| کد مطلب: ۳۳۱۵۴

نمی‌خواستیم وسترن سنتی بسازیم/گفت‏‌وگو با پیتربرگ کارگردان «آمریکای بدوی» که سریالی درباره‏ کشتار خونین مراتع است

ما سریال را بدون این‏که دقیقاً بدانیم چه کسی در پایان زنده می‌‏ماند و چه کسی می‌‏میرد، شروع کردیم و شاید تا دوهفته قبل از این‏که به پایان نزدیک شویم، نمی‏‌دانستیم. هیچ‌کس از مرگ مصون نبود و ممکن بود هر کسی را انتخاب کنیم که در سریال بمیرد

نمی‌خواستیم وسترن سنتی بسازیم/گفت‏‌وگو با پیتربرگ کارگردان «آمریکای بدوی» که سریالی درباره‏ کشتار خونین مراتع است

در وسترن مدرن، فضای زیادی به داستان‌هایی اختصاص یافته که روی چیزی تمرکز می‌کنند که فلاکت محض زندگی در سرزمین‌های مرزی تصور می‌شود. کف زمین چسبناک از گل، مناظر برفی یخ‌زده، کندن پوست سر، تعرض، نفیر نیزه‌هایی که پرتاب می‌شوند و گوشت را سوراخ می‌کنند. 

مینی‌سریال «آمریکای بدوی» در شش قسمت‌اش تمام چیزهایی که گفته شد به همراه وحشت بیشتر را در خود دارد: گرگ‌های غارتگری که حمله می‌کنند، شلاق‌های یک شبه‌نظامی سادیست، درگیری‌ با فرانسوی‌های دیوانه و مغرور، محیطی که با لاشه‌های خونین حیوانات پر شده که اغلب آویزان هستند و پوست‌شان کنده می‌شود و بوهای غیرقابل تحملی که فضا را آکنده.  مارک ال. اسمیت که «آمریکای بدوی» را خلق کرده است، علاقه‌ی شدیدی به وسترن به‌عنوان یک فانتزی تاریک دارد. شیفتگی اسمیت به استقامت پیشگامان غرب قدیمی او را بر آن می‌دارد تا مخاطبانش را با تست‌های استقامت در کارش به چالش بکشد. 

مثل فیلم «بازگشته» سریال «آمریکای بدوی» که برداشتی آزاد از رویدادهای واقعی است. این سریال براساس جنگ یوتا 1857ـ1358 است وقتی ساکنان وابسته به کلیسای عیسی مسیح، قدیسان آخرالزمان نیروی نظامی بومی را تشکیل می‌دهند و علیه ایالات‌متحده آمریکا دست به سلاح می‌شوند. شخصیت‌های تاریخی مانند جیم بریجر (شیا ویگهام) که شخصیت برجسته‌ای در «بازگشته» نیز بود و رهبر قدیسان آخرالزمان بریگام یانگ (کیم کوتس)، نقش‌های مهمی دارند. 

این دوران زمانی است که ساکنان، قبایل آواره و ارتش ایالات‌متحده آمریکا همگی برای کسب زمین و قدرت در قلمرو اخیراً تأسیس‌شده‌ی یوتا باهم درگیر می‌شوند و اسمیت می‌خواهد از آن به‌عنوان صحنه‌ای برای چیزی گسترده و معنادار استفاده کند؛ این‌که چطور افراد ظاهراً متمدن می‌توانند در مواجهه با چالش‌ها وحشی شوند. 

peter berg

با این حال، چیزی که برای ساختن یک اثر حماسی تجدیدنظرطلبانه غربی نیاز داریم اشاره‌ای به نوع دیدگاهی است که فیلم‌هایی چون «جویندگان» یا «بازگشت مردی به نام اسب» یا «مک کیب و خانم میلر» در خود دارند؛ آثاری که «آمریکای بدوی» سعی می‌کند از آن‌ها تقلید کند اما نمی‌تواند آن بازتاب را داشته باشد.  خالق و نویسنده‌ی این درام وسترن شش‌قسمتی، مارک ال.اسمیت است و  پیتر برگ آن را کارگردانی کرده. این سریال داستان سفر سارا (بتی گیلپین) را دنبال می‌کند؛ زنی در حال فرار که به‌دنبال راهنمایی در فورت بریجر در وایومینگ می‌گردد تا به او در انتقال پسر کوچکش دوِین (پرستون موتا) به پیش پدرش در میزوری کمک کند.

