منتقـد توسعـه مبلغ فقر همزیستانه
۲۵ فروردینماه ۱۳۹۴، مجید رهنما، پژوهشگر و سیاستمدار ایرانی و وزیر علوم و آموزش عالی در کابینه امیرعباس هویدا، در لیون فرانسه درگذشت. بخشی از شهرت رهنما به فعالیتهای سیاسی و دیپلماتیکی بازمیگردد که او در دوران حکومت پهلوی دوم انجام داد. بااینهمه او جز اینها، بهعنوان یکی از منتقدان جدی مفهوم «توسعه» و از صاحبنظران نظریه «پساتوسعه» (Post Development) نیز شناخته میشود؛ امری که بهخصوص در دو دهه پایانی عمر رهنما به انتشار نوشتهها و کتابهایی انجامید که محتوای عمومی آنها را میتوان نقدی بر روند رو به گسترش و علاقه شدید اما بدون تأمل کافی بیشتر جوامع انسانی به توسعهیافتگی دانست. از نظر رهنما در این مسیر، توسعه به طرزی اسطورهای و چونان کلیدی جادویی که میتواند مصائب زندگی آدمیان روی کره زمین را به پایان برساند، درک شده است. از نظر رهنما، چنین درکی با تجربههای موجود و شواهد عینی تاریخ توسعه در جوامع پیرامونی و جهان سوم مطابقت ندارد و نهفقط لغرش جوامع بشری به ورطه توسعه، مایه از بین رفتن نظم قدیمی و ساختارهای پیشین شده، بلکه در برآوردن نظامی نوین و برآورنده نیازهای انسانها نیز ناکام مانده است.
فراتر از این، از نظر رهنما هژمونی مفهوم توسعه در ادبیات جهانی تداوم روند استعماری است که جوامع غربی قرنهاست با آن در حال استثمار کشورهای ضعیفتر هستند. در ادامه نخست شرحی مختصر از زندگی سیاسی و علمی مجید رهنما عرضه خواهد شد، سپس مفهوم پساتوسعه و آرای صاحبنظران این حوزه موردتوجه قرار میگیرد و در انتها با تمرکز بر برخی از نوشتههای رهنما درک او از معضلات «توسعه» و دلایلش در لزوم گذار از توسعه به «پساتوسعه» ذکر خواهد شد.
تولد در خانوادهای فرهنگی و سیاسی
مجید رهنما، فرزند زینالعابدین رهنما و زکیه حائری، متولد آذرماه ۱۳۰۳ است. پدر او زینالعابدین رهنما (1368ـ 1273)، نویسنده، مترجم و سیاستمدار بود. از مهمترین ترجمههای زینالعابدین رهنما میتوان به ترجمه او از قرآن کریم اشاره کرد. از میان تألیفاتش نیز دو کتاب «پیامبر» (1316) و «حسین» (1324) آثاری بسیار مشهور هستند. رهنما در مجلس پنجم شورای ملی از مبتکران تأمین هزینه ساخت راهآهن سراسری در ایران با استفاده از مالیات بر قند، شکر، چای و شیرینیجات بود. او در همین مجلس پیشگام طرح حذف القاب مرسوم در دوره قاجار هم شد و با پیشنهاد او و موافقت اکثریت مجلس این طرح عملی شد. بااینهمه پس از مدتی زینالعابدین رهنما به جرگه منتقدان رضاشاه پیوست و در سال 1314 بهدلیل نگارش مقالاتی انتقادی در روزنامه «ایران» به زندان افتاد و اموالش مصادره شد. او بعدتر البته با وساطت مخبرالسلطنه از زندان رهایی یافت اما تا شهریورماه 1320 در عراق و لبنان زندگی کرد. حمید، مجید، فریدون، آذر و فریده پنج فرزند او بودند. فریدون یکی از سینماگران مطرح ایران شد. حمید تا وزارت اطلاعات و جهانگردی کابینه هویدا صعود کرد. آذر نیز از دانشگاه پاریس، دکترای روانشناسی گرفت.
