| کد مطلب: ۲۰۷۳۷

گفتارهایی در نقد و بررسی کتاب در خدمت و خیانت مترجمان

تبارشناسی ترجمه در ایران

تبارشناسی ترجمه در ایران

چندی پیش در نشستی در «نشر نی» با حضور نویسنده کتاب و دو مترجم؛ پویا رفوئی و اشکان صالحی، جلسه نقد و بررسی این کتاب با مدیریت محسن آزموده، روزنامه‌نگار حوزه اندیشه برگزار شد. در ادامه گزارشی از این نشست تقدیم خوانندگان خواهد شد.

نام نیکو سرخوش در کنار افشین جهاندیده، با ترجمه آثار میشل فوکو گره خورده است. به‌تازگی اما سرخوش دست به تألیف کتابی زده است درباره ترجمه، با عنوان «در خدمت و خیانت مترجمان». کتاب درباره سیر و صیرورت ترجمه در ایران و تاثیر تحولات فلسفی، زبانی، تاریخی و سیاسی بر فرآیند ترجمه در ایران است و شاید بشود گفت، مترجم آثار فوکو اینک در این اثر به کاربست نگرش تبارشناسانه و دیرینه‌شناسانه متفکر فرانسوی در ساحت ترجمه در ایران دست زده است. چندی پیش در نشستی در «نشر نی» با حضور نویسنده کتاب و دو مترجم؛ پویا رفوئی و اشکان صالحی، جلسه نقد و بررسی این کتاب با مدیریت محسن آزموده، روزنامه‌نگار حوزه اندیشه برگزار شد. در ادامه گزارشی از این نشست تقدیم خوانندگان خواهد شد.

نور یا سایه

اشکان صالحی/ مترجم

5

می‌گویند کتاب را از روی جلدش قضاوت نکنید، اما به‌قول اسکار وایلد: «فقط آدم‌های سطحی‌اند که براساس ظواهر قضاوت نمی‌کنند»؛ نمونه‌ای از طنازی ویژه‌ وایلد. جلد کتاب مورد بحث ما در نگاه اول برای منِ خواننده صورتی ساده و سهل داشت. اما بعد از خواندن مصاحبه‌ نویسنده با مجله‌ «مترجم» (وضعیت امروز ترجمه: گفت‌وگو با نیکو سرخوش) چیزی را روی جلد دیدم که در نگاه اول ندیده بودم. نویسنده در مصاحبه‌ از ما می‌خواهد «با دقت به آن بنگریم». عنوان کتاب به‌وضوح این است: «در خدمت و خیانت مترجمان» ــ خب، قضیه‌ ساده‌ است و اشاره‌ای هم به کتاب روشنفکر معروف دهه‌ 40 دارد.

 

kkk

حالا با دقت بنگریم: سایه‌ای خاکستری و کمتر رؤیت‌پذیر پشت این عنوان خودنمایی می‌کند: «در خدمت و خیانت مترجمان». تفسیر یا ترجمه از همین‌جا شروع می‌شود. پس آیا خدمت می‌تواند خیانت باشد و خیانت، خدمت؟ ترکیب‌بندی ساده‌ عنوان سیاه (نماد جوهر، کلام یا کلمه) بر پس‌زمینه‌ سفید (نماد کاغذی خالی که بر آن می‌نویسیم) با ورود عنصر سوم و خاکستری مختل می‌شود. این عنصر سوم نماد تبارشناسی است؛ خود نویسنده در کتاب به خاکستری‌بودن تبارشناسی اشاره می‌کند. اگر تبارشناسی رویکرد کتاب است، رؤیت‌پذیری/رؤیت‌ناپذیری نیز یکی از مضامین یا نقش‌مایه‌ها‌ی این کتاب محسوب می‌شود.

بعداً به رویکرد تبارشناختی کتاب برمی‌گردم. اما عجالتاً مسئله‌ ما تصویری است: رؤیت‌پذیری در نور رخ می‌دهد یا در سایه؟ نورِ خیره‌کننده ـ نور نظریه‌ها، نور حاملان‌شان، نور انواع و اقسام فیگورها و کلاس‌ها و پلتفرم‌های روینده مثل قارچ‌ ـ نوری است که رؤیت‌پذیری و همزمان رؤیت‌ناپذیری را تحقق می‌بخشد. اما در سایه بهتر می‌شود دید. در سایه، اگر دقت کنیم، ظرائفی پیدا می‌شود که در وضوح نور قابل رؤیت نیست.

