نگاهی انتقادی به منش و نگرش احمد فردید و نسبت او با هایدگر
فلسفه یا کولاژ؟
جلسه نقد و بررسی کتاب «سنجش پیامدهای هستیشناسی هایدگر، نقد خوانش احمد فردید»، نوشته احسان شریعتی و ترجمه امیر رضایی، چندی پیش در ساختمان نشر نی برگزار شد. نام هایدگر، فردید، احسان شریعتی، نشر نی و نامهای دیگر سخنرانان، شمار زیادی از مشتاقان را به جلسه کشانده بود تا شنونده نکات خوبی باشند که در فرصتهای نسبتاً اندک مطرح شدند. برخی از نکتهها اما چنان بودند که من دوست داشتم تذکرهایی در پیوند با آنها داده شوند تا مبادا ناآشنایان احتمالی حاضر در جلسه یا ناآشنایان احتمالی غایبی که پس از این به آن سخنان دسترسی خواهند یافت پرسشها، ابهامها و برداشتهای ناواقعبینانهای داشته باشند. در ادامه به برخی از این نکات اشاره خواهم کرد.
کتاب، همانگونه که در مقدمه مترجم نوشته شده است و در جلسه نیز مطرح شد رساله دکتری احسان شریعتی است که با عنوان «هایدگر در ایران»، در سال 2007 در فرانسه از آن دفاع شده است. پیش از اینکه من خود را درگیر خواندن سنجشگرانه کتاب و نوشتن احتمالی مقالهای کنم لازم میدانم بگویم، گذشته از اینکه محتوای کتاب با همان عنوان «هایدگر در ایران» انطباق دارد یا نه، انتظار میرود نام برگزیده «سنجش پیامدهای هستیشناسی هایدگر: نقد خوانش احمد فردید» از بیشترین انطباق با محتوا برخوردار باشد.
داوری درباره میزان چنین انطباقی را به خوانندگان کتاب و مقاله سنجشگرانه احتمالی خود واگذار میکنم. ضمن سپاسگزاری خدمت جناب امیر رضایی، از آنجا که اولاً حدود 17 سال از نگارش رساله میگذرد و در این مدت درباره هایدگر و فردید آثار بیشتری منتشر شدهاند، ثانیاً متن اصلی رساله برای مخاطب فرانسوی نوشته شده بوده است و ثالثاً نویسنده از چیرگی درخور به هر دو زبان فرانسوی و پارسی برخوردار است، من انتظار داشتم خود دکتر شریعتی یا کتاب را دوباره در زبان پارسی، بهویژه برای مخاطب پارسیزبان، تألیف کنند یا شخصاً کتاب را ترجمه کنند یا مقدمه مفصل جدیدی بر کتاب بنویسند. امیدوارم در چاپ دوم کتاب شاهد ویرایش احتمالی و مقدمه جدید باشیم.
لزوم سنجش مستوفای پیامد هستیشناسی هایدگر
میدانیم که هایدگر با بازشناخت هستومند از هستی یا اُنتیک از اُنتولوژیک فلسفه خود را بیشتر هستیشناسی بنیادین Fundamentalontologie میداند. اگر بپذیریم که اصولاً میتوان تعبیر فلسفی «هستیشناسی» را با تعریف کموبیش معمول در سنت فلسفه، بهویژه در فلسفه غرب ـ یعنی «شناخت فلسفی انسان از سرشت هستی» ـ برای فلسفه متافیزیکستیز و حتی فلسفهستیزی چون هایدگر به کار برد، آنگاه از نویسنده انتظار میرود بر پایه عنوان کتاب 1ـ این هستیشناسی را بهگونهای مستوفا بشناساند، 2ـ خواننده را با خوانش فردید از این هستیشناسی آشنا سازد، 3ـ پیامدهای آن را بسنجد و 4ـ خوانش فردید را نقد کند.
