| کد مطلب: ۲۱۳۲۴

از نظر آکسل هونت آینده سوسیالیسم فقط در شکلی پسامارکسیستی می‌تواند محقق شود

اولویت دموکراسی بر سوسیالیسم

اولویت دموکراسی بر سوسیالیسم

از نظر آکسل هونت این امر مسجل است که الغای انقیاد به دیگری و کار بیگانه در حوزه اقتصاد، به‏‌تنهایی جامعه مدرن را پیشرفت نمی‌‏دهد، بلکه این پیشرفت منوط است به الغای اجبار و سلطه در حوزه روابط شخصی و سیاست دموکراتیک. هونت می‏‌گوید کسانی چون دورکیم، جان استوارت میل و ژوزف شومپیتر پروژه سوسیالیستی را به مسائل عمدتاً فنی و خواست توزیع عادلانه‌‏تر منابع تقلیل دادند و همین باعث غفلت آنها از فهم انگیزه‏‌های اخلاقی حقیقی مبلغان سوسیالیسم شد.

به‌تازگی «نشر نی» کتابی به‌نام «ایده سوسیالیسم: به سوی شکل دموکراتیک زندگی» را منتشر کرده است. آکسل هونت، نویسنده این کتاب، متولد سال ۱۹۴۹ در شهر اسن آلمان است. او از سال ۱۹۹۶ در دانشگاه گوته فرانکفورت، به تدریس فلسفه مشغول بود و در سال ۲۰۰۱ جانشین یورگن هابرماس در ریاست «مؤسسه تحقیقات اجتماعی» (مشهور به مکتب فرانکفورت) شد.

از هونت آثار متعددی منتشر شده است که عناوین برخی از آنها چنین است: «نقد قدرت» (۱۹۸۶)، «نبرد برای به‌رسمیت شناخته شدن» (۱۹۹۲)، «شیء‌کردن: رساله‌ای در حوزه تئوری ارج‌شناسی» (۱۹۹۲)، «سرمایه‌داری و خودتحقق‌بخشی؛ ناسازه‌های فردگرایی» (۲۰۰۲)، «ناسازه‌های سرمایه‌داری» (۲۰۰۴) و «حق آزادی: بنیادهای اجتماعی زندگی دموکراتیک» (۲۰۱۴). کتاب «ایده سوسیالیسم» نیز در سال ۲۰۱۶ چاپ شده است.

یکی از مهمترین دستور کارهای فکری هونت را می‌توان طرح نظریه «ارج‌شناسی» (Recognition) دانست که در ادامه بحث‌های هگل درباره  Anerkennung قابلیت طرح پیدا می‌کنند. در طرح هگل، مبارزه برای بقا که در اندیشه سیاسی (از ماکیاوللی و هابز تاکنون) محوریت دارد، جای خود را به مبارزه برای به‌رسمیت شناخته شدن می‌دهد و سوژه‌های اجتماعی در درکی هویت‌محور از خود تلاش می‌کنند فردیت‌شان را در بازشناسی متقابل با سایر سوژه‌ها تنظیم کنند. هونت این بازشناسی متقابل را در سه حوزه هنجارین مورد توجه قرار می‌دهد. نخست حوزه عشق و علاقه (روابط دوستانه، خانوادگی و...)، دوم حوزه حقوق (برابری حقوقی) و سوم حوزه همبستگی (حوزه اجتماعی، کار و اشتغال).

کتاب ایده سوسیالیسم

بازشناسی یا بازتوزیع؟

نظریه هونت در عین وجود برخی شباهت‌ها، گسست‌هایی نیز از نظریه انتقادی مکتب فرانکفورت ـ چه نزد هورکهایمر و چه نزد هابرماس ـ دارد. هونت معتقد است، هورکهایمر از درک ابعاد کامل «امر اجتماعی» غافل بود زیرا با همه ملاحظات انتقادی که داشت، باز زیر سیطره تقلیل‌گرایی اقتصاد‌محور رایج در زمانه‌ قرار می‌گرفت. هابرماس این نقیصه را تا حدودی رفع کرد و با فراروی از پارادایم تولید، درکی جامع‌تر از جامعه را پیش نهاد، اما او نیز درنهایت در پارادایم عقلانیت ارتباطی خود، دچار توهم امکان و وقوع تفاهم در سرمایه‌داری پیشرفته شد. بر این اساس به‌زعم هونت، نظریه هابرماس از کمبود نگرشی اجتماعی بر مبنای تعارض رنج می‌برد و واقعیت «تفاهم در تعارض» را دست‌کم می‌گیرد.