مفهوم سایه در عین حال به مفهوم تاریکی گره می‌خورد. این‌جاست که تبارشناسی خطرناک می‌شود ـ خود نویسنده به مخاطرات کارش واقف است و از راه‌رفتن بر لبه‌ تیغ حرف می‌زند. به‌هرحال موضوع رؤیت‌پذیری/رؤیت‌ناپذیری باتوجه به وفور بی‌اندازه‌ تصاویر در دنیای معاصر تبدیل به مسئله شده ـ

کافی است مثلاً نگاهی بیاندازیم به کتابفروشی‌ها یا اینستاگرام. و چون عمر آدم محدود است، باید انتخاب کرد: کدام تصاویر، کدام فیگورها سزاوار مشاهده‌اند و کدام نه؟ اما باز اگر با دقت نگاه کنیم، بسیاری از این تصویرهای به‌ظاهر متفاوت عملاً یکسان‌اند و کارکرد مشابه و ملال‌آوری دارند. پس اگر چند تا را دیده باشیم، انگار همه را دیده‌ایم.

اما نویسنده‌ کتاب به این کلی‌گویی‌ها قانع نشده، حسابی وقت گذاشته و یکنواختیِ تصاویر و تحلیل‌ها را مشخصاً و با نگاهی میکروسکوپی نشان داده، به درست و غلط‌بودن‌‌شان هم کاری نداشته، بلکه توجهش معطوف به «کارکرد» این تصویرگری‌ها و تحلیل‌ها بوده. این‌جاست که تفاوتی ورای تفاوت(ها) معلوم می‌شود. تفاوت این کتاب فرق دارد با تفاوت مرسوم کتاب‌ها. بخش عمده‌ این تفاوت به رویکرد کتاب برمی‌گردد؛ تبارشناسی در مقابل همه‌ معرفت‌شناسی‌ها.

اما قبل از رفتن سراغ رویکرد کتاب، یک نکته‌ دیگر هم بگویم که باز بی‌ارتباط به دیدن و دیده‌شدن نیست، چیزی که من آن را «سیاست نقل» می‌نامم. منظورم از «نقل» نام‌بردن، ذکرکردن و پرداختن است. امروزه باتوجه به وفور بی‌اندازه‌ تصاویر که قبلاً هم اشاره کردم، رقابتی سفت‌وسخت بر سر رؤیت‌پذیری به وجود آمده ـ شاهدش هم تبدیل‌شدن تعداد view به ملاکی برای ارزیابی اهمیت تصاویر و ویدئوهای اینترنتی ـ اما این موضوع فقط در دنیای آنلاین نیست که اهمیت دارد، بلکه اینترنت بر دنیا و زندگی واقعی ما سایه‌ سهمگینی انداخته.

پس شاید بزرگ‌ترین بلایی که می‌شود در این شرایط بر سر کسی آورد این است که اصلاً نادیده‌اش بگیریم ـ و این قاعده‌ بازی امروزی را عده‌‌ای خیلی خوب می‌شناسند و رعایت هم می‌کنند و به‌راحتی دیگران را نادیده می‌گیرند. موضوع این نیست که نابینا هستند و نمی‌بینند، بلکه نادیده می‌گیرند و اصلاً چه‌بسا بسیاری از کشمکش‌های سیاسی ‌ـ ‌اجتماعی متعاقب هم ناشی از همین نادیده‌انگاری‌ها و بی‌توجهی‌ها باشد. اما نیکو سرخوش به این قاعده بی‌اعتناست و از بسیاری از معاصرانش نام برده و ذکرشان کرده و حتی مفصّل هم به کارشان پرداخته، چون اساساً این‌ها را بخشی از مسئله می‌داند، فارغ از این‌که آن نام‌بردن‌ها و نقل‌کردن‌‌ها می‌تواند کارکرد تبلیغی هم برای آن‌ افراد و گروه‌ها داشته باشد ـ

به‌هرحال نقد هم نوعی تبلیغ است، گیریم ضدتبلیغ. این‌که چنین سیاست نقلی تا چه حد کارآمد است پرسش جالبی است که این‌جا مجال جوابگویی به آن نیست ؛ درواقع می‌شود مثل نویسنده‌ کارکردنگر پرسید «کارکردش چیست؟» اما فارغ از این پرسش، توجه نویسنده به کار دیگران و دیدن‌شان با این میزانِ دقت و تفصیل از نظر من درخور احترام و الگوبرداری است.   