بر پایه آنچه در جلسه گذشت، و با نگاهی گذرا به فهرست کتاب و دو بخش اصلی هایدگر و فردید، به نظر نمیرسد که این خواستهها به گونهای درخور برآورده شده باشند. آنچه در سخنان مترجم و نویسنده در این باره گفته شد، تنها به تقدیرگرایی برآمده از تاریخیانگاری آن هستیشناسی و رویآوری هایدگر و فردید به اقتدارگرایی اشاره شد که هرگز پاسخگوی مخاطبِ پرسشگرِ عطشناکِ فهمِ دقیقِ پیامدِ آن هستیشناسی، حتی در حوزه فلسفه سیاسی، نبود و نیست.
فردید: فیلسوف یا فیلسوفستیز؟
در کتاب و در سخنان سخنرانان از احمد فردید چونان «فیلسوف» یاد شد. نخست باید گفت من میپذیرم که احمد فردید دغدغههایی برای درک هستی، انسان، تاریخ، سنت و رویارویی با مدرنیته و ایفای نقش فکری در جامعه داشته، در معاشرت با شمار زیادی از اندیشهورزان و روشنفکران همروزگار خویش قرار گرفته، از متون فلسفی پارسی، عربی، فرانسوی و احتمالاً آلمانی بهرهها برده و با غرقشدگی در دریای اندیشه بزرگانی از فلسفه و عرفان، همچنین جستوجوی ذوقی در ریشهشناسی واژههای فلسفی عربی، پارسی و غربی دریابنده لمعاتی از برابر دیدگان ذهن خود بوده است. ولی من تأثیرگذاریهای او بر شماری از همنشینان و مریدان او را (با چشمپوشی از جامعهشناسی و روانشناسی آنان) پیش و پس از انقلاب بیشتر ویرانگر میدانم.
اینک باید بگویم هر برداشتی از فلسفه داشته باشیم (بر پایه تعریف صریح یا ضمنی همه دستگاههای فلسفی و اندیشههای کسانی که در سنت فلسفی، بهویژه سنت فلسفی غرب و سنت فلسفه در جهان اسلام میاندیشند) من فردید را فلسفهستیزترین فردی میشناسم که در تاریخ آموزش فلسفه، بهویژه فلسفه دانشگاهی دوران جدید، ظهور کرده است.
اگر کموبیش با این سخن وایتهد موافق باشیم که کل تاریخ فلسفه غرب (و توسعاً حتی فلسفه باصطلاح اسلامی) ذیل فلسفه افلاطون و در تأیید یا ابطال آن قرار دارد و باتوجه به نقش سقراط در فلسفه افلاطون و فلسفه پساافلاطون، با چه تعریفی میتوان فردید را فیلسوف خواند درحالیکه فردید 1ـ سقراط را مسیلمه کذاب فلسفه میداند؟ 2ـ افلاطون را کاتب مسیلمه کذاب میداند؟ 3ـ کسانی چون پورسینا و فارابی را، به سبب توجه آنان به سنت یونانی فلسفه، زندیق میداند؟ و 4ـ ابنعربی و ملاصدرا را، به سبب بهرهگیری از استدلال فلسفی، کورکننده دو چشم تصوف میداند؟
میزان تحصیلات آکادمیک فردید
شاید شماری از شنوندگان و خوانندگان گمان برند که فردید نهتنها تحصیلات آکادمیک داشته بلکه حتی شاگرد هایدگر یا دستکم همسخن با او بوده است. چنین گمانی خطاست. او بهرغم حضور حدود هشت سال در فرانسه و چند ماه در آلمان، بهجز لیسانس ادبیات دارالمعلمین عالی پیش از سفر به خارج هیچ مدرک دانشگاهی دیگری نداشته است. آشکار است که نمیتوان فردید را با بسا استادان دیگر فاقد تحصیلات عالی آکادمیک مقایسه کرد زیرا آنان تجربه استادان بزرگی را داشتند درحالیکه فردید فاقد پیشینه شاگرد نزد استادان بزرگ بود.
مقام فردید در ترجمه و تألیف آثار فلسفی
شاید شماری از شنوندگان و خوانندگان گمان برند که فردید مؤلف و مترجم توانایی بوده است. اینک کارنامه او را در تألیف و ترجمه بررسی رسید.