با چنین نقدهایی به آبای مکتب فرانکفورت، از نظر هونت لحظه پراتیک آنجا ظهور پیدا می‌کند که سوژه‌های اجتماعی به‌دلیل سرکوب و نفی انتظارات‌شان در به‌رسمیت شناختن خویش توسط دیگران در محیط زندگی، کار و جامعه، احساس بی‌عدالتی می‌کنند. در چنین وضعیتی، افراد برای نیل به شرایط برابر با دیگران و به‌رسمیت شناخته شدن، دست به مبارزه می‌زنند. هونت جنبش‌های اجتماعی در عصر حاضر را نیز در همین زمینه کلی موردتوجه قرار می‌دهد اما می‌کوشد از سویه‌های ذات‌باورانه و ماهیت‌گرایانه‌ای که طی آنها منافع مسلم و غیرقابل تردید گروه‌ها یا افراد یا وجود هسته‌های سخت هویتی در افراد و جماعات پیشفرض گرفته می‌شوند، پرهیز کند.

از نظر هونت: «هویت سوژه‌ها و گروه‌های اجتماعی فقط در فرآیند ارج‌شناسی اجتماعی شکل می‌گیرد. مسئله بر سر این است که ما بتوانیم بگوییم فردی «به‌رسمیت شناخته نمی‌شود» یا به‌صورت «نادرست» و «فریبنده‌ای» مورد ارج قرار می‌گیرد، بدون آن که به مفهومی ماهیت‌باورانه توسل جوییم.»

با همین مقدمه و نقل کوتاه مشخص می‌شود که نزد هونت آن دست نگرش‌های مارکسیم ارتدوکس که برای نمونه به طبقه پرولتاریا نگاهی غیرتاریخی داشت و گمان می‌کرد صرف تعلق طبقاتی به یک گروه، به طور کامل می‌تواند ذهینت‌ها و کنش‌های فرد را مشخص کند، مردود و بی‌اعتبار به‌شمار می‌آیند. همچنین او در برابر تاکید عمده جنبش‌های سوسیالیستی بر مسئله «بازتوزیع»، آشکارا شکل اصیل سیاست‌ورزی رادیکال را در «بازشناسی» بازمی‌جوید.

سوسیالیسم به پایان رسیده است؟

هونت در آغاز کتاب «ایده سوسیالیسم» از این واقعیت پرده برمی‌دارد که دیگر سوسیالیسم چون گذشته جنبشی نیرومند به‌مثابه مهمترین چالش فکری سرمایه‌داری نیست: «فرض بر آن است که روزگارش سپری شده و حتی تصورش را هم نمی‌توان کرد که بتواند دیگربار توده‌ها را به حرکت درآورد یا بدیلی قابل قبول برای سرمایه‌داری معاصر باشد.»

او حتی فراتر از اذعان به زوال سوسیالیسم، از قدرت‌گیری مذهب نیز سخن به میان می‌آورد: «دو رقیب بزرگ سده نوزدهم تقریباً ناگهان نقش‌های‌شان را عوض کرده‌اند: مذهب نیروی اخلاقی آینده انگاشته می‌شود و سوسیالیسم پدیده‌ای متعلق به گذشته، امری که حتی در تصور ماکس وبر هم نمی‌گنجید.» با وجود چنین آغاز مأیوس‌کننده‌ای، هونت اما بر این گمان است: «اگر فقط بتوانیم ایده مرکزی سوسیالیسم را از بستر فکری صنعت‌گرایی اولیه جدا کنیم و در چارچوب اجتماعی ـ نظری تازه‌ای قرار دهیم، خواهیم داد که سوسیالیسم همچنان برانگیزنده و زنده است.»