آگاهی یا جنگ

 طی سال‌ها آشنایی و دوستی با نویسنده‌ این کتاب که برای من در ترکیب نیکو سرخوش و افشین جهاندیده و ترجمه‌هایشان عمدتاً از فوکو نمودار شده، همیشه در جایی از بحث‌های بسیارمان به نقطه‌ای می‌رسیدیم که می‌شنیدم «معرفت‌شناسی نه، تبارشناسی». این فرمول کلی در ابتدا برایم بسیار مبهم بود ـ باید اعتراف کنم که جاذبه‌اش هم تا حدی از همین ابهام ناشی می‌شد ـ

اما به‌تدریج مصادیقی یا به‌تعبیر خودشان «ضخامت‌هایی» به بحث اضافه می‌شد که مسئله را روشن‌تر می‌کرد. اوایل، یا شاید هم اواسط، با خودم فکر می‌کردم که خب این هم یک‌جور معرفت‌شناسی است ـ تبارشناسی هم معرفت‌شناسی است ـ

پرتو تازه‌ای بر قضایا می‌تاباند و آدم روشن می‌شود. باید بگویم که حتی تا امروز هم ظن به این تمایز معرفت‌شناسی و تبارشناسی هنوز دست از سرم برنداشته. اما مسئله‌ی مهم‌تر، کاربرد تمایزهاست و همین‌جاست که تبارشناسی متمایز می‌شود. مارکس می‌گفت: «آگاهی آدم‌ها نیست که هستی‌شان را تعیین می‌کند، بلکه برعکس، هستی اجتماعی‌شان است که آگاهی‌شان را تعین می‌بخشد».

به‌نظرم تبارشناسی روی همین اصل کار می‌کند. بخش عمده‌ی رویکردها ـ حتی رویکرد مارکسیست‌ها ـ اصطلاحاً ایده‌آلیستی است، یعنی آگاهی را مبنا قرار می‌دهند و آن را موتور محرک جامعه می‌دانند و به همین قیاس، ناآگاهی را هم به عقب‌ماندگی ربط می‌دهند. متفکرانی سروری‌ستیز مثل ژاک رانسیر جنبه‌ سلطه‌جویانه‌ این رویکرد آگاهی‌محور را آماج نقد قرار داده‌اند؛ رانسیر در جایی حتی مارکس را هم از این قاعده مستثنی نمی‌کند! رویکرد آگاهی‌محور یا به‌عبارت دیگر رویکرد معرفت‌شناختی مشکلات را ناشی از عدم آگاهی، جهل، بی‌سوادی، حماقت، ندیدن نور علم و نظریه و بر همین اساس ناشی از دچاربودن به توهمات ایدئولوژیک می‌بیند.

طرح و نقد این موضع یا مواضع معرفت‌شناختی در جای‌جای این کتاب نیکو به چشم می‌خورد. در مقابل، رویکرد تبارشناختی بر جنگ نیروها در میدان تأکید دارد ــ و این میدانی یکه نیست، مثلاً این نیست که بگوییم نزاع در میدان ‌اندیشه‌ یا عرصه‌ تفکر جریان دارد، بلکه میدانی است چندین‌لایه و بس‌گانه و مطرح در سطوح و لایه‌های مختلف و درهم‌تنیده‌ سیاسی، اجتماعی، تاریخی، جغرافیایی، فرهنگی و اقتصادی. در جنگ نیروها، بنا به گفته‌‌ نویسنده درباره‌ مسئله‌ معنا در ترجمه، یا قانون در موضوع سیاست، «هر معنایابی یا معادل‌گذاری (یا قانون) نیز چیزی نیست جز گردوغبار حاصل از این جنگ».

پس نبرد نیروها صرفاً امری مربوط به آگاهی یا ایدئولوژی یا به ‌جدیدتر فقط گفتمانی نیست، بلکه پای کردارهای غیرگفتمانی هم در این نبرد به میان می‌آید ــ تحلیل ایدئولوژی‌بنیاد یا گفتمان‌بنیاد صرفاً مسئله را ساده می‌کند و برای برساختن موضوع کارش خیلی از چیزها را نادیده می‌گیرد. به همین دلیل، نقد ترجمه/روشنفکری صرفاً در سطح زبانی و گفتمانی کفایت نمی‌کند -و بهتر است آن را در ساحت گسترده‌ترِ جنگ و جدال نیروها بررسی کنیم، ساحتی که پای تحلیل منافع را وسط می‌کشد ــ اصطلاح «منافع»، در کنار اصطلاحات «تبارشناسی» و «کارکرد» و «جنگ نیروها»، جزو کلیدواژه‌های تحلیلی سرخوش است.

مثلاً جایی در فصل «بازگشت به خویشتن» می‌گوید: «پس جنگی حقیقی در میدان نبرد در جریان بود و نه جنگی ایدئولوژیک در آسمان اندیشه‌ها.» (ص 222). شاید این اصلی ساده و بدیهی‌ به نظر برسد، اما می‌بینیم که بسیاری از تحلیل‌ها، آن‌هم نه در راست که اتفاقاً در چپ (چه چپ لیبرال چه مارکسیست)، مخرج مشترک‌شان نگریستن به مشکلات در چارچوب ناآگاهی و بی‌سوادی و اسارت‌های ایدئولوژیک و به همین منوال سیر در آفاق نظریه‌ها برای یافتن راه‌حل مشکلات است. خلاصه، این تحلیل‌ها در آسمان‌اند و پای‌شان روی زمین نیست.