1ـ تألیف: فردید پیش از سفر به فرانسه برای تحصیل، کمتر از 10مقاله، از دو صفحهای تا تقریباً حدود 15صفحهای، نوشته است که مهمترین آنها عبارتند از؛ یک مقاله درباره برگسون (در دو بخش در بهمنماه 1316 و فروردینماه 1317) و یک مقاله با عنوان «از کانت تا هیدگر» (در دو بخش: یکی با عنوان فرعی «از آلبرت کبیر تا کانت» در ماهنامه سخن، سال دوم، شماره سوم، اسفندماه ۱۳۲۳، ص 20۱-193 و دیگری با عنوان فرعی «درآمد به فلسفه معنوی کانت» در ماهنامه سخن، سال دوم، شماره پنجم، اردیبهشتماه ۱۳۲۴، ص ۳۷6-۳۷0)؛ قرار بوده است این مقاله با «معرفی فلسفه وجود وجدانی مارتین هایدگر به پایان» رسد، ولی ظاهراً مقاله ناتمام مانده و به هایدگر نپرداخته است.
طرفداران فردید، این مقاله، با چنین نامی را نشانه نخستین معرفی هایدگر به ایرانیان از سوی فردید میدانند. با چشمپوشی از کیفیت و زبان این مقاله میتوان احتمال داد که اولاً این مقالهها تألیفی نباشند یا دستکم نقش ترجمه در آنها بسی بیشتر از نقش تألیف باشد؛ ثانیاً حتی اگر فردید برای نخستینبار نام هایدگر را در مطبوعات ایران به کار برده باشد او از طریق آنری کربن، نخستین مترجم هایدگر به زبان فرانسوی، با هایدگر آشنا شده بوده است.
کربن در 1314 «آواز پر جبرئیل» سهروردی را به فرانسه ترجمه و در 1318 کتابی درباره سهروردی نوشت و منتشر کرد. ایرانیان از این متون آگاه بودند. کربن از تابستان 1324 ساکن ایران شد و در آبانماه به دعوت انجمن ایرانشناسی، سخنرانیای با عنوان «روابط حکمت اشراق و فلسفه ایران» داشت. او بر کسانی چون فردید در آشنایی با هایدگر، همچنین در خوانش ویژه ـ هم از فلسفه هایدگر، هم از فلسفه اشراق و هم خوانش این دو در افق دیگری ـ تأثیر گذاشت.
در هیچیک از مقالههای بااصطلاح تألیفی فردید، هیچ نشانی از اندیشههای خاص او وجود ندارد؛ مقالههایی که همه آنها در چندی و چونی نشاندهنده چنان کارنامه ضعیفی برای یک قلمبهدستاند که ـ بهویژه در روزگاری که دکتر تقی ارانیها و محمدعلی فروغیها در فلسفه قلم میزدهاند ـ نهتنها هیچ افتخاری را برنمیانگیزند بلکه در مواردی رسواییآورند.
فردید از 1325 تا بازگشت از فرانسه و پس از آن، تا هنگام مرگ، دیگر هیچ مقالهای ننوشت. پس از انقلاب دو، سه مطلب کوتاه به نام او منتشر شدند که حتی اگر به محتوا توجه نکنیم، رسوایی آشکار در نثر و لکنت زبان شگفتیانگیز یک فرد در پیوند دادن کلمات را به نمایش میگذارند. سخنان شفاهی او پس از انقلاب را محمد مددپور، چونان یکی از مریدان مطلق او، در کتاب «دیدار فرهی و فتوحات آخرالزمان» به یادگار گذاشته تا مشتاقان احتمالی بکوشند از شطح ظاهری کاریکلماتورگونه آنها بگذرند؛ شاید توفیق دیدار فرهی و تجربه فتوحات آخرالزمانی فردیدی را نصیب برند.
2. ترجمه: فردید همراه با عبدالحمید گلشن متن سخنرانی پیشگفته کربن را ترجمه کردهاند که با پیشگفتار ابراهیم پورداوود در سال 1325 منتشر شده است. اگر به کیفیت ترجمه و سهم عبدالحمید گلشن و نقش خود کربن در ترجمه توجه نکنیم، کل متن حدود 70 صفحه قطع رقعی با حروف درشت و فاصله میانسطری زیاد در چاپ مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران (احتمالاً در حد یک نوشته تقریباً 20صفحهای در مجلههای پژوهشی کنونی دانشگاهها) است.
