زنانی که نمیبینیم
قبل از هر چیزی باید بگویم که نه سینما بهخودیخود تاریخ است، نه «تاسیان» سینما. با این پیشفرض لازم است نکاتی در نظر گرفته شود. «یک سریال چپستیز فانتزی خوش رنگولعاب که شکوه روزهای ازدسترفته را به تصویر میکشد.» از این نقدهای کلیگوی یکخطی اینستاگرامی که بگذریم، میرسیم به واقعیت سریال «تاسیان».

قبل از هر چیزی باید بگویم که نه سینما بهخودیخود تاریخ است، نه «تاسیان» سینما. با این پیشفرض لازم است نکاتی در نظر گرفته شود. «یک سریال چپستیز فانتزی خوش رنگولعاب که شکوه روزهای ازدسترفته را به تصویر میکشد.» از این نقدهای کلیگوی یکخطی اینستاگرامی که بگذریم، میرسیم به واقعیت سریال «تاسیان». اگر قرار است دموکراسی، خواسته پیشفرضمان باشد، باید نگاهی بیاندازیم به آثار دیگر سینمایی. آثاری که بهویژه در ذهنم هست، فیلمهایی هست که کامران شیردل ساخته و در میان آنها تنها فیلم کوتاه «قلعه» برای سر شاخ شدن با این سریال بیستواندی قسمتی کافی است.
از نظرم «شهرنو» (دقیقاً همین یک عبارت پُر رمزوراز) برای اینکه بهتنهایی لکههای ننگ پهلوی را بر پیشانی این سلطنت از آغاز تا پایان نمایندگی کند، کافی است. روسپیخانهای که با زنان حرمسرای قاجار، بنا و با سایر زنان دستبهگریبان فقر و تنداده به فساد، به آتش کشیده شد؛ که اگر این اتفاق نمیافتاد، از نظر دراماتیک بودن، تراژدی بودن و تاریخی بودن چیزی از آشوویتس کم نداشت تا تبدیل به موزه شود.
اگر مسئله زنان در «تاسیان» مطرح است و تم عاشقانه، پس جایگاه زنانی که پایشان به شهرنو کشیده شد، چه میشود؟ آیا مولف میتواند در پس ادعای ساخت یک اثر تاریخی، با نام سهگانه روزی روزگاری ایران، ذهنیتهای شخصی خود را با نادیده گرفتن بخشی دیگر از جامعه پیادهسازی کند؟ آیا دختر یک کارخانهدار، طلایهدار مقام زن است و خانواده یک کارگر، محکوم به حذف از تاریخ؟ اینها سوالاتی هستند که وقتی از روایت سخن بهمیان میآید، باید به آنها پاسخ داده شود. لازم است تا مواردی که به تعهد منصفانه تاریخی منجر میشوند، بیان شوند.
پیامدهای سوگیری در روایت
تاریخ تنها آزمایشگاهی است که میتوان پیامدهای اندیشه را در آن آزمایش کرد. حال اگر ارزش اصلی تاریخ در توانایی آن بهعنوان یک آزمایشگاه برای تأمل اجتماعی پنهان باشد، هرگونه مصالحه با یکپارچگی واقعی آن بهطور مستقیم، سودمندی آن را تضعیف میکند. این دقیقاً جایی است که پای دموکراسی بهمیان میآید. یک سابقه تاریخی تحریفشده یا ناقص، بهخودیخود دادههای معیوبی را برای این آزمایشگاه فراهم میکند که منجر به تشخیصهای نادرست از مسائل کنونی و قضاوتهای نادرست بالقوه فاجعهبار در سیاستگذاری و اقدامات جمعی میشود.
بنابراین هدف اصلی تاریخ بهعنوان راهنمایی برای پیشرفت اجتماعی، بهطور ذاتی با جامعیت اخلاقی و واقعی آن پیوند خورده است. چنین رویهای تحت عنوان «سوگیری ارائه» قرار میگیرد. شکلی از تحریف تاریخی که روایتها را از طریق استفاده از زبان عاطفی، انتخاب گزینشی، یا بهشکلی بسیار مهم، حذف استراتژیک اطلاعات مرتبط، دستکاری میکند. نتیجه یک روایت مغرضانه، نامتوازن و جانبدارانه است که بهجای حقیقت تاریخی، به یک نگرش خاص خدمت میکند و به ستیز افکار دیگر میرود.
