پیشروی مخاطب و عقبماندن متولیان هنر
گزارشی درباره نسبت امروز موسیقیدان، مردم و وزارت ارشاد

گزارشی درباره نسبت امروز موسیقیدان، مردم و وزارت ارشاد
امیر بهاری
روزنامهنگار موسیقی
وقتی علیرضا قربانی در اجرای زندهاش در رشت دچار مشکل شد و نتوانست خواندن را ادامه بدهد و بهجای او مخاطبان ترانه را خواندند، لحظه مهمی در موسیقی امروز ایران ثبت شد. چه شد که در دورانی که اغلب موسیقیدانان تمایلی به اجرای زنده ندارند و بخش عمده این عدمتمایل بهواسطه احترام آنها به مخاطبشان/مردم است، در یک اجرای زنده رسمی، لحظهای چنین زیبا خلق شد؟ آیا مخاطب موسیقی در ایران چند قدم پیش رفته است؟
جامعه ایرانی در گذر از سال ۱۴۰۱ خورشیدی به سال ۱۴۰۲ تجربهی عظیمی از سرگذراند و امروز در مقطع مهمی است. هنرمند و چهره و سلبریتی هم مثل مابقی در گذرگاهی ایستاده است که حالا هر عملی را باید سنجیدهتر انجام بدهد. در این دوران است که روی صحنه رفتن اقتضائات دیگری پیدا میکند و دیگر ماجرا چندان شبیه گذشته نیست. یکی از مهمترین مسائلی که حالا هنرمند با آن مواجه است، بازتعریف نسبت خود با مخاطب است؛ مخاطبی که امروز خواستههایی فراتر از گذشته دارد. مخاطب موسیقی در اجرای زنده امروز دیگر برتابنده وظایف ازپیشتعیینشدهی قبلی نیست. ازاینرو وقتی علیرضا قربانی در میان همتایانش بهعنوان اولین نفر تصمیم به اجرا میگیرد ناگزیر است که نشان بدهد فهمی که مخاطبِ امروز از او طلب میکند را دارد و احتمالا خواندن تصنیف «از خون جوانان وطن لاله دمیده» در پایان اجراهای تور اخیرش نوعی احترام گذاردن به این مخاطب است.
مخاطبان یا همان مردمی (چه عوام و چه خواص) که اهل موسیقی هستند وقتی بودنشان بهرسمیت شناخته میشود-که باید شناخته شود-بدل به کنشگری هوشمند میشوند. حالا اگر این «بودن» در معنای واقعیاش با خواست و با تلاش مضاعف خودشان رسمیت یافته باشد، کنشگری وارد مرحله دیگری میشود.
بخشی قابلتوجهی از مخاطب اثر هنری در ایران از این به بعد دیگر کنشگری هوشمند هستند و توانایی این را دارند که مرزهای بستری که در آن قرار گرفتهاند را توسعه بدهند، مثل کاری که در حین اجرای زنده علیرضا قربانی انجام دادند و نشان دادند که در صورت ضرورت میتوانند بهخوبی وظیفه صحنهگردان را هم انجام بدهند؛ مردمی که با این وضعیت اقتصادی مَبلغی برای انجام کار فرهنگی هزینه کرده بودند و به کنسرت علیرضا قربانی آمده بودند تا خواننده محبوبشان بخواند و وقتی هنرمند محبوبشان دچار مشکل شد و چنددقیقهای نتوانست وظیفهی خود را انجام بدهد آنها انجام کاری را که بهطلب آن آمده بودند، خودشان برعهده گرفتند. عجب اتفاقی در چه بزنگاهی از تاریخ ایران رخ داد؛ اجراگری نتوانست کارش را ادامه بدهد و مردم اجرا را ادامه دادند و غیاب آوازهخوان را پوشش دادند؛ جای مخاطب و هنرمند عوض شد.