وزیر یا جاسوس؟
مجید اما هم در سیاست مشارکت داشت، هم بعدتر به عالم نظریهپردازی ورود کرد. او دیپلم ادبیات و علوم را از دانشگاه آمریکایی بیروت، لیسانس حقوق و فوقلیسانس اقتصاد سیاسی را از دانشگاه سن ژوزف بیروت و دکترای حقوق را از دانشگاه پاریس گرفت. رهنمای جوان در ۱۳۲۴ وارد خدمت در وزارت امور خارجه شد و در دوران خدمت خود در این وزارتخانه به مناصبی چون دبیر دوم و سوم سفارت شاهنشاهی در مسکو، معاون اداره سازمانهای بینالمللی، معاون اداره اطلاعات و مطبوعات، دبیر اول نمایندگی دائمی ایران در نیویورک، سرکنسول در سانفرانسیسکو، معاونت بینالمللی وزارت امور خارجه و سفیر کبیر ایران در سوئیس رسید. در سال ۱۳۴۶ و در پی تقسیم وزارت فرهنگ به دو وزارتخانه، مجید رهنما بهعنوان وزیر علوم و آموزش عالی معرفی شد و از این منظر میتوان او را بنیانگذار این وزارتخانه دانست.
بااینهمه در سال 1351 از این منصب استعفا داد یا به تعبیری برکنار شد. دلیل این برکناری پیشنهاد رهنما مبنی بر کاهش فشار ساواک بر دانشگاه و دانشجویان عنوان شده است. البته در برخی روایتها، علت آن انتصاب نزدیکی رهنما به اشرف پهلوی و علت این عزل، فشارهای فرح پهلوی ذکر شده است. بااینهمه آنچه اهمیت دارد این است که در دوران وزارت رهنما بودجه آموزشی کشور سه برابر شد، دانشگاهها و مؤسسات آموزشی تازهای چون دانشگاه آزاد، دانشگاه بوعلی سینای همدان، مؤسسه تحقیقات و برنامهریزی علمی، مرکز اسناد و مدارک ایران و مرکز خدمات کتابداری بنیاد گذاشته شدند، همچنین بهدلیل تلاشی که رهنما برای تامین استقلال دانشگاهها داشت، شمار زیادی از تحصیلکردگان ایرانی از خارج کشور به ایران بازگشتند و در دانشگاهها مشغول بهکار شدند.
رهنما با وجود برکناری از وزارت، همچنان در ساختار سیاسی ایران فعالیت داشت. او به عضویت هیئتامنای «مدرسه عالی بازرگانی» انتخاب شد و پس از استعفا از حزب «ایران نوین» به عضویت حزب «رستاخیز» درآمد و مسئولیت کمیته ارتباط با صاحبان صنایع را برعهده گرفت. نمایندگی مردم تهران در دوره 24 مجلس شورای ملی از آخرین فعالیتهای سیاسی او بود. بااینهمه در یک ارزیابی کلی همچنان درباره گرایشهای فکری و سیاسی رهنما در این دوران اقوال متفاوتی بیان میشود. این تفاوتها حتی گاه در روایتهای رسمی در جمهوری اسلامی نیز عیان است.
برای نمونه در کتاب «دولتمردان عصر پهلوی به روایت اسناد ساواک» که «مرکز بررسی اسناد تاریخی» منتشر کرده است، رهنما «از حیث سیاسی طرفدار سیاست غرب و رژیم پهلوی و طیف تحصیلکردههای آمریکا قرار داشت» اما در مقالهای که در تارنمای «مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی» منتشر شده است، نویسنده گزارش مدعی است، براساس اسناد بر جایمانده از بازجویی مریم اعتمادی همسر مجید رهنما، رهنما «از زمانی که در آذرماه سال 1329بهعنوان دبیر سوم سفارت ایران در شوروی راهی مسکو شد، بهعنوان منبع، همکاری خود را با کا.گ.ب. آغازکرده است. درصورتی که در همه این سالها در محافل سیاسی و فرهنگی، مجید رهنما بهعنوان یک فرد نزدیک به آمریکا و جریان فکری هوادار غرب در ایران شناخته میشد». همین گزارش بر همکاری همسر رهنما با سرویس اطلاعاتی شوروی نیز تأکید دارد.
