ستـارهای که پیش از مرگ خـامـوش شــد
بازخوانی کارنامه فریماه فرجامی
بازخوانی کارنامه فریماه فرجامی
در مصاحبهای گفته بود میخواهم تا 120سالگی عمر کنم اما تقدیر برای او تا 71سالگی را رقم زده بود. بازیگر گزیدهکاری بود و کارنامه حرفهایاش گرچه شلوغ نیست، اما پربار است. برخی نقشهای او چنان در حافظه سینمایی ما ثبت شده که برای ماندگار شدن چهرهاش در ذهن مخاطب، کفایت میکند. بهویژه چهره او که ترکیبی از زیبایی کلاسیک و معصومیت تراژیک بود و نگاه و حالت چشمهایش برای بازنمایی رنجهای انسان، نافذ و تاثیرگذار بود.
از ویراستاری تا بازیگری
فرجامی در 18 اردیبهشتماه سال 1331 در تهران به دنیا آمد. او دانشآموخته دانشکده هنرهای دراماتیک است. در سال ۱۳۵۶ از این دانشگاه، لیسانس کارشناسی دراماتیک دریافت کرد و در همان سال در مرکز مطالعات و هماهنگی فرهنگی «شورایعالی فرهنگ و هنر» و فصلنامه فرهنگ و زندگی بهعنوان ویراستار، محقق و پژوهشگر مشغولبهکار شد. از سال ۱۳۵۵ با گویندگی نمایشهای رادیویی و بازی در نمایش تلویزیونی «آدمک مومی»، فعالیت هنری خود را آغاز کرد. در سال ۱۳۵۹ با فیلم «گفت هر سه نفرشان»، به کارگردانی غلامعلی عرفان وارد عرصه سینما شد. در سالهای نخست پس از انقلاب که هنوز تولید فیلم شرایط معینی نداشت، فعالیت عوامل بهویژه بازیگران مطرح سینمای قبل از انقلاب نیز در هالهای از ابهام بود. این موضوع درباره بازیگران زن که در اغلب فیلمها از جلوه زنانگی آنها بیشتر استفاده میشد تا هنر بازیگریشان، حساسیتی مضاعف داشت تا آنجا که در اغلب فیلمهای چند سال اول که عمدتاً با موضوعاتی انقلابی یا جنگی یا ساواک ساخته میشد، نقشی برای زنان وجود نداشت. تنها چند بازیگر زن بودند که توانستند به فعالیت هنری خود ادامه دهند که یکی از آنها «فریماه فرجامی» بود. او در سالهای پایانی دهه 50 پس از چند تجربه تئاتری در صحنه و تلویزیون، توسط «مسعود کیمیایی» برای نقش نخست زن فیلم متفاوت «خط قرمز» انتخاب شد و این میتوانست سکویپرش خوبی برای شروع فعالیتهایش باشد که نشد و هم این فیلم، هم نقش کوتاهش در فیلم «گفت هر سه نفرشان» بهدلیل نبود حجاب، بهمحاق توقیف گرفتار شدند. او اما در نقش «لاله» فیلم «خط قرمز» بهخوبی ظاهر شد. فرازونشیبهای نقش «لاله» و تحول شخصیتی او از یک دختر ساده در آستانه عروسی تا زنی که در فاصلهای کوتاه با شخصیت واقعی شوهرش آشنا و تضاد عقایدشان آنها را رودرروی هم قرار میدهد، تجربه سختی بود که او در مقابل «سعید راد» بهخوبی از پس آن برآمد.
