متفکر بِینا
نعمتالله فاضلی انسانشناس دغدغه و مسئله مقصود فراستخواه، «ایران» است. من در ادامه میکوشم به این پرسش جواب بدهم که او مسئله ایران را چگونه صورتبندی میکند؟
نعمتالله فاضلی
انسانشناس
دغدغه و مسئله مقصود فراستخواه، «ایران» است. من در ادامه میکوشم به این پرسش جواب بدهم که او مسئله ایران را چگونه صورتبندی میکند؟ فراستخواه تجسمی از ایران معاصر ماست. آنچه او خود آرزو دارد و در نوشتههایش درباره آن صحبت میکند، همان رئالیسم عاملانه است که در کتاب «مسئله ایران» پروراند و میتوان آن را در کنار دو نحله واقعگرایی انتقادی و عقلانیت واقعگرا قرار داد. رئالیسم عاملانه ابداع فراستخواه است که از سر تفنن و با ور رفتن با واژهها بیان نشده است بلکه محصول دهها کتاب و مقاله و عمری 65ساله در مبارزه و کشاکش برای پیشبردن کاری و برافروختن شمعی برای تغییر و توسعه در جامعه ایران بوده است.
فراستخواه تاریخ معاصر ایران را بهخوبی میشناسد، درگیر بسیاری از جریانهای تاریخ معاصر نیز بوده و آنها را زیسته است. دغدغه کانونی او این است که چرا در 150 سال اخیر بهرغم همه تقلاهایی که مردم ایران متحمل شدند، به تمام آرزوهای تاریخی خود دست نیافتند؟ و آنچه حاصل شد؛ مدرنتیه ناتمام، توسعه ناتمام، دانشگاه ناتمام و ناتمامیهای دیگری است که پیش روی ماست. پس سوال این است که چرا ناتمام ماندیم؟
پاسخ فراستخواه بسیار جالب است. او برخلاف بسیاری از متفکران که ایدئولوژی خلق میکنند تا در پرتو آن همهچیز را توضیح بدهند، از ایدئولوژیسازی بهشدت پرهیز میکند؛ چه مارکسیستی و چپ، چه مذهبی و اسلام سیاسی و چه لیبرال و ایرانشهریگری یا هر ایدئولوژی دیگری. او در پی ساختن نظام ایدئولوژیک برای فهم جامعه ایران نیست. او حتی یکی از موانع توسعه ایران را همین ایدئولوژیسازیها میداند. برای برخی البته شاید این بدان معنا باشد که او پراکنده عمل کرده و سخن گفته است. قطعاً این ناشی از چند عامل است؛ نخست عدم اشراف به کلیت کارهای فراستخواه، سپس باور به این تصور که کسی میتواند حرف جدی بزند که آن حرف حامل یک ایدئولوژی باشد تا ما بتوانیم بگوییم او چپ است یا راست یا بنیادگرای دینی است و... فراستخواه در این دستهبندیها نمیگنجد و به همین دلیل پراکنده دیده میشود. دلیل دیگر این بازنمایی نادرست از فراستخواه نیز این است که پروژه او را نمیپسندند. فراستخواه ایدئولوژی خلق نمیکند تا در پرتو آن همهچیز را توضیح بدهد. او راهحل از پیش مشخصی نیز در آستین خود ندارد. در عوض میکوشد فرآیند واقعیتها و تحولات جامعه ایران را بفهمد و از
درون خود آنها مسئله را صورتبندی کند. این کار بسیار دشواری است؛ بسیار دشوارتر از ساختن ایدئولوژیها.
