دایی وانیا برای دنیای مضطرب امروز
این من را یاد «دایی وانیا» چخوف میاندازد، نمایشنامهای عمیقاً بیثباتکننده از نظر روانشناختی که امروزه بهعنوان بازتابی از فلج پس از کووید و ترس وجودی از تماشای گذر زندگی، طنینانداز میشود.
جان رابین بائیتز منتقد تئاتر
با تماشای بازی سگهای نژاد مختلط، اغلب احساس میکردم که سگهای ولگرد، جوهر واقعی سگها را تجسم میبخشند؛ آشفته و پر از زندگی. به همین ترتیب در قلمرو درام، برخی از آثار کلاسیک و اصیل هستند؛ مانند «طوفان» (1611) شکسپیر یا «چه کسی از ویرجینیا وولف میترسد» (1962) ادوارد آلبی، درحالیکه برخی دیگر وحشی و رام نشدهاند.
این من را یاد «دایی وانیا» چخوف میاندازد، نمایشنامهای عمیقاً بیثباتکننده از نظر روانشناختی که امروزه بهعنوان بازتابی از فلج پس از کووید و ترس وجودی از تماشای گذر زندگی، طنینانداز میشود. اگرچه برای اولینبار در سال 1899 در مسکو اجرا شد، اما اکنون احساس میشود همچنان با دنیای امروزه هم در ارتباط است، در عصری که مردم برای گوش دادن به همدیگر تلاش میکنند، زیرا گوش کردن خیلی سخت است. در دنیایی که شنیدن خواستهها و شکایات دیگران، غیرقابل تحمل میشود و درحالیکه ما با آشفتگی درونی خود دستوپنجه نرم میکنیم، وضعیت اسفبار وانیا، منعکسکنندهی مبارزات خود ما و جو سیاسی پرآشوب پس از همهگیری کووید است.
طرح بهطرز فریبندهای ساده است: خانوادهای در املاک روستایی خود، جایی جداشده از فرهنگ، گیر افتادهاند. یک استاد دانشگاه پرمدعا از شهر به همراه همسر دومش وارد میشود و هر دو هرجومرج ایجاد میکنند. آنها از ظلم و ستم خود بیخبرند و حتی در مورد آن از خود راضی هستند، همانطور که وقتی پروفسور سربریاکوف خودشیفته میگوید: «شما هدفمند زندگی میکنید، فکر میکنید، درس میخوانید، سخنرانی میکنید، همکارانتان به شما احترام میگذارند، به نظر میرسد همهچیز معنا دارد؛ و ناگهان به یک سرداب تاریک پرتاب میشوید، با افراد احمق که به مکالمهی وحشتناک آنها گوش میدهید.»
درواقع زندگی آکادمیکاش برای مدت طولانی بیربط بوده است و افراد احمقی که او به آنها اشاره میکند، اعضای خانوادهای هستند که او برای پول به آنها تکیه میکند. حالا او در اینجا اردو زده است؛ جایی که مادر همسر مرحومش، تنها دخترش و برادر شوهرش (دایی نامدار)، همه در آنجا زندگی میکنند؛ اقوامی که او سالها به آنها تکیه کرده است.
برای دایی وانیا، این وضعیت غیرقابل تحمل میشود، بهویژه پس از اینکه سربریاکوف اصرار میکند که ملک فروخته شود و سود برای راحتی او کنار گذاشته شود. یلنا، همسر جدید پروفسور است که وانیا و دکتر آستروف الکلی، مهمانان دیگر را دیوانه میکند. تحقیر همهجا هست. ممکن است نمایشنامه را بهعنوان یک قدمزدن در گذشتهای جذاب ببینید، اما پیام اصلی را از دست میدهید: بسیاری از ما آنقدر شکننده هستیم که نمیتوانیم درگیریها را با کسانی که عمیقاً با آنها مرتبط هستیم، تحمل کنیم.
شاید به همین دلیل است که بسیاری از هنرمندان تئاتر اخیراً به «دایی وانیا» بازگشتهاند. در ماه آوریل، آخرین بازتولید در تئاتر لینکلن مرکز نیویورک روی صحنه رفت. نسخهی جدیدی از هایدی شرک به کارگردانی لیلا نوگبائر، با بازی آلیسون پیل، آلفرد مولینا، ویلیام جکسون هارپر و استیو کارل، که همگی دارای هوش و خشم سرکوبشدهی یک ارتش کامل از شخصیتهای چخوف هستند.
همچنین در آمریکن هاریزون «وانیا»ی یکنفرهی اندرو اسکات در لندن روی صحنه رفت که در آن او ـ بهطرز طاقتفرسایی ـ همهی شخصیتها را بازی کرد. این انتخاب که توسط سیمون استفنز اقتباس و توسط سام یاتس کارگردانی شده است، اهمیت داشتن گروه بازیگران قوی در آثار چخوف را برجسته میکند. اسکات فضایی تقریباً مسخره ایجاد میکند که تأثیرگذار است. اما غم و اندوه زیربنایی در متن خفه میشود.
آیا «وانیا» نشان میدهد که چگونه ما هنوز به حالت عادی برنگشتهایم و فقط با حیوانات خانگی و کتابهایمان منزوی شدهایم؟ بینش چخوف حتی امروز هم پرکاربرد است. نظرات آستروف در مورد مسائل زیستمحیطی را میتوان توسط گرتا تونبرگ بیان کرد: «به انسانها این موهبت داده شده تا دنیای طبیعی را بهبود بخشند، اما تنها کاری که ما انجام میدهیم، آسیبرساندن به آن است. درختانِ جنگلها قطع میشوند، رودخانهها خشک میشوند، گونهها منقرض میشوند و این سیاره هر روز بیشتر آسیب میبیند.»
چخوف بهعنوان یک پزشک آگاه از آلودگی، بیماری و تخریب محیطزیست، از پوسیدگی و ضایعات ابراز تأسف و خشم عمیقی کرد. بهرغم سردی در نوشتههای او، که اغلب شامل طنز میشوند، تجربهای پرانرژی در تئاتر وجود دارد و نمیتوانید آن را نادیده بگیرید: همهی ما روی آن صحنه هستیم، کمیکها به آرامی میمیرند اما باوجود این، همچنان تا پایان نمایش جوک میگویند تا نمایش پایان مییابد، غافل از اینکه همهی ما بخشی از یک شوخی غمانگیز هستیم.