در قلعه‌ای که توسط جیم بریجر (شیا ویگهام) پایه‌گذاری شده، با آیزاک رید (تیلور کیچ) مرد کوهستان مواجه می‌شود که میلی به کمک او ندارد اما با موفقیت به مادر و پسر کمک می‌کند و دو ماه (شانی پوریر)، دختر بومی لالی که از روستای خود فرار کرده و دنبال امنیت می‌گردد مخفیانه سوار گاری آن‌ها می‌شود.  طی مسیر آن‌ها خود را در دل جنگی در حال گسترش که میان قبیله‌نشینان بومی، ارتش آمریکا و مورمون‌های تحت رهبری بریگام یانگ (کیم کوتس)، رئیس کلیسای عیسی مسیح قدیسان آخرالزمان می‌یابند که سفری خطرناک و خشونت‌آمیز را رقم می‌زند که سریال به آن می‌پردازد.

  وقتی درباره‌ی «آمریکای بدوی» صحبت می‌کنیم پیتر برگ، کارگردان این سریال به «هالیوود ریپورتر» می‌گوید: «من دوست دارم افرادی را پیدا کنم که با آن‌ها راحت باشم، کسانی که مرا به چالش می‌کشند و مجبورم می‌کنند سخت‌تر کار کنم و به چیزهایی عمیق‌تر از حد معمول فکر کنم. کیچ از این نظر در صدر فهرست قرار دارد.»

برگ ادامه می‌دهد: «او سخت کار می‌کند و عمیقاً در نقش‌هایش فرو می‌رود. او در صحنه‌ی فیلمبرداری واقعاً متعهد است و از من هم انتظار دارد که مانند او شدیداً متعهد باشم و اگر این‌گونه نباشم واقعاً ترغیبم می‌کند، این‌طور باشم. لازم نیست که نگران تعهد و پایبندی او و رغبت‌اش برای کاوش هنر بازیگری باشم.»

این مجموعه شش‌قسمتی به کارگردانی پیتر برگ، به وضوح یک پروژه آبرومندانه است با جلوه‌های بصری خیره‌کننده و بازی‌های قوی و هدف آن اصالت در به تصویر کشیدن این دوره‌ی پرآشوب است. درحالی‌که یک بازه‌ی زمانی کمتر معمول برای وسترن را بررسی می‌کند، هنوز احساس می‌کنیم که آشنا و یادآور فیلم‌های قبلی در این ژانر است.  در ادامه، برگ با هالیوود ریپورتر درباره‌ی پایان سریال، واکنش شدید در مورد تصویر یانگ و بحث در مورد ادامه‌ی احتمالی سریال «آمریکای بدوی»، همچنین درباره‌ی ادامه‌ی سریال «چراغ‌های جمعه‌شب» صحبت می‌کند. 

‌چه‌چیز باعث تحقیق اولیه‌ی شما درباره‌ی کشتار مراتع کوهستان برای «آمریکای بدوی» شد؟

وقتی مارک ال و من ابتدا داشتیم در این باره بحث می‌کردیم که کاری در این فضا انجام دهیم، به فیلمی به‌نام «جرمیا جانسون» نگاه کردیم که رابرت ردفورد مدت‌ها پیش در آن بازی کرده بود؛ جایی که او مردی شهرنشین است که تصمیم می‌گیرد به غرب سفر کرده و طلا پیدا کند اما درنهایت واقعاً تبدیل به مردی کوه‌نشین می‌شود که تمام قبایل بومی آمریکا برایش احترام قائل هستند.

