| کد مطلب: ۱۰۰۴۱

هیچ‌‏وقت سنت تفکر انتقادی نداشتیم

هیچ‌‏وقت سنت تفکر انتقادی نداشتیم

گفت‌وگو با سعید عقیقی درباره سینمای امروز ایران و جایگاه منتقدان(بخش اول)

گفت‌وگو با سعید عقیقی درباره سینمای امروز ایران و جایگاه منتقدان(بخش اول)

نقد چاقویی است که دسته خود را هم می‌برد و این دقیقاً به ماهیت مدرن آن برمی‌گردد که بر عقل خودبنیاد بنا شده که هیچ امر استعلایی را برنمی‌تابد و حتی خودش را هم زیر تیغ جراحی خودش می‌برد. چیزی که می‌توان نامش را نقد در بوته نقد یا نقدِ نقد دانست. این محور و رویکرد گفت‌وگوی ما با سعید عقیقی؛ منتقد، پژوهشگر، مدرس سینما و فیلمنامه‌نویس بود. اینکه نقد فیلم در چه وضعیتی قرار دارد و نسبت آن با سینمای امروز ما چیست. او در پاسخ به این پرسش به روایتی تاریخی از مسئله نقد و منتقد در سینمای ایران پرداخت و آن را در ذیل سینما به‌مثابه صنعت و نه لزوماً هنر مورد واکاوی قرار داد. گرچه در این بازخوانی نه‌فقط نقد که خود سینمای ایران هم در نسبت آنچه او رابطه هنر و شبه‌صنعت می‌نامند مورد خوانش قرار گرفت. عقیقی در این گفته با آسیب‌شناسی مناسبت نقد و نقدنویسی در ایران، تلاش کرده تا بر مبنای همان تحلیل تاریخی، به این پرسش متداول که نقد چیست و منتقد کیست، پاسخ دهد. این گفت‌وگو را در دو بخش می‌خوانید. دربخش اول آن که در ادامه می‌خوانید، او به مسئله نقد فیلم و تحولات آن پیش از انقلاب تا اوایل دهه ۸۰ می‌پردازد و در بخش دوم که در شماره فردا منتشر می‌شود، مسائل و مصائب نقد در دوران معاصر را شرح می‌دهد.

‌می‌خواهم مصاحبه را با ارجاع به این جمله شروع کنم که برخی فیلمسازان معتقدند که «منتقدان کارگردان‌های شکسته‌خورده‌اند». پشت این جمله نوعی عدم اصالت برای نقد و منتقد نهفته و گویی برای آن هویت مستقلی قائل نیستند. انگار منتقد طفیلی سینماست و نقد اعتبار ذاتی ندارد. نظر شما درباره این نگاه به نقد و منتقد چیست؟

