خردمندی، زندگی و آزادگی
میلاد نوری مدرس و پژوهشگر فلسفه وقتی میکوشیم به درک درستی از جهان نائل شویم، درواقع میخواهیم پیوند موضوعات گوناگون را دریابیم و نظام امور را کشف کنیم. ما خو
میلاد نوری
مدرس و پژوهشگر فلسفه
وقتی میکوشیم به درک درستی از جهان نائل شویم، درواقع میخواهیم پیوند موضوعات گوناگون را دریابیم و نظام امور را کشف کنیم. ما خودمان هم بخشی از جهانیم و در میانِ همان پدیدههای گوناگونی زندگی میکنیم که خواهان شناختنشان هستیم. درواقع حکمت چیزی جز این نیست که انسان بداند فرآیند امور چگونه جریان مییابد و پدیدهها چگونه از میانِ هم سر برمیآورند. حکیم با خردورزی خودش را به جایگاهی برمیکشد که واقعیّت جهان در آینه جانِ او نمود یابد تا ازاینطریق بتواند از تاریکی رویّههای کور و مبهم رهایی یابد و با بیداری و هوشیاری، بر نیروهایی که او را اینسو و آنسو میکشند، فائق آید.
خردورزی زمینهساز آزادگی و نیکزیستی است؛ در فقدان خرد، آدمی تحتتاثیر عواملی حرکت میکند که هیچ شناختی نسبت به آنها ندارد و نمیتواند براساس دانایی با آنها مواجه شود. آدمی وقتی درمییابد که در کدام جایگاه ایستاده و چگونه به چنان جایگاهی رسیده است، تلاش میکند فرآیندهای معیوب و نادرست را اصلاح نماید و برای ساماندادن به وضعیّت انسانیاش کاری کند. برای این هدف، او خودش را از حدودی که در آن است فراتر میکشد و با تدبیرگری و چارهاندیشی راههایی را جستوجو میکند که زندگانیاش را به عقلانیت آراسته میسازند.
اما حکیم فقط کسی نیست که نظام عقلانی جهان را درمییابد، بلکه کسی است که برای عقلانیشدن جهان کاری میکند. هوشیاری و اندیشناکی مستمر، او را از دچارشدن به فرآیندهای کور و ناشناخته میرهاند تا او با آزادگی زیست کند. انسان که موجودی محدود است در جهانِ جسمانی زندگی میکند و در فرازونشیب دگرگونیهای جهان با امور شناخته و ناشناخته بسیاری مواجه است. آشوب در رویه امور عالم، اغلب به رنج و مرگ میانجامد. تنها با حکمت است که میتوان این فرآیندها را شناخت و با تدبیرگری و چارهاندیشی برای غلبه بر نیروهای رنج و مرگ کاری کرد.
بااینهمه نمیتوان یکبار و برای همیشه به شناختِ عقلانی عالم راه یافت. جهان هر دمی نو میشود و راههای جدید پیش روی انسان میگشاید. تمام پدیدهها در جایجای این عالم از آسمان و زمین و آنچه میان آنهاست، هر لحظه از میان میروند و نو میشوند و چیزی نیست که بیش از لحظهای باقی بماند. درست به همین سبب، حکیم نیز میباید هر لحظه از نو آغاز کند و بنگرد که کجاست و روی سوی چه دارد. او نمیتوان و نباید متوقف شود، زیرا دراینصورت دچار بندگی و اسارت خواهد شد. بدون خردمندی و اندیشه، خوابآلودگی بر انسان فائق میآید و زندگانی را پایمال میسازد. دراینمیان کسانی که با گستاخی و وقاحت بذر ظلم و دروغ میکارند، با پرورش جهل و خوابآلودگی، آگاهی و آزادگی را به نابودی میکشانند.
تنها با خردورزی مستمر و رسیدن به بینشی درباب وضعیت امور و فرآیندهای جهان است که میتوان بر این جهل و گستاخی فائق آمد و از قیدوبندهای درونی و برونی آسوده گشت. انسان خودش بخشی از جهان است و در آن حضور دارد. جانِ آزادهای که روی سوی حقیقت دارد، واقعیّت را از بیرون نظاره نمیکند، بلکه با آن عجین و قرین است؛ پس او خودش عقلانیّت جهان است و خودش کسی است که با حضورش جهان را عقلانی میسازد. او نهتنها سامان هستی و نظم امور را درمییابد، بلکه خودش به امور جهان سامان میدهد و میکوشد با تغییر جهان، تشویش روزگار را به هارمونی و هماهنگی رهنمون شود.
انسان با اندیشههای خود جهان را میآراید. او که از میان طبیعت و اجتماع سر بر میآورد، اگر در دام ایدههای کهنه بغلتد جهان را به مرگ و کهنگی محکوم میکند. وقتی تازگی زمان و مکان در جان انسان رسوخ نکند، کهنگی جان او بر تازگی هستی و حیات فائق میآید و او را دچار خوابزدگی میکند. حکمت چیزی جز بیداری و حرکت نیست تا انسان خودش را پابهپای هستی تازه سازد و از دچارشدن به خوابآلودگی و اسارت بپرهیزد.
حکیم که مشتاق درک حقیقت است و چشم به هستی میدوزد، میکوشد جهانِ عینی را در آینه ضمیر خود بازتاب دهد و آینهای برای حقیقت باشد. اما ازآنرو که هستی هر دمی نو میشود، پس حکیم نیز هر دمی نو خواهد بود. او آنچه را میداند به پرسش میگیرد و آنچه نمیداند را درمییابد تا با رهاساختنِ خود از مفهومهای آشنا و مضمونهای عادی، راهها و اندیشههای نو بیابد. تنها در این فراروی است که میتوان عقلانی بود، عقلانی ماند و جهان را عقلانی ساخت؛ تنها با عقلانیت است که میتوان آزاد بود، آزاد ماند و آزاد ساخت.