به نظرم این یکی از ادعاهای بنیادین کتاب است و شواهدی هم که از کار تحلیلگران آورده قانع‌کننده است. اما شاید خواننده‌ ظنین بپرسد از کجا معلوم که شواهد فقط همین‌ها باشد؟ چه‌بسا نویسنده شواهدی را آورده که مؤید تزش باشند و قید مثال‌های نقض را زده؟ البته نویسنده صریحاً چنین تزی را صورت‌بندی نمی‌کند و این صرفاً حدس و گمان من است که یکی از بن‌انگاره‌های کار او را تحلیل رویکردهای بی‌اعتنا به کشمکش‌های واقعیِ روی زمین و تلاش مداومش برای نشان‌دادن کارکرد این نوع نگاه‌ها می‌دانم.

مبنای تحلیل‌های این کتاب را نه در دیالکتیک آگاهی/ناآگاهی هگلی، نه در نقد ایدئولوژی از منظر مارکسیستی، نه در ساختارگرایی و تحلیل گفتمانی، بلکه در فلسفه‌ زندگی مارکس، نیچه و فوکو باید جست و البته از مبارزات و اعتراضات کسانی چون آل‌احمد، شریعتی و سایر وطن‌دوستان هم نباید غافل بود. این‌جا دیگر هگل افق تفکر ما نیست و ایدئولوژی‌ها، ساختارها و گفتمان‌ها ما را شکل نمی‌دهند، بلکه هستی اجتماعی، خواست قدرت و ارزیابی دوباره‌ ارزش‌ها و تحلیل قواعد گزاره‌پردازی و عقلانیت‌ها راهنمای ما در زدوخورد نیروها، منافع و «سیاست منتقدانه‌ وضعیت» است.

به‌هرحال این جنگی است که من در این کتاب بین نویسنده و دیگران می‌بینم. «بقا و ماندگاری ادبیات جنگی و مبارزه با دشمن» که نویسنده در مورد «رهایی از «سلطه‌ اجانب» و بیرون‌راندن «استعمار»» (ص 230) مطرح می‌کند، امروز همچنان به‌نوعی در سخن‌پردازی این کتاب مشهود است، منتها این‌جا به شکل داخلی و در قالب زدوخورد نیروهای مختلف این میدان بر سر منافع‌شان؛ اگر اشتباه نکنم خود نویسنده از اصطلاحاتی مثل زوبین و نیزه استفاده می‌کند و به نظر من نیزه‌ آبدیده و خوش‌تراشی هم از کار درآورده، چون به گفته‌ خودش «نزدیک به چهار سال» وقت صرف نوشتن این کتاب شده. در همان مصاحبه با مجله‌ «مترجم» می‌گوید: «من بازی خودم را کرده‌ام یا دقیق‌تر بگویم تیری پرتاب کرده‌ام. این تیر کجا بنشیند و چگونه عمل کند، دیگر از کنترل من خارج است و از این پس نوبت خواننده است و باید به او اجازه داد تا روایت خود را بسازد.»

اکنونیت؟

این کتاب نقد مشخص و انضمامی وضعیت «کنونی» است؛ خواه وضعیت ترجمه، خواه وضعیت روشنفکری (اعم از سکولار و دینی) و این دو مفهومِ ترجمه و روشنفکری در تاریخ معاصر ما پیوندی پیچیده و تنگاتنگ با هم پیدا کرده‌اند. این پیوند هم در عنوان کتاب با اشاره‌ی بینامتنی‌اش به کتابی دیگر مشهود است، هم در تز «تفکر‌ـ‌ترجمه» که مضمونی است پایدار تقریباً در سرتاسر نقادی نویسنده. به بیان ساده‌انگارانه، ترجمه در این کتاب موضوع خاص و مشخصی است که بر پس‌زمینه‌ کلان‌تر تاریخ تفکر در ایران مطرح می‌شود.

این کتاب را در قفسه‌ «مطالعات ترجمه» که هیچ، ذیل «علوم سیاسی» و حتی «فلسفه‌ سیاسی» هم به‌راحتی نمی‌شود گنجاند ـ شاید «نقد سیاسی» سرفصل مناسب‌تری باشد ـ هرچند به نظر من «نقد مناسبات قدرت» به کار نویسنده نزدیک‌تر است. در یکی از کانال‌های تلگرام در معرفی و نقد این اثر نوشته بودند: «مشکل این‌دست از آثار و نویسندگانش این است که مطالعات ترجمه بلد نیستند و حتی با آن آشنایی هم ندارند»

اما موضوع کتاب به این سادگی مطرح نمی‌شود، پس می‌شود گفت، به این سادگی هم نیست و همان‌طور که گفتم درهم‌تنیدگی‌های بسیاری در کار است. تأکید بر «بلدنبودن مطالعات ترجمه و عدم آشنایی با آن» در معرفی تلگرامی مذکور، صرفاً مؤید سیطره‌ نگاه معرفت‌شناسانه به مسئله و پرت‌بودن از مرحله است.