تاریخ صرفاً یک بازگویی خنثی نیست؛ بلکه یک روایت قدرتمند است که هویت جمعی و حافظه عمومی را شکل میدهد. هنگامی که یک مولف به روایتی انتخابی میپردازد، او صرفاً نسخهای از رویدادها را ارائه نمیدهد؛ بلکه فعالانه شکلی از قدرت و کنترل را بر نحوه درک یک گروه از گذشته خود، مسئولیت اخلاقی خود و وظایف کنونی خود اعمال میکند. این شکلدهی عمدی روایت تاریخی برای اهداف ایدئولوژیک یا سیاسی، نوعی دستکاری ظریف و در عین حال خطرناک است، زیرا از اعتماد ذاتی به پژوهشهای تاریخی برای انتشار نسخهای ترجیحی و اغلب سانسورشده از واقعیت سوءاستفاده میکند و بدینترتیب بدون اجبار آشکار، رفتار و تفکر اجتماعی را تحتتأثیر قرار میدهد.
تونی جات این موضوع را دقیقتر توضیح میدهد و استدلال میکند که ملتها مسئولیت جمعی دارند که با تاریخ خود صادقانه و بدون اسطورهسازی مواجه شوند. این اسطورهسازی، که اغلب توسط کسانی که بهدنبال پنهان کردن تقصیر یا به حداقل رساندن مشارکت خود در جنایات دولتی هستند، تداوم مییابد، درنهایت منجر به رفتار بد جمعی میشود و مانع پیشرفت اجتماعی و آیندهای بهتر میگردد.
تحریفهای مستقیم، اگرچه مخرب هستند، اغلب ردپاهای ملموسی بر جای میگذارند که میتوانند توسط شواهد متناقض افشا شوند. صرفاً با حذف حقایق ناخوشایند، روایت حاصل منسجم و واقعی بهنظر میرسد، اما بهطور ظریفی درک عمومی را از واقعیتهای حیاتی دور میکند. این امر آن را بهشدت هولناک میسازد زیرا مخاطب اغلب از آنچه عمداً حذف شده، بیخبر است، که تشخیص و به چالش کشیدن دستکاری را دشوارتر میکند. گویی تجربه زیسته مولف و بافت تاریخی ذهنیت او بهناچار دیدگاه او را شکل میدهد و بیطرفی کامل را به چالشی دشوار ـ اگر نگوییم ناممکن ـ تبدیل میکند.
هرچند اگر بخواهیم منصفانه نگاه کنیم، درحالیکه تحریف عمدی غیراخلاقی است، درجهای از ذهنیت یکجانبه، اجتنابناپذیر از تفسیر انسانی است. درست در همینجاست که درک و تمایز بین بازنگری تاریخی منصفانه و انکار تاریخی غیرمنصفانه حیاتی میشود. بازنگری تاریخی منصفانه یک فرآیند آکادمیک اساسی و ضروری است که شامل تفسیر مجدد روایتهای تاریخی تثبیتشده میشود؛ درحالیکه انکار تاریخی غیرمنصفانه، شکلی از تقلب فکری است که شامل جعل، بیاهمیت جلوه دادن یا تحریف سوابق تاریخی میباشد.
انکار تاریخی از طیف وسیعی از تکنیکهای فریبنده استفاده میکند که اساساً در گفتمان تاریخی صحیح غیرقابل قبول هستند. این تکنیکها شامل ارائه اسناد جعلی شناختهشده بهعنوان معتبر، اختراع دلایل هوشمندانه اما غیرقابل قبول برای بیاعتمادی به اسناد معتبر، نقلقول از منابع خارج از بافت تاریخی آنها و دستکاری آمار برای مطابقت با یک روایت از پیش تعیینشده است.
زنان و پدیدهای بهنام شهرنو
درحالیکه حکومت پهلوی نوسازی، ازجمله پیشرفتهایی در حقوق زنان را دنبال میکرد، این فرآیند عمدتاً از بالا به پایین و ابزاری بود. در مقابل، چپ ایران، خواهان تحول بنیادیتر در جامعه بود. از دیدگاه مارکسیستی، مشکلات اجتماعی ازجمله روسپیگری، ناشی از ماهیت ذاتی استثماری سرمایهداری است، جایی که بدن انسان به کالا تبدیل میشود. چپگرایان بهشدت از فقر گسترده در ایران بهعنوان یک شکست سیستمی سرمایهداری و سیاستهای دولتی که انباشت سرمایه را بر رفاه عمومی و کرامت انسانی اولویت میدهند، انتقاد میکردند.
حکومت پهلوی، فعالانه کارگران جنسی را در شهرنو تحت حمایت دولت تنظیم و نظارت میکرد. جنبش رو به رشد رهایی زنان بر تغییر نگرشهای رسمی نسبت به شهرنو تأثیر گذاشت، که منجر به تأسیس یک دفتر مددکاری اجتماعی در داخل قلعه شد. بااینحال نگرشهای رسمی، مبهم باقی ماند؛ فیلم مستند «قلعه» که سفارش داده شده بود، در همان سال توسط وزارتخانه متوقف و ممنوع شد، که نشاندهنده موضعی پیچیده و اغلب متناقض از سوی مقامات بود.
