| کد مطلب: ۳۲۳۱۵

شبیه یک بازی/نگاهی به جشنواره فیلم فجر که بازنمای قابی بسته و مهجور از جامعه ایران بود

جشنواره فیلم فجر امسال همچون یک فیلم نئورئالیستی پر از تضادهای بی‌رحمانه و بی‌اعتنایی به حقیقت بود.جایی که سایه‌های گذشته در رقصی بی‌پایان گرفتار آمده بودند، اما نه‌تنها باری از گذشته را نمی‌توانستند با خود به دوش بکشند، بلکه حتی قادر نبودند به دنیای واقعی بپیوندند.

شبیه یک بازی/نگاهی به جشنواره فیلم فجر که بازنمای قابی بسته و مهجور  از جامعه ایران بود

جشنواره فیلم فجر امسال همچون یک فیلم نئورئالیستی پر از تضادهای بی‌رحمانه و بی‌اعتنایی به حقیقت بود. جایی که سایه‌های گذشته در رقصی بی‌پایان گرفتار آمده بودند، اما نه‌تنها باری از گذشته را نمی‌توانستند با خود به دوش بکشند، بلکه حتی قادر نبودند به دنیای واقعی بپیوندند. این جشنواره با وعده‌های درخشان آغاز شد، اما درنهایت به فیلمی بی‌روح و فاقد هویت تبدیل شد؛ فیلم‌هایی که در تبلیغات و پوسترهای‌شان وعده‌هایی پر از عظمت می‌دادند، در پرده‌های سینما به ورطه تکرار افتادند، هرکدام در چرخه‌ای بی‌پایان از کلیشه‌ها و روایت‌های بی‌جان گرفتار شدند.

جشنواره فجر، صحنه‌ای ا‌ست که هر سال پرده‌اش بالا می‌رود، اما فیلمنامه‌اش از پیش نوشته شده؛ بازیگرانش عوض می‌شوند، اما نقش‌ها همان است. سینمای این جشنواره، همانند مرده‌ای که گام‌هایی رها و بی‌معنا بر می‌دارد، همچنان در حرکت بود، اما روح نداشت. اگر فیلم‌ها از سوی هیئت‌ انتخاب برگزیده شده‌اند، باید از خود پرسید که کدام فیلم‌ها از چشمان تیزبین!! هیئت انتخاب مخفی مانده‌اند؟ جشنواره امسال همانند آیینه‌ای شکسته بود، تصویری از سینمای ایران که درخشش روزهای طلایی‌اش را از دست داده و به یک سایه پژمرده تبدیل شده است.

فیلم‌ها همچنان در تلاش بودند تا در مسیر قدیمی باقی بمانند. اما سینما همچون رودخانه‌ای است که هیچ‌گاه به همان نقطه باز نمی‌گردد؛ باید از مرزهای تکرار عبور کند، باید خود را در دنیای نو بیابد. اما در این جشنواره، فقط شاهد بازتولید همان فرم‌ها و ساختارهای کهنه بودیم که دیگر نه برای مخاطب جذابیتی داشتند و نه توانستند داستان‌های جدیدی برای گفتن پیدا کنند. سینما به‌جای اینکه به نقطه‌ای تازه برسد، فقط دوباره و دوباره به جایی بازگشت که دیگر خالی از هرگونه انرژی و جرقه‌ خلاقانه بود.

فجر شبیه نمایی طولانی از فیلمی بدون نقطه‌عطف است؛ تکرار سکانس‌های آشنا، بدون آنکه داستانی تازه روایت شود. در این دوره، جشنواره بیشتر شبیه به یک تکرار بی‌روح و بی‌رمق بود تا یک جشن سینمایی. بیشتر فیلم‌ها نتوانستند در عمق ذهن تماشاگران نفوذ کنند. شخصیت‌ها همان شخصیت‌های تکراری بودند، داستان‌ها همان روایت‌های بی‌جان، و فرم‌ها همان ساختارهای ثابت و بی‌تفاوت. به‌جای اینکه جشنواره فضایی برای رشد خلاقیت و نوآوری فراهم کند، به دایره‌ای تکراری تبدیل شد که در آن نه‌تنها حرکت رو به جلو ممکن نبود، بلکه حتی از بیرون آمدن از گودال خود عاجز بود. جوایز تقسیم می‌شوند، دیالوگ‌ها از پیش تمرین شده‌اند، اما حقیقت پشت قاب‌های طلایی مدفون می‌شود؛ جشنواره‌ای که سال‌هاست تیتراژ پایانی‌اش را نمی‌نویسند.