نکته‌ آخر و انتقادی: نویسنده بر اکنونیت تحلیلش تأکید دارد، اما بحثِ درزمانی و تاریخی در کتاب بسیار پررنگ‌تر است، هرچند نویسنده فعلیت بحث‌های تاریخی را به ما نشان می‌دهد. اگر مباحث این کتاب را به‌سادگی به دو چشم‌انداز دیروز و امروز تقسیم کنیم، گویی دیروزمان آکنده از مبارزات و مقاومت‌ها بوده (در قالب استعمارستیزی، استبدادستیزی، استقلال‌طلبی، سرودن نغمه‌ خود و...) و امروزمان چیزی جز وادادگی، اخذ بی‌تصرف و عدم خلاقیت نیست. البته شاید این بدبینی به وضع جاری بی‌تأثیر هم نباشد و به قول نویسنده، «تلنگر»ی به وضعیت بزند.

با این‌که به دغدغه‌های دموکراسی و آزادی‌خواهی در ایران امروز اشاره شده، این دغدغه‌ها زیر ذره‌بین تحلیل نویسنده نمی‌روند. درواقع زمانِ حال حداکثر بازه‌ 20 یا 30 ‌ساله‌ گذشته است، ولی امروزِ امروزی‌تر یا حالِ معاصر به معنی دقیق کلمه در کتاب غایب است. آن «گام‌گذاردن در مسیری دیگر» که نیکو در آخرین جمله‌ کتاب به آن اشاره می‌کند، به نظر من مدتی است رخ داده. امروز شاهد حساسیت بیشتر و عمومی‌ترِ مترجمان به شرایط کار با ناشران هستیم؛ مبارزه با قراردادهای از نوع ترکمانچای و شرکت نفت انگلیس، ولو این‌که «تلاشی ناکام و مقاومتی شکننده» باشد.

وانگهی ترجمه‌هایی می‌خوانیم روان‌تر، در عین حفظ دقت و امانتی که آن را هم از پیشینیان ارث برده‌ایم و البته، درست است، لفظ‌گرایی و مقدس‌انگاری متن اصلی هنوز در ترجمه‌هایی که با متون مقدسِ سکولار سروکار دارند، مشهود است. نمونه‌ بارزش ترجمه‌ اخیر «پدیدارشناسی روح» هگل که پر است از قلاب‌های حاکی از عدم اعتمادبه‌نفس و اعراب‌گذاری‌های افراطی؛ یکی از دو مترجم این کتاب سال‌ها پیش می‌گفت، نباید بگوییم «مسئله‌ی فوکویی»، بلکه «پروبلم فوکویی» درست است چون پروبلم فوکو با مسئله‌های دیگر فرق دارد.

با این حال، امروز هستند مترجمانی اندک‌شمار که دست به کارهای جسورانه‌ می‌زنند و به جای ترجمه‌ مجدد و از قرار معلوم منقح‌ترِ متون مرجع، آثاری (جدید یا قدیم‌تر) را به فارسی‌زبانان معرفی می‌کنند که درخور مطالعه‌اند و چه‌بسا گشاینده‌ آن «مسیر دیگر» باشند. حرف آخر این‌که نگاه انتقادی مطرح‌شده در این کتاب، به‌علاوه‌ انتقادات خودم در این‌جا، اول از همه تلنگری بود به خود.       

عمل روشنفکرانه به‌شکلی از عمل مترجمانه درآمده

پویا رفوئی/ مترجم

4

 

 کتاب همانطور که از عنوانش نیز برمی‌آید، اشاره‌ای به کار جلال آل‌احمد دارد. در جایی از کتاب نیکو سرخوش به نقل قولی از عبدالکریم سروش پرداخته که در آنجا بهترین معادل برای کلمه function را نه «کارکرد» که «خدمت» دانسته است. سرخوش البته نگاه انتقادی به این امر نیز دارد. چند صفحه جلوتر نقل قولی دیگری از سروش دیده می‌شود که در آنجا از معادل «کارکرد» استفاده کرده است.

به نظر می‌آید قرار است در این کتاب به نوع دیگری به ترجمه نگاه شود. کتاب را که می‌خواندم یاد یادداشتی افتادم که ایتالو کالوینو برای آثار روبرتو کالاسو نوشته است. آنجا کالوینو می‌گوید، کتاب کالاسو برای تالیران است در درجه اول و در درجه دوم، برای همه‌چیز. کتاب سرخوش نیز همین حالت را دارد. در درجه اول برای ترجمه است به‌خصوص درباره اتفاقاتی که در حوزه ترجمه بعد از انقلاب به‌ویژه از اوایل دهه 1370 رخ داده است و در درجه دوم، درباره همه‌چیز. البته این بدین‌معنا نیست که کتاب دچار پراکندگی یا شلختگی است. این اقتضای کار بوده است.

