ضعفهای استبداد منور
پاسخی به مقاله عباس میلانی درباره تجددخواهی رضاشاه
پاسخی به مقاله عباس میلانی درباره تجددخواهی رضاشاه
طاهره میرعمادی
استاد بازنشسته دانشگاه
این روزها، درباره رضاشاه و نسبتش با آرمانهای مشروطه و تجددطلبی زیاد صحبت میشود. دکترعباس میلانی نیز اخیراً طی مقالهای «سفرنامه مازندران» رضاشاه را «مانیفست تجددخواهی رضاشاه و دودمان او» دانسته است. او در آغاز مقاله خود میگوید: «هدف من در اینجا بررسی «سفرنامه مازندران» بهسان متنی ادبی و بازشناخت نگاه رضاشاه به مسئله تجدد است». برهمیناساس، میلانی بحثی را آغاز کرده تا نشان دهد برخلاف نظر رایج و همگانی که وجود دارد، این متن توسط خود رضاشاه و نه رئیس دفترش، دبیر اعظم بهرامی -که از نویسندگان و تکنوکراتهای عصر خود محسوب میشده- تقریر شده است. او نتیجه میگیرد که آمال و آرزوها و خواستهها و احساساتی که در متن آمده، عمدتاً برخاسته از ذهنیت رضاشاه است که توسط بهرامی تحریر شده است.
بهنظر من فاصلهگذاری بین نظر رضاشاه و بهرامی باتوجه به رابطه قدرت یکطرفهای که بین این دو وجود داشته، ارزش کاربردی زیادی ندارد و فقط ما را در ثنویت تنشزا و بیحاصل تقریرگر و تحریرگر، متوقف میکند. راه درستتر آن است که با تأسی از پارادایم پساساختارگرا، اصولاً مسئله کیستی نویسنده را تعلیق کنیم و به خود متن فارغ از نیت نویسنده بپردازیم. در این روش، پیام اصلی متن که مدنظر است، ازطریق شالودهشکنی ساختار آن آشکار میشود. بدین ترتیب، متن این امکان را مییابد که بهدور از پیشداوریها، آیینه تمامنمای آن تفکری باشد که در عمق متن در جریان است. به گمان من، «سفرنامه مازندران» بیانگر تفکری است که در تاریخ ایران تحت عنوان «استبداد منور» از آن یاد میشود. استبداد منور نظریهای در رابطه با الگوی حکمرانی در ایران است که توسط گروهی از رهبران و نخبگان تکنوکرات ایرانی همچون تدین، تیمورتاش، فروغی، نصرتالدوله، داور و... از اواخر دهه 1290به بعد، بهخصوص همزمان با فرآیند تغییر سلطنت از قاجار به پهلوی ترویج میشد. این نظریه پس از تجربههای ناکام انقلاب مشروطیت بهعنوان یک پروژه سیاسی توسط ائتلافی از احزاب که مهمترین آن حزب تجدد بود، دنبال میشد و توجه جامعه را به رضاشاه بهعنوان فردی متناسب برای تحققبخشیدن به چنین پروژهای، جلب مینمود. برای تحلیل عمیقتر این موضوع، باید به عقب برگردیم و انقلاب مشروطه و آرمان آن یعنی حکومت قانون را موردتوجه قرار دهیم.
این قولی مشهور است که تمرکز مشروطه بر دو رکن همتراز آزادی و ترقی بود. تاریخ ایران از آغاز رویارویی با تجدد در قرن نوزدهم و پیدایش روحیه پرسشگری نخبگان جامعه در مواجهه با تحولات اجتماعی، اقتصادی و صنعتی کشورهای اروپایی، آزادی و ترقی را بهمانند دو بالِ لازم و ملزوم یکدیگر دیده است. اهمیت این بینش آن است که حامل یک چشمانداز دوکانونه است. در این چشمانداز، دو کانون آزادی و ترقی لازم و ملزوم یکدیگرند و برخلاف ادوار بعد، یکی قربانی دیگری نمیشود. در جریانات منتهی به رویداد تشکیل مجلس اول مشروطه، آزادی و ترقی در یک بسته یکپارچه تحتعنوان تجددخواهی مطالبه میشد که برای تحقق آن برپایی «حکومت قانون» الزامی بود. حکومت قانون بهعنوان معیار فرآیندی و نه محتوایی، اصل را بر عدم تمرکز قدرت سیاسی، پاسخگوبودن آن به مجلس و تشریفاتیبودن نقش شاه بهعنوان مقام موروثی و غیرانتخابی در نهاد حکمرانی در ایران میگذارد. چنین دستاوردی در جامعهای که نظام سیاسی آن در بیش از دوهزار سال، تنها شاه را در رأس هرم قدرت میشناخته و حفظ مال و جان رعایا وابسته محض به انصاف و عدل شخص شاه بوده، یک گسست عمیق از سازوکار مشروعیت سیاسی سنتی در ایران محسوب میشد.