از نظر هونت، «افت ناگهانی انرژی آرمانشهری» که سوسیالیسم معمولاً خود را پیشقراول آن می‌دانست به دلایل مختلفی نسبت داده شده است. برخی گفته‌اند، فروپاشی نظام‌های کمونیستی در سال 1989 دلیل آن است. برخی دیگر ورود ما به عصر موسوم به «پسامدرنیته» را در این مورد مهم می‌شمارند. از نظر طرفداران این ایده، فرهنگ پسامدرن «برداشت‌های مشخصاً مدرن از پیشرفت فرجام‌گرایانه را بی‌اعتبار کرد و راه را برای آگاهی جمعی از بازگشت مکرر یک پدیده واحد هموار ساخت.» طبق این وضعیت نوین، گویی آینده قرار نیست طلیعه جهانی جدید باشد، بلکه چیزی نخواهد بود مگر تکرار اشکال زندگی و مدل‌های اجتماعی پیشین.

هونت اما در کنار این دو دلیل ناکافی، از دلیل سومی نیز در این میان سخن می‌گوید که به‌نظر او از دو دلیل قبلی، موجه‌تر می‌نماید. به‌زعم هونت تفسیر مشهور مارکس در جلد نخست «سرمایه» از «بت‌وارگی» که از شیء‌واره‌شدن مناسبات اجتماعی شکایت می‌کرد، بیش از هر زمان دیگری، تازه امروز و در فراشد جهانی‌شدن، معنای تاریخی کاملش را به خود می‌گیرد زیرا اینک درنتیجه هژمونی یافتن برداشت بت‌واره از مناسبات اجتماعی، نوعی حس تسلیم و وادادگی در میان مردم درباره امکان تغییر مناسبات به وجود آمده است.

با این توضیحات پرسش مهم هونت در این کتاب این است: «چرا آرمان‌های کلاسیک و تاثیرگذار گذشته قدرت‌شان را در افشا و ویران‌کردن پدیده شیءوارگی از دست داده‌اند» یا به بیانی دیگر: «چرا رویاهای سوسیالیسم دیگر قدرت آن را ندارند که به‌خشم‌آمدگان را قانع کنند که با کوشش جمعی می‌توان آنچه را محتوم می‌کند، اصلاح کرد.»

Axel Honneth

سوسیالیسم و انقلاب فرانسه

هونت معتقد است، ایده سوسیالیسم محصول فکری صنعتی‌شدن سرمایه‌داری است و تولد آن را باید باتوجه به انقلاب فرانسه و شعار سه‌گانه آن: «آزادی، برابری و برادری» مورد توجه قرار داد. از این زاویه دید، وقتی مشخص شد که در نظام سرمایه‌داری تحقق هم‌زمان این شعارهای سه‌گانه ممکن نیست و بخش‌هایی قابل توجه از مردم نمی‌توانند از آزادی، برابری و برادری بهره‌مند شوند، یا آزادی برخی از افراد در قالب نظم اقتصادی سرمایه‌داری، می‌تواند همبستگی اجتماعی (برادری) و عدالت (برابری) را محدود یا مخدوش کند، این ایده شکل گرفت که باید فعالیت‌های اقتصادی تابع اقتدار جامعه و دولت به نمایندگی از جامعه بشوند.

این برداشتی است که امیل دورکیم در جمع‌بندی جریان‌های مختلف سوسیالیستی از آنها داشت: «تنها راه پایان‌بخشیدن به فقر توده‌های کارگران، تجدید سازمان حوزه اقتصاد و درنتیجه کنترل و نظارت اراده بزرگتر جامعه بر فعالیت‌های اقتصادی است.» به همین دلیل است که دورکیم می‌نویسد: «هر آموزه‌ای را که خواهان پیوند همه فعالیت‌های اقتصادی یا برخی از آنها ـ که در حال حاضر پراکنده‌اند ـ با مراکز آگاه و راهبر جامعه باشد، آموزه‌ای سوسیالیستی می‌خوانیم.»