علیرضا قربانی و مخاطبش هردو با هم دچار تحول شدند. در یکی از اجراهای زنده آلبوم «حریق خزان» در مهرماه سال ۱۳۹۲ وقتی علیرضا قربانی بعد از استراحت (آنتراکت) روی صحنه آمد و دید مخاطبان هنوز نیامدهاند با دلخوری صحنه را ترک کرد. بنا بود قطعهی محبوب «بیقرار» را بخواند ولی نخواند. مخاطب از زمان مقرر خیلی دیرتر به سالن برگشت و این موضوع، قربانی را برآشفته بود. بر قربانی و مخاطبش چه گذشته که امروز به چنین درکی از هم رسیدهاند و در چنین مناسبتی با هم قرار میگیرند؟ و این اتفاق در کنسرت بازگشت علیرضا قربانی به صحنه اتفاق میافتد، در رشت، شهری که قربانی در سال ۱۴۰۲ پس از حدود یک سال دوباره اجراهایش را از سر گرفت.
بعد از اتفاقاتی که در ششماه دوم سال گذشته رخ داد، برگزاری اجرای زنده و حتی انتشار آلبوم و فعالیتهایی از این دست با چالشهایی مواجه شد. بسیاری به دلایل اجتماعی تقریبا روشن فعالیتهای رسمی خود را از سر نگرفتند ولی ستارههای پاپ پیشقدم آغاز دوباره اجراهای زنده بودند و بازار اجراهای زنده کاملا در اختیار آنها بود؛ چهرههایی که حداقل در دهه گذشته، موسیقی تولیدیشان بهشدت مورد انتقاد بود و حتی بسیاری از آنها شیوه مطرحشدنشان هم جای اما و اگر دارد. در نقطه مقابل همانطور که پیشتر طی گزارشی در «هممیهن» به آن پرداخته شد، اهالی موسیقی کلاسیک ایرانی (موسیقی ردیف-دستگاهی) و البته دیگر سبکها چندان میلی به برگزاری کنسرت نشان ندادند. علیرضا قربانی شاید از اولین هنرمندانی بود که حداقل میتوان گفت سبقه موسیقی ردیف-دستگاهی دارد و اجراهایش از اردیبهشتماه سال جاری دوباره آغاز شد.
آنچه در کنسرت قربانی اتفاق افتاد، بهانهای شد که وضعیتِ امروز موسیقی، موسیقیدان و مخاطب را در گفتوگو با سه هنرمند از سه فضای متفاوت، جویا شویم. نگار خارکن، آهنگساز و نوازنده مطرح کمانچه، رامین بهنا، آهنگساز و پیانیست پیشکسوت موسیقی تلفیقی و حسام ناصری، نوازنده، آهنگساز و مدیر هنری اجراهای اخیر علیرضا قربانی.
نمیتوانیم به روال قبل برگردیم
نگار خارکن که بهرغم جوانی باتجربه است و از هنرمندان کنشگر موسیقی کلاسیک ایرانی محسوب میشود، با تاکید بر اینکه تنها از جانب خودش سخن میگوید، بحث را آغاز کرد: «همه آنچه میگویم از طرف شخص خودم است و صرفاً بهعنوان یکی از اهالی جامعه موسیقی یا صرفاً بهعنوان یکی از مردم، صحبت نمیکنم. چون نیمی از من را چیزی تشکیل داده که یکی از همین مردم را و نیم دیگرم کسی است که کارش موسیقی است. پس ضمن اینکه نمیتوانم خودم را از مردم جدا بدانم، نیم دیگرم به خاطر رشته و کارم در دنیای هنر سیر میکند و هر دوی اینها در چیزی که میگویم موثر است. بنابراین من از جانب این دو بُعد که با هم یکی شده و مرا بهعنوان نگار تشکیل داده است، حرف میزنم.»