ما هر دو مینی‌سریال «زیر پرچم بهشت» جان کراکائر را خوانده بودیم، کتاب واقعاً خوبی درباره‌ی تولد مذهب مورمون و سپردن ریاست توسط جوزف اسمیت به بریگام یانگ و کشتار مراتع کوهستان است. بنابراین شروع به صحبت در این باره کردیم که این راه جذابی برای خلق فضای خودمان در چشم‌انداز نیمه‌وسترن است، چون نمی‌خواستیم یک وسترن سنتی بسازیم. 

هر چقدر بیشتر درباره‌ی کشتار مراتع کوهستان تحقیق کردیم، ما را بیشتر به کاوش در هزارتوی ماجرای بریگام یانگ و مورمون‌ها سوق داد و این هزارتو جالب بود؛ زیرا هرگز فکر نمی‌کردم مورمون‌ها یک نیروی شبه‌نظامی مسلح داشته باشند و این‌همه خشن باشند و واقعاً بودند. آن‌ها سعی در بقا داشتند و مردم زیادی در آنجا بودند که سعی در محو کردن آن‌ها از روی زمین داشتند. من با بریگام یانگ و کلیسای عیسی مسیح قدیسان آخرالزمان همدل هستم، اما کشتار مراتع اتفاق افتاد و آن‌ها در آن دست داشتند. با تحقیقی که انجام داده‌ام، باور دارم که بریگام یانگ پیش از اتفاق افتادنش، درباره‌ی آن خبر داشت. 

‌برخی از فیلمسازان مورمون و تولیدکنندگان محتوا بوده‌اند که به دقتِ ارائه‌ی تصویر یانگ در سریال و به‌طور‌کلی قدیسان آخرالزمان، واکنش منفی نشان داده‌اند. در این باره چه نظری دارید؟

این تعریف و توصیف دقیق و موبه‌مو از کشتار مراتع نیست، زیرا آن قتل‌عام‌ها طی سه روز اتفاق افتاد؛ درحالی‌که در فیلم خیلی سریع اتفاق می‌افتد. من انتقادهایی در این باره شنیده‌ام اما کسی از سوی مورمون‌ها نبود که کشتار مراتع را انکار کند و مورمون‌ها واقعاً این کار را کرده‌اند. بعضی از آن‌ها نگرانی‌هایی در این باره داشته‌اند که ما پا را از گلیم‌مان درازتر کرده‌ایم.

ما سکانسی داریم که بعضی از زنان مورمون توسط آمریکایی‌های بومی ربوده می‌شوند و این اتفاق در مورد کشتار مراتع اتفاق نیفتاد اما درواقع در جاهای دیگر اتفاق افتاده بود و این موضوع سابقه‌ی تاریخی دارد. ما هیچ‌وقت نگفتیم که داریم یک فیلم مستند می‌سازیم، اما تمام فیلم براساس صددرصد واقعیت است. البته که خیلی‌ جاها خیلی آزادانه عمل کردیم. اما فکر می‌کنم که به‌صورت منطقی و معقول در مورد رویدادهای کلیدی بسیار دقیق بوده‌ایم؛ به‌خصوص درباره‌ی کشتار مراتع. 

‌شما با جولی اوکیف به‌عنوان مشاور بومی، برای سریال همکاری کردید. او چه راهنمایی‌هایی به شما ارائه داد؟

او رئیسم بود. من برایش کار می‌کردم. بدیهی است که به‌عنوان یک فیلمساز سفیدپوست، اگر با مشاوران مناسب برای راستی‌آزمایی وقایع مشورت نمی‌کردم، نمی‌توانستم با صداقت به برخی از این فرهنگ ورود کنم، آن‌وقت به بسیاری از مردم بدی می‌کردم و این را می‌دانستم. می‌دانستم که چیزهایی وجود دارند که نمی‌دانم و می‌دانستم که یک‌سری چیزها هست که حتی خبر نداشتم که نمی‌دانم. بنابراین جولی اولین فردی شد که به‌کار گرفتم. 