فزون بر این دکتر یحیی مهدوی در «یادداشتی از مترجم» برای ترجمه «فلسفه عمومی یا مابعدالطبیعه»ی پل فولکیه در سال 1347 نوشته است که فردید در ترجمه کتاب به او یاریهایی رسانده است «تا آنجا که بعضی قسمتهای آن را ( ازجمله از ص 1 تا 44) ثانیاً تحریر» کرده است.
دستیابی تردیدبرانگیز فردید به دکتری و استادی
احمد فردید با دارا بودن لیسانس ادبیات و شغل معلمی در دارالمعلمین عالی و کارنامه نگارشی بسیار ضعیف با حمایت دکتر سیدحسین نصر، دکتر یحیی مهدوی و کسان دیگری چون دکتر احسان نراقی (در چارچوب ملاحظات سیاسی بر پایه پیوندی که با دربار داشتهاند)، بهعنوان معلم به دانشگاه تهران منتقل شد، سپس با ترفندهایی عنوان «دکتر» یافت و بهسرعت به مقام استادی رسید تا در گروه فلسفه دانشگاه مادر به صدر تا ذیل تاریخ فلسفه (بجز هایدگر) دشنام بگوید.
ممکن است کسانی از بزرگانی چون فروزانفر و دیگرانی یاد کنند که بدون تحصیلات آکادمیک به مقام استادی در دانشگاه رسیدند. کسانی چون فروزانفر استاددیدگانی بودند که با تألیفات گرانقدر خود نشان دادند که بهراستی استاد و استادپرورند. آن کارنامه آموزشی و پژوهشی فردید اما باعث شده بود که تقریباً هیچیک از دانشجویان فردید بهنیکی از کلاسهای او یاد نکنند.
اهمیت بزمهای شبانه خانه دکتر جهانبگلو
عدهای شبهای دورهمیِ کموبیش فلسفیِ چندساله در خانه امیرحسین جهانبگلو با محوریت فردید و حتی اطلاق احتمالی «فردیدیه» بر آن را نشان بزرگی فردید در اندیشهورزی دانستهاند. ما از چند و چونی آن شبها هیچ گزارش جامع مستندی بهجز چند یادآوری از سوی داریوش شایگان، رضا داوری اردکانی و رامین جهانبگلو نداریم. اگر از رضا کاویانی بگذریم، سن دیگر شرکتکنندگان در آن دورهمیها یا ضیافتهای نوشانوش فلسفی و ادبی (بی هیچ سخنی از سیاست جدی و دین) کمتر از سن فردید بوده و ـ بهجز دکتر امیرحسین جهانبگلو و دکتر شایگان ـ بیشتر شنونده سخنان او بودهاند؛
کسانی چون رضا داروی، داریوش آشوری، شاهرخ مسکوب، ابوالحسن جلیلی، حمید عنایت و نجف دریابندری. در روزگاران ممنوعیت فعالیت سیاسی راستین علنی، وجود چنین گعدههای روشنفکران و تحصیلکردگان سکولاری که با ناامیدی و دوری از مبارزه سیاسی، و همهنگام، خودداری از تسلیم کامل به خواستهای نظام حاکم، ممکن بوده است گرایشهایی به عرفان و سنت فلسفی خودی را ـ در چارچوب مارکسیسمستیزی، چپستیزی (بهویژه ستیز با حزب توده) و حتی تبریجویی از جبهه ملی، بومیگرایی و اندیشه «بازگشت به خویشتنن» ـ چاشنی بزم شبانه خود کنند چیز عجیبی، بهویژه در پایتخت، نبوده است.
تصویری که دکتر شایگان از آن بزمهای همراه با رزم (!) به دست داده است من را از هر توضیحی بینیاز میکند: «این شبها [...] آزمایشگاه زنده پریشانی و تشویشی بود که در آن زمان بر خاطرها حکومت میکرد. سوای این معجون حیرتانگیز آنچه از این شبهای هیجانی، نمایشی و غالباً مضحک تا حد فضاحت به یاد دارم نزاعها و درگیریهای لفظی، از جا دررفتنها و یقهدرانیهای پرتلاطم و بددهنیهای رسوایانه بود. شبهایی پربار و در عین حال غمانگیز بودند. فردید یک آشوبگر مادرزاد بود. در او جرقههایی از نبوغ و کینهای عمیق وجود داشت که به خلق و خویش جنبهای ترحمانگیز میبخشید.