کتاب در پنج‌ فصل تنظیم شده و تا حد ممکن به ضوابط کار تبارشناسی پرداخته شده است. علاوه بر تبارشناسی نوعی دیرینه‌شناسی هم در مواجهه با نیروهایی که بر ترجمه اثر گذاشته‌اند، در کتاب دخیل است و سرخوش توأمان هم دیرینه‌شناسی می‌کند و هم تبارشناسی. در اثر او علاوه بر اینکه بردار نیروها و جدال نیروها مشخص می‌شود، جهت بردار نیروها نیز معلوم می‌شود.

مبنایی که او در این پنج فصل قرار داده است به هیچ‌وجه نگاه تاریخی یا کرونولوژیک نیست که از جایی شروع شود و به جایی ختم شود. بیشتر از هر چیزی پیدا کردن چشم‌اندازی برای دیدن صحنه درگیری و مواجهه نیروهاست. مبنای سرخوش، جنگ‌های ایران و روس و قرارداد ترکمانچای است؛ شکل‌گیری آموزش مدرن در دارالفنون و ضرورت برداشتن متون مناسبی که بتواند تعلیمات جنگی را انتقال بدهد.

گفتار استقلال‌طلبی

خود این باعث می‌شود نگاهی دوگانه شکل بگیرد؛ هم داشتن و مجهز شدن به سلاحی برای مواجهه با دشمن که این خود نوعی جذابیت و گیرایی ایجاد می‌کند، هم در عین حال نوعی هشیار بودن، در کمین بودن و به دیده اطمینان  به دیگری ننگریستن. این نگاه را نویسنده کتاب در فصل‌های بعدی کتاب هم دنبال می‌کند و می‌گوید، در مشروطه نیز همین نگاه وجود دارد.

در معنایی موسع این نگاه را می‌توان گفتار استقلال‌طلبی نامید. دلیل تاکید سرخوش بر این گفتار استقلال‌طلبی چیست؟ شاید باید پرسید که این گفتار چه‌چیزی را آماج قرار می‌دهد؟ در همان اول می‌توان گفت گرایش زبانی یا گرایش زبانشناختی نظریه‌های علوم انسانی معاصر را هدف قرار می‌دهد بدین‌معنا که نگاه به ترجمه، ایجاد متون و تئوری‌هایی که برای بررسی و تحلیل به‌کار رفته‌اند تحت مقوله‌ای قرار می‌گیرد که از آن به Linguistic turn  (چرخش زبانی) تعبیر می‌شود. یکی از مهمترین آماج‌های این کتاب، برخورد کردن با این چرخش زبانی است.  

در مقابل اما سرخوش بحث را به چه سمتی سوق می‌دهد؟ او از نوعی localism و بوم‌گرایی صحبت می‌کند.  این بوم‌گرایی حول مسئله جغرافیایی لزوماً نیست. به حوزه زبان فارسی و بحث‌های کلیشه‌ای ملال‌آور در این حوزه نیز نمی‌پردازد. سرخوش به این می‌پردازد که چرا قبل از وقوع این چرخش زبانی، ترجمه‌ها چندان امین نبودند؟ این بحث را نویسنده تا پایان کتاب نیز دنبال می‌کند. مثال‌هایی هم می‌آورد. برای نمونه ترجمه حاجی بابای اصفهانی که در کتاب به‌طور مفصلی بدان پرداخته شده است. نمونه دیگر، ترجمه‌های ذبیح‌الله منصوری است.

اینکه چرا برخوردهای غیرامانتدارانه و غیروفادارانه و ظاهراً بی‌کیفیت در مواجهه با استانداردهای فعلی به وقوع می‌پیوسته است و چه نگرشی بر این مترجمان حاکم بوده است؟ و بعد در دوران ما چه اتفاقی افتاده است؟ این  بخش دوم بسیار اهمیت دارد، زیرا سرخوش با دقت‌نظر و با استقصای تام به‌قول علما ـ یعنی مراجعه به منابع متعدد و گسترده ـ بی‌پروا کسانی را که در سه‌دهه اخیر در حوزه ترجمه فعالیت کرده‌اند، بررسی می‌کند و نظرش را می‌نویسد. سرخوش در طول این ردیابی و تعقیب تبارشناختی، به نیروهای دخیل نیز توجه دارد و مکرر این را مطرح می‌کند که چه نیروهایی این نگرش را ایجاد می‌کنند، این نگرش منافع چه کسانی را تامین می‌کند و در برابر چه نیرویی این اتفاق می‌افتد.

