نگاه آسیبشناسانه و چارهجویانه آشوری
علیرضا منافزاده جامعهشناس آنچه در نقد آشوری برای من اهمیت دارد این است که او از معدود روشنفکران ایرانی است که بهرغم تنوع مشغلههای ذهنی، دارای یک پروژه فکر
علیرضا منافزاده
جامعهشناس
آنچه در نقد آشوری برای من اهمیت دارد این است که او از معدود روشنفکران ایرانی است که بهرغم تنوع مشغلههای ذهنی، دارای یک پروژه فکری است. او به تعبیر خودش، به گیروگرفتاریهای کشورش از زمان هبوط آن از کشوری شرقی به کشوری جهانسومی میاندیشد. البته در آغاز کار بیشتر به موضوعات بابروز و زودگذر زمانه پرداخته است اما خیلی زود بهنوعی بینش یا دیدی کلی میرسد و برپایه آن دیدکلی سراغ موضوعات اساسی، دیرپا و تاریخی اما مشخص و غیرانتزاعی میرود. بهبیاندیگر، پس از دستیابی به دیدی کلی، اندیشهورزیها و پژوهشهای خود را در چارچوب یک پروژه فکری پیش میبرد. پروژه فکری او بر پایه ایدهای بنیادی که آن را هبوط از شرق به جهانسوم مینامد، استوار است. این ایده اساسیترین وسوسه فکری اوست. واماندگی در وضع جهانسومی و چگونگی رهایی از آن داستان جالبی است. آشوری میگوید جوامعی نتوانستند خود را از وضع جهانسومی رها کنند. برخی از این جوامع توانایی مادی داشتند اما از نیروی اخلاقی بهویژه در میان رهبرانشان بیبهره بودند. جوامعی که از این آزمون سربلند بیرون آمدند، جوامعی بودند که به گفته ایشان دستکم در دو عرصه کامیاب شدند؛ یکی
برپاکردن دولت ـ ملت و دیگری پدیدآوردن نظام اقتصادی متناسب با آن. جوامعی هم که از آزمون رهایی از وضع جهانسومی سرافکنده بیرون آمدند، رویهمرفته نتوانستند دولت ملی برپا کنند. بنابراین بهگفته آشوری، اکنونی پرتبوتاب و آشوبزده، آیندهای نامطمئن و مردمی سراسیمه دارند.
آشوری برای بیرون آمدن از وضع جهانسومی، به رشد علوم انسانی اهمیت بسیار میدهد و میگوید یکی از نشانههای پیشرفت جامعه در جهت خروج از وضع جهانسومی، رشد علومانسانی است. یکی از پرسشهایی که او همواره مطرح کرده این است که چرا در جوامع جهانسومی، رشتههای علومطبیعی چندان مشکلی برای جایگیر شدن ندارند و کسانی از مردم آن جوامع، حتی میتوانند در این رشتهها به پایههای بلند علمی برسند اما ورود علومانسانی یا علوماجتماعی به آن جوامع و جاافتادنشان در نظام آموزشی دشوار است. این جوامع معتقدند، عینیت علمی در علومانسانی آن دقت و معنایی را ندارد که در علومطبیعی دارد ولی باید توجه کنیم که موضوع علومانسانی خود انسان است و فاصلهگرفتن انسان از خویش برای نگریستن به خود، کار سادهای نیست. در علومدقیقه، موضوع پژوهش و علم، بیرون از انسان است اما در علومانسانی و علوماجتماعی، موضوع خود انسان است و برای اینکه انسان بتواند خود را به موضوع اندیشه تبدیل کند، باید از خویش فاصله بگیرد. این فاصلهگرفتن از خویشتن برای ما ایرانیان -بهگفته آشوری- تاحدودی دشوار است و کوشش ما باید در اینجهت باشد که بتوانیم این فاصله را از
خودمان بگیریم و خودمان را تبدیل به ابژه شناخت کنیم. داریوش آشوری به فلسفه بسیار پرداخته اما معتقد است فلسفه، مقدمات دیگری طلب میکند. او شرایط امکان فلسفه را پیشازهمه در تاریخ یک فرهنگ جستوجو میکند و تنها محمل تناورشدن فلسفه را، زبان آن فرهنگ میداند. بههمیندلیل فلسفیدن را به زبانی بیگانه و غیربومی، کموبیش ناممکن تلقی میکند. او میگوید، تاکنون فیلسوفی بزرگ ندیدهاید که به زبانی جز زبانمادریاش اندیشیده باشد و فلسفه مانند شعر در دل یکسنت فرهنگی امکانپذیر میشود. زبان شعر، زبان انسانی است و زبان فلسفه، زبان عقلانی ولی هریک از آنها به یک جهان فرهنگی وابستهاند و در دل آن تناور میشوند. بهگفتهاو، فیلسوفان وابسته به سهسنت اصلی فلسفی در جهانمدرن یعنی آلمانی و انگلیسی و فرانسوی، همه به زبانهای مادریشان اندیشیدهاند اگرچه کسانی هم در میان آنها بودهاند که فلسفه را به زبانی جز زبانمادری تدریس کرده باشند اما در مورد آن نیاندیشیدهاند. او بههمینسبب میگوید که ما در ایران سنت فلسفی نیرومندی نداریم که به اعتبار آن صحبت از فلسفیدن بهمعنای واقعی کلمه کنیم. ازطرفدیگر، زبان ما هنوز برای فلسفیدن
آمادگی ندارد. نتیجهای که او از همه این مباحث میگیرد این است که ما در وهله نخست نیازمند انتقال علومانسانی و علوماجتماعی به ایران هستیم. آشوری آموزش فلسفه را انکار نمیکند و میگوید، آموزش فلسفه به عقلانیت کمک میکند اما انتظار نداشته باشید که فیلسوف بزرگی از میان ما برخیزد. آنچه در این میان اهمیت دارد این است که ما باید بهدنبال علومانسانی و جایگیر کردن آن در نظام آموزشی کشورمان باشیم و برای اینکار، در درجه اول، باید بکوشیم به اکنون و گذشته کشور خود با عینیت، بدون تعصب و بدون احساسات و عواطف نگاه کنیم.