خارکن به نکتهی مهمی اشاره میکند؛ در چند ماه اخیر استفاده از کلمه «مردم» به چالش کشیده شد و گروهی با تاکید بر اینکه استفاده از این کلمه نباید فاصلهگذارانه باشد و «هنرمند» و «مردم» را منفک از هم توصیف کند، سعی در تصحیح شکل استفاده از واژه «مردم» داشتند. خارکن در ادامه پیرامون این موضوع که هنرمند ایرانی با توجه به پشت سرگذاشتن شش ماه دوم سال ۱۴۰۱ چگونه تصمیمی میتواند بگیرد، میگوید: «من سالها پیش از این اتفاقات، از کنسرت دادن و برنامه اجرا کردن و ممیزیهایش بریده بودم و تمایلی در خودم نمیدیدم که در جامعهای که جایگاه موسیقی در آن مشخص نیست، تلاشی برای مطرح کردن خود از این طریق کنم. آنچه میگویم بهمعنای انفعال نیست به این معناست که ترجیح دادم کارم را شخصیتر انجام دهم و بر مزایایی که وجود داشت چشم بپوشم.» خارکن از هنرمندان شاخصی بود که در سالهای اخیر با عدم حضور در کنسرتهای مختص «بانوان» اعتراضش به این شکل فعالیت بانوان هنرمند را اعلام کرده بود و بار دیگر بهعنوان مصداق اینکه فارغ از مسائل هنری هر شخصی آرمانهایی دارد که به آن وفادار میماند، به این نکته اشاره کرد که «هیچوقت در کنسرتهای ویژه بانوان نوازنده نبودم. چون احساسم این است که کنسرت مخصوص زنان توهین به خود زنان است. وقتی من ساز کمانچه را انتخاب کردم اساتیدم هیچوقت جنسیتم را در آموزش دخیل ندانستند و نحوهای که آموزش دیدم و سطح پیشرفتم مانند همه بود اما چرا زمانی که قرار است کارم را ارائه دهم فقط باید برای همجنسانم اجرا کنم؟»
خارکن این موضوع را مثال میزند تا بگوید که حتی پیش از این هم هیچگاه نپذیرفته در هر شرایطی کار کند و در عین حال این رویکرد را یک انتخاب میداند: «این چیزی نیست که الزاماً از همه توقع داشته باشم چون هر کسی حاصل دردها، رنجها و تجربههایی است که او را به آنچه هست تبدیل کرده و من این طرز تفکر را نه مزیت میدانم و نه عیب و علت. من نمیتوانم در جایی که از هر طرف دستم بریده میشود، بنوازم. نمیتوانم شأنام را زیر پا بگذارم و روی صحنهای بروم که پیش از ورود به آن، بهرغم گذر از همه فیلترها، حراست محل اجرا شخصیتم را خرد میکند و وقتی چندین برخورد شبیه به این دیدم ترجیح دادم روی آن صحنه نروم.»
این کمانچه کِش باسابقه در ادامه با اشاره به اینکه ۳۰سال از زندگیاش صرف کاری شده که برای آن آموزش آکادمیک دیده و «در جامعهای که مشوقی آنچنانی برای اهالی هنر وجود ندارد» باانگیزه پیش رفته و تلاش کرده تا «کم نیاورد» این پرسش را مطرح کرد: «چرا هنگام ارائه کارم به جای حمایت شدن، چوب لای چرخم میگذارند و دنبال هزار تاییدیه میفرستندم؟ این چیزی است که برای من آزاردهنده است و چون معتقدم یا رومی روم، یا زنگی زنگ، ترجیح دادهام چه کنسرت بانوان باشد و چه کنسرتی برای همه، رهایش کنم.»
نکته تلخ دیگری که خارکن برای کنارهگیری از عرصه اجرا به آن اشاره میکند، دردسرهای زن بودن در کنسرتهای ایرانی است: «شرایط بهگونهای پیش رفت که با زیاد شدن تعداد کنسرتهایی که به خاطر حضور نوازندگان زن لغو میشدند خوانندگان مرد ترجیح دادند بیشتر با نوازندگان مرد همکاری کنند و این هم یکی از دلایلی بود که ترجیح دادم پیشاپیش از اینکه عامل لغو کنسرتی شوم، جلوگیری کنم.»