جایگزینی بوم‌گرایی با تولیت کردن از متون

بحث اصلی این است که چرا بوم‌گرایی جای خود را به نوعی نگرش تناظر یک‌به‌یک یا تولیت‌کردن از متون اصلی داده است. نویسنده این امر را گام‌به‌گام نشان می‌دهد. در اینجا بحث فقط این نیست که او بخواهد فهرستی از خیر و شرها پدید آورد.

 

مراد فرهادپور2

 

برای نمونه، مثال می‌زند در بررسی آثار مراد فرهادپور که او گام‌به گام به ترجمه تحت‌اللفظی نزدیک شده است. یا در بررسی کارهای داریوش آشوری نشان می‌دهد، او برخورد زبان‌ها را تابعی نوعی نگرش در منطق جنگ می‌دیده است ولی 15 سال قبل نگاهی دیگر داشته است. بنابراین نویسنده صیرورت این نگاه را در شخصی واحد نیز تعقیب می‌کند. از نظر سرخوش، بوم‌گرایی جای خود را به چیز دیگری داده است که شاید بشود آن را زبانگرایی نامید. سرخوش توضیح می‌دهد، عمل روشنفکرانه به شکلی از عمل مترجمانه درآمده است و این عمل مترجمانه در نوعی از assimilation یا یکسان‌سازی با متن اصلی نمودار می‌شود.

علاوه بر اینها، سرخوش در این مسیر تبارشناختی به دو ایستگاه دیگر نیز سرک می‌کشد که یکی، روانشناختی‌شدن ترجمه است. این بحث هم به‌طور پراکنده در فصول کتاب دیده می‌شود، هم در زمینه‌ها بدان پرداخته می‌شود. در اینجا سرخوش این نکته را مطرح می‌کند که در نگرش‌های لکانی، ترجمه‌کردن پیداکردن یک شکاف است و این نگرش تبعاتی نیز دارد. ایستگاه دیگر، برگزیدن فیلسوفان و متفکران خاصی است که مترجمان آنها را به‌عنوان دوای دردهای معاصر مطرح می‌کنند. در کتاب به این امر نیز پرداخته شده است.

لازمه چنین طرح بحثی البته آن است که تا حد زیادی خطوطی که در حال برخورد با یکدیگر هستند و جهت‌های مختلفی پیدا می‌کنند، در یک چینه‌بندی هم نشان داده شوند. این چینه‌بندی دیگر فقط به مسئله فلسفه نمی‌پردازد و به همین دلیل در کتاب به تحولات سیاسی ایران که رشته تحصیلی نویسنده نیز هست، اشاره می‌شود؛ از اختلافاتی که در شکل‌گیری بعضی از بخش‌های قانون اساسی رخ داده تا نوع نگاهی که بر مسئله حجاب حاکم بوده تا تحولاتی که با نظریه‌هایی چون «قبض و بسط تئوریک شریعت» در میان روشنفکران دینی ایجاد شده است.

شیوه ترجمه‌کردن مسئله همیشگی من است

 نیکو سرخوش/ مترجم و نویسنده کتاب

 

3

 

تمایل دارم در اینجا از تجربه‌ای اشاره کنم که بعد از چاپ اول کتاب پیش آمد. دو موسسه با دغدغه‌های علوم انسانی از من خواستند که چکیده‌ای از این کتاب را برای مخاطبان‌شان ارائه بدهم. من از هر دو موسسه عذرخواهی کردم و گفتم، توانایی خلاصه‌کردن این کتاب را ندارم. مدیریت نشر نی نیز به من پیشنهاد دادند که مقدمه‌ای بنویسم و خلاصه‌ای از هر فصل را در این مقدمه بگنجانم. این درخواست را نیز نپذیرفتم.

من البته با مقدمه‌نویسی مشکلی ندارم بلکه دلیل امتناعم از نوشتن مقدمه این است که این اثر واجد جزئیاتی است که دوستان بدان پرداختند. باتوجه به این جزئیات که من سال‌ها با آنها سروکله زده‌ام، برایم بسیار دشوار بود که این تار و پود را بشکافم و ترکیبی موجز، مفید و جدید برای مخاطب بسازم. بنابراین امیدوارم  اینجا نیز مخاطبان انتظار  صورتبندی مجملی از کتاب را نداشته باشند.

لحظه پیدایش کتاب

مسئله‌ای که در کتاب بدان اشاره نشده و من اینجا می‌خواهم درباره آن سخن بگویم، چگونگی شکل‌گیری یا لحظه پیدایش این کتاب است. به‌عنوان کسی که بیش از 30 سال است ترجمه می‌کنم و در دوره‌ای نیز ویراستار بوده‌ام، باید بگویم که هرگز ترجمه‌کردن برای من کار آسانی نبوده است. دقیق‌تر بگویم، همیشه شیوه ترجمه‌کردن برای من مسئله بوده است.