کاندیدای ریاست سازمان ملل
در کنار این فعالیتهای سیاسی داخلی، رهنما همکاریهایی نیز با سازمان ملل متحد داشت. او در سال 1959 میلادی بهعنوان کمیسر عالی این سازمان بر برگزاری همهپرسی در رواندا و بوروندی که به استقلال دو کشور انجامید، نظارت داشت. در سالهای 1974 تا 1978 در دانشگاه سازمان ملل تدریس میکرد و باری نیز از طرف دولت فرانسه بهعنوان کاندیدای دبیرکلی سازمان ملل پیشنهاد شد. ماجرای رشد جایگاه رهنما در سازمان ملل به این بازمیگردد که اولاً او طی سالهای 1957 تا 1972، در 14 جلسه پیاپی مجمع عمومی سازمان ملل متحد بهعنوان نماینده ایران شرکت کرد. او در کمیسیون چهارم سازمان ملل متحد که وظیفه داشت جنبش استعمارزدایی را به سرانجام برساند نیز نقشی پررنگ داشت و توانست در تدوین قطعنامهای که طی آن سازمان ملل متحد برای نخستینبار حق استقلال کشورهای مستعمره را بهرسمیت میشناخت، مؤثر واقع شود.
درواقع به پاس همین خدمات نیز بود که مجمع عمومی سازمان ملل او را بهعنوان کمیسر عالی در سال 1959 انتخاب کرد. رهنما در سال 1965 به ریاست کمیسیون چهارم هم انتخاب شد و در سال 1971 که میان شوروی و آمریکا بر سر نامزدی دبیرکل جدید سازمان ملل متحد توافق حاصل نمیشد، فرانسویها با علم به محبوبیت رهنما در میان کشورهای جهان سوم او را برای این منصب نامزد کردند. عجب آنکه پیشنهاد فرانسویها دو مخالف عمده داشت: یکی بلژیکیها که بهخاطر نقش رهنما در اعلام استقلال روآندا مستعمره سابق خود از رهنما استقبال نمیکردند و دومی ایران که گویا محمدرضاشاه ازطریق فریدون هویدا مخالفت خود را به گوش رهنما رسانده بود.
زیستن در عصر تناقضها
زمان یکونیمدههای صدارت امیرعباس هویدا در دهههای 1340 و 1350 را میتوان دوران اوج توسعه اقتصادی، صنعتی، فرهنگی و اجتماعی ایران معاصر دانست. در همین دوران است که رشد اقتصادی قابلتوجه و مستمر ایران طی سالهایی متمادی رقم میخورد و مایه رشک بسیاری از کشورهای در حال توسعه میشود. درعینحال تحولات چشمگیری در ساختار فرهنگ شهرنشینی و صنایع مادر در ایران نمودار میشود که خود را در تغییر فرهنگ عمومی جامعه و ساختار طبقاتی نشان میدهد؛ بهنحویکه سیری سریع از مهاجرت از شهر به روستا، چهره کشور را متحول میکند. در همین دوران درعینحال نقادی نسبت به روند مدرنیزهشدن کشور نیز در آثار و گفتار روشنفکرانی چون جلال آلاحمد که «غربزدگی» را مینویسد، قابل تشخیص است.