ترجیح می‌دهم به جای اینکه بگویم آری یا نه، با یک روایت تاریخی شروع کنم و به تحلیل این نگرش بپردازم. درواقع می‌خواهم بگویم چرا این اتفاق افتاده و برخی به این نتیجه رسیدند که به‌قول شما نقد، طفیلی سینماست. واقعیت این است که ما هیچ‌وقت سنت تفکر انتقادی نداشتیم. ما در مقاطع مختلف به دلیل انقطاع تاریخی درگیر بحث‌های مرتبط با فرهنگ بودیم و یک پای این بحث‌ها به دلیل شرایط سیاسی‌مان همواره در سیاست بود. جالب اینکه مثلاً در فضای روشنفکری، غالباً نقدهای ادبی را خود رمان‌نویس‌ها روی کارهای یکدیگر نوشتند. مثلاً اکبر رادی، نمایشنامه‌نویس روی کار رضا براهنی، رمان‌نویس نقد نوشته یا مثلاً هوشنگ گلشیری، منصور اوجی را معرفی می‌کند یا قاسم هاشمی‌نژاد درباره ابراهیم گلستان نوشته. تعداد منتقدانی که فقط کار نقد ادبی انجام دادند و خودشان رمان‌نویس نبودند خیلی کم بوده است. درنتیجه نقد غالباً جنبه ذوقی خود را حفظ کرده و کمتر از ژورنالیسم و انجام وظیفه فراتر رفته است. در سینما یک مقدار مشکلات پیچیده‌تر و در عین حال چندوجهی و عجیب است. سینما یک پدیدار مرتبط با فرهنگ عامه به‌طور مستقیم است و مفهوم موفقیت در سینما یک مفهوم چندوجهی است. مثلاً به فیلم پرفروش هم می‌گویند فیلم موفق، به فیلمی که ارزش‌های زیبایی‌شناختی را تغییر می‌دهد هم می‌گویند فیلم موفق. درحالی‌که مفهوم توفیق در این دو مورد با هم کاملاً فرق دارد. ما ۸۰ میلیون جمعیت داریم و به فیلمی که ۵۰۰ هزار نفر آن را ببینند می‌گویند پرفروش یا موفق! درحالی‌که در هر جای دیگری از دنیا اساساً این یک شکست محسوب می‌شود. خب فیلمسازی که فیلم پرفروشی ساخته درباره منتقدی که درباره ارزش‌های پایین زیبایی‌شناسی آن نظر می‌دهد، می‌گوید او می‌خواسته فیلم خودش را بسازد و نتوانسته و حالا دارد به کار ما ایراد می‌گیرد. اما مقوله نقد در ایران یک بحران اساسی تاریخی دارد. نقد یک فرآیند مدرن و متکی به پایه‌های مدرنیته است و این پایه‌ها در ایران تعریف نشده است. تقریباً می‌شود گفت مثل استفاده از بسیاری پدیدارهای مدرنیته، رویکرد فرهنگی پیدا نکرده و مثل تمام پدیدارهای انتقادی، از سیاست و حاکمیت قانون بگیرید تا آزادی‌های اجتماعی، «ذیل زائد بر اصل» بوده است. وقتی فیلمسازی در ایران شروع می‌شود، تعداد باسوادان یعنی کسانی که مهارت خواندن و نوشتن دارند زیر ۱۰‌درصد است. تازه سینما یک پدیده دیداری است و استفاده از آن به سواد خواندن و نوشتن وابسته نیست. اگر این پدیده وابسته به سواد نوشتاری مخاطب بود، به‌سادگی نمی‌توانست پا بگیرد. اما از اینکه بگذریم شما تصور کنید کار نویسنده‌ای مثل صادق هدایت یا جمال‌زاده یا بزرگ علوی چقدر سخت است. مخاطب کمی دارند چون سواد خواندن در آن دوره کم بوده است و همواره زیر ضربه‌اند چون به چشم «منورالفکر» به آنها نگاه می‌کنند و چون انتقاد اجتماعی واضحی در کارهای‌شان دیده می‌شود، حکومت هم سعی می‌کند محدودشان کند. به‌همین‌دلیل همه نویسندگان و روشنفکران آن زمانه می‌توانند در چندکافه جا شوند. نگاه آنها به آینده است و نسل بعد را به‌وجود می‌آورند. درواقع ما برای ایجاد یک تفکر نقادانه باید منتظر گذشت زمان هم باشیم. شرایط عمومی‌ای که جامعه ما در حال حاضر دارد، این است که ما دنبال آدم‌هایی می‌گردیم که صنف و قدرت نداشته باشند تا بتوان به آنها ناسزا گفت، چون دیواری کوتاه‌تر از نویسنده یا روشنفکر پیدا نمی‌شود. تا این مرحله، هیچ‌کدام از این‌ها نامش نقد یا گسترش تفکر نقادانه محسوب نمی‌شود. پس ازیک‌طرف، نقد فرهنگی با نقد اجتماعی-سیاسی گره خورده و ازطرف‌دیگر از سوی شبه‌صنعت سینما ادعا می‌کند تحت فشار است و قادر به فعالیت نیست. شما نیم‌قرن بعد از پا گرفتن سینما تازه کتاب‌های تخصصی را در این عرصه می‌بینید. اصلاً کسی معتقد نیست که هنر قابل یادگیری است. اگر منتقدی هم هست فقط باید در مدح فیلم‌ها بنویسد. شما فیلم‌های دهه ۱۳۳۰ را ببینید و بعد خودتان را جای منتقدان آن دوره بگذارید، ببینید چیزی برای مداحی وجود دارد یا نه؟ مدیر دوبلاژ خودش دارد می‌گوید نسخه ترجمه فیلم خارجی را گرفته تا از روی آن فیلمنامه بنویسد که معنایش می‌شود کپی‌برداری.