همچنین دارای بینش شهودی صاعقهآسایی بود که انسان را مبهوت میکرد. او از به سامان رساندن و پیگیری بحثی که طرح میکرد عاجز بود ـ لااقل بهندرت از عهده آن برمیآمد، هنوز عقیدهای را طرح نکرده عقاید دیگر سربرون میکردند و گفتارش را منحرف میساختند و سرانجام غائله با بهتانهای موذیانه و زهرآگین نسبت به فلان شخص و بهمان عقیده ختم میشد ـ
جرقههای عقاید در مظلمه بغض، عداوت و آتشفشان احساسات خاموش میشدند و این همه بر زمینه تنشی عصبی و حاد صورت میگرفت.» (داریوش شایگان، زیر آسمانهای جهان، صفحات 77 و 78) بهجز حاضران نسبتاً جوان در آن بزمها که البته از چهرههای نامدار کشور شدند، هیچیک از چهرههای درخشان فلسفه در آنها شرکت نداشته است. جامعهشناسی سیاسی و فرهنگی کشور و روانشناسی افراد به تبیین چرایی حضور یا عدمحضور در آن جلسهها کمک میکند.
همراهی تندروانه فردید با قدرت سیاسی موجود
در همراهی شگفتیانگیز فردید با قدرت همین بس که پیش از انقلاب در آغاز از دخالت در سیاست پرهیز داشت و حتی در خارج از کشور نتوانست خود را به حمایت از جنبش ملیشدن نفت قانع کند. پس از بازگشت از سوی معتمدان دربار حمایت میشد و هرگز مخالفتی با رژیم نداشت. سرانجام هوای دستیابی به قدرت و نمایندگی مجلس به سر او افتاد ولی چون بسا دیررسیدگان زمانی جامه ترویج و نظریهپردازی حزب رستاخیز و نظام شاهنشاهی را پوشید که آن حزب و آن نظام در آستانه سرنگونی بودند. پس از انقلاب نیز بیدرنگ لباس طرفداری از حکومت پوشید و هر فرد مخالف در هر جایگاهی را طاغوتی و فراماسیونر و صهیونیست خواند. او حتی به استادی چون کربن، که نگاهی ویژه به دین و باور به دوری آن از سیاست داشت، رحم نکرد و او را جاسوس و عضو شش لژ فراماسیونری اعلام کرد.
نوع رابطه فردید با هدایت و آلاحمد
در سخنانی به رابطه فردید با صادق هدایت و آلاحمد و حتی بیژن جزنی اشاره شد. برای آشنایی با نوع رابطه کافی است اشاره کنم که: 1ـ هدایت چندان نظر خوشی درباره فردید نداشته چنانکه نوشته است او «موجودی ضعیف و کلهخشک» است که «معتقد است حمال اروپایی از علمای ایرانی بیشتر میفهمد.» 2ـ اگر علاقهمندان از «کتک جانانه»ی آلاحمد به «حضرت فردید» بیخبرند به آسانی میتوانند در اینترنت به جستوجو بپردازند و در علت آن و بیاخلاقی فردید تأمل کنند. 3ـ مشهور است که هربار بیژن جزنی (دانشجوی دکتری فلسفه در دانشگاه تهران) به دانشکده میآمد، فردید میگریخت تا مبادا از جزنی کتک بخورد.
کم و کیف توجه به هایدگر و فردید پیش از انقلاب
درباره اهمیت گفتمان هایدگری و فردیدی پیش از انقلاب بسیار اغراق شده است. من که از 17 سالگی با دقت بسیار آثار چهرههای مطرح فضای روشنفکری (با هر تعریفی از روشنفکری) را دنبال میکردم و کسانی چون دکتر نصر و فردید را میشناختم، گواهی میدهم که بیشترین آشنایی بسا علاقهمندان به فضای فرهنگی کشور با هایدگر و فردید در این حد بود که فردید مبدع اصطلاح «غربزدگی»، فرنام کتاب پرآوازه آلاحمد است و او با اندیشههای فیلسوف مهمی بهنام مارتین هایدگر آلمانی آشناست. او یا مریدانش دست به ترجمه حتی یک نوشته کوتاه از هایدگر یا معرفی او در مقالات مستقل دانشگاهی نزدند، درحالیکه آثار اگزیستانسیالیستی سارتر ترجمه میشدند و چون نقلونبات به فروش میرفتند.