جز این تمایلی عمومی در میان بسیاری از روشنفکران ایرانی به سوسیالیسم و بلوک شرق، آنان را به منتقدان راسخ حکومت پهلوی بدل میکند، زیرا در نظر این روشنفکران حکومت محمدرضاپهلوی، در بهترین حالت شریک استراتژیک بلوک غرب و جهان سرمایهداری است. ضعف توسعه سیاسی در ایران و وخامت آن در اثر برخوردهای میان ساواک و نیروهای چریکی از یکسو و تعمیق تکبر روزافزون محمدرضا در اثر جهش ناگهانی قیمت نفت در آغاز دهه 1350 ازسویدیگر نیز در چنین وضعیتی بهانه کافی به دست این روشنفکران میدهد که روند موجود توسعه در ایران را بیاهمیت جلوه بدهند و به تأسی از نظریهپردازان مارکسیست ضدتوسعهای چون اندره گوندر فرانک از آن بهعنوان مصادیقی از سیطره «بورژوازی کمپرادور» و «توسعه وابسته» و «صنایع مونتاژی» نام ببرند؛ امری که تذکر نسبت به خطای تحلیلی راهیافته در آن، بعدتر در خودانتقادی تندی بر زبان داریوش شایگان جاری شد که خود در آن زمانه با این گرایشهای انتقادی همراهی داشت و در آثاری چون «آسیا در برابر غرب»، تکنیکزدگی مستتر در تمدن غرب را نشانه نیهیلیسم قلمداد میکرد، اما در اواخر عمر آن واکنشها به توسعه را «گندزدن» نامید. در چنین وضعیتی بدون تردید حضور و رشد سیاسی فردی چون مجید رهنما میتواند در نوع خود بسیار جالبتوجه باشد، زیرا نشان میدهد چگونه افرادی چون رهنما که درکی متفاوت از توسعه دارند، در ساختار سیاسی حضور معنادار دارند. نکته مهم در این تحلیل این است که مشابه افرادی چون رهنما در ساختار سیاسی اندک نیستند و بسیاری از تحصیلکردههای ایرانی مشغول به فعالیت در بوروکراسی ایرانی به توسعه غربی نگاهی تردیدآمیز دارند.
تردید در توسعه
در دهههای بعد از انقلاب 57، رهنما دلمشغول نظریه «پساتوسعه» شد و آثاری دراینزمینه از خود بر جای گذاشت. او البته پیش از مهاجرت دائمی به خارج از کشور نیز آثاری را منتشر کرده بود. برای نمونه میتوان به «مسائل کشورهای آسیایی و آفریقایی» و «آموزش در خدمت انسان» اشاره کرد. همچنین شاید بسیاری مقدمه او را بر ترجمه پوری سلطانی، از کتاب «هنر عشقورزیدن» اریک فروم به یاد داشته باشند. ازجمله کتابهای رهنما که به فرانسه نوشته شده و برخی از آنها به فارسی نیز ترجمه شدهاند، میتوان به این موارد اشاره کرد: «فقر جهانی» (1991)، «شمال گمشده؛ معیارهای پس از توسعه» (1992)، «هنگامی که بینوایی فقر را از صحنه بیرون میراند» یا «آبروی فقر: چگونه فلاکت جانشین فقر میشود» (2003) و «فقرا را به حال خود رها کن» (2012). نکته مهم این است که رهنما از همان دوران وزارت کمکم به منتقد روند توسعه دولتی تبدیل میشود.
آنچه دراینزمینه به او جهت فکری میدهد، یکی مشاهداتی است که از تجربههای ناموفق توسعه از بالا در جهان سوم و در مقابل آنها تجربههای موفق توسعه از پایین در این جوامع مشاهده میکند. برای نمونه، در زمینه این تجربههای موفق از نظر رهنما میتوان به پزشکان پابرهنه در چین، مدرسههای پیشبرد دستهجمعی پائولو فریره در برزیل و مدرسههای عشایری بهمن بیگی در ایران اشاره کرد. جز این، آشنایی رهنما با افکار و شخصیت ایوان ایلیچ، نویسنده و مورخ اهل اتریش و ملاقات این شخصیت در تهران نیز تردیدهای رهنما را به یقین بدل میکند. ایوان ایلیچ اما که بود و چه میگفت؟
منتقد فرهنگ و توسعه غربی
ایوان ایلیچ (2002ـ 1926)، فیلسوف اتریشی و کشیش کلیسای کاتولیک، از منتقدان عمده فرهنگ غربی و نهادهای مدرن نظیر آموزشوپرورش، پزشکی، کار، مصرف انرژی، حملونقل و توسعه اقتصادی بود. ایلیچ معتقد است که فرهنگ توسعهمدار غربی با ایجاد نیازهای کاذب، گرفتاریهای فراوانی برای انسانها ایجاد کرده است بهنحویکه بسیاری از پاسخها و راهحلهایی که بشر برای رفع این نیازهای کاذب طراحی میکند، خود مسبب مشکلاتی بزرگتر و افزونتر میشود. از نظر ایلیچ، نظامِ پزشکی بیماران را درمان نمیکند بلکه بیمار تولید میکند، نظامِ قضایی مشکلات مردم را حل نمیکند، بلکه موکل تولید میکند. بر همین منوال نظام سرگرمی مخاطب تولید میکند و نظام حملونقل مسافرِ هرروزه تولید میکند.
