محکوم به رنگ
سبا دادخواه خبرنگار فرهنگ «زمان حالِ او نسبت به ما متفاوت میگذرد که این بهخاطر نسبیبودن آن است. زمان نسبی است، زمان گاهی تند میگذرد، گاهی کند و گاهی اصلاً
سبا دادخواه
خبرنگار فرهنگ
«زمان حالِ او نسبت به ما متفاوت میگذرد که این بهخاطر نسبیبودن آن است. زمان نسبی است، زمان گاهی تند میگذرد، گاهی کند و گاهی اصلاً نمیگذرد.»
شهر رنگیای را تصور کنید با درختان کاج فراوان که وجود ندارد. شهروندانی را تصور کنید که هرکدام رنگی در ظاهرشان غالب است و وجود ندارند. کتابخانهای را تصور کنید که برای رفع هر پرسشی، کتابی دارد (همه چیز درباره همه چیز/ تالیف a۶۶۶۶) و خانمی صورتیرنگ آن را مدیریت میکند؛ که البته آن هم وجود ندارد. در این شهر آشفته، هر کسی رنگی دارد. بعضی سبز، بعضی آبی، بعضی زرد و...
تمام زندگی سبزها باید درگیر هر آن چیزی باشد که سبز است و لاغیر. تمام زندگی قرمزها و همینطور هر رنگ دیگر هم همینطور. هیچکس نمیتواند از رنگ خود فرار کند. تغییر رنگ، سخت و دور از تصور است. محال است یک سبز بتواند قرمز شود اما شاید یک آبی بتواند سبز شود. حالا در این میان اگر کسی بخواهد رنگ خود را تغییر دهد، باید چه کند؟ مگر میشود انسان به آنچه دارد اکتفا کند و نخواهد جای دیگری باشد؟ حال، آنکه میخواهد از گروه رنگی خود خارج شود و به گروه دیگر قدم بگذارد، چه سرنوشتی در انتظارش است؟ او شبیه یک دیوانهی سرگشته، در مرکز مراقبت از رنگ شهروندان بستری میشود و در جلسات متعدد با حضور پزشکان متخصص، درمان خواهد شد؛ که بپذیرد امکان تغییر رنگ وجود ندارد و باید به زندگی خود برگردد.
در مرکز مراقبت از رنگ شهروندان، بیمارانِ خواهانِ تغییر، نه به اسم که با عدد خطاب قرار میگیرند؛ مثلاً b۴۴۰۰. همه زنها اول اسمشان b دارند و همه مردها a. هیچکس نامی جز اعداد و یک حرف ندارد و هیچ نامی تکراری نیست. تصور کنید اگر تمام دنیا اینچنین بود، دیگر هیچ نامی تکراری نمیشد؛ چون بینهایت عدد وجود دارد و دیگر هیچکس از شنیدن نام خود در خطاب به دیگریِ همنام، لحظهای دچار تعجب نمیشد. به مرکز مراقبت از رنگ شهروندان برگردیم.
اتاقهای طبقه اول این مرکز بیرنگ هستند. گویی شهروندِ خواهان تغییر رنگ، باید اول بیرنگی مطلق را درک کند تا شاید به بازگشت به رنگ خود، رضایت دهد. اما چگونه ممکن
است یک اتاق بیرنگ باشد اما در آن بوی رنگ قرمز بیاید؟ اتاقهای طبقه سوم این مرکز تماماً سفید هستند و زیرزمینی که رنگ آن معلوم نیست. فقط میدانیم که در زیرزمین، بوی گسِ کاج همهجا
را فرا گرفته است و کسی که به زیرزمین منتقل میشود، دیگر هیچ امیدی به بازگشت او نیست؛ مگر اینکه اتفاقی رخ دهد، فراتر از آنچه
معمول است و قابل پیشبینی. عموماً سرنوشت افرادی که به زیرزمین میرسند، نامعلوم است و هیچکس نمیداند در آن بوی گس و تاریکی زیرزمین چه اتفاقی رخ خواهد داد. انسانهای محکومی که پا فراتر گذاشتهاند برای تجربه جهانی
دیگر در کالبدی با رنگی دیگر، اما دیوانه خوانده شدهاند و حالا حتی رنگ قرصها هم برایشان نشانه است.
آتوسا زرنگارزاده شیرازی، نویسنده این شهر رنگی، میان سیاهی و سفیدی و حرکت مهرههای شطرنج نیز بازی میکند. او محکومبودن را در ابعاد مختلف نشان میدهد. مهرههای شطرنج، تا انتهای بازی با حرکتی مشخص پیش میروند و مجال هیچ تغییری نیست. مثلاً فیل مورب میرود. موقع چیدن مهرهها اگر فیلی در خانه سیاه قرار بگیرد، سیاهرو میشود و اگر در خانه سفید قرار بگیرد، سفیدرو. کاملاً اتفاقی و کاملاً نقش این دو فیل در بازی متفاوت است. در مرکز مراقبت از رنگ شهروندان، میشود شطرنج بازی کرد تا محکومیت بهتر درک شود! و این داستان در اوج آشفتگی و سرگشتگی شخصیتها به پایان میرسد و اتفاقاتی در این شهر رنگی رقم میخورد که هم دور از انتظار است، هم نیست!
آتوسا زرنگارزاده شیرازی، نویسنده این اثر، داستاننویسی را بهطور مستمر و جدی از سال ۱۳۸۲ با شرکت در کارگاههای داستاننویسی «جمال میرصادقی» آغاز کرد. پس از این تجربه، زرنگارزاده که تا پیشازآن یک خواننده حرفهای ادبیات و اهل نوشتن ـ آنهم فقط برای خود بود ـ اولین مجموعه داستان خود را با عنوان «هیچ چیز اتفاقی نیست»، با همکاری «نشر افراز» منتشر کرد. این مجموعه شامل 15داستان کوتاه است که بیشتر قهرمانهایش شبیه زنان جامعه امروزند. داستان «یک دقیقه و بیست ثانیه» از این مجموعه که پیشازاین در مجموعهداستان «انگار کسی دارد مینوازد» به چاپ رسیده بود، «جایزه ادبی مشهد» را سال ۸۷ از آن خود کرد. داستان «وقتی همه خوابیدهاند» از این مجموعه نیز سال ۲۰۱۱، منتخب دوم جایزه تیرگان در برلین شد و «نشر گردون» هم بههمراه چند داستان منتخب دیگر آن را در برلین منتشر کرد. سال ۹۲، اولین رمان زرنگارزاده با عنوان «حالم قرن چندم تو است؟» منتشر شد.
این رمان در همان سال اثر شایسته تقدیر و برنده جایزه «واو» شد. جدیدترین اثر این نویسنده؛ «سربازهای پیاده به انتها نمیرسند» از نشر افراز است که حالوهوایی تازه دارد. نویسنده، در آخرین جمله این کتاب، پس از ۹۵صفحه پرسهزدن و سرگردانی، «بابت نوشتن این شهر بیسر و ته» از خواننده عذرخواهی میکند!