‌آن جمله که منتقدان، فیلمسازان شکست‌خورده‌اند با تجربه فیلمسازی برخی منتقدانی که فیلم بد ساختند هم گره خورد و این تفکر را تقویت کرد. نمونه‌اش هوشنگ کاووسی که واژه فیلمفارسی را هم ابداع کرد اما چند فیلمی که ساخت، موفق نبود. به همین دلیل شاید یک نوع نگاه بدبینانه به منتقدان در ذهن برخی فیلمسازان شکل می‌گیرد. ضمن اینکه در یک ساحت کلی‌تر باید گفت ما در جامعه‌ای زیست می‌کنیم که از حیث فرهنگی هنوز نقد را برنمی‌تابد.

شاید این‌طور باشد اما به نظر می‌آید که حتی اگر کاووسی فیلم بد هم ساخته بود که ساخته بود، این به نقدش مربوط نمی‌شود؛ فیلمسازی و نقد فیلم دو مقوله مجزاست. کاووسی درباره فیلم‌ها درست می‌نویسد، اما وقتی خودش می‌خواهد شکل درست را پیاده کند، موفق نمی‌شود. مثل این می‌ماند که به یک دندان‌پزشک بگوییم تو یک متخصص مغز و اعصابِ شکست‌خورده هستی. اما شاید مشکل جای دیگر باشد. شما اگر به مطبوعات دهه ۱۳۳۰ نگاه کنید، می‌بینید نویسندگان سینمایی دارند به کیفیت فیلم‌ها اشاره می‌کنند و می‌پرسند چرا فیلم استاندارد وجود ندارد؟ یعنی به شکل بنیادی دارند به این موضوع نگاه می‌کنند. شما گزارش‌های پشت صحنه فیلم‌ها را بخوانید؛ تقریباً همان چیزی است که فرخ غفاری در فیلم «عروس کدومه؟» هجوشان کرده است. تازه ما دچار انقطاع تاریخی هم هستیم. مثلاً آیا واقعاً دکترکوشان فیلم‌های ابراهیم‌خان عکاس‌باشی را دیده بود؟ من سندی دراین‌زمینه ندیده‌ام. آنچه به‌عنوان پدیدار نقد وجود دارد و به نظرم نقدهای خوبی هم در دوره اول نوشته می‌شود، نقد بر سیستم ناهنجار فیلمسازی است که از آن یکسری پدیدار درجه چندم بیرون می‌آید. طغرل افشار وقتی دارد نقد می‌نویسد ۲۰ تا ۲۲ سال بیشتر ندارد، اما حرفش درباره شرایط فیلمسازی از اغلب منتقدان امروز سینمای ایران جلوتر است. سینما و نقد هر دو دستاورد مدرنیته است اما در دهه ۳۰ یعنی از فاصله سال‌های ۱۳۲۷ تا ۱۳۳۵ نقدها دقیق‌تر از فیلم‌ها هستند. به عبارتی دیگر منتقدها جلوتر از فیلمسازان هستند. منظورم کسانی مثل طغرل افشار، هوشنگ کاووسی، هوشنگ قدیمی، ماشاءالله ناظریان، بابک ساسان و سیامک پورزند و این طیف از منتقدان است. حتی فریدون رهنما و فرخ غفاری چند مطلب خیلی خوب و روشنگر درباره سینما می‌نویسند. در اوایل دهه ۱۳۴۰ نقد قدرت بیشتری پیدا می‌کند، اما باز هم هنوز سینمای ایران همان شبه‌صنعتی است که در دهه ۱۳۳۰ بود. بنابراین منتقدان به چند دسته تقسیم می‌شوند: دسته اول اصلاً کاری به سینمای ایران ندارند و بر فیلم‌های خارجی نقد می‌نویسند. به بیان ساده‌تر متوجه شده‌اند که این سینما ارزش بررسی ندارد و از