اینها همه درحالیاست که ایلیچ میگوید، سرعت متوسط مسافران شهری از سرعت متوسط عابران پیاده یا دوچرخهسواران کمتر است یا لااقل اگر بزرگراهها به این شکل ساخته نمیشدند چنین امری میسر بود. ایلیچ برای برونرفت از این بحران، مباحث گستردهای مطرح میکند که در هر حوزهای تحقق آنها بهواقع کم از یک انقلاب واقعی نیست. برای نمونه، او در کتاب «مدرسهزدایی از جامعه» نخست مشکلات مدارس را توضیح میدهد، سپس اهداف مدرسهزدایی را توضیح میدهد. مشکلات مدرسه از نظر ایلیچ چنین هستند:
1ـ مدارس به دانشآموزان میآموزند که فرآیند را با محتوا، تدریس را با یادگیری، نمرههای بهتر را با دانش و مدارک را با قابلیت و روانی بیان را با توانایی گفتن حرفهای تازه اشتباه بگیرند.
2ـ مدرسه پول و نیروی انسانی و اهداف مثبتی را که برای آموزش وجود دارد در اختیار خود میگیرد.
3ـ آموزش اجباری ناگریز به قطبیشدن جامعه میانجامد و کشورهای جهان را براساس نوعی نظام طبقاتی بینالمللی درجهبندی میکند.
4ـ در مدارس معلمان اصرار دارند امر آموزش و مسئله اعطای مدرک را معادل هم قرار دهند.
5ـ واگذاری نقشها و مشاغل براساس شرایط مشخصشده توسط مدارس صورت میگیرد.
6ـ در مدارس توهم عمده این است که بخش اعظم یادگیری نتیجه تدریس است، اما اغلب مردم دانش خود را بیرون از مدرسه کسب میکنند.
7ـ کار، اوقات فراغت، سیاست، زندگی شهری و خانوادگی بهجای اینکه در حکم وسایلی برای آموزش باشند بهلحاظ عادتها و دانشی که نیاز دارند، به مدرسه وابستهاند.
8ـ مدرسه در آموزش مهارتها کارایی ندارد ازآنرو که براساس برنامه درسی عمل میکند.
اهداف انقلاب مدرسهزدایی ایلیچ اما در مقابل عبارتند از:
1ـ آزادسازی دسترسی به اشیاء ازطریق از بین بردن کنترلهای کنونی
2ـ آزادسازی اشتراک مهارتها با دیگران
3ـ آزادسازی استعدادهای انتقادی و خلاقانه افراد
4ـ آزادسازی فرد از این الزام که انتظارات خود را براساس خدماتی که یک حرفه تثبیتشده عرضه میکند، شکل بدهند.