شکوفایی در دهه 60
در میانه دهه 60، کیمیایی برای فیلم بعدیاش «تیغ و ابریشم» باز هم سراغ «فرجامی» آمد و اینبار در نقش «سوسن مکاشی»؛ زنی گرفتار اعتیاد که در زندان دست به خودکشی میزند. با وجود اینکه این فیلم از تیغ ممیزی در امان نماند، ولی در میان نقش زنان عمدتاً خنثی در سینمای آن سالها بسیار بهچشم آمد. نقشهای کوتاهش در کمدی متفاوت «اجارهنشینها» به کارگردانی داریوش مهرجویی و زنی بیپناه در ملودرام تجاری «بیپناه» به کارگردانی داودنژاد، چندان جای کار نداشتند و بیشتر برایش تجربه همکاری با دو کارگردان خوب بهحساب میآمدند. علیرضا داودنژاد درباره حضورش در «بیپناه» میگوید: «بعد از زمانی که در سینما کار میکردم و با فریماه فرجامی هم در دانشکده آشنا شده بودم، فیلمنامه «بیپناه» را نوشتم و فریماه که پخته و همچنان زیبا ولی پژمردهتر شده بود، آمد. به او گفتم بیشتر مراقب خودش باشد و البته ساخت فیلم را هم شروع کردیم تا اینکه من یک خواهر خیلی عزیزی داشتم که خبر آمد تصادف کرده و کار ما برای مراسم او تعطیل شد. حال آن روزهای من خیلی بد بود ولی فریماه آمد و مرا از روی زمین بلند کرد تا کارم را تمام کنم و ساخته شدن و موفقیت آن فیلم را مدیون فریماه فرجامی عزیز هستم.»
شاید بتوان گفت ویژگی مهم «فرجامی» در این بود که در عین دارا بودن شرایط لازم ظاهری و فیزیکی، جذب سینمای تجاری و ملودرام نشد و انتخابش برای سومین نقش مهم و برجسته زن سینمای پس از انقلابِ کیمیایی یعنی «سرب»، مهرتأییدی بر تواناییهایش بود. «مونس»، زن یهودی که با انگداشتن تیفوس، موهایش را میزنند و با همسرش برای فرار از اتهامات میخواهد راهی مقصدی موهوم شود. تلاطمات این نقش با بازی ظریف فرجامی خصوصاً در سکانسی که نوری(هادی اسلامی) و همسرش دانیال(امین تارخ) را در اسکله نگه میدارند و او تنها روی لنجسرگردان بر آبها که دور میشود، ضجه میزند تا آنجا مؤثر و موفق بود که در جشنواره هفتم فجر نیز موردتقدیر قرار گرفت و برنده دیپلمافتخار بهترین بازیگر نقش اول زن شد. گزیدهکاری فرجامی در دهه 60 ، دو انتخاب ماندگار دیگر را برایش رقم زد. اول حضور در فیلم درخشان «مادر» زندهیاد علی حاتمی در دو نقش «ماهمنیر» دختر بزرگ مادر و جوانی مادر و فیلم معمایی و برجسته «پرده آخر»، نخستین ساخته واروژ کریممسیحی که بازی دقیق او در نقش فروغالزمان، سیمرغ بازیگری جشنواره نهم را برای او بهارمغان آورد.
دهه 70 و درخشش با نرگس
«فرجامی» دهه 70 را با فیلم درخشان رخشان بنیاعتماد، یعنی «نرگس» در نقش «آفاق» شروع میکند. زنی از طبقات فرودست که با ورود دختری به زندگی پسری که بزرگش کرده، تا مرز پریشانی میرود. «فرجامی» برای این فیلم که نقطهعطفی پس از چند فیلم اولیه «بنیاعتماد» بهحساب میآمد، از جشنواره دهم نیز مورد تقدیر قرار گرفت. او البته در فیلم مهجور «تماس شیطانی»، به کارگردانی حسن قلیزاده هم حضور مییابد که با گریم، لباسی خاص و داستانی که در فضای دهه30 میگذشت، آنچنان بهچشم نیامد. فعالیت فرجامی در میانه دهه70 بهدلیل تحولات اجتماعی و جوانگرایی سینمایی ازیکسو و نابسامانیها و تلاطمات خواسته و ناخواسته ازسوییدیگر، کمتر آن درخشش و گیرایی اولیه را داشت و پس از دو نقش مهمتر در فیلمهای «عشق گمشده» و «ساغر»، همچنین نقشهای کوتاه و فرعیتر در فیلمهای «بانی چاو» و «جوانمرد»، «آب و آتش»، «زهر عسل» و «کاغذ دیواری زرد» تا مدتی حضور نداشت تا اینکه داریوش مهرجویی از او برای حضوری کوتاه در آخرین فیلماش، «لامینور» استفاده کرد تا این آخرینحضورش بر پردهسینما باشد. فرجامی در سالهای فعالیتاش در دهههای 60 و 70 به موازات فیلمهای سینماییای که بازی کرد، حضور در چند سریالتلویزیونی را هم تجربه کرد که هرچند به هیچعنوان قابلقیاس با نقشهای مهم سینماییاش نیستند، اما از میانشان «بخش 4 جراحی»، «پهلوانان نمیمیرند» و «ولایت عشق» بیشتر بهیاد ماندهاند. کارنامه تئاتری فرجامی در حدود دو دهه (از 55 تا 75)، هرچند خیلی پرتعداد نیستند، اما همکاری با کارگردانانی مانند محمود استادمحمد در نمایشنامه «شب بیستویکم»، رضا کرمرضایی در تئاتر «فیزیکدانها»، اکبر زنجانپور در نمایشنامه «همه پسران من»، داود رشیدی در نمایشنامه «پیروزی در شیکاگو»، فرهاد آییش در نمایشنامه «چمدان» و چهار تجربه با «مجید جعفری»، نشان از بازیگری توانمند داشت که اگر مصائب و کسالتها بر او فائق نمیآمدند، میتوانست در عرصه هنرهای نمایشی همچون ستارهای بدرخشد.
فرجامی به روایت فرجامی
فریماه فرجامی حدود ۳۰سال قبل پس از دریافت سیمرغ بلورین جشنوارهفجر در گفتوگویی به توصیف خود و نگاهی که از خودش داشت، پرداخته و گفته بود: «فریماهی که من میشناختم در دبیرستان ادبیات میخواند، انشاءاش خوب بود و هرگز تصور نمیکرد روزی بازیگری حرفهاش شود.» او از دانشکده هنرهای دراماتیک، لیسانس ادبیات دراماتیک و نویسندگی تئاتر گرفت. دانشجوبودن برایش خیلی جذابیت داشت، شاد و سرحال بود. میگفتند بسیار زیبا بود و با همکلاسیهایش روی علفهای دانشکده دراز میکشید. دکتر فروغ که میآمد از جا میپرید، چون دکتر گفته بود: شما ادبیات دراماتیک میخوانید، نباید روی علفها دراز بکشید. فریماه زیرزیرکی میخندید. آن فریماه تصمیم داشت لیسانس را که گرفت درساش را ادامه بدهد و به خارج برود، اما درواقع آنقدر افکارش گسیخته بود که نمیدانست بالاخره میخواهد چه بکند. مرتب از اینشاخه به آنشاخه میپرید. چندماهی در رادیو بازیگری کرد: «بازیگری خیلی چیزها را در آدم میکشد.»
او درباره دوران بازیگریاش بعد از انقلاب هم گفته بود: «انقلاب که شد، فکر کردم باید اینجا بمانم. فکر میکردم اگر بمانم -نه بهخاطر سینما و تئاتری که هنوز شروع نکرده بودم- در امور سهمی خواهم داشت. فکر میکردم باید کاری را شروع کنم و دقیقاً هم نمیدانستم چه کاری را، فقط میدانستم که باید بمانم. آن فریماه دوست داشت قهوه را در رم بخورد. پائیزها کنار سن قدم بزند. در هوای مهآلود لندن دوستان قدیمی را ببیند. اما در تهران چیزهایی بود که مرا نگه داشت. فریماه آن سالها برای من خیلی جذاب است، ولی فکر میکنم آن فریماه خیلی عوض شده است. لذتهایی که آنموقع میبردم زیاد، اما آنی بود؛ در عوض حالا متفکرتر شدهام. بیشتر اوقات در خودم فرو میروم که این را زیاد هم دوست ندارم، دست خودم نیست. به همهچیز فکر میکنم. به مادرم که همین اواخر او را از دست دادهام. شبها جای او میخوابم و گاهی بویش را در اتاق حس میکنم. او شاد بودن را خیلی دوست داشت و اگر میدید در فکر فرو میروم، غصه میخورد.» یادش گرامی.