netflix 2

او به‌نوعی به‌عنوان یک مشاور در این فیلم خدمت می‌کرد، زیرا همه‌ی قبایل به یک شکل رفتار نمی‌کنند و فقط یک مشاور بومی نیست که همه قبایل را بشناسد و بگوید آپاچی‌ها، ناواهوها، شوشونی‌ها، پایوت‌ها و یوت‌ها چه کردند. بنابراین او رفت برای ما مشاوران پایوت، شوشون و یوت پیدا کرد و به اعتبار نتفلیکس، آن‌ها از ما حمایت کردند و قطعاً برای این کار به زمان و هزینه نیاز داشتیم. ما واقعاً سخت کار کردیم، از کفش پوست گوزن گرفته تا زبان تا موادی که خیمه سرخ‌پوستان از آن ساخته شده بود. همه‌ی لباس‌ها مانند بومیان بود، ضمن اینکه مطمئن شدیم که بازیگران و سیاهی‌لشکرها همگی بومی باشند و اگر چیزی درست نبود و جولی آن را دوست نداشت، ما آن را انجام نمی‌دادیم. 

‌خشونت و سبعیت سریال، موضوع بسیاری از بحث‌ها بوده است اما به‌نظر می‌رسد تصمیم آگاهانه‌ای بود که خشونت جنسی که سارا و دو ماه با آن مواجه می‌شوند، نمایش داده نشود. می‌توانید درباره‌ی این انتخاب توضیح دهید؟

قطعاً ما می‌خواستیم تلاش کنیم که حجم مشخصی از خشونت را در سریال نشان دهیم. یکی از چیزهایی که جولی مدام طی سریال به من می‌گفت؛ چون من از او می‌‌پرسیدم، «آیا این خیلی زیاده؟» و او می‌گفت: «نمی‌تونی فکرش رو بکنی که چقدر خشونت بوده، فکر می‌کنی که اون جهان در اون زمان چگونه بوده، این خشونتی که به تصویر می‌کشی واقعاً به‌اندازه‌‌ای‌ که بوده، نیست.». واقعیت این است که آن دوران، خشونت بی‌حدوحصری بود و ما می‌خواستیم که آن خشونت را نشان دهیم. 

ما چند پروژه با سکانس‌های نسبتاً پرتنش خشونت‌بار داشتیم، از «تنها بازمانده» تا «روز میهن‌پرستان» تا «دیپ‌واتر هاریزون» که همه‌شان براساس داستان‌های واقعی بودند. من با اعضای خانواده‌ آن‌هایی که مُرده بودند ـ همسران، شوهران، والدین و گاهی فرزندان ـ ملاقات کردم و تقریباً همیشه از من می‌پرسیدند: «چطور می‌خواهم این خشونت را به تصویر بکشم و آیا این خشونت خیلی زیاد خواهد بود؟» و چیزی که همیشه می‌گفتم این بود: ‌«باور دارم که یکی از کارهای یک فیلمساز این است که همیشه روی خطی راه برود و جایی که از آن عبور کند، به چیزی وارد می‌شود که نمی‌تواند اصلاحش کند.

من همیشه نمی‌دانم که آن خط چیست، اما حس می‌کنم که غریزه‌ام خوب کار می‌کند و سعی می‌کنم که از آن خط عبور نکنم.» بنابراین ممکن است مرزها را جابه‌جا کنم اما از آن آستانه عبور نمی‌کنم. درباره‌ی دو صحنه‌‌ی تعرض جنسی که گفتید، می‌دانستم که به آن آستانه نزدیک‌ شده‌ام. به‌عنوان مثال دو ماه، یک اقدام تعرض جنسی را تجربه می‌کند اما موفق می‌شود جلویش را بگیرد و این برای من قابل توجه بود. احساس می‌کردم اگر در حمله به سارا بیشتر از این نشان دهم، از مرز شخصی من عبور می‌کند. درنهایت می‌خواستم مطمئن شوم که بعد از آن صحنه، سارا بتواند انتقام بگیرد؛ که این کار را هم کرد. 