مؤلفههای نظریه پساتوسعه
رویهمرفته ایوان ایلیچ و نظریههای او، یکی از ارکان نظریهای است که امروزه بهنام نظریه پساتوسعه شناخته میشود و مجید رهنما نیز یکی از مبلغان این نظریه بود. مکتب پساتوسعه در ادبیات توسعه پس از جنگ جهانی دوم و در انتقاد به فرآیند توسعه به وجود آمد. این نظریه، توسعه را ایدئولوژی خاصی و سلطهگری میداند که در کشورهای شمال به وجود آمده و در اصل، پاسخ نادرستی به نیازها و آرزوهای راستین جهان جنوب است. از این دریچه، نظریههای پساتوسعه خود را جایگزین نظریه توسعه میدانند، زیرا معتقدند توسعه در بهترین حالت، شکستخورده یا در بدترین حالت، همواره یک دروغ و فریب بوده که برای پنهانکردن زیانهای شدید واردشده به ملل درحالتوسعه و مردمان آن طراحی شده است.
از نظر پساتوسعهگرایان، وضعیت جوامع مختلف را نمیتوان با نظریهها و الگوهای مشخصی بهبود بخشید و بسیاری از راهکارهای پیشنهادی توسعهگرایان در عمل نتیجهای جز تخریب ارزشها و ساختارهای مفید جوامع بومی ندارند. درمقابل منتقدان نیز معتقدند، مؤلفههای نظریه پساتوسعه دچار اشتباهاتی اساسی است. برای نمونه آرام ضیائی معتقد است: «مؤلفههای پساتوسعه اغلب گرفتار اشتباهات زیر هستند؛ نتیجهگیریهای غیرمنطقی (مثلاً شکست یک پروژه را دستاویزی برای سرزنش کل توسعه قرار میدهند)، تقابلهای بیهوده و غیرمفید (مثلاً میگوید، مدرنیته بد و ضدمدرنیته خوب است)، استنتاجهای نادرست (مثلاً میگوید، مسائل کشورهای فقیر همواره و در همهجا نتیجه فریبکاری سرمایهداری یا توسعه هستند)، رومانتیسیسم بیاساس (مثلاً القاء میکند که اغنیا خشکدست هستند و در عوض، فقط فقرا مهماننواز و سخاوتمندند)، بیریایی (بر سادگی در زندگی تاکید میکند) و خطمشیهای سیاسی توجیهناپذیر (مثلاً میگوید، اگر بخواهیم همه ما میتوانیم مانند ماهاتما گاندی زندگی کنیم).»
نقد رهنما بر توسعه فقرزا
مجید رهنما از دوستان نزدیک ایوان ایلیچ بود و براساس آموزههای ایلیچ، مؤسسه «مطالعات توسعهی درونزا» را تاسیس کرد و پس از کنارهگیری از وزارت علوم و آموزش عالی، طرح آموزشی ـ عمرانی الشتر را در لرستان و براساس آموزههای ایلیچ به اجرا درآورد. درعینحال او در دهههای پایانی عمرش روی مقوله فقر تمرکز کرد. دراینزمینه تجربههای او در شناخت کشورهای جهان سوم نیز بسیار راهگشا بود.
رهنما میان «فقر» (سبک زندگی مبتنی بر صرفهجویی که ممکن است ارادی باشد) و «بدبختی» (عدمدسترسی به معیشت)، تمایز قائل میشد و در کتاب «وقتی بدبختی فقر را بیرون میراند» چنین نوشت: «گسترش بدبختی و فقر، یک رسوایی اجتماعی آشکار و غیرقابل قبول است، بهویژه در جوامعی که قادر به اجتناب از آن هستند. این پدیده دلشوره عمیقی در ما ایجاد میکند که کاملاً قابل درک و موجه است.
این رسوایی با افزایش قدرت ماشین تولید محصولات سختافزاری پایان نمییابد، زیرا این ماشین خودش بهطور مداوم بدبختی ایجاد میکند.» او میپرسد، چرا با وجود پیشرفتهای خیرهکننده در دوره مدرن، وضع فلاکتبار برخی از مردمان شامل میلیاردها انسان بیگناه تشدید شده است؟ و پاسخ میدهد که دسترسی به آیندهای بهتر از وضع فعلی همانقدر که نیازمند بررسی دستاوردهای دوره مدرن است، نیازمند اصلاح بینشها نسبت به دوره سنتی و اهتمام به آموختن حکمتهایی است که از ایندوره قابل برداشت است.