این گسست عمیق بهطور واضح و روشن در عدم همتکاملی بین نهادهای ادراکیفرهنگی نخبگان جامعه بود که پیشاهنگان مشروطه بودند و ذهنیات اربابان زمیندار و سرکردگان ایلات، خارج از مرکز جلوهگر بود. عدم توافق بین پیشاهنگان موافق تغییر ازیکسو و قدرتمندان حافظ سنت چندهزارساله استبداد ازسویدیگر، موجب تعارضات و تنازعاتی شد که در توفان رویدادهای بینالمللی و غیرقابل کنترل جنگ جهانی اول و شیوع بیماریهای مسری چون آنفلوآنزا و تقسیم ایران، دستاوردی به غیر از قحطی و گرسنگی، ناامنی، دخالت بیگانگان و فساد اداری نداشت.
هرجومرج گسترده در کشور در فضای جراید و محفلهای ادبی، انعکاس یافت و دیری نپایید که حکمرانان مقتدر از نادرشاه و پطرکبیر روسیه گرفته تا میکادوی، امپراطور ژاپن و ویلهلم اول، امپراطور آلمان، همچون قهرمانانملی مورد ستایش قرار گرفتند. التهاب اجتماعی، گروهی از نخبگان ایرانی را برآن داشت که به لزوم قدرت گرفتن یک مشت آهنین برای حفظ امنیت ولو به قیمت سلب آزادی، گرایش پیدا کنند. نظریه «استبداد منور» اینچنین بهوجود آمد و طرفداران آن که عمدتاً در حزب تجدد گرد آمدند، ایجاد یک دولت متمرکز، ارتش سراسری، تمامیت ارضی، آموزش همگانی، بهداشت عمومی، جدایی دین از دولت، پاسداشت زبان و تمدن فارسی و... را در سرلوحه برنامههای خود قرار دادند. این گروه از برنامه جمهوریخواهی رضاخان و پس از شکست آن، از سلطنت او حمایت کردند، غافل از اینکه گسست پیوند آزادی از ترقی، اصل ترقی را هم دچار افول میکند و به جای اینکه رشد و رونق مدل ژاپنی، آلمانی و روسی را ممکن کند، به نهادهای سختجان استبداد مطلقه امکان احیاء میدهد.
باتوجه به این مقدمه طولانی بهنظر میرسد که «سفرنامه مازندران»، آیینه تمامنمایی از این تفکر است؛ تفکری که بر یکپارچگی آزادی و ترقی، حداقل برای شرایط آندوره ایران، باور نداشته و حکومت فردگرای رضاشاه را درمان شرایط وخیم ایران تلقی میکرده است. اگر به متن مراجعه کنیم، راوی داستان یا همان منِ سفرنامهنویس، اندیشههای خود را در قالب دودسته از گزارههای آشکار و صریح ازیکسو و گزارههای نیمهپنهان و ضمنی ازسویدیگر، متجلی میکند.
گزارههای آشکار متن آنهایی هستند که دغدغهمندی راوی سفرنامه برای پیشرفت، عزم و اراده برای ساختن و بازساختن شهرها، توسعه آموزشوپرورش عمومی، تصمیم به ارجشناسی بزرگان ادب ایران، علاقهمندی به فهم روشهای جدید ترویج تولید از کشت چای تا ابريشمبافی، پايهگذاری نظام وظيفه اجباری، برقرسانی و ایجادجاده شوسه و پل و شاهراه را بهطورآشکاری بازتاب میدهد. این دغدغهها همگی دلالت بر ذهنیتی دارد که اندیشه ترقی را ارج مینهد. در قرائت میلانی و سایرین مانند داریوش همایون، این نوع گزارهها که گویای نقاطقوت الگوی «استبداد منور» است، مورد توجه قرار میگیرد. حال آنکه متن دارای وجه دیگری هم هست که بهشکل غیرصریح و نیمهپنهان، نقاطضعف این الگوی حکمرانی را به نمایش میگذارد. این دسته از گزارهها موردتوجه قرار نگرفته است. اگر بخواهیم بهطور خلاصه و در چند محور، اهم آنرا مطالعه کنیم ازجمله به نکات زیر میرسیم:
گرایش به تفکر خودگرا و مشورتناپذیر: در جایجای متن تاکید میشود که تصمیمات رضاشاه براساس نظر و عقاید خودش بوده و حتی در موضوعات کاملاً تخصصی، دیگران نقشی در آن ندارند. رضاشاه میگوید: «کراراً يکه و تنها و بدون مشورت با عمر و زيد، به معاينه سلسلةجبال «البرز» و تعيين خطسير راهآهن پرداخته است. بعد از اکمال مطالعات و نظريات خود، امر قطعی دادم.»
عدم رعایت قانون: راوی سفرنامه همچنین در موارد متعدد نشان میدهد که قانون را نهادی دستوپاگیر میبیند. میگوید: «8ماه قبل امر اکيد داده بودم که با وجود فقر خزانه و موانع مختلفه ديگر، هيئتدولت مبلغ کافی برای تسطيح و ايجاد جاده مازندران اختصاص بدهد، تا هرچه زودتر اين مانع برداشته شود و پايتخت مملکت به يکی از ولایات حاصلخيز برومندی اتصال يابد.»