موضوع دیگر این است که می‌دانم همیشه قرار نیست درباره‌ی این موضوع صحبت کنم زیرا مردم نمی‌خواهند درباره‌ی سرخپوستان ـ چون این واژه به‌نوعی توهین و نژادپرستی محسوب می‌شود ـ صحبت کنند و من درک می‌کنم که این موضوع حساس است و برای همین، وقت زیادی را صرف کار کردن با بتی گیپلین کردم و به او گفتم: «به کمکت نیاز دارم تا بفهمم چطور شخصیت شما را از این تعرض پاک کنم و نمی‌دانم باید چه کار کنم.»

قطعاً به‌عنوان یک مرد نمی‌دانم چه باید بکنم و او یک خط بسیار قدرتمند نوشت که در آن پس از تعرض، آیزاک سعی می‌کند به او دلداری دهد اما او مانع‌اش می‌شود و می‌گوید: «به من ترحم نکن. مرا دست‌کم نگیرید.». دیدیم که آن مردان به آنجا برگشتند و چه بلایی سرشان آمد و وقتی بتی به من آن خط را نشان داد، حسم این بود که «دقیقاً همینه.» فکر کردم که آن راهی بسیار قدرتمند برای بازگشت این شخصیت به مسیر اصلی است. 

‌آبیش (سائورا لایت‌فورت ـ لئون) و جیکوب پرات (دین دیهان)، داستان جالبی دارند که در آن جیکوب کل سریال را صرف یافتن او می‌کند و آبیش حتی پس از این‌که دیگر اسیر بومیان نیست، نمی‌خواهد که او را پیدا کنند. درباره‌ی وصال دوباره‌ی آن‌ها در صحنه‌‌ی مرگ پایانی، توضیح دهید. ‌

مارک ال. اسمیت، آن صحنه‌ی پایانی را نوشت و چیزی شبیه رومئو و ژولیت بود؛ البته با پیچ‌‌وتاب تاریک‌تری. یادم می‌آید وقتی آن لحظه را خواندم که بالاخره دوباره به هم رسیدند، دلم لرزید. آن‌قدر متأثر شدم که فکر می‌کنم آه کشیدم و معمولاً این کار را نمی‌کنم. همچنین به مارک زنگ زدم و گفتم: «اوه خدای من، واقعاً؟» و او فقط گفت: «بله». از نظر من، از بین تمام بی‌رحمی‌ها و تراژدی‌های سریال، این لحظه‌ای است که بیشترین ضربه را به من وارد می‌کند.

باز هم مطمئناً از نظر خشونت و شدت آن فراتر از مرزها می‌رود، اما همان‌طور که جولی اوکیف می‌گوید، در مقایسه با آنچه واقعاً اتفاق افتاد، چیزی نیست. زنان از زمان پخش آن تماس گرفته‌اند و گفته‌اند که واقعاً از این قدردانی می‌کنند که آبیش ـ زنی که مجبور به ازدواج و زندگی ناخواسته‌‌ای شد ـ توانست حداقل برای لحظه‌ای طعم آزادی واقعی را ـ هرچند کوتاه ـ تجربه کند. شاید او، آن لحظه‌ی کوتاه را به زندگی به‌عنوان یکی از هشت همسر مورمون در سالت لیک سیتی، ترجیح می‌دهد. 

‌همچنین واقعاً دلخراش است که می‌بینیم شخصیت آیزاک در دقایق آخر بعد از راهنمایی سارا، دوین و دو ماه می‌میرد. آیا همیشه آن پایان را تصور می‌کردید؟