واقعیت در ذات خود متکثر، گسترده، پیچیده و لایهلایه است و به تقلایی بیش از تقلای یک ایدئولوگ برای فهم و توضیح آن نیاز است. ایدئولوگشدن بسیار ساده است. کافی است یک ایدئولوژی را بپذیرید و خطیب توانمندی نیز باشید.شریعتی و آلاحمد نمونه چنین ایدئولوگهایی هستند. فراستخواهشدن اما بسیار دشوار است. «غربزدگی» جلال محصولی صددرصد متأثر از چپ ایدئولوژیک است. شریعتی نیز ایدئولوگی بود که سوسیالیسم شیعی انقلابی را ایدئولوژی خود کرده بود و با خلاقیتی خاص، تمام هستی را با آن توضیح میداد. او نیازی به تحقیقات بیشتر نداشت، همانطور که جلال و همه ایدئولوگهای جهان ندارند. آنها لزومی نمیبینند سراغ واقعیت بروند تا دریابند چیست. فراستخواه در فهم و توضیح ایران اما در هیچکدام از این الگوهای ایدئولوژیک نمیگنجد. مسئله او فهم موانعی است که بر سر راه حرکت جامعه ایران پیش آمده است و میکوشد ـ ولو در حد یک میلیمتر ـ در حرکت جامعه به جلو مؤثر باشد. او نه آرزواندیشی میکند و خیالبافی و نه درصدد تحمیل الگوی خود است. او نسخه نمیپیچد بلکه سراغ زوایای گوناگون جامعه از دانشگاه تا شهر، تا دین، سیاست، شیوه زندگی و خلقیات مردم میرود تا
دریابد مسئله چیست؟ او مسئلهشناس است.
تشخیص فراستخواه این است که ما صاحب یک منطقه بینا هستیم. در این منطقه، اتفاقات ایران رخ میدهد یا موانعی ایجاد میشود. این یک مبنای فلسفی، معرفتشناسی و روششناختی دارد و فراستخواه در این بحث از فلسفههای بینافرهنگی متأثر است. در این ساحت، حقیقت بیناست. سه منطقه بینا وجود دارد؛ بین امروز و دیروزمان، (تاریخ معاصر و گذشته)، بین ایران امروز و جهان مدرن و سوم، بین نخبگان جامعه و تودههای مردم. منطقه بینا، منطقهای است که باید در آن اتفاقاتی رخ بدهد و در ایران به اندازه کافی رخ نداده است. ما نتوانستیم گفتوگوی خلاقی بین دیروز و امروزمان تدارک ببینیم. فراستخواه البته در مبالغهکردن در فقدانها بسیار محتاط است. در اینکه بگوید دچار فراموشی مطلق گذشتهمان شدیم یا سنت را نفهمیدیم یا... او ادعاهای گزاف نمیکند بلکه میگوید به اندازه کافی این گفتوگو اتفاق نیفتاده است. درباره جهان مدرن نیز او بر آن است که ما ایرانیان بهقدر کافی گفتوگوی خلاق، سازنده و پیشبرنده نداشتهایم و درنهایت نخبگان ایرانی بهمثابه جلوداران جامعه قادر نشدند با تودههای مردم و همه جمعیت ایران ارتباطی مؤثر برقرار کنند و به مردم بینش و زبان عطا
کنند. کل سخن فراستخواه این است که این منطقه بینا، منطقه پروبلماتیک ماست.
راهکار پیشنهادی فراستخواه با این صورتبندی چنین است؛ اگر به گذشته خود بازگردیم، میبینیم که ایران در دوران پیشرفت خود، قبل و بعد از اسلام، صاحب منطقه بینای فعالی بوده است. در این دوران، ایرانیان حقیقت را با همه وجوه متکثرش تجربه میکردند و توضیح میدادند. برای نمونه ابنسینا، فارابی، حافظ، سعدی و... توانستند در زمان خود این منطقه بینا را خلاق و سرشار کنند. فراستخواه مسئله معاصر ایران را نیز این میداند که بسیار تلاش کردیم و دستاوردهایی عظیم نیز داشتیم اما همچنان این ناتمامی، خشونت، بحران، فقر و جهل مقدس را شاهد هستیم. رویهمرفته، او فقدانها را در کنار امکانها میبیند.