نظر ساختاری به طور بنیادین دچار مشکل است. دسته دوم کسانی هستند که درباره فیلم‌های ایرانی می‌نویسند و حرف‌شان به طور خلاصه این است که اساساً این‌ها فیلم نیستند، نوار متحرک هستند و درنتیجه به شکل کلی، حتی فیلم‌های متفاوتی مثل خشت و آینه را نیز با همان منطق رد می‌کنند. درحقیقت چون عاشق سینمای آمریکا هستند، منتظر هاوارد هاکس، نیکلاس ری یا ویسنت مینلی ایرانی هستند که می‌دانیم هرگز پیدا نشد و به دلایل تاریخی، هرگز هم پیدا نخواهد شد. دسته سوم کسانی هستند که از لابه‌لای مقالات‌شان می‌شود یک راه‌حل میانه پیدا کرد؛ مثلاً فرخ غفاری یا فریدون رهنما در مطالب‌شان توضیح می‌دهند که چطور می‌توان به یک سینمای استاندارد رسید. آنها دارند یک راه‌حل میانه پیشنهاد می‌کنند؛ یعنی چطور می‌شود از فیلم‌هایی دفاع کرد که کمی سعی می‌کنند استاندارد‌های سینمایی را رعایت کنند. ازطرف‌دیگر خودشان آرام‌آرام دست به کار ساخت فیلم می‌شوند. درواقع در دو جبهه در حال حرکت هستند. مطلبی که فرخ غفاری درباره فیلم «شب‌نشینی» در جهنم می‌نویسد یا اشاراتی که فریدون رهنما در مطلبی که درباره فیلم «دزد بندر» دارد، نمونه‌هایی از این دست متن‌ها هستند. هر دو هم در فیلمسازی، هم در انتقال نظریه‌های‌شان شکست می‌خورند. سیامک پورزند در دهه ۳۰ در مجله «ستاره سینما» نوشته که چرا تماشاگران از یک فیلم خیلی استقبال می‌کنند و همان گروه براساس آن فرمول، یک فیلم دیگر می‌سازند اما فروش نمی‌کند. برای امیرارسلان نامدار کف می‌زنند اما یوسف و زلیخا را مسخره می‌کنند، درحالی‌که کیفیت این فیلم‌ها یکسان است. پاسخ خیلی ساده است؛ اولی تازه است و دومی نه. فیلم‌های گروه سه‌نفره گرشا، سپهرنیا و متوسلانی را ببینید، همین‌طور فیلم‌های آغاسی را. نمونه‌های اولیه به‌دلیل تازگی با استقبال روبه‌رو می‌شوند و خیلی زود شکست می‌خورند. به نظرم آنچه در متن سیامک پورزند مهم است و همچنان می‌تواند به‌عنوان یک پرسش اساسی در سینمای ایران مطرح باشد، این است که چرا وقتی یک فرمول فیلمسازی شکست می‌خورد، بازهم تعداد زیادی فیلم بر مبنای همان فرمول ساخته می‌شود. چیزی شبیه چرخه تولید پراید در صنعت خودروسازی است. ما می‌دانیم که هم گران است، هم کیفیت نامرغوب دارد ولی باز هم می‌خریم؛ چون چیز دیگری برای رقابت وجود ندارد. می‌خواهم بگویم آن گرایشی که بیشتر با نقد مخالف است، دو ویژگی دارد؛ هم مستبد است، هم هوادار صنعت درجه سه، چون از این راه به پول و شهرت می‌رسد. حالا که سال‌هاست رانت هم به آن اضافه شده و آن مدیر فرهنگی هم می‌فهمد به‌راحتی می‌شود تهیه‌کننده، فیلمنامه‌نویس و کارگردان