کلماتی برای بازگشت به زندگی
نگاهی به کتاب وزن کلمات که مواجهه با مرگ است
نگاهی به کتاب وزن کلمات که مواجهه با مرگ است
سعید صدقی
مرورنویس کتاب
«واقعاً متاسفم، ولی تومور بدخیمی توی مغزتان دارید.» «چقدر وقت دارم دکتر؟» «نهایتاً چندماه». این دیالوگ کلیشهای خیلی از فیلمها و سریالهایی است که در آن قرار است بدترین و هولناکترین خبر زندگی به یکی از شخصیتهای داستان داده شود. پزشکی که صاف توی صورت بیمارش زُل میزند و با کمی تظاهر به افسوس و ناراحتی به اطلاعش میرساند که در چند ماه آینده قرار است ریق رحمت را سربکشد! این صحنه را به احتمال زیاد خیلیهایمان تجربه نکردهایم، اما ممکن است بارها خودمان را در چنین موقعیتی تصور کرده باشیم؛ که اگر در آن وضعیت باشم، اگر فقط مدت کوتاهی از فرصت زندگیام باقی مانده باشد، چه خواهم کرد؟ چه خواهد شد؟ چه واکنشی نشان خواهم داد؟ چه حالی خواهم داشت؟ آدمهای نزدیک زندگیام چطور با این موضوع مواجه خواهند شد؟
اگر با الیزابت کوبلر-راس باشد (روانپزشک مشهوری که تمام دوران حرفهاش را صرف مطالعه سوگ و شیوههای مواجهه با واقعیت مرگ کرد)، پنج مرحله برای فرآیند مواجهه با این واقعیت منتظر ما خواهد بود. ابتدا انکار اولیه، بعد خشم ناشی از نزول چنین بلایی بر سرما و در ادامه چانهزنی و اصرار بر سر احتمال عدم صحت و نادرستی تشخیص احتمالاً چشمانتظارتان خواهد بود. اما آرامآرام با این واقعیت کنار خواهید آمد که تشخیص درست است و قرار نیست مدت زیادی زنده باشید. پس از این است که وارد دوره تلخ افسردگی میشوید. جهان معنایش را از دست میدهد. همهچیز بهیکباره به یک حسرت و افسوس تبدیل میشود. کوبلر-راس معتقد است که پنجمین و آخرین مرحله در فرآیند سوگ و مواجهه با مرگ خود یا عزیزان، پذیرش است. پذیرفتن چیزی که باید برایش آماده شوید. پذیرشی که البته با ترس و غم و شاید خیلی از چیزهای دیگر، سنگین و سنگینتر شده است. خلاصه این موضوع، یعنی همین احتمال مرگی در همین نزدیکیها، آدمی را از بیخ و بن تکان خواهد داد. اما یک لحظه دست نگه دارید! یکباره که مشغول تجربه سوگ و مراحل کوبلر-راس هستید، وقتی مشغولید به پذیرش، اگر خبر برسد که تشخیص اشتباه بوده
و آزمایش شما با نتایج آزمایش بیمار بختبرگشتهای قاطی شده و قرار نیست به همین زودیها بمیرید چه؟ زندگیتان متحول میشود؟ آدم متفاوتی میشوید؟ بیشتر قدر زندگی و فرصت تازه را میدانید و از لحظات بیشتر لذت خواهید برد؟ یا که نه، به زودی همهچیز را فراموش میکنید و به همان روال طبیعی قبل برمیگردید؟ اصلاً شاید آن ضربه، آن تجربه، آن روزهای کشمکش با مرگی در نزدیکی خود، عین پتکی در زندگیتان عمل کند و همهچیز را به هم بریزد که توان درک آن تجربه از حدود فهم و آگاهیتان بیرون بزند.
پاسکال مرسیه در رمان «وزن کلمات» با چنین پیرنگی خواننده را وارد تجربه مواجهه با احتمال مرگی قریبالوقوع، سپس فهمیدن اشتباه پزشکانش میکند. شخصیت اصلی رمان (سیمون) مردی است که مدتی با خبر هولناک تومور بدخیمی در مغزش مواجه میشود. اما پس از مدتی متوجه میشود اسکن مغزیاش با بیمار دیگری قاطی شده و او درواقع فقط نوع خاصی از میگرن دارد. سیمون که مترجمی حرفهای است و جانشین همسر متوفایش، مالک و مدیر انتشاراتی کتاب شده، در فاصله بین خبر مرگ تا برملاشدن تشخیص اشتباه، تصمیمهای مهمی در زندگی اقتصادی و شغلیاش میگیرد. انتشاراتی را واگذار میکند تا بتواند باقیمانده روزهای زندگیاش را آسودهخاطر سپری کند. اما پس از آنکه معلوم میشود بیماری خیلی جدی و کُشندهای ندارد، با زندگیای روبهرور میشود که دیگر مثل سابق نیست. سیمون دیگر مالک انتشاراتی به ارث رسیده از همسرش نیست. اما این عدم مالکیت در بُعدی دیگر چالش محوری او میشود: توان ادراکی لازم برای فهمیدن و هضم کردن آن چند روز جهنمی مواجهه با احتمال مرگ را ندارد. سیمون مترجم است؛ مترجمی که سالیان طولانی عمرش را صرف کلمات کرده. اما کلماتی که مال آن دیگریاند. او مترجمی
است که همیشه از زبان و در دنیای کلمات و جهانِ متن آدمی دیگر زندگی کرده اما هیچوقت صدا و واژگان خودش را نداشته است. حالا که تحولی عمیق به جان زندگیاش افتاده و مدتی در سایه سنگین مرگِ خودش زیسته، نیازمند کلمات است. نیازمند واژگانی که بتواند با زبان خودش، با جهان متن خودش با این واقعیت جدید مواجه شود. با واقعیت جهان خصوصی خودش که متحول شده و دیگر مثل سابق نیست.
وزن کلمات بهگمان من در یکی از بخشهای خودش به اوج میرسد. سیمون نامههایی به همسر متوفایش مینویسد. اولین نامه را در روزهای پس از مرگ همسرش شروع میکند. چندباری هم اشاره میکند که نامهها را با این تصور یا توهم نمینویسد تا همسرش از آنها مطلع باشد. مینویسد تا بتواند بفهمد. بفهمد که در حال تجربه کردن و زیستن چه چیزهایی است. بفهمد که زندگی پس از آن دورهای که در حال تسلیم شدن در برابر مرگ بود، پس از فروختن انتشاراتی و نقل مکان از تریست ایتالیا به لندن و خانه به ارث رسیده از عموی متوفایش چه شکلی است. همان عمویی که تشویق کرده بود صدای خودش را داشته باشد و با این صدا بنویسد. همین نامهها، نوشتن برای کسی که روزگاری صحبت کردن با او منبع درک شدن و آرامشش بود، کمکش میکند از مترجمی به نویسندگی برسد.
وزن کلمات کلاژ موفقی از چندین چیز متفاوت است. از مواجهه با مرگ، تا بازگشت به زندگی، از رابطهای عمیق و عاشقانه با یاد و خاطره همسری فوت کرده، تا صمیمیت و ارتباط با دیگریهای زندگی. وزن کلمات نمونه واضحی است از قدرت کلمات. قدرت کلمات پاسکال مرسیه که همین چند وقت پیش مُرد تا در میان آثارش به زیستن ادامه دهد.