هونت می‌گوید کسانی چون دورکیم، جان استوارت میل و ژوزف شومپیتر پروژه سوسیالیستی را به مسائل عمدتاً فنی و خواست توزیع عادلانه‌تر منابع تقلیل دادند و همین باعث غفلت آنها از فهم انگیزه‌های اخلاقی حقیقی مبلغان سوسیالیسم شد. هونت این انگیزه اخلاقی را در آن چیزی که رابرت آوئن، «نیکخواهی متقابل» می‌نامید، بازیابی می‌کند و می‌گوید نزد همه سوسیالیست‌های اولیه مسئله اصلی «جمعی کردن ابزار تولید» نبود، بلکه به این استراتژی فقط به‌عنوان ابزاری نگریسته می‌شد برای برآوردن خواست‌هایی اخلاقی. آن خواست اخلاقی اما چه بود؟ استیفای اولین و آخرین اصل از اصول انقلاب فرانسه؛ یعنی «آزادی» و «برادری».

در چنین تفسیری، حتی آرمان «برابری» اغلب نقشی ثانوی دارد: «با اندکی حسن نیت تفسیری، می‌توان گفت که این سه گروه سوسیالیست‌های اولیه تضادی درونی در اصول انقلاب  فرانسه یافتند، چراکه معتقد بودند این انقلاب درکی صرفاً حقوقی یا فردباورانه از آزادی دارد. آنها همگی ـ هرچند شاید ناآگاهانه ـ در پی آن بودند که مفهوم لیبرالی آزادی را چنان گسترش دهند که آن را به نحوی با هدف «برادری» سازگار کنند.»

از نظر این سویالیست‌های اولیه، مشکل اصلی در این تناقض پیش آمده، آن بود که آزادی به جست‌وجوی منافع شخصی فروکاسته شده که از نظر کسی چون لویی بلان درواقع چیزی نبود جز «خودخواهی شخصی». این تفسیر محدود از آزادی، نمی‌توانست با امکان زیست برادرانه، همبستگی و مسئولیت متقابل افراد جامعه در قبال یکدیگر، موافقتی داشته باشد. با چنین صورتبندی نظری، سوسیالیست‌ها متقاعد شدند که باید از نگرشی دفاع کنند که در آن کامیابی و شکوفایی هر فرد به کامیابی و شکوفایی دیگری وابسته باشد. نتیجه چنین تحولی، دفاع از «آزادی اجتماعی» در مقابل «آزادی فردی» بود.

مارکس در همین زمینه بود که استدلال کرد، اقتصاد بازار مانع از برقراری مناسبات اجتماعی «برادرانه» یا به تعبیر هگلی «همبستگی» می‌شود. جوامع اصیل جوامعی هستند که در آن سوژه‌ها نه‌تنها با هم عمل می‌کنند (جوامع همپوشان) بلکه «برای هم» نیز عمل می‌کنند. (جوامع درهم‌تنیده). در چنین تفسیری، نمی‌توان آزادی را به «عدم سلطه» فروکاست، بلکه آزادی فردی فقط زمانی وجود دارد که به تعبیر هگل «عینی» شود و این زمانی است که دیگر نتوان سایر اعضای جامعه را عامل بالقوه محدودشدن مقاصد خود انگاشت، بلکه بتوان آنان را همراهانی دانست که همکاری‌شان برای تحقق این مقاصد ضروری است.»

آزادی‌های لیبرالی بر آن است که سوژه‌ها آزاد هستند مادام که بتوانند اهداف‌شان را بدون هیچ‌گونه مانعی دنبال کنند و در ضمن این تعقیب اهداف آزادی دیگر سوژه‌ها را پایمال نکند. بعدتر اما کانت، روسو و هگل تاثیراتی خاص بر تفسیر این آزادی لیبرالی گذاشتند. از نظر کانت و روسو، آزادی فردی فقط زمانی قابل درک است که اهداف به‌صورت عقلانی تعیین شده باشند و طبیعت یا غریزه آنها را تحمیل نکرده باشد. هگل تطابق‌پذیری تصمیم فردی با تاریخ را نیز بدین شرایط افزود و بدین‌سان زمینه برای تحول «آزادی منفی» لیبرالی به «آزادی مثبت» فراهم شد؛ چیزی که متفکری چون آیزایا برلین، آن را درمجموع امری مخاطره‌آمیز دانست و نسبت به عواقب آن هشدار داد.