از نظر رهنما: «زبان توسعه، زبانی علمیمآب، تکنوکراتیک و کارشناسبنیان است که از واژههایی ساخته میشود که پرابهام و پریشانیآور است، بهویژه برای مردمان محلی.» برای نمونه رهنما به اصطلاح «اقتصاد ابتدایی» در ادبیات توسعه اشاره میکند که «بهجای دوستی و مؤدت بهکار برده میشود» یا «به اجتماعی که تنها چیزی را که نیاز دارد، تولید میکند و بقیه زمان خود را برای فراغت و فعالیتهای هنری دیگر میگذارد»، برچسب «نابارور» میزند.
رهنما معتقد است، توسعه در ادامه استعمار قابل فهم است اما تفاوت بنیادین میان استعمار سیاسی و توسعه این است که اولی از راه رابطه ارباب ـ برده، افراد را زیردست میکند اما هدف توسعه برعکس مستعمره کردن از درون است. توسعه در قالب «دشمن درونی» کار میکند و بر آن است که هر شخص بومیزبان را به کارگزار اقتصادی دگرگون کند تا بتواند پول بیشتری تولید کند و بسازد تا بتواند تمام نیازهای شخصی را برآورده کند. ازاینمنظر رهنما معتقد است، توسعه میکوشد به مردمان یاد بدهد چگونه عالم نیازها را بکاوند و هنر زیستی تازه براساس اصل اقتصادی به حداکثر رساندن انباشت دارایی را بیاموزند.
یکی از استعارههایی که در نوشتههای رهنما برای فهم توسعه وجود دارد، استعاره ویروس ایدز است. از نظر رهنما، توانمندی توسعه مانند ویروس ایدز در درونیکردن خود به دست میزبانش نهفته است بهخصوص ازطریق سه حوزه بهطرزی ویژه در درون ذهنهای مردمان رخنه میکند. این سه حوزه را رهنما سه حوزه نظام مدرسه، تولید نیازهای اعتیادآور و بیارزشکردن کاردانی بومی یا همان چیزی میداند که مردم عادی آن را «فوت و فن»
مینامند.
لزوم انتخاب فقر همزیستانه
از نظر رهنما، «فقر معنوی» یا «فقر خودخواسته» بیانگر انتخابی استثنایی برای رهایی است زیرا فقط افرادی نادر میتوانند بدین سنخ از فقر روی بیاورند. در برابر این فقر و سایر انواع تحقیرکننده فقر، رهنما اما بر «فقر همزیستانه» تاکید دارد؛ فقری «ناظر بر غنای موجود در جوامع بومی، یعنی یادگیری زیستن با هم و ایجاد اخلاقی مبتنی بر عقل سلیم، همزیستی و سادهزیستی».
از نظر رهنما: «جوامعی که شاهد زایش فقرهای همزیستانه بودهاند، به همان اندازه جوامع مؤثر در شکلگیری انقلاب صنعتی، دارای اندوختههای گرانبهایی از دانشهای سودمند هستند. ازاینمنظر اینکه چگونه مردمان در سنتهای ماقبل مدرن نیازهای خود را بدون استفاده از ابزارآلات نوپدید و اغلب با لطافت بیشتری برآورده میساختهاند، شایسته توجه است».
بنابراین مهمترین رویکرد برای مبارزه با سبک زندگی مدرن که به طرزی مداوم در کنار تولید فراوانی، تولید فلاکت و بینوایی میکند؛ بازآفرینی فقر همزیستانه است. این الگو نیازمند برانگیختن حسی درونی در میان آدمیان است مبتنی بر احساس بینیازی به تغییر متداوم جهان برای نیل به سطوح بالارونده ثروت و درآمد. بنابراین با چنین پیشفرضی انتظار رفع فلاکت جهانی از جانب دولتها و نهادهای جهانی نیز امری بیهوده است، چون خود این دستگاهها در بطن خود بهصورتی نظاممند به بازتولید بینوایی مشغول هستند.