ناسازههای اقلیتی که اکثریت شد/چگونه ایده وحدت شیعه و اهل سنت در عمل به رشد گرایشهای تکفیری انجامید؟
تشیع اینک در ایران، مذهب اکثریت است اما از نظرگاه تاریخ بلندمدت و از آغاز پیدایش، مذهب اقلیت و درگیر حاشیهنشینی، سرکوب و ستم بوده است.

تشیع اینک در ایران، مذهب اکثریت است اما از نظرگاه تاریخ بلندمدت و از آغاز پیدایش، مذهب اقلیت و درگیر حاشیهنشینی، سرکوب و ستم بوده است. بدینترتیب حافظه تاریخی تشیع با رنج و عزا شکل گرفته و مهمترین مناسک جمعی تشیع نیز عزاداری و زیارت است. بدینترتیب عزاداری، رسانه شیعه است. واژههای تکراری مناسک جمعی تشیع نیز کلماتی چون غربت، غیبت و انتظار فرج است. همین کلمه آخر، بُعد آخرالزمانی تشیع را نیز جلوهگر میسازد. بر این اساس میتوان دو منطق در ذهنیت شیعه را برجسته کرد: اقلیتبودگی تاریخی و انتظار آخرالزمانی. در ادامه درباره بُعد نخست نکاتی افزوده خواهد شد.
استلزامات منطق اقلیتبودگی شیعه
طبق منطق اقلیتبودگی، مسئله اصلی تشیع در طول تاریخ، امنیت، بقا و حفظ هویت است. برای اقلیتها ایجاد، حفظ و تداوم همبستگی، ضمانت بقا در میان اکثریت بیگانه است؛ اکثریت بیگانهای که اقلیت قادر به برقراری پیوند با او نیست و نمیتواند با او همبسته شود. در این مسیر اقلیتها به راهکارهای متعددی برای بقای خود متوسل میشوند. یکی از این راهکارها چندمرکزیبودن است بهنحویکه شیعیان برای امکان دفاع از خود در برابر نیروهای مهاجم در مناطق مختلفی نظیر نجف و کربلا، قم و اصفهان، ری، مشهد و جبلعامل پراکنده شدند.
راهکار دیگر نیز تداومبخشی به مقوله «امامت» از طریق مفهوم «ولایت فقیه» بوده است. طبق این تفسیر جامعه شیعی در غیبت امام زمان، حول علما و فقهای شیعه بهعنوان «نایبان عام امام زمان» انسجام پیدا میکرده است. در ارتباط با همین موضوع یکی دیگر از مهمترین حوزههایی که شیعه مجبور بود دراینزمینه چارهاندیشی کند، حوزه سیاست و رابطه جامعه شیعی (و در اصل روحانیت شیعی) با حکومتهایی بود که از نظر شیعه مصداق «حکومت جور» دانسته میشدند. این حکومتهای جائر در درجه اول تمام خلافتها و حکومتهایی بودند که بهدست اهل تسنن تاسیس شده بودند. بههرروی، در عصر غیبت و با ازدسترفتن امکان بهرهمندی شیعیان از رهبری سیاسی امام معصوم، سه نوع نگرش سیاسی در تشیع شکل گرفت: 1ـ دوریگزینی از سیاست 2ـ دوگانگی آمریت در امور شرعی و امور سیاسی 3ـ نظریه ولایت فقیه.
این نگرشها از نظر تاریخی، یکی پس از دیگری و متاثر از شرایط سیاسی و اجتماعی به میدان آمدند. در نگرش نخست، یعنی دوریگزینی از سیاست، همه حکومتها جائر شمرده میشمردند و حتی اعتراف به مشروعیت آنها نیز حرام تلقی میشد. بااینهمه تعامل در حد ضرورت با این حکومتها جایز دانسته شد. بعد از تشکیل جوامع و حکومتهای مستقل شیعه در عصر آلبویه، رویکرد نخست مورد تردید قرار گرفت. آنچه اما مسبب پیدایش نظریه دوگانگی آمریت در امور شرعی و امور سیاسی بود، تشکیل حکومت صفویه بود.