نگار خارکن در مورد جایگاه مخاطب و نسبت هنرمند با مخاطب با نظر به اینکه هنرمندی از بستر موسیقی ردیف دستگاهی است، میگوید: «ما نمیتوانیم توقع داشته باشیم که مخاطبمان طیف گستردهای از جامعه را دربربگیرد، ضمن اینکه موسیقی کلاسیک اساساً چنین نیست که بالا بودن تعداد مخاطب در آن مطرح باشد و تعداد مخاطب محکی برای سنجش ارزش کار محسوب شود.» و در ادامه تجربهای شخصی و راضیکننده از مواجهه با مخاطب را برای «هممهین» روایت کرد: «ازجمله دفعاتی که از واکنش مخاطب لذت بردم، هنگامی بود که قطعهی «راه شبدیز» را، بهعنوان آخرین قطعهای که تاکنون منتشر کردهام، چهارشنبهسوری دو سال پیش، بیرون دادم. کسانی در مورد این قطعه نظر دادند که آدمهای بسیار متفاوتی بودند و توقع نداشتم که در حالت عادی به گوش دادن اینقبیل کارها بنشینند و مشخص بود که تا پایان قطعه را شنیدهاند چون دقیقاً به چیزهایی اشاره میکردند که من هنگام ساخت این قطعه در ذهن داشتم و این برایم بسیار خوشایند بود. به نظر من تعداد این مخاطبان، مسئلهای نیست که اهمیت دارد و آنچه مهم است این است که احساس کنید آنچه را میخواستید بگویید، فهمیدهاند و همین چراغی را در دلتان روشن میکند.» خارکن در مورد وضعیت فعلی هنرمندان در شکل مواجهه با مخاطب چه برگزاری اجرای زنده و چه تولید موسیقی در استودیو هم میگوید: «اتفاقات ششماه دوم سال گذشته طبیعتاً بر همه ما تاثیرگذار بود و عده بسیاریمان ضربههای بزرگی از آن خوردیم که ضربات روحی فقط بخشی از آنها بود. واکنش به این ضربهها در هرکدام از ما یکطور بود. بعضی از ما در خودمان فرورفتیم و بعضیها طغیان کردند و زبان شرایط شدند. الان مشخص است که همهمان، چه هنرمندان مرد و چه هنرمندان زن هر دو تحت فشارند و در میان اهالی موسیقی حتی ما هم که نوازندهایم و با کلام درگیر نیستیم، نمیتوانیم کارمان را بکنیم.». این آهنگساز در پایان سخنانش تاکید میکند: «چیزی که حالا به آن فکر میکنم این است که جدا از اجرا، در مورد ضبط و انتشار موسیقی هم نمیتوانم به روال قبل برگردم و دستکم تلاش میکنم که برنگردم.»
درآمد برخی موسیقیدانان به صفر رسیده است
حسام ناصری، آهنگسازی که سابقه همکاری با خوانندگانی همچون مهدی یراحی، محمد معتمدی و رضا صادقی را در کارنامه دارد، بهطورکل رویکرد متفاوتی با نگار خارکن دارد. او روی صحنه رفتن موسیقیدان را بهنوعی ضرورت شغلی و معاشی میداند. ناصری با اشاره به اینکه در وضعیت فعلی و «پس از اتفاقات ششماهه دوم سال گذشته» هنرمندان متحمل شرایط سختی هستند و موسیقی در حال خارج شدن از سبد کالای مردم است، میگوید: «بازار موسیقی پاپ، از این جهت که رویه فعالیت هنرمندان آن و مخاطبیناش متفاوت است، زودتر شروع به کار کرد، اما در مورد زمان بازگشت هنرمندانی مانند علیرضا قربانی طبیعتاً مسائل دیگری هم دخیل بوده است که ازجمله آنها میتوان به شرایط روحی و آمادگی روانی هنرمند و میزان پذیرش جامعه برای شرکت در چنین رویدادهایی اشاره کرد.»
ناصری معتقد است که در چند ماه اخیر موسیقی «جدی» مطلقاً تعطیل بوده و این مسئله «وضعیت معیشتیمان را بهشدت تحتتاثیر قرار داد؛ بهگونهایکه درآمد برخی از هنرمندان به نزدیک صفر رسید چراکه معیشت بسیاری از آنها تنها وابسته به اجرای روی صحنه است، کار دیگری ندارند و بهعنوان مثال در آموزشگاه تدریس نمیکنند.»