بخشی از این مسئله به‌دلیل تفاوت جنس ترجمه من با یار و همکارم افشین جهاندیده است و بخشی از آن به مواجهه با هر متن جدیدی بازمی‌گردد. شاید شیوه ترجمه حرفی کلی به‌نظر آید. اگر بخواهیم دقیق‌تر آن را بیان کنیم، می‌توان گفت همیشه برای من مسئله این بوده است؛ ما تا چه حد باید به متن اصلی و مبدأ وفادار باشیم و تا چه حد باید به نحو زبان فارسی و درک و برداشت خواننده فارسی‌زبان توجه کنیم؟ بسیاری مواقع در حین ترجمه برای‌مان پیش آمده که من از ترجمه متن انگلیسی و افشین جهاندیده با ترجمه متن فرانسه، به عباراتی مشترک در فارسی می‌رسیدیم و تصورمان این بود که ترجمه‌مان دقیق است.

در بازخوانی اما به این نتیجه می‌رسیدیم که این ترجمه فارسی نیست و وقتی تلاش می‌کردیم ترجمه را فارسی کنیم و فارسی قابل‌قبولی حاصل می‌شد، باز انگار چیزی در این میان می‌سرید و می‌رفت و به این نتیجه می‌رسیدیم که اینک ترجمه دقیق نیست.

در جست‌وجوی نظریه ترجمه

من سال‌ها به دنبال این بودم که نظریه یا دیدگاه یا کلام مرجعی پیدا کنم که تسلی خاطر من در حین ترجمه باشد و با استناد بدان بگویم، مسیر درستی را در ترجمه در پیش گرفته‌ام. اولین نظریه‌ای که با آن مواجه شدم، نظریه والتر بنیامین در «رسالت مترجم» بود. بعدتر با دیدگاه‌های ایرانیزه‌شده این نظریه نیز آشنا شدم. در هر دو مورد اما قانع نشدم. پس این کندوکاو همچنان ادامه داشت.

چندسال پیش متوجه شدم، نیچه مقاله‌ای درباره ترجمه دارد تحت عنوان؛ «در مورد مسئله ترجمه». من بدون دسترسی به محتوای این مقاله، همین که عنوان را دیدم، سر از پا نمی‌شناختم. نیچه متفکر  مورد علاقه من است. دنبال مقاله گشتم و متوجه شدم، مقاله در جنگی از نظریه‌های مختلف درباره ترجمه به قلم نویسندگان مختلف گنجانده شده است. این کتاب به دست من رسید و حتی قرار شد من به‌عنوان سرپرست مجموعه، با حضور جمعی از مترجمان این کتاب را ترجمه کنیم. من در این مدت، مقاله کوتاه نیچه را نیز خواندم و ترجمه کردم اما باز قانع نشدم.

نیچه مسئله متفاوتی داشت و در عصر و جغرافیایی دیگر سراغ این مسئله رفته است که با مسئله من ایرانی در اکنونیتم چندان تناسبی نداشت. درنهایت تصمیم گرفتم به‌عنوان سرپرست این مجموعه، چند صفحه‌ای درباره کم‌وکیف ترجمه در ایران بنویسم. پروژه ترجمه آن مجموعه البته شکست خورد، زیرا برای برخی مقالات مترجمی یافت نشد، برخی مترجمان از دسترس خارج شده بودند و برخی مترجمان نیز  بدقولی کردند. آن پروژه شکست خورد، اما آن متن کوتاه مقدمه در طول یک‌سال بسیار بزرگتر شد؛ تا جایی که من بسیاری از دیگر کارها را رها کردم و فقط به همین متن پرداختم. بعد از چهار سال آن متن اولیه به شکل و شمایل کنونی به دست خوانندگان رسید.

آل‌‌احمد بوروکرات فکری نبود

جلال آل احمد

برخی البته به‌عنوان کتاب ایراد گرفته‌اند و ارجاع موجود در عنوان کتاب به کار آل‌احمد را دلیلی دانسته‌اند که کلاً قید خواندن این کتاب را بزنند. از نظر این عده، جلال نویسنده‌ای معلوم‌الحال است که تکلیف ما با او مشخص است. برای من اما چنین نیست. من هیچ‌گاه تکلفیم با آل‌احمد مشخص نبوده و هرچه بیشتر از او خواندم، او را فارغ از خطاهایش، متفکری دردمند، مسئله‌مند و کنجکاو دیدم. اینها مولفه‌هایی هستند که اگر در متفکری یافت نشود، تفکر به تعطیلات می‌رود و متفکر در بهترین حالت به بوروکرات فکری بدل می‌شود. آل‌احمد خوب یا بد، بوروکرات نبود و در بیان نظراتش هم صداقت داشت، هم جسارت.

اخبار مرتبط
دیدگاه
آخرین اخبار
پربازدیدها
وبگردی