طبق این نگرش جدید، امور شرعی افتاء، قضا و امور حسبیه برعهده فقها بود اما متصدی امور سیاسی مشتمل بر امنیت و حفظ نظام جامعه، حاکم یا مسلمان ذیشوکتی بود که میتوانست قدرت را بهطور عملی در دست بگیرد و مصداق آن در این نگرش، سلاطین شیعه بودند. درنهایت اما با موفقیت آیتالله خمینی در تشکیل دولت، تدوین نظریه دولت، امری اجتنابناپذیر مینمود. اصول غالب این مرحله را میتوان ذاتیدانستن حکومت در اسلام، ارجحیت فقیه عادل منصوب از جانب شارع مقدس در امر حکومت و تقدم حکومت بر احکام فرعیه دانست. نظریه ولایت فقیه در مقابل دو نظریه دیگر، یک نظریه ایجابی مبتنی بر یگانگی اسلام و سیاست است و طبق آن اولاً تحقق اهداف دین بدون سیاست و تشکیل حکومت ناممکن است. ثانیاً فقیهان بیشترین صلاحیت را برای تکفل امر حکمرانی برخوردارند.
ایده وحدت؛ تلاشی برای خروج از منطق اقلیتبودگی
با این تفاسیر وضعیت کنونی، تفاوتی ماهوی در منطق اقلیتبودگی شیعه در ایران فراهم کرده است. توضیح بیشتر آنکه از دوره صفویه و با رسمیشدن مذهب شیعه، بافت جمعیتی کشور بهتدریج بهنفع شیعه سنگین شد. حتی حکومتها نیز در اجرای احکام اسلامی و شعائر شیعی کوشا بودند. با تاسیس جمهوری اسلامی اما در سطحی حکومتی، تعیین شکل رابطه تشیع و تسنن ضرورت یافت. آنچه دراینزمینه در وهله اول میتوان بدان اشاره کرد، این است که رهبر انقلاب و سایر روحانیان موثر در شبکه قدرت، هم بنا به مصالح سیاسی و ملی و هم فراتر از آن براساس تأسی به سیره استاد خویش آیتالله بروجردی، به اهمیت وحدت شیعه و سنی اعتقاد داشتند.
میدانیم که پیش از انقلاب اسلامی و در دوره زعامت آیتالله بروجردی، ایده «تقریب مذاهب اسلامی» با محوریت این فقیه عالیقدر و براساس تعاملاتی که با دانشگاه الازهر مصر صورت گرفت، در سطحی علمی و نخبگانی پیش برده شد و نتایج مهمی چون صدور فتوای تاریخی شیخ محمود شلتوت، مبنی بر جواز عمل بر مذهب شیعه را در پی داشت. برخی از شاگردان آیتالله بروجردی چون آیتالله خمینی، آیتالله منتظری و آیتالله مطهری نیز به مشی اعتدالی و واقعبینانه استاد خویش توجه کرده و بعد از تسلط بر قدرت سیاسی، تلاش کردند، ایده وحدت را به پروژهای سیاسی و حکومتی بدل کنند. بدینترتیب در سال ۱۳۶۰، فاصله میان ۱۲ ربیعالاول (سالگرد میلاد نبیاسلام (ص) بنابر روایات اهل سنت) تا ۱۷ ربیعالاول (تاریخ ولادت حضرت محمد(ص) بنا بر روایات شیعه) بهپیشنهاد آیتالله منتظری و با تأیید امام خمینی، بهنام «هفته وحدت» نامگذاری شد.