ما سریال را بدون این‌که دقیقاً بدانیم چه کسی در پایان زنده می‌ماند و چه کسی می‌میرد، شروع کردیم و شاید تا دوهفته قبل از این‌که به پایان نزدیک شویم، نمی‌دانستیم. هیچ‌کس از مرگ مصون نبود و ممکن بود هر کسی را انتخاب کنیم که در سریال بمیرد. من، مارک و اریک نیومن ـ تهیه‌کننده‌ی دیگرمان ـ در مورد آن زیاد صحبت می‌کردیم. من با بلا (باجاریا)، رئیس ما در نتفلیکس تماس می‌گرفتم و می‌گفتم: «نظرت چیه؟» و ما در مورد زنده نگه داشتن همه یا کشتن همه صحبت می‌کردیم. پایانی که انتخاب کردیم همان چیزی بود که درنهایت فکر می‌کردیم احتمالاً بهترین است. اما چه کسی می‌داند؟ من ناراحت بودم و وقتی به تیلور گفتیم، ناراحت شد. 

‌آیا شانسی برای دنبال کردن سارا، دوین و دو ماه در سفر به کالیفرنیا در فصل دوم وجود دارد؟

خُب یکی از چالش‌ها این است که شانی و پرستون ـ بازیگرانی که نقش دو ماه و دوین را بازی کردند ـ به‌خاطر اعتصاب که تولید را به مدت پنج‌ماه متوقف کرد، با مشکلاتی مواجه شدند؛ در آن زمان پرستون به بلوغ کامل رسید، قدش بلند شد، صدایش تغییر کرد و صورتش هم مو درآورد. ادامه‌ی داستان آن‌ها یک جهش زمانی قابل‌توجه خواهد بود، اما من شیفته کاوش در گذشته هم هستم. 

‌بسیاری از بازی کوتاه جیم ایرسای، مالک ایندیاناپولیس کولتس در قسمت اول شگفت‌زده شدند. چگونه این اتفاق افتاد؟

جیم دوست من و یک انسان باورنکردنی است و من در حال کار روی یک مستند درباره‌ی او هستم. او از طرفداران پروپا قرص رابرت ردفورد به‌خصوص فیلم «جرمیا جانسون» است و وقتی از او دعوت کردم که به ما ملحق شود خیلی هیجان‌زده شد. او یک ظاهر کلاسیک آمریکایی دارد که کاملاً با حال‌وهوای سریال ما مطابقت داشت. 

گاهی اوقات استودیوها نقش‌های فرعی‌ای که توسط افراد معروف بازی می‌شود را زیر سؤال می‌برند و از آن انتقاد می‌کنند، اما همه از ظاهر او در این سریال لذت بردند و خوشحالم که او در کنار ما بود. به‌نظرم حس خوبی به سریال افزود و او واقعاً سزاوار یک جایزه‌ی لومباردی دیگر است. 

‌می‌خواهم درباره‌ی ساخت دوباره‌ی«چراغ‌های جمعه‌شب» از شما بپرسم. خُب قرار است چه بکنید؟

اکنون در حال نوشتن فیلمنامه هستیم. جیسون کاتیمز نقش اصلی را برعهده دارد و من با او روی فیلمنامه کار می‌کنم، همچنین برایان گریزر نیز تهیه‌کننده‌ی آن است.

این به‌نوعی تیم خلاق اصلی پشت سریال است. «چراغ‌های جمعه‌شب»، شروعی دوباره است بنابراین یک بازیگر جدید در آن خواهد بود و داستان در سال‌های 2026-2025 روی می‌دهد که بسیار متفاوت از زمانی است که ما سریال اول را ساخته بودیم. در آن زمان هیچ تلفنی وجود نداشت ـ به این موضوع فکر کنید ـ بنابراین همه‌چیز امروز تغییر کرده است. مدتی است که درخواست ادامه‌ی این سریال را می‌شنویم و واقعاً از شنیدن این موضوع هیجان‌زده شدیم. 

گاهی اوقات کمی طول می‌کشد تا همه با هم هماهنگ شوند. می‌خواهیم داستان‌های جدید را در دنیای امروز کشف کنیم، در عین حال برخی عناصر آشنا را حفظ کنیم. 

 عکس: Netflix

به کانال تلگرام هم میهن بپیوندید

دیدگاه

ویژه فرهنگ
آخرین اخبار