نبود قانون کپیرایت در ایران باعث شده همچنان اغلب مخاطبان نسخههای دانلودشده غیرقانونی موسیقی را گوش کنند و این یعنی هنرمند موسیقی در ایران بیش از دیگر کشورها برای درآمدزایی نیاز به اجراهای زنده دارد. ناصری با اشاره به نکته فوق میگوید: «با وجود این، باز هم برخی از کسانی که تصمیم به بازگشت به صحنه گرفتهاند متهم به عادیسازی شدند. این درحالیاست که بسیاری از شاغلان مشاغل دیگر به فعالیتهای روزمره خود ادامه میدهند و عده بسیاری از کسانی که چنین اتهامی را مطرح میکنند کاملاً به زندگی عادیشان مشغولند. تفاوت دیدگاه و عملی که برای ما بهعنوان اهالی هنر این سوال را پیش میآورد که چرا کار ما اینقدر در اولویت حذف شدن است؟» ناصری با تأسف به مسئلهی «مهاجرت معکوس» برخی از موسیقیدانان در ماههای اخیر اشاره میکند و میگوید: «هنرمندان زیادی بهواسطه استعداد و تلاششان به تهران آمده بودند و با گروههای حرفهای در استودیوهای حرفهای کار میکردند، اما توقف همهچیز باعث شد به شهرهایشان برگردند. این مسئله وحشتناک است.» ناصری معتقد است که بخشی از مردم توقع دارند هنرمندان کارشان را تعطیل کنند و با مخاطب قراردادن این قشر میگوید: «آیا مردمی که از هنرمندان انتظار تعطیل کردن کارشان را دارند حاضرند با حداقلها از آنها حمایت کنند؟ آیا خودشان هم حاضرند چیزی را که معیشتشان در گرو آن است، تعطیل کنند؟ آیا میدانند که در مقوله هنر سطح درآمد عوامل بسیار متفاوت است؟ شما شاید بتوانید از یک بازیگر با دستمزد چند میلیاردی بهواسطه پسانداز و پشتوانهاش این توقع را داشته باشید که ششماه کار نکند، اما در مورد اغلب هنرمندان این درآمد اساساً آنقدری نیست که به پسانداز کردن رسیده باشد.»
او در ادامه به این نکته اشاره میکند که علیرضا قربانی در بزنگاه اجتماعی «واکنش صحیح نشان داده» و تاکید میکند که این خواننده «هزینه بسیاری هم برای این ماجرا داده است که لزوماً قرار نیست همه از آن آگاه باشند. واکنش صحیح در زمان درست، به مرور زمان، در ذهن مردم مانند غربال عمل میکند و اتفاقی که در کنسرت رشت قربانی افتاد ازجمله نمونههای آن غربالشدگی در ذهن مردم بود. این اتفاق برای ما بهعنوان کسانی که روی صحنه بودیم بسیار غیرمنتظره و تاثیرگذار بود و از این حجم همراهی و درک متقابل میان هنرمند و مخاطبش شگفتزده شدیم.»
اشاره ناصری به لحظه غیرمنتظرهای است که در آغاز گزارش به آن اشاره شد. ناصری درباره این اتفاق معتقد است: «وقتی هنرمندی در میان مخاطبانشان به این جایگاه میرسد که اتفاق در لحظه رخداده روی صحنه را درک و همراهیاش کنند، باید به سوابق او نگاه کرد و دلیلش را در اثری که در گذر زمان روی جامعه گذاشته است، جست. این را نمیشود صرفاً یک اتفاق و یک لحظه دانست.»
ناصری با جدا کردن حساب «محبوبیت» از «معروفیت»، مدعی میشود که علیرضا قربانی در قشری محبوب است که «سلیقه موسیقاییاش ورزیدهتر از شنوندگان دیگر گونههای موسیقی» است و این اتفاق را کار سختی میداند که این خواننده در گذر سالهای متمادی با عملکرد خود از پسِ آن برآمده است. ناصری بهعنوان مدیر هنری تور اخیر علیرضا قربانی در پایان سخنانش تاکید کرد: «ما قدردان همراهی مردم هستیم و بارها و بارها در مورد آن صحبت کردهایم اما میدانم اینکه علیرضا قربانی واکنشی نسبت به بازتاب آن نشان نداد نه از سر کمتوجهی که از بابت تواضع بود.»