خطای نخست سوسیالیسم: اقتصادزدگی

سوسیالیسم گمان می‌کند که می‌توان کل جوامع را براساس الگوی باهمستان‌های مبتنی بر همبستگی سازماندهی کرد. همچنین، تصور سوسیالیسم این است که نه فرد، بلکه باهمستان مبتنی بر همبستگی حامل آزادی است. در چنین باهمستانی، افراد مکمل هم هستند و به‌صورت برابر نیز با یکدیگر رفتار می‌کنند. اینها نکاتی هستند که هونت در مقام بیان آرمان‌های سوسیالیستی بدان‌ها اشاره می‌کند. با این همه هونت به معضلات چنین تحولات فکری و آرمان‌های برآمده از آن واقف است. او در این زمینه از سه خطای مهم در پروژه سوسیالیستی رونمایی می‌کند.

خطای نخست سوسیالیست‌های اولیه این بود که نه‌تنها باهمستان مبتنی بر همبستگی را به‌طور کامل به اقتصاد محدود کردند، بلکه این پرسش را نیز بی‌پاسخ گذاشتند که آیا در حوزه اقتصاد می‌توان جامعه‌ای پیچیده‌تر و سازمان‌یافته‌تر را بازآفرینی کرد یا نه؟ در این خطای تحلیلی، سوسیالیست‌ها حوزه متنوع و بسیار مهم سیاست و حکومت دموکراتیک مردمی را که بر حق خودخواستگی فردی استوار بود، از هرگونه ارزش هنجاری تهی کردند و آن را عنصری بی‌اهمیت در بازتولید نظم اجتماعی قلمداد کردند. آنها اعتنای خاصی به کارکرد مثبت و سیاسی حقوق مدنی جدید نداشتند و تجدید سازمان جامعه را فقط در تغییر عرصه اقتصاد به‌مثابه کانون مبارزه بر سر شکل مناسب آزادی می‌دیدند.

در همین سطح از تحلیل است که هونت به اهمیت ایده‌های کسی چون ادوارد برنشتاین می‌پردازد؛ مارکسیستی که عموماً با اتهام «تجدیدنظرطلبی» از جریان‌های اصلی سوسیالیسم کنار گذاشته می‌شود. هونت برخلاف این روال شایع، اما برنشتاین را به‌دلیل برخورداری از این بصیرت که دموکراسی را «متضمن هسته هنجاری همه اهداف سوسیالیستی» و شکل مناسب سازماندهی کل زندگی اجتماعی می‌داند و آن را «سازمان آزادی» می‌نامد، ستایش می‌کند.

خطای دوم سوسیالیسم: جنبش‌زدگی

خطای دوم سوسیالیسم اولیه اما این بود که آرمان‌های خود را ترجمانی از مطالبات واقعی جنبش مخالفی قلمداد کرد که از قبل در جامعه آن روزگار موجود بود. به نظر کسانی چون سن‌سیمون، تردیدی نبود که کل طبقه کارگر صنعتی (از کارگران ساده تا مهندسان و مدیران)، منتظر آزادی از مناسبات ناعادلانه فئودالی ـ بورژوایی و قرارگرفتن در نظم جدیدی از همکاری‌های آزادانه بودند. این تصور اما از نظر هونت، سوسیالیسم را با خطای خودارجاعی مواجه کرد: «آموزه سوسیالیستی براساس پیش‌فرضی فراتجربی، از این پس خود را با یک جنبش اجتماعی در پیوند می‌دید، اما از نظر تجربی، به هیچ روی روشن نبود که آیا چنین جنبشی در واقعیت جامعه وجود دارد یا نه.» بعدتر نیز وقتی جنبش کارگری افول پیدا کرد، سوسیالیسم ضربه‌ای اساسی خورد زیرا «دیگر نمی‌توانست ادعا کند که نمود نظری یک جنبش زنده و فعال است.»