حقیقت در فیلم‌های این جشنواره نه در عمق، بلکه تنها در لایه‌های بیرونی حضور داشت. در این آثار، ساختارهای پیچیده، شخصیت‌پردازی‌های عمیق و معناهایی که باید در پس هر فریم نهفته می‌بود، همه به فراموشی سپرده شده بودند. حتی آن‌هایی که به‌ظاهر به‌سمت تجربیات جدید سینمایی حرکت کرده بودند، تنها در پوسته باقی ماندند و نتوانستند تأثیر واقعی بر تماشاگر بگذارند. این جشنواره نه‌تنها حقیقت را جست‌وجو نمی‌کرد، بلکه گویی در حال فرار از آن بود. اگر سینما آیینه‌ی جامعه باشد، جشنواره فجر سال‌هاست که در قاب بسته فیلمی مهجور، بازتابی مبهم از حقیقت را نمایش می‌دهد.

این جشنواره بیشتر شبیه به یک بازی بود تا یک جشن سینمایی؛ جایی که فیلمسازان به‌جای آنکه به جست‌وجوی حقیقت بپردازند، به‌دنبال ساخت آثار مقبول و مطابق با انتظارات بودند. در اینجا، سینما از خودش فاصله گرفته و به‌دست فراموشی سپرده شد. بحران هویتی سینمای ایران در این جشنواره به وضوح نمایان بود. فیلمسازانی که به‌جای جست‌وجو در راه‌های جدید، به همان روش‌های قدیمی و آشنا پناه بردند.

نتیجه‌اش هم چیزی جز تکرار و دلزدگی نبود. و اما خانواده‌ها. در این جشنواره، همانند دنیای سینما که در پیچ‌وخم روایت‌ها گم می‌شود، هیچ خانواده‌ای درست و درمان، هیچ ساختار خانوادگی پایدار و نرمالی یافت نمی‌شد. این فیلم‌ها به‌جای نمایش یک خانواده با هویت و پیوندی عمیق، به آثاری تبدیل شده بودند که هرچه بیشتر به آن نگاه می‌کردی، بیشتر احساس می‌کردی که در حال تماشای یک فریاد گم‌گشته از دل بی‌ثباتی و بحران هستی. خانواده‌ها در این سینما نه‌تنها نماد همبستگی و محبت نبودند، بلکه به مفهومی شکسته و آسیب‌دیده تبدیل شده بودند که نه می‌توانستند از اضمحلال خود رهایی یابند، نه قدرت بازسازی خود را داشتند.

و زنان… در این سینما که قرار بود پرچم‌داران حقیقت و مقاومت باشند، در این جشنواره همچون سایه‌هایی بی‌صدای در گوشه‌های تاریک قاب‌ها قرار داشتند. زنانی که در بیشتر آثار هیچ جایگاهی نداشتند؛ نه در قامت قهرمانان بزرگ، نه در موقعیت‌هایی که ارزش‌ها و باورهای انسانی‌شان را به چالش بکشد. سینما در این آثار نه‌تنها از نمایش زنان عاجز بود، بلکه در پس هر فریم، تنها سایه‌هایی تاریک از بی‌تفاوتی به جایگاهی که زنان در دنیای واقعی ‌باید به آن دست یابند، باقی مانده بود.

فجر، جشنواره‌ای ا‌ست که سال‌هاست در چرخه‌ی تکرار افتاده؛ مثل فیلمی که نگاتیوش را بیش از حد نور داده باشند، رنگ از آن رفته و جز سایه‌ای محو از سینما باقی نمانده است.

زن در این فیلم‌ها نه‌تنها صدای اعتراض نداشت، بلکه به موجودی منفعل و بی‌سرنوشت تبدیل شده بود که هیچ نقشی در شکل‌دهی به درام نداشت. حضورش صرفاً به‌شکل برشی کوتاه از زندگی او به‌نظر می‌رسید، نه درامی که به حقیقت زنانگی و مبارزات آنان عمق و معنا بدهد. این جشنواره نه‌تنها بستر مناسبی برای بازتعریف جایگاه و هویت زنان نساخت، بلکه آن‌ها را در نقش‌های بی‌رمق و سطحی گرفتار کرد. درنهایت جشنواره فیلم فجر امسال نه‌تنها پاسخی به نیازهای سینمای معاصر ایران نبود، بلکه بازتابی از فریادهای گم‌شده و دلزدگی‌های روح سینما بود.

این جشنواره نه فرصتی برای بازنگری در مفاهیم عمیق سینما و جامعه، بلکه یادآوری دردناک این حقیقت بود که سینمای ایران همچنان در دایره تکرار و بحران هویتی خود گرفتار است. سینما به‌جای آنکه در جست‌وجوی آزادی‌بیان و حقیقت باشد، همچنان در بند کلمات و تصاویری ثابت و بی‌روح اسیر است. در این میان، زنان و خانواده‌ها، که در سینما باید نماد پویایی و تحول باشند، در این جشنواره به اشباحی بدل شدند که حتی نمی‌توانستند جایگاهی مستقل از روایت‌های کهنه پیدا کنند.

دیدگاه

ویژه فرهنگ
پربازدیدترین
وب گردی
آخرین اخبار