برای بسیاری، بهویژه کسانی که در حاشیه جامعه بودند، این صرفاً واقعیت زندگی بود، درحالیکه دیگران در محافل مرفه ترجیح میدادند وجود آن را انکار کنند. از طرف دیگر، کار کاوه گلستان عکاسی که این منطقه را مستند کرد بهصراحت با هدف افشای زندگی درونی قلعه و مقابله با بیتفاوتی کلانشهر انجام شد، که نشاندهنده بیتوجهی عمدی اجتماعی به این واقعیت بود. با محدود کردن روسپیگری به یک منطقه محصور، حکومت پهلوی میتوانست ادعا کند که یک معضل اجتماعی را مدیریت میکند، درحالیکه بهطور مؤثر زنان ساکن در آنجا را از آگاهی عمومی جدا کرده و پنهان میساخت.
تحقیقات بهطور مداوم نشان میدهد که زنان بهدلایل متعددی ازجمله مشکلات اقتصادی، فروپاشی ازدواج، مهاجرت، فقدان قابلتوجه مهارتها و فرصتها، ناامنی در محیطهای شغلی و اعتیاد به موادمخدر وارد کار جنسی میشوند. زنان شهرنو، نه یک ناهنجاری، بلکه تجلی افراطی از ناامنی اقتصادی و اجتماعی گستردهتر بودند که زنان طبقه کارگر در حکومت پهلوی با آن مواجه بودند. تجربیات آنها نشان میدهد که چگونه ستم جنسیتی با استثمار طبقاتی تشدید میشد و آنها را به موقعیتهای بسیار آسیبپذیر گرایش میداد. نوسازی و فمینیسم دولتی پهلوی تا حد زیادی این زنان را نادیده گرفت، که نشان میدهد اصلاحات متمرکز بر زنان نخبه یا طبقه متوسط شهری، نتوانست بیعدالتیهای اقتصادی اساسی که آسیبپذیرترین اقشار جامعه با آن مواجه بودند را برطرف کند. پس از انقلاب نیز، تخریب خشونتآمیز و محو کامل شهرنو، نشاندهنده تمایل به حذف نماد این شکست اجتماعی بود، تا پرداختن به علل ریشهای روسپیگری، که به وضوح در زیر زمین ادامه یافت.
مواجهه اجتماعی با کنترل روایت تاریخی
تاریخ منبع اجتماعی بنیادی است که هویت، فرهنگ و حافظه جمعی یک ملت را شکل میدهد. هنگامی که این منبع عمداً تحریف میشود، بافت خودپندار یک جامعه فاسد میشود.
جوامعی که از یک خاطره دقیق و مشترک از گذشته خود محروم هستند، نمیتوانند ارزشهای اصلی خود، ریشههای شرایط کنونی خود، یا تحقیق منطقی در مورد مسائل سیاسی، اجتماعی یا اخلاقی مبرم را بهطور واقعی درک کنند.
روایتهای تاریخی تحریفشده اساساً مانع از توسعه شهروندی آگاه و متمایز میشوند که برای مشارکت مؤثر در فرآیندهای دموکراتیک و تحقق آرمانهای دموکراتیک ضروری است. بهنظر میآید که اگر هویت جمعی یک جامعه و درک آن از ارزشهایش براساس نسخهای ساختگی یا سانسورشده از گذشته آن ساخته شود، ذاتاً شکننده و مستعد دستکاری میشود. چنین جامعهای ظرفیت خودارزیابی انتقادی را از دست میدهد و از تشخیص دقیق مشکلات کنونی یا پیشبینی پیامدهای آینده جلوگیری میکند، زیرا درک آن از علیت تاریخی اساساً معیوب است.
اثر تاریخی صادقانه، با حقیقتگویی در مورد گذشته مشخص میشود، حتی زمانی که حقایق عمیقاً ناخوشایند هستند؛ همین امر برای توانایی جامعه در دستیابی بر آیندهای بهتر و عادلانهتر، حیاتی تلقی میشود. اگر عموم مردم نتوانند بهطور قابل اعتمادی بین پژوهشهای تاریخی دقیق و مبتنی بر شواهد و ساختارهای ایدئولوژیک تمایز قائل شوند، بنیان گفتمان عمومی آگاهانه فرو میریزد. این سردرگمی جامعه
را بهطور فزایندهای در برابر دستکاری توسط کسانی که روایت را کنترل میکنند صرفنظر از مبنای واقعی آن آسیبپذیر میسازد. جامعهای که شجاعانه با تاریخ خود درگیر میشود، با گذشته دشوار خود مواجه میشود و قاطعانه اسطورهسازی را رد میکند، ذاتاً برای خودتأملی واقعی، پیگیری عدالت و پیشرفت پایدار مجهزتر است.