شد. وقتی صنعت درجه سه وجود دارد شما داستان درجه سه دارید با تبلیغات درجه یک، فیلم درجه سه دارید با تبلیغات درجه یک و این چرخه دور خودش می‌چرخد، پیش نمی‌رود. برای ما تاریخ فرهنگی ایران از منظر سینما یک تاریخ دَوَرانی است. یک سلسله‌اشتباهاتی است که به مدت ۷۰ سال به‌طور دائمی تکرار می‌شود. به سرنوشت داستان‌نویسان مؤثر دوره اول نگاه کنید. همگی از ایران رفته و در اروپا مرده‌اند. به سرنوشت فیلمسازان دوره اول نگاه کنید؛ «حاجی آقا آکتور سینما» هنوز یکی از بهترین فیلم‌های تاریخ سینمای ایران است و ایدئولوژی آن کاملاً جلوتر از فیلم‌هایی است که همین الان در ایران تولید می‌شوند. تفکر انتقادی می‌پرسد ما چرا چنین هستیم؟ بخش تولید در سینمای ایران درست مثل مطبوعات ایران مدل کوچکی از بخش حکومتی است؛ یعنی از ساده‌ترین نیازهای مردم عقب‌تر حرکت می‌کند. تفکر انتقادی در هر دوره رشد می‌کند اما چون متکی به افراد است و استراتژی کلی ندارد، در جایی متوقف می‌شود. در دهه ۱۳۵۰ با آنکه سینمای ایران تکانی خورده، نقد فیلم از آن عقب افتاده و در حضیض است. بگردید و نوشته‌های مطبوعات این دهه را نگاه کنید. آیا نقدها در قواره فیلم‌ها هستند؟ اگر هم دفاعی می‌بینید، یک نفر گفته و بقیه از روی دست‌اش نوشته‌اند. نشریات سینمایی بخش خصوصی تا سال‌ها در ایران به محض اینکه چند نقد منفی پشت سر هم چاپ می‌کردند، نمی‌‌توانستند آگهی بگیرند و بایکوت می‌شدند. سه‌بار این اتفاق در تاریخ سینمای ایران تکرار شده است. اهالی سینما معتقد بودند که این‌ها یکسری روشنفکر غرغرو هستند که برای خودشان نقد می‌نویسند و حتی گاهی به سردبیر زنگ می‌زدند که آنها را بیرون کنند یا نقدی از آنها منتشر نکنند. طغرل افشار می‌گوید، استدلال آنها این است که ما به شما آگهی و پول می‌دهیم که رپرتاژ آگهی درباره فیلم‌ها چاپ کنید. شما مثلاً به بعد از انقلاب نگاه کنید که چقدر تعداد نشریات سینمایی دولتی زیاد است. بسیاری از کسانی که این نشریات را منتشر می‌کردند خودشان متولی تولید یکسری فیلم بودند، در چنین فضایی چطور می‌توان انتظار داشت که جریان طبیعی نقد به وجود بیاید؟ به محض اینکه استودیو مولن‌روژ به پرویز دوایی پیام داد که برای آنها نشریه دربیاورد، دیگر نقد فیلم ایرانی نمی‌نویسد. آخرین نقد منفی‌اش درباره نسخه دوم امیر ارسلان نامدار است. حالا به امروز نگاه کنید. تمام سینمایی‌نویسانی که سینمای ایران را از صدر تا ذیل مسخره می‌کردند، الان در قالب «پژوهشگر»، هواداران پرت‌ترین فیلم‌های همان دورانند؛ فیلم‌هایی که الان هم ساخته می‌شوند. خب. این اگر نامش عقب‌ماندگی نیست؛ پس چیست؟

