مردی که هرگز نمیمیرد
حمیدرضا نعیمی بازیگر، درامنویس و کارگردان تئاتر ۱- تالار سنگلج: شبی را به یاد میآورم که پیتر اشتاین به ایران آمده بود تا نمایشنامه «فاوست»، اثر گوته را تک
حمیدرضا نعیمی
بازیگر، درامنویس و کارگردان تئاتر
۱- تالار سنگلج:
شبی را به یاد میآورم که پیتر اشتاین به ایران آمده بود تا نمایشنامه «فاوست»، اثر گوته را تکنفره به همراه پیانیستاش نمایشنامهخوانی کند. استاد حمید سمندریان به روی صحنه تالار سنگلج رفت تا ازطرف ایرانیان به ایشان خوشامد بگوید. لرزش دستان استاد سمندریان و استرسی که داشت، دیدنی بود. رو به تماشاگران کرد و گفت: «اگر میبینید دستانم میلرزد بهخاطر شما نیست، من از شما نمیترسم. لرزش دستان و پاهایم بهخاطر ایستادن در کنار آقای اشتاین است.» پیتر اشتاین هم با تمام جبروت و بزرگیاش گفت: «در تئاتر آلمان بسیاری نام حمید سمندریان را میشناسند.» من اما تماممدت به «اضطرابی» فکر میکردم که استاد سمندریان از وجود آن خجالت نمیکشید. بالاخره حمید سمندریان هم از وجود کسی دچار هیجان و بیقراری شده بود و این برای من یعنی شکوه مردی که هم هنرمند بود، هم انسان. کسی که مدام میگفت برای خطر کردن، جنگیدن و کار کردن نترسید و ما فکر میکردیم که حمید سمندریان از هیچچیز و هیچکس نمیترسد اکنون به ما نشان میداد فقط در برابر بزرگان میتوان دچار دستپاچگی شد و من در تئاتر در برابر چند تن همیشه دچار دستپاچگی شده و میشوم. هیچگاه برایم وزیر، وکیل و مأمور اهمیتی نداشتهاند اما حضور نامهایی چون استاد حمید سمندریان، رکنالدین خسروی، علی رفیعی، بهرام بیضایی، قطبالدین صادقی و محمود استادمحمد باعث شده و میشود که همچون شاگردی نوپا خود را در معرض آزمون بدانم. پس میترسم و این ترس را از هر شجاعتی بیشتر خوش دارم.
۲- تئاتر شهر:
در سالن اصلی نشستهام تا نمایش «زندگی گالیله»، اثر برتولت برشت را به کارگردانی آقای داریوش فرهنگ ببینم. تماشاگران در حال ورود و نشستن در جایگاههایشان هستند. در ردیف وسط استاد حمید سمندریان را میبینم که نشسته است. پرسشی تمام ذهنم را به خود مشغول میکند: به تماشای تشییع جنازه کدام اثر آمدهای؟ نمایش آغاز میشود. اینکه بازیگران بهدرستی انتخاب شدهاند، روحِ اثر برشت به زیبایی بر صحنه دیده میشود و طراحی حرکات خلاقانه است یا خیر؟ بحث من نیست. بهیاد میآورم که سالهاپیش اجرایی از این اثر را به کارگردانی آقای فرهاد مهندسپور در تالار مولوی دیدهام. اگر داریوش فرهنگ آن اجرا را میدید آیا باز هم حاضر به اجرای نمایش خود میشد؟ رو برمیگردانم و در تاریکروشنای سالن، استاد سمندریان را میبینم که دست بر سینه، بیهیچ تکانی به صحنه چشم دوخته است. او به چه میاندیشد؟ سالها از وزارت ارشاد اسلامی و مرکز هنرهای نمایشی خواستار کسب مجوز برای اجرای نمایش «زندگی گالیله» بوده و بارها گفته است که نمایش این اثر بهمثابه «وصیتنامه»ی من است.
۳- خانه هنرمندان:
جسد استاد حمید سمندریان را بر مرکبی چوبین میبینم که روی دوش شاگردان و عاشقانش روان است. دیگر به هیچچیز نمیاندیشد. دیگر از هیچکس نمیترسد. بزرگمرد آرام گرفته است. «حقیقت» اما چیز دیگری است، بگذار «واقعیت» استخوانهایش را در هم شکسته باشد، چندان مهم نیست، چندان مهم نیست... حمید سمندریان زنده میماند، زیرا انسانیت و تئاتر هرگز نخواهد مُرد.