همهچیز برای موزیسین، ناشر و ارشاد تغییر کرده است
رامین بهنا از باب دیگری وارد شد و با انتقاد صریح از اینکه سیاست کلی کشور در مورد موسیقی صرفاً درجهت سرگرمیسازی است، گفت: «در این شرایط موسیقی جدی، فقط در شرایطی میتواند به کارش ادامه دهد که موزیسین آن، بهتنهایی، تهیهکننده، کارگردان و بازیگر صحنهای باشد که میخواهد روی آن بنوازد. چراکه بسیار کم پیش میآید که از موسیقی جدی، حمایت شود.»
او با اشاره به بلاتکلیفی و بدون رهبر بودن «ارکستر سمفونیک تهران» و «ارکستر ملی»، گفت که این دو ارکستر بهعنوان مهمترین ارکسترهای کشور «تقریباً از هم پاشیدهاند. اینها ارکسترهای دولتیاند و اگر قرار بود حمایتی باشد، که نیست، باید از اینها میشد. وقتی وضعیت این است، چطور انتظار داریم اهالی موسیقی ردیف-دستگاهی و نواحی و کلاسیک و تلفیقی جلو بیایند؟»
بنیانگذار گروه «بهنا» در ادامه با طرح این پرسش که در چنین شرایطی هنرمند چه میتواند بکند؟ از برخورد قهری با اجراهای هنرمندان مستقل هم انتقاد کرد و گفت: «گروهی مثل «کوارتت کاسته» میرود در کافهای برنامه میگذارد و مخاطبیناش هم سهشب به تماشایش مینشینند، ولی کافه را میبندند. درصورتیکه «کوارتت کاسته» یک موسیقی جدی بیکلام اجرا میکند. از این گروه توقع داریم در این شرایط دیگر چه بکند؟ تا توانسته تلاش کرده، بقیه هم به همین روال اما واقعاً چند نفر برایشان فرق میکند که «کوارتت کاسته» چه میکند؟»
رامین بهنا اشاره میکند که منتقدان اغلب از چیزی با عنوان «جلب رضایت مخاطب» توسط موسیقیدان حرف میزنند که موسیقیدان هم تلاش میکند این رضایت را جلب کند اما: «تکلیف خود موسیقیدانان چیست؟ خودشان کی راضی باشند؟ هم ازاینطرف تحت فشارند، هم ازآنطرف؛ هم از سیستمشان، هم از مخاطبشان.»
بهنا با انتقاد از اینکه یک رسیتالپیانو در تالار رودکی حتی ۱۰۰نفر هم مخاطب ندارد، میگوید: «تمام نورافکنها روی موسیقی پاپ است و دلیل هم دارد. اغلب تهیهکنندگان موسیقی پاپ، بالاخره به یک روشی، به نهاد قدرت وصلند. بههردلیلی این وضعیت بهوجود آمده، ایرادی ندارد، اما از هر 10تهیهکنندهای که از موسیقی پاپ درآمدزایی میکنند، لااقل یکیشان یکسری کار دیگر هم بکنند و یکدهم فعالیتشان را برای موسیقیهای دیگر انجام بدهند. اجازه دهند یکسری هنرمند با قیمت کمتر شروع بهکار کنند و مثلاً سالن را طوری برایشان مهیا کنند که چه فروختند و چه نفروختند، پول بلیتفروشی برای خودشان باشد.»
بهنا معتقد است، سالنهای بزرگ تهران مثل «سالن اجتماعات برج میلاد»، «سالن اجتماعات هتل اسپیناسپالاس» و «سالن میلاد نمایشگاه بینالمللی» همگی در اختیار «خوانندگانی است که بیشتر از یکسال اسمشان را نمیشنویم. خوانندههایی که یک ترانه منتشر میکنند، جوانها در همان مقطع دوستش دارند، تهیهکننده میفهمد و برایش کنسرت ترتیب میدهد.»