تشیع سنتی در برابر تشیع انقلابی
بااینهمه این سیاستهای رسمی از همان آغاز مورد توافق تمامیت بدنه جامعه مذهبی نبود و بخشهایی از جامعه مذهبی سنتی و روحانیون ـ که غالباً غیردولتی بودند ـ نوعی از دینداری را ترویج میکردند که میتوان آن را دینداری تودهای، دین عامه یا دین سنتی نام نهاد. این اختلافات البته فقط در زمینه وحدت شیعه و سنی مطرح نبود و تنها در آنزمان نیز ابراز نشده بود، بلکه ریشه در اختلافهای معناداری داشت که میان تشیع انقلابی و تشیع سنتی پس از رحلت آیتالله بروجردی و متعاقب مخالفتها و کنشهای سیاسی امام خمینی با حکومت پهلوی درگرفته بود، در جریان انقلاب و تاسیس جمهوری اسلامی نیز خود را نمودار ساخت و حتی همچنان به قوت خود باقی است؛ بهنحویکه بهخصوص در زمینه ایده وحدت همچنان نقشنمایی میکند. توضیح بیشتر آنکه طبق یک برداشت کلی و با تحلیل مواضع روحانیون در دهه ۱۳۴۰، از هشت جریان در سه سطح میتوان نام برد:
در سطح اول (اسلام سنتی با گرایش غیرسیاسی) سه جریان دیده میشود: ۱ـ نهاد مرجعیت شامل آیات عظام احمد خوانساری، بروجردی، شریعتمداری، مرعشی و گلپایگانی ۲ـ موسسه در راه حق با هدف مبارزه با بهائیت و مسیحیت ۳ـ جامعه تعلیمات اسلامی و انجمن حجتیه به رهبری شیخ احمد حلبی.
در سطح دوم (اسلام معترض و رادیکال) سه جریان قابلشناسایی است: ۱ـ روحانیت مهاجم (فدائیان اسلام به رهبری نواب صفوی) ۲ـ روحانیت معترض (آیات عظام محمدتقی خوانساری و سیدرضا زنجانی) ۳ـ روحانیت انقلابی نوخواه (امام خمینی و گروه 12نفری اساتید قم).
در سطح سوم (جریان اسلام تجددخواه و طیف میانهرو) دو گروه دیده میشود: ۱ـ طیف سیاسی مانند آیتالله طالقانی ۲ـ طیف کمتر سیاسی مانند آیتالله مکارم شیرازی، جعفر سبحانی و سیدهادی خسروشاهی.
نبرد آشکارا و نهان، میان روحانیت انقلابی نوخواه با اسلام سنتی پس از انقلاب ۵۷ را میتوان چنین صورتبندی کرد: اسلام انقلابی در پی ایده وحدت بود، اما اسلام سنتی بر لزوم مرزبندی با اهل تسنن تاکید داشت. قانون اساسی نیز محدودیتهایی را در برابر اهل سنت قرار داده بود. در جدال میان این دو جریان شیعی، جریان سنتی ترجیح داد با تاکید بیشتر بر مناسک، آیینها و شعائر شیعی تمایزها و افتراقات شیعه و سنی را تعمیق و جلوه بخشد تا جامعه شیعی تشخص پیدا کند. بدینترتیب اندیشه هویتی در شیعه بروز بیشتری پیدا کرد و نقش هیئتهای مذهبی و دستههای عزاداری با محوریت مداحان در برانگیختگی عاطفی تودهها با استفاده از باورهای غلوآمیز، مناسک فربه و نارواداری اعتقادی دراینزمینه موثر افتاد.
یکی از مهمترین این جریانها را میتوان جریان اسلام تبرایی (ولایتیها) دانست که با بزرگنمایی اختلافات میان شیعیان و اهل سنت، بر اجرای آیینهای نمادین نظیر قمهزنی و تیغزنی در عاشورا تاکید داشت، هفته برائت را بنیاد نهاد، نهم ربیعالاول را «غدیر ثانی» نامید، مراسم مذهبی جدیدی را برای اقامه عزاداری برای دیگر معصومین (ع) طراحی کرد و حتی در شبکه فدک، به اهانت به همسر پیامبر مبادرت ورزید؛ امری که با افزایش فشار کشورهای عربی به شیعیان و موضعگیری رهبری جمهوری اسلامی نیز مواجه شد. در مقابل، نتیجه چنین رفتارهایی گسترش واکنشهای سلفی و تکفیری در مناطق سنینشین خصوصاً شمال غربی و جنوب شرقی ایران در یکی، دو دهه اخیر بوده است. بدینترتیب گویی ایده وحدت به ضد خود بدل شد.