روشنی خانه تویی
نگاهی به روز بزرگداشت شمس تبریزی و مولانا
نگاهی به روز بزرگداشت شمس تبریزی و مولانا
معصومه کیانی
مستندساز
اکنونی که ما در آن بهسر میبریم، گاه آنقدر با ملالت و رنج همراه میشود که وقتی غزلی از مولانا یا عبارتی از مقالات شمس را میخوانیم، آن را فرسنگها دور از خودمان درمییابیم. این نگرش ما به آنها، درست مثل تماشای کوزهای است که پشت شیشه موزه هنر باستان گذاشتهاند، یا سنگنگارهای در بنایی کهن؛ آهسته از کنارشان عبور میکنیم و به لذت، دیدار و گاه حیرتی بسنده میکنیم. آنها برای ما جهانی بزرگ ولی خاموشند. روشنیشان به زندگی ما نمیتابد. میان جهان ما با جهان مولانا و شمس فاصلههاست. آنطور که دکتر عبدالحسین زرینکوب در «با کاروان حله» آن را طور دیگری وصف میکند: «دنیایی که وصف آن در مثنوی آمده، دنیای روح است، دنیایی است که در آن همهچیز حیات دارد، همهچیز سمیع و بصیر است. هم هیاهوی خاموش ابر و نسیم را در آن میتوان شنید، هم صدای نفس گل و گیاه را میتوان احساس کرد.» پس چرا ما خالی از اینهمه هیاهوییم؟! شاید به این دلیل که تابهحال تصویری دیگرگونه و دور از واقعیت از شمس و مولانا به ما دادهاند، آنطور که از عطار، فردوسی و دیگر...
«در اندرون من، بشارتی هست، عجبم میآید ازین مردمان که بی آن بشارت شادند... در عالم اسرار اندرون آفتابهاست، ماههاست، ستارههاست. در اندرون من بشارتي هست. مرا عجب از اين مردمان است كه بي آن بشارت شادند.» شمس در مقالاتش اینگونه میگوید. او توصیف دیگری هم از دل آدمی و جایگاهش دارد: «خداوند میگوید: من در زمین و آسمان نمیگنجم و در دل انسان میگنجم. در نگاه شمس کشف جمالِ، دل کشف حقیقتِ وجود است... جمال دل یعنی تماشای آن گوهر.» اما آن گوهر چه بود که مولانا در آیینه شمس دیدش و بهیکباره آنچه را آموخته بود، رها کرد و با الفبای شمس نوشتنی دوباره یا تولدی دیگرباره را آغاز کرد. انگار شمس آیینهای در برابرش نهاد تا از او ابدیتی بسازد.
حالا این مولانای دیگر، جور دیگری جهان را میدید، جور دیگری که از مکاشفه دیدارش با شمس به آن دست یافته بود. او میخواهد به مکاشفه درون بپردازد و با جوشش و شور دورنش به وجد آید.
ما امروز این کشف دلپذیر مولانا را از یاد بردهایم! ازاینروست که نمیتوانیم جهان و همه ذراتش را چون او دریابیم. ما پاینهادن به جهان پر غوغای درون را نیاموختهایم! پس با دست و درونی خالی بهدنبال شادی و شوق دل، در کوچه پسکوچهها گم شدهایم...
آینهات دانی چرا غماز نیست
زآنکه زنگار از رخش ممتاز نیست
شاد زیستن در این جهان، حق هر انسانی است، شاد زیستن با شادی اندرون و مولانا این در را قرنها پیش بر ما گشود، تا بدانیم هنگامی که حال درون خوش است، حال جهان را میتوان خوش کرد. بهقول دکتر علی صاحبی: «مولانا در مثنوی واقعاً مربی است، یعنی میخواهد انسانها را راهنمایی کند برای اینکه بتوانند زندگی خوب، خوش و اخلاقی داشته باشند. اگر مربیگری را آزادکردن توان بالقوه افراد برای بهینه و بیشینهکردن عملکرد آنها در زندگی بدانیم، مولانا عملاً یک مربی و مثنوی یک کتاب آموزش بسیار بسیار روشن است، چون آموزش متمرکز بر فرصتهای کنونی و آینده است و با اشتباهات گذشته سروکار ندارد و مولانا دقیقاً همینها را میگوید.»
مولانا مسیر و مقصد این راه را برای ما ترسیم میکند. او به ما میگوید که خوشی و ناخوشی احوالمان بهدلیل ناآگاهی ما از خودمان است. ما گم شدهایم... ما از جانِ جهان جدا افتادهایم... پیدا نمیشویم مگر در آیینهای که او میگرداند، خود را ببینیم. آیینهای که پیشتر شمس مقابل او گرفت. آن هنگام است که بهمعنای دیگری از زندگی میرسیم.
در تقویم ما، هفتم مهرماه روز بزرگداشت شمس تبریزی و هشتم مهرماه بزرگداشت مولاناست. اما در کشور ما هنوز موسسه یا مرکزی بهنام مولانا یا شمس وجود ندارد. پس نباید آنقدرها هم دلخور شویم وقتی کشور همسایه مولانا را به جهانیان معرفی میکند، آن هم با نام شاعری ترک. اصلاً چه فرقی میکند که مزار مولانا کجا باشد، شمس که در خوی است، برایش چه کردهایم؟!
پس بسنده میکنیم بهگفته دکتر توفیق سبحانی: «نهتنها نسل جوان، بلکه سایرین هم مولانا را بهخوبی نشناختهاند. تاکنون هم دیگران او را به ما شناساندهاند و گفتهاند که مولانای شما، آدم بزرگی بوده است. نیکلسون این کار را کرده و دیگران به ما گفتهاند که اندیشمند شما، اندیشمند بزرگی است. ما خودمان بهدنبال شناخت او نرفتهایم.»