خطای سوم سوسیالیسم: تاریخ‌زدگی

سومین خطای سوسیالیست‌های اولیه در تفسیر هونت، اما با خطای دوم ارتباطی وثیق دارد. فرض وجود سوژه‌ای انقلابی که به‌جد در پی تحقق آرمان عدالت است، در بیشتر مواقع با فرض سومی همراه می‌شد مبنی بر اینکه مناسبات تولید سرمایه‌داری، به‌‌ضرورت، در آینده‌ای نه‌چندان دور به‌واسطه بحرانه‌ایی ساختاری و اجتناب‌ناپذیر از بین می‌رود. این روایت تقدیرگرایانه هم باعث شکل‌گیری نوعی انتظار سیاسی مخرب و منفعلانه شد و هم مانع از شکل‌گیری ذهنیت درستی درباره منطق تحولات تاریخی در میان سوسیالیست‌ها شد: «مفهوم حرکت قانونمند و محتوم تاریخ تا مدت زیادی مانع از آن شد که سوسیالیست‌ها تحول تاریخی را به‌مثابه مجموعه پیوسته در حال تغییر چالش‌هایی درک کنند که باید ظرفیت آنها برای ترقی اجتماعی را به‌صورت تجربی کشف کرد.»

دموکراسی و بازار سوسیالیستی؛ راه‌هایی به رهایی

نگاه هونت در این زمینه مشابه استدلالی است که جان دیویی بدان اشاره دارد و به فقر نگرش و رفتار تجربه‌گرای در جنبش سوسیالیسم دلالت دارد. همانطور که هونت می‌نویسد، دیویی بر آن بود که سوسیالیسم با مفروض انگاشتن قانونمندی تاریخ، نتوانست خود را جنبشی ببیند که باید از طریق تجربه‌گری اجتماعی و باتوجه به شرایط معین تاریخی، بهترین و محتمل‌ترین راه را برای تحقق ایده آزادی اجتماعی بیابد.» سوسیالیست‌ها به جای کاوش و کنکاش در شناختن و پیمودن چنین مسیری، دچار اطمینانی کاذب به خود درباره روند تحولات شدند و وقتی خطاهای آنها برملا شد، از پاسخ به بحران پیش‌آمده عاجز ماندند.

از نظر هونت، هر سه فرض مفهومی خطای سوسیالیست‌ها پیوندی تنگاتنگ دارند با «وضعیت فکری و اجتماعی مرحله اولیه مدرن‌شدن سرمایه‌داری». به همین دلیل نیز پس از پیشرفت فناوری و تحول ساختاری و اصلاحات سیاسی دهه‌های 1960 و 1970، سوسیالیسم دیگر نمی‌توانست پاسخی به مسائل بدهد. اینک اما احیای سوسیالیسم غیرممکن خواهد بود، مگر اینکه بینش هنجاری و اولیه سوسیالیست‌ها درباره تلفیق آزادی و برادری و برابری با واقعیت‌های جهان معاصر سازگار شود. در چنین موقعیتی، سوسیالیسم اگر قرار است آینده‌ای داشته باشد، باید به‌شکلی پسامارکسیستی احیا شود. در این شکل نوین، سوسیالیسم باید به‌مثابه تجربه‌گری تاریخی فهم شود و با اشکال دموکراتیک زندگی نسبتی معنادار پیدا کند. دیگر قرار نیست سوسیالیسم خود را تجلی فکری طبقه کارگر صنعتی یا پرولتاریای پیشاپیش انقلابی بداند یا بر اقتصاد دولتی تام و تمام تمرکز کند.

به زعم هونت از رهگذر تردید در راه‌های رفتهی پیشین، اینک شاید بتوان به چیزی چون «بازار سوسیالیستی » اندیشید و به تصمیم‌گیری دموکراتیک بها داد؛ شاید در این صورت راهی به رهایی یافت شود: «تنها در صورتی که مفهوم آزادی اجتماعی را به هر سه حوزه سازنده جامعه‌های مدرن (اقتصادی، سیاسی و مدنی) منتقل کنیم و علاوه بر حوزه اقتصاد، آن را در مورد سیاست و روابط شخصی نیز به‌کار ببندیم، آری تنها در این صورت است که به روشنی آشکار می‌شود دیدگاه واقعی سوسیالیستی امروز باید به دفاع از چه چیزی متعهد باشد.»

دلیل چنین استدلالی این واقعیت است که امروز از نظر هونت این امر مسجل است که الغای انقیاد به دیگری و کار بیگانه در حوزه اقتصاد، به‌تنهایی جامعه مدرن را پیشرفت نمی‌دهد، بلکه این پیشرفت منوط است به الغای اجبار و سلطه در حوزه روابط شخصی و سیاست دموکراتیک.

اخبار مرتبط
دیدگاه
آخرین اخبار
پربازدیدها
وبگردی