‌اشاره کردید در دهه ۳۰ منتقدان جلوتر از سینما بودند و این می‌تواند نقد را جریان‌ساز کند. آیا اکنون که جریان نقد تاثیرسازی خود را از دست داده یا اثرگذاری‌اش کم شده، به این دلیل است که نقد ما از سینما عقب افتاده یا دلایل دیگری برای آن باید جست؟

دلیل سیاسی- اجتماعی دارد. به‌دلیل فقدان بینش و استراتژی، جریان نقد فیلم در ایران سال‌هاست که عملاً نابود شده است. نقد از شکل یک تخصص خارج شده، به‌شکل امری پیش‌پاافتاده درآمده و فایده خود را از دست داده است. ما از مرحله مدرنیزاسیون روبنایی با ادعای «تفسیر» مضمونیِ فیلم‌ها به مرحله پیشامدرنیته برگشتیم و تفکر انتقادی را حذف کردیم. در محدودیت و سانسور، بی‌استعدادترین آدم‌ها چه فیلمساز و چه منتقد، بیشترین امکانِ فعالیت را دارند. الان همه با هم حرف می‌زنند و به‌همین‌دلیل صدایی شنیده نمی‌شود. منتقد زمانی می‌تواند تاثیرگذار باشد که در درجه اول واجد یک فرهیختگی باشد. الان با چند کلمه مثل فروید، لکان، آلن بدیو، رولان بارت و اسلاووی ژیژک می‌توانید یک پُست شبه‌فلسفی مضحک بنویسید و از طریق آن به نشریه‌ای راه پیدا کنید و حتی در دانشگاه درس بدهید. می‌توانید از یک تهیه‌کننده پول بگیرید و به فیلم‌های دیگر - منهای همان تهیه‌کننده - فحش بدهید و معروف بشوید. می‌توانید از یک پلتفرم پول بگیرید و از «رانت» و محصولات یک پلتفرم دیگر انتقاد کنید و بی‌آنکه فیلمی دیده باشید، با یک «گوگل‌سرچ» ساده، روزی یک نقد فیلم بنویسید. می‌توانید لای یک کتاب را باز نکرده باشید و با گذاشتن روزی یک پست، به همان نویسنده‌‌هایی که اصلاً کتاب‌شان را نخوانده‌اید، فحش بدهید یا از ایشان تعریف کنید. می‌توانید با چند اصطلاح مضحک مثل «پنجاه‌وهفتی»، «راست»، «چپ» و «حکومتی» ناگهان به نظریه‌پرداز سیاسی تبدیل بشوید. جامعه ما به‌طورکلی دچار عوام‌زدگی ‌است و این عوام‌زدگی به‌عنوان یک استراتژی از بالا به آن تزریق شده و همه در مطبوعات و دانشکده‌های هنری، در معرض تشعشع آن قرار دارند. مخاطب به دلیل الگوهایی که به آن ارائه شده و اطلاعات تاریخی نادرستی که به او تزریق شده، از فرهیختگی متنفر و به پوپولیسم و لمپنیسم متمایل است. اساساً پاسخ تمام پرسش‌ها را از قبل دارد، به یادگیری، مکالمه و گفت‌وگو علاقمند نیست و ترجیح می‌دهد در سطوحی که اجازه‌اش را دارد آدم‌ها را تا سطح خودش پایین بکشد، حتی اگر شده با یک پست یا کامنت.

‌از کامنت گفتید و من به‌یاد انبوهی از نقدها در شبکه‌های اجتماعی و فضای مجازی افتادم و اینکه چه نسبتی می‌توان بین جریان نقد و رسانه و مدیوم‌های هر زمانه برقرار کرد. گویی ظهور رسانه‌های جدید، امکان‌های تازه‌ای برای نقد ایجاد می‌کند که البته به همان اندازه می‌تواند منجر به امتناع جریان درست نقد هم شود. چنان‌که در شبکه‌های اجتماعی با تولید انواع متن‌هایی مواجه هستیم که افراد مختلف به‌عنوان نقد یک فیلم می‌نویسند. به‌نظر شما شبکه‌های اجتماعی چه تاثیری می‌توانند بر جریان نقد فیلم بگذارند؟

قبل از اینکه وارد شبکه‌های اجتماعی بشویم به این نکته اشاره کنم که هر چیزی در سطوح فراگیر پخش می‌شود و همه به آن دسترسی پیدا می‌کنند، به‌طور طبیعی این تصور را به وجود می‌آورد که همه می‌توانند درباره همه‌چیز اظهارنظر کنند؛ درنتیجه همه‌چیز کهنه است. من خیلی زود وارد فضای نقد شدم و تقریباً با سه نسل از منتقدان همکاری داشتم. گاهی پیش می‌آمد چندروز درباره یک موضوع مباحثه کنیم که نتیجه‌اش می‌شد یک مقاله دوصفحه‌ای. من شاهد بودم که یک منتقد مشهوری به منتقد مشهور دیگری گفته بو،د این مطلبت قابل چاپ نیست؛ چون نثر ضعیفی دارد. ما دیگر چنین مراوداتی در تولید نقد و مناسبات ژورنالیستی آن نداریم. اگر از منظر صنعتی نگاه کنیم درواقع ما فکر می‌کردیم که باید یک ماشین استاندارد تحویل بازار بدهیم. درواقع یک نوع کنترل کیفیت در تولید نقدها وجود داشت که الان دیگر وجود ندارد.

ادامه دارد...

دیدگاه
آخرین اخبار
پربازدیدها
وبگردی