بهنا با اشاره به اینکه بنرها و بیلبوردهای تبلیغاتی هم همگی در اختیار این چهرههای پاپ است که شهرتشان عمر کوتاهی دارد، به این اشاره میکند که بهرغم دولتی بودن ارکسترهای سمفونیک و ملی تاکنون هیچ فعالیت تبلیغاتی برای این ارکسترها انجام نشده است: «فرض کنید ارکستر سمفونیک تهران میخواهد آثار حسین دهلوی، آثار حسین استوار و... را بنوازد، من هیچوقت ندیدهام یکجا تبلیغ چنین رویدادی را بکنند. خب! چه انتظاری داشته باشیم، هنرمند چه انتظاری داشته باشد؟ مخاطبش چطور متوجه بشود چنین اجرایی قرار است برگزار شود؟» بهنا با اشاره به اینکه بازار ایران فقط از یک نوع موسیقی تغذیه میکند، وضعیت موسیقی ایران را به این تشبیه میکند که شما مردم را مجبور میکنید هرشب فقط یک غذا را بخورند و تاکید میکنید که چنین روالی در هیچجای دنیا وجود ندارد: «در این شرایط نه هنرمند میتواند کاری بکند، نه مخاطب انتخاب دیگری دارد. در این شرایط چهکار میتوانیم بکنیم؟ هنرمند چهکار میتواند بکند؟ برود در کافه بنوازد؟ میرود مینوازد. مخاطبش هم دوست دارد ولی میروند کافه را میبندند. درصورتیکه اتفاقاً برای چنین هنرمندانی، اجرا در کافه اتفاق بهتری را از اجرا در سالن رقم میزند. چون نفسبهنفس مخاطب است و نهایتاً 100نفر به تماشایش مینشینند.» بهنا در پایان سخنانش از مسئله مجوز بهعنوان یکی از مهمترین بحرانهای موسیقی ایران یاد کرد و گفت: «شما چرا برای نوازندگی مجوز میگذارید؟ چه مجوزی برای نوازندگی میخواهید بدهید؟ شما با کلام مشکل دارید که سیاسی نباشد، فحش ندهد و.... باشد، ولی با موسیقی بیکلام چهکار دارید؟ به چهچیز موسیقی بیکلام مجوز میدهید؟» این نوازنده پیشکسوت موسیقی تلفیقی با اشاره به اینکه دیگر در دنیا نسخههای فیزیکی آثار موسیقایی مثل سیدی حذف شده و عملاً مجوز در دنیای موسیقی دیگر چندان معنایی ندارد، تصریح کرد: «همهچیز به پلتفرمهای جهانی، اپل موزیک، اسپاتیفای و امثالهم منتقل شده است و این در مورد تمام دنیا و ازجمله ایران صادق است. ارشاد الان دیگر کاری نمیتواند بکند. میخواهد جلوی پلتفرمها را بگیرد؟ فیلتر کند؟ برای این حرفها دیر شده است. همهچیز هم برای موزیسین، هم برای ناشر و هم برای وزارت ارشاد عوض شده است.»
موسیقی ایران در بزنگاه خاصی قرار دارد و انگار این موضوع از جانب موسیقیدان و مخاطب درک شده است ولی متولیان و مدیران دولتی چندان درکی از این مسئله ندارند. اجراهای ستارههای پاپ که اغلب به وابستگی و بیهنری متهم میشوند، مدیران را سرمست کرده و از واقعیت آنچه در موسیقی در حال رخ دادن است غافلاند. انگار مخاطب موسیقی و موسیقیدان به مرحلهای بالاتر رفتهاند؛ مثالش همین اتفاقی که در کنسرت علیرضا قربانی رخ داده و بهانه نوشتهشدن این گزارش است ولی متولی موسیقی به چند مرحله قبل رفته است، مصداقش هم برخوردهای «گازانبری» با اجراهای کوچک موسیقیدانان مستقل و به حاشیه رفتن ارکستر سمفونیک تهران و ارکستر ملی است که پیشتر هم در دولت محمود احمدینژاد رخ داده بود. البته در آن دوره این ارکسترها کاملاً تعطیل شدند که ظاهراً در حال حاضر هم فاصلهی کمی با آن اتفاق دارند. یعنی در شرایطی که خود هنرمندان و مخاطبان همچنان در چالش این هستند که آیا فعالیتهای هنری باید به روال سابق خود بازگردد یا نه، متولی هنری که وجاهت مدیریتیاش نیازمند بازگشت هنرمندان برجسته به صحنه است، با ستارههای پوشالی سر میکند و میخندد و انگار به قول برشت: «هنوز خبر هولناک را نشینده است».