پایاننامههای دانشگاهی درباره هایدگر
در گواهآوری برای اهمیت هایدگر برای ایرانیان گفته شد که شمار پایاننامهها و رسالههای دانشگاهی درباره او بسیار زیاد است. در این تردیدی نیست که فلسفه هایدگر مهم است و برای ایرانیان نیز از ارزشهای ویژهای در «هستیشناسی»، «انسانشناسی»، فرهنگ، فناوری، هنر و سیاست برخوردار است. ولی رویآوری به او لزوماً بهمعنای مثبت بودن این رویآوری نیست:
1ـ رویآوری به هایدگر میتواند نشان از وجود سرگردانی و بحران در درک خود و جهان خود داشته باشد که حل آن بحران لزوماً در خود فلسفه هایدگر نیست.
2ـ فلسفههای اگزیستانس در جلوههای گوناگون خود، از کیرکهگور، نیچه و داستایفسکی تا گابریل مارسل، کامو، سارتر و دوبوار، در دوریگزینی از متافیزیک سنتی دارای دشواریهای اصطلاحاتی و آمیختگی با استدلالهای منطقی و توجه به وجود نازیستی انسان جاذبههای خاص خود را دارند.
3ـ در کشوری که سنت آن با شعر و عرفان عجین است و در ادامه خیام، مولانا و حافظ شاعری چون سهراب سپهری را دولت و ملت توأمان میپذیرند، همدلی با فلسفههای اگزیستانس بسیار زیاد است.
4ـ نقش فلسفه هایدگر در نقد مدرنیسم و تمدن غرب، همچنین در ورود به ساحت پسامدرنیسم آشکار است. در روزگار سرخوردگی از اندیشههای تعبیر و تغییر جهان با یاری نگرشهای چپ، نوید فلسفههای اگزیستانس برای پرداختن به خود انسان بر زمینه نقادی عقل ارسطویی ـ سینوی تا عقل دشوارفهم هگلی، میل به تغییردهی عقلانی را به افیون گریز از مبارزه یا تغییردهی رمانتیک خشونتگرا تبدیل میکند که گویی همه با خصلت عقلگریزی آدمی سازگارترند.
5 ـ بیآنکه فلسفههای اگزیستانس را مبتذل یا فرومایه بدانم، باید بگویم که این فلسفهها از ویژگی خاصی برخوردارند که آسانیجویان فلسفی را از فلسفههای مثلاً استوار بر منطق (از ارسطو تا فلسفههای تحلیلی نیازمند منطق و شناخت علمی پیشرفته) به سوی اینگونه فلسفهها، بهویژه به سوی سخنان نیچهای در نقد تاریخ ـ از حقیقتجویی سقراطی تا مدرنیته و دوران روشنگری ـ میراند. (توجه علاقهمندان را به Law of Triviality جلب میکنم بیآنکه لزوماً فلسفههای اگزیستانس را trivial بدانم.)
6ـ در مقام کسی که سالها از نزدیک در جریان انتخاب موضوع پایاننامه و رساله فلسفی در گرایشهای گوناگون موجود در کشور بودهام شوربختانه ناگزیرم بگویم بیشتر دانشجویان مُدپرست در پی کسانی چون هایدگر دویدهاند و در امکانی که این فلسفه با همه ارزش یگانه خود برای آسمانریسمان کردن و بافتنهای فلسفی میدهد، به کمک ترجمههای نهچندان خوب آثار شارحان بازاری و نوشتههای دست دوم و دست سوم، پایاننامهها یا رسالههایی فاقد ارزش نوشتهاند که نه خود بهراستی محتوای آنها را میدانند نه استادان راهنما و مشاور و داور آنان. بهراستی چند نفر از دانشجویانی که در فلسفه هایدگر پایاننامه و رساله نوشتهاند، حتی چند نفر از استادان راهنما، مشاور و داور آنان، میتوانند در دادگاه وجدان خویش بگویند که دستکم یکبار کتاب «هستی و زمان» یا «وجود و زمان» اثر گرانسنگ هایدگر را در یکی از ترجمههای پارسی آن خوانده است؟... این پرسش نیز همچنان برای من مطرح است که فردید بهراستی چند صفحه از آن کتاب را به زبان آلمانی یا فرانسوی خوانده بوده است؟!