قائل بودن به یک نابرابری ذاتی بین خود و دیگران: متن پر از گزارههایی است که دیدگاه از بالا به پایین رضاشاه را نشان میدهد. میگوید: «افسوس جز سکوت، سکون، رخوت و بیعلاقگی چيزی در اطراف من نيست. البته در يک مملکت مشروطه، وزرا، وکلا، مأمورين دولت و ساير طبقات، حدود معين و وظايفی دارند که قانوناً موظف به ادارهکردن حدود خود هستند. اما در ايران متأسفانه اينطور نيست. سلطان مملکت بايد هيئتدولت را به کار وادارد، مجلس شورایملی را هم به انجام تکاليف آشنا کند. تجار، مالکين، شهرنشينان و حتی زارعين را هم به کار بگمارد. درتمام مدت شبانهروز نيز مواظب حدود و انجام وظايف آنها باشد.»
تعصب منطقهای: راوی معتقد است: «تهران در مقابل مازندران مانند مفلسی در کنار گنج طلاست» و اصرار دارد که راه بین تهران و مازندران کشیده شود. اصرار او به کشیدن جاده بین تهران و مازندران که بعداً بهشکل کشیدن راهآهن از جنوب به شمال جلوهگر شد، یکی از مصادیق تصمیمسازیهای فردی و متعصبانه نسبت به یک منطقه و وقعی ننهادن به سخنان کارشناسان بوده است.
پیامی که با درک یکپارچه گزارههای آشکار و پنهان متن، درک میشود آن است که در الگوی حکمرانی استبداد منور، پندار پادشاه از خود، یک ابرانسان و مصون ازهرگونه خطاست. جمعیت حامی هم در عمل چنین ویژگیای را از شاه میپذیرد و به آن کرنش میکند هرچند این پذیرش با تحصیلات آنان و فعالیتهای آکادمیک و علمی مانند چاپ و نشر عقاید عصر مدرنیته تناسبی ندارد. روشن است که رهبر مصون از خطا، خواهان قدرتمطلقه است و خودبهخود در جهت خلاف آرمان اصلی مشروطیت و تجدد واقعی حرکت میکند و در این راه، هرنوع مانعی را از سر راه برمیدارد. رضاشاه در دوران سلطنت خود، در چارچوب نظریه «استبداد منور»، سعی در پیشبرد تجدد نامتوازن داشت و در جهت حمایت از پروژههای او، بخشی از اندیشمندان آنزمان (مانند میلانی در این روزگار) که شارحان نظری تجددآمرانه بودند، در عمل اهمیت بال دیگر مشروطیت یعنی آزادی و راه رسیدن به آن -یعنی حکومت قانون- را به دست فراموشی سپردند و با سبک حکمرانی شاه همراهی کردند. متاسفانه افراد شاخص این حامیان مانند داور، تیمورتاش، نصرتالدوله، بهرامی و... تاوان حمایت بیقیدوشرط خود را با مرگ در زندان، خودکشی، حبس، تبعید و خانهنشینی پرداختند.
در رابطه با توسعه نیز درحالیکه حکومتهای میکادو، ویلهلم و پطرکبیر به فراهمکردن زمینه برای توسعه طبقه سرمایهدار صنعتی کمک کردند، الگوی حکمرانی «استبداد منور» که بر پایه نهاد سنتی «استبداد فردی ایرانی» استوار بود و اراده شاه قانون شمرده میشد، به تقویت بخش خصوصی منجر نشد و ورود دولت به حوزه اقتصاد را تسهیل کرد.
در پایان باید خاطرنشان کرد، تنها نخبگان سیاسی نبودند که قربانی «استبداد منور» شدند. رضاشاه خود نیز بهعلت مشورتناپذیر بودن، شرایطی را ایجاد کرد که اطرافیان جرأت نداشتند چیزی خلاف تفکر او به زبان بیاورند. پروژه راهآهن مازندران که بهرغم مخالفتهای جدی داخلی و با انداختن هزینه آن بر گردن اقشار فقیر جامعه ازطریق مالیات غیرمستقیم ساخته شد، قاتل جانش شد و دولت انگیس و روسیه بهقصد استفاده لجستیکی از آن، او را از سر راه برداشتند. در پروژه تاریخ شفاهی هاروارد از قول شمسالدین جزایری میخوانیم که یکی از مطلعان گفته: «آقا، اگر کسی هست که با دربار ارتباط دارد، به رضاشاه بگوید که اینمرتبه مسئله جدی است، متفقین احتیاج دارند به راهآهن ایران. باید به روسیه کمک بشود و اگر رضاشاه این راهآهن را به اختیار نگذارد، راهآهن را به اجبار خواهند گرفت». اما هیچکس جرأت نداشت این مطلب را به رضاشاه بگوید.