لحظههایی ناب در اجراهای 3 ستاره از 3 نسل
علاقمندان یکهنرمند معمولا لحظهلحظه آثار او را از بر هستند و این عشق و علاقه برای هنرمند پیشبرنده است ولی گاهیاوقات این ارتباط عاطفی ماحصلی فراتر دارد. در متن زیر بهاختصار سهلحظه ناب که میان مخاطب و خوانندهی محبوباش رخ داده را مرور کردیم، آنجا که مخاطب بدل به اجراگر میشود و مشکل پیشآمده را با خلق لحظهایزیبا حل میکند.
اجرای بروس اسپرینگستین در ملبورن
«ایندیپندنت»: در دوم فوریه سال ۲۰۱۷ در بریزبنِ ملبورن، بروس اسپرینگستین درحین اجرای کنسر تاش، در دستان نوجوانی در میان جمعیت، مقوایبزرگی دید که روی آن نوشته بود: «من امروز مدرسه نرفتم و اوضاعم خرابه، میشه بیام ترانه «بزرگشدن»رو باهات بخونم». بعد از خواندن اینجمله، اسپرینگستین او را روی صحنه آورد و برایش گیتار آوردند و نوجوان شروع به نواختن آکوردهای ترانه کرد. بخشی از اولترانه را اسپرینگستین بهخاطرنیاورد اما نوجوان با تسلط، خواندنترانه را بهتنهایی ادامه داد و این موجب شگفتی و تحسین اسپرینگستین و مخاطبانش شد. اسپرینگستین تا انتهای ترانه با او خواند و در انتها از او بهعنوان آینده موسیقی «راکاند رول» یاد کرد.
اجرای ادل در بیرمنگام
«ان.ام.ئی»: در دوم آوریل سال ۲۰۱۶ درحالیکه ادل داشت قطعه «همه آنچه پرسیدم» را در سالن «آرنا» بیرمنگام اجرا میکرد، میکروفن قطع شد و او که در جلویصحنه نزدیک به مخاطبان بود و از مانیتورهایش دور بود، متوجه نشد که صدایش قطعشده و به خواندن ادامه داد درصورتیکه صدایش پخش نمیشد و مخاطبان با خواندن کامل ترانه تا انتها، او را همراهی کردند. ادل در انتها پس از تمامشدن ترانه متوجه شد که چه اتفاقی افتاده است و با شوخی هوشمندانهای حرکت مخاطبانش را ستایش کرد: «صدا برای من قطع نشده بود و من صدای خودم را میشنیدم. در ردیف جلو کسانی بودند که باعث شدند من احساس کنم در کنسرت خصوصی خودم هستم.»
اجرای لوئیس کاپالدی در فرانکفورت
«پیپل»: لوئیس کاپالدی، ستاره ۲۶ساله اسکاتلندی در تاریخ ۲۱فوریه سال جاری میلادی در شهر فرانکفورت آلمان در حال اجرای ترانه «کسی که دوستش داری» بود که دچار حمله (تیکه) لحظهای شد و وسط یکی از عبارات ترانه از خواندن بازایستاد. او از کودکی مبتلا به بیماری «سندروم تورِت» است. این سندروم مشهور در شخص ایجاد تیکها و حرکات ناگهانی میکند که تحتکنترل بیمار نیست. مخاطبان کاپالدی انگار که از این بیماری اطلاع داشته باشند، وقتی هنگام خواندنترانه این اتفاق رخ داد بدون درنگ تا بهحال عادی برگشتن خواننده محبوبشان، خواندن ترانه را ادامه دادند. این اتفاق بازتاب گستردهای داشت و دهها رسانه از آن بهعنوان لحظهای درخشان میان مخاطب و هنرمند یاد کردند.