پیروزی در ماندن است
در آستانه سالی جدید و بهاری جدید، دفترِ خاطراتِ زندگیِ پرافتوخیزمان را که چنان تجربه فشردهای از فرازها و فرودهاست ورق میزنم. گاهی خلاف انتظار ماست که اسفندماه تمام میشود و زمستان همچنان دوام دارد.

برمیگردم و به آشوبی که پشتسر گذاشتیم نگاه میکنم: از ۱۴۰۳ فقط دو، سه روزی باقی مانده. نگاه میکنم که این سالِ نفسگیر هم به انتها رسید؛ سخت، پر از تنش، سرشار از دلهره و بیکورسویی از امید. شاید امروز کمتر دریچهای برای امیدهای ما گشوده باشد اما در میانهی این ناامیدی باز هم برمیگردم به این قول مارتین لوتر کینگ که میگفت در تاریکی است که میتوان ستارگان را دید و حالا در آستانهی نو شدنِ زمین مجالی است که با فاصله از آشوب ۱۴۰۳، گوشه نشست و غزل هوشنگ ابتهاج را زیرلب به زمزمه تکرار کرد و خطاب به بهار خواند: «بهارا تلخ منشین، خیز و پیش آی/ گره واکن ز ابرو، چهره بگشای...// بهارا زنده مانی، زندگی بخش/ به فروردینِ ما فرخندگی بخش// هنوز اینجا جوانی دلنشین است/ هنوز اینجا نفسها آتشین است// مبین کاین شاخهی بشکسته خشک است/ چو فردا بنگری، پر بید مُشک است.»
در آستانه سالی جدید و بهاری جدید، دفترِ خاطراتِ زندگیِ پرافتوخیزمان را که چنان تجربه فشردهای از فرازها و فرودهاست ورق میزنم. گاهی خلاف انتظار ماست که اسفندماه تمام میشود و زمستان همچنان دوام دارد. گاهی نیز بیآنکه انتظارش را داشته باشیم بهار زودتر از راه میرسد. ما چه راهی داریم جز خسته کردن و بیاثر کردنِ تلاشهای آنهایی که با رؤیاهای ما میستیزند و چه ابزاری داریم جز تکیه بر گامهای محکم اما کوتاهمان.
مارتا نوسباوم در کتاب مهم و خواندنیِ سلطنت ترس، با اشاره به انتخابهای مختلفی که در زمان عجز و استیصال پیش روی افراد قرار دارد، به هنکآرون، بیسبالیستِ آمریکاییِ سیاهپوست اشاره میکند که مبارزه با سوگیریهای ناعادلانه داوران را، با «زدن بیشترین تعداد ضربه هومران در بیسبال» داد تا بدینترتیب «سرنوشت خود» را در «دستان داوران» قرار ندهد.
آدمِ امید دستبهکار میشود، کنش میآفریند، انفعال را پس میزند و به آینده مینگرد. همچون رنوار، نقاش فرانسوی، که در هفتادوچند سالگی روی صندلی چرخدارش مینشست، و در مبارزه با رماتیسم و انگشتان بیمارش، قلم مو را با نخ به انگشتان افلیجش میبست تا چنان مؤمنی مصلوب و خستگیناپذیر، همچنان نقاشی کشد، با این امید که جهان به قامت نقاشیهایش درآید. پس بهقول ظریفی «پیروزی در ماندن است».
اما برای ۱۴۰۴ در آستانه، میشود آرزو کرد که اگر روز اول سالِ نو سخنرانیها دربارهی نقشهی پیشرفت و شکوفایی کشور است، روز دوم سال را کاش میشد برای سخنرانیهای عینی دربارهی کشوری گذاشت که درحال شکوفایی نیست؛ کشوری که نفس مردمانش با تورم به شماره افتاده و دخل و خرجش تناسبی با هم ندارد، کشوری که خاک و رودخانه و جنگلهایش مستهلک شده و کمتر هوای پاک دارد، کشوری که صدای نومیدی و نارضایتی شهروندانش اگرچه تا فلک رسیده اما شنیده نمیشود یا اگر شنیده میشود پاسخی نمیگیرد. سال، خواهی نخواهی نو میشود، زمین با بهار تازه میشود و ما مردمان این دیار میمانیم و احوالِ دلمان. و آرزویی نیست جز اینکه در ۱۴۰۴ «حول حالنا الی احسن الحال».