احمد فردید در برابر کیتارو نیشیدا
در مقایسهای گذرا میان فردید و کیتارو نیشیدا گفته شد که اگر شرایط بالندگی فردید فراهم میبود او میتوانست یک نیشیدا (ی ایرانی) باشد. شوربختانه فردید به نیشیدای ایرانی تبدیل نشد هرچند شاید بیش از نیشیدا توجه سپهر همگانی و حکومتیان را به خود جلب کرده بود. ولی انصاف باید داد که آن راه برگزیده نیشیدا در آمیزش دادن بودیسم با فلسفه غرب و دستیابی به فلسفه جهانی و انضباط فکری او در آموزش آکادمیک و پژوهش دقیق و تألیف نکتهسنجانه کجا و سرمستی دیوانهوار فردید در لاابالیگری آموزشی و پژوهشی کجا؟ نیکخواهی نیشیدا برای همه انسانها کجا و خشونت وحشتناک و کینهتوزی فردید حتی در حق استادان، نزدیکان، مصاحبان و مریدان خود کجا؟
فیلسوفان و اخلاق
در پیوند با سخن کسانی که جایگاه اندیشهورزان را از رفتار ضداخلاقی و حتی شخصیت آنان جدا میدانند، باید گفت بیآنکه نیازی به سخن گفتن از حاشیه های فردید باشد میتوان نوشت که اولاً ما نه با یک اندیشهورز راستین، بلکه با یک پدیدآورنده بیپروای کاریکاتوری از اندیشهورزی، از راه ترکیب کولاژگونه اندیشههای دیگران (بهویژه ابن عربی، هایدگر، باورهای آخرالزمانی شیعی و...)، روبهروییم که با خشونت بسیار هرکس ناهمرای با خود را سرکوب میکرد، ثانیاً اگر در موارد استثنائی بتوان از داوری پیرامون دستاوردهای یک هنرمند یا یک دانشمند بر پایه رفتارهای ضداخلاقی او خودداری کرد، داوری درباره رفتار اخلاقی منتسبان به فلسفه و کنشگران فرهنگی و سیاسی و کسانی که ممکن است بر سرنوشت یک کشور و شیوه زیست همگانی مردمانشان تأثیر بگذارند ضروری است. من در گفتوگو با مجله «قلمیاران» به نمونهای از بداخلاقی آکادمیک یکی از نامدارترین مریدان و مروجان سرسخت نگرش فردید در جعل مدرک دکتری فلسفه، از راه تغییر در کارشناسیارشد کتابداری خود و دستیابی به دانشیاری دانشگاه اشاره کردهام (با افشاگری آقایان دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی، دکتر هادی عالمزاده و... و گواهی دانشگاهی که از آن استعلام شده بود).
سخن پایانی
در پایان باید توجه داشت که روش، شخصیت و نگرش کسانی که با تمسک به خوانشهای ویژه عرفانی ـ دینی از سیر تاریخ و باور به گونههایی از تئوسوفی یا خوانش دینی آخرالزمانی و ناسیونالیسم افراطی یا امتگرایی افراطی باورمند به منجیانی از ادیان یا نژادهای خاص به ترویج خشونتبار فردی و دولتی گونههایی از محافظهکاری و حتی واپسگرایی فکری میپردازند و هرگز دل در گروی آزادیخواهی و عدالتطلبی دموکراتیک راستین ندارند، میتواند در شرایط تاریخی ـ اجتماعی ویژه در بسیج افراد پرشور برای فاجعهآفرینی نقش ایفا کند. ازاینرو همواره نقد سنجیده آن باورها همراه با ریشهیابی یا تبارشناسی آنها و توجه به شرایط احیای احتمالی آنها در حال و آینده ضروری است.