مسابقه آمریکاستیزی
بررسی آنچه گروهها و جریانات مختلف سیاسی را درباره اشغال سفارت آمریکا متحد کرد
بررسی آنچه گروهها و جریانات مختلف سیاسی را درباره اشغال سفارت آمریکا متحد کرد
اشغال سفارت آمریکا در 13 آبان 1358 را میتوان بدون شک یکی از تاثیرگذارترین تحولات تاریخ جمهوری اسلامی ایران دانست؛ تحولی که طی 44 سال اخیر سایه گسترده آن علاوه بر ابعاد بینالمللی و سیاست خارجی، در مسائل داخلی کشور نیز دیده میشود. در همین ارتباط و در آستانه سالگرد اشغال سفارت آمریکا، چندی پیش انجمن علوم سیاسی ایران نشستی را در خانه اندیشمندان علوم انسانی با عنوان «صداهایی که شنیده نشد» برگزار کرد که در بخشی از این نشست، ماجرای اشغال سفارت آمریکا در 13 آبان 58 مورد بررسی قرار گرفت. آنچه در زیر میآید نکتههایی است که درباره ارتباط ایران و آمریکا و منتهی شدن به اشغال سفارت بیان شده است.
مجید تفرشی
تاریخنگار، پژوهشگر و استاد روابط بینالملل
مسئله گروگانگیری و اشغال سفارت آمریکا چه در مقدمات، چه در زمان 444روزی که این ماجرا رخ داد و چه تبعات آن، که تا امروز ادامه داشته و احتمالا خواهد داشت، آنقدر مهم و تاریخساز است که نمیتوان از آن گذشت تا تب و تاب فروکش کند. در این موضوع آثار زیادی چه توسط شاهدان عینی و چه توسط ناظران سیاسی و چه خبرنگاران منتشر شده است و اسناد زیادی هم وجود دارد که من سعی داشتهام بسیاری از آنها را ببینم. در بسیاری از آثار منتشرشده، سعی بر این است که یک وجهی از این داستان نمایان شده و یک وجه از آن کمتر دیده شود. این موضوع در روایتها کاملاً محسوس است. گاهی اوقات هم شدت منابع کار پژوهش را سخت میکند.
نیروی سوم
در تاریخ معاصر ایران و از دوران بعد از مشروطیت که روابطمان با آمریکاییها جدیتر شد، ما آمریکا را نیروی سوم و یا در مواردی نیروی چهارم میدانستیم که در مواجهه ایران بین روسیه، بریتانیا و عثمانی، سابقه استعماری به ایران ندارد و ایرانیها به آن نظر خوشی داشتند. از اواسط دوره ناصرالدینشاه که روابط با آمریکا برقرار شده و صدرالسطنه بهعنوان سفیر به آمریکا میرود، این روابط با آمریکا وجود داشت اما اینقدر برای دو طرف مهم نبود. اولین بار بعد از مشروطه با آمدن مورگان شوستر و اخراج او توسط روسها و انگلیسیها باعث شد خاطره مثبتی از آمریکاییها برای ایرانیان ایجاد شود. این روند در اواخر دوره قاجاریه ادامه پیدا کرد که آرتور ملیسپو به ایران آمد. او گرچه درایت شوستر را نداشت اما سعی کرد نظام اداری و اجرایی ایران را نظم دهد اما بعد از کودتای سوم اسفند و بهدنبال اختلاف از ایران رفت.
تغییر ذهنیت ایرانیها
در این فاصله تا انقلاب، دو حادثه اتفاق افتاد که ذهن و روان ایرانیها را نسبت به آمریکاییها تغییر داد. اولین حادثه همکاری و همراهی آمریکا در اشغال نظامی ایران در شهریور 1320 بود و بعد از آن هم کودتای 28 مرداد بود که سابقه شفاف آمریکاییها را نزد ایرانیها تغییر داد. در سالهای 1332 تا 1357، با توجه به گسترش و عمق روابط ایران و آمریکا و بهخصوص در سالهای پایانی عمر پهلوی با مسائلی از قبیل کنسرسیوم و پیمان نظامی سنتو، به تدریج ذهن ایرانیها به خصوص با افزایش گرایشهای رادیکال چپ، علیه آمریکا بیشتر شد و در واقع سلطه حکومت محمدرضاشاه را از چشم آمریکا میدیدند.
نیروهای مذهبی و آمریکا
اما جنبش غالب مذهبی ایران، یک جنبش ضدامرپالیستی و ضدآمریکایی نبود، در آموزههای رهبران دینی هم آمریکا صرفاً از جهت حمایت از شاه ملامت میشد و به مفهوم نقد و نگاه ضدامپریالیستی و ضدآمریکایی با رگههای شدید کمتر در جناح مذهبی که بعداً در ایران حاکم شد، دیده میشود. بعد از اوجگیری انقلاب هم ما شاهد این هستیم که به دلایل مختلف، مسئله ضدآمریکا بودن به تدریج در آموزهها و شعارهای انقلاب جا پیدا کرد که این روند بهخصوص از طرف گروههای چپ بود که مهمترین آنها از نظر عِده و عُده حزب توده و چریکهای فدایی بودند و بعد از آنها گروههای کوچکی مثل پیکار و راه کارگر که بهنوعی برخاسته از گروههای اولیه بودند. بهعبارتی در ماههای منتهی به انقلاب، تقریباً مسابقه آمریکاستیزی در ایران شکل گرفت، هنوز نیروهای مذهبی با آمریکا ضدیت آشکار نداشتند و آمریکاییها به دلایلی از جمله مسئله کودتای مارکسیستی در افغانستان، اصرار داشتند که نسبت به حوادث ایران، بهرغم اینکه شاه بزرگترین متحدشان بود، مماشات کنند.
اشتباه رایج درباره ارتباط ایران و آمریکا
در موضوع روابط ایران و آمریکا در زمان محمدرضاشاه، یک اشتباه رایج تعمدی وجود دارد که دولتهای غربی و بهویژه آمریکا و بریتانیا، خواهان سرنگونی شاه بودند و روابط شاه هم با آنها تیره و تار بود و آنها از انقلاب حمایت کردند. در صورتی که آنچه از اسناد و مدارک پیش میآید، دستکم تا سه ماه و ده روز قبل از پیروزی انقلاب، هیچگونه رد پا و سابقهای که آمریکاییها میخواستند شاه نباشد، دیده نمیشود؛ تا آن زمان بهطور کامل و تمامقد از شاه حمایت میکردند، صدها هزار سند در این ارتباط وجود دارد. اما مسئله بعدی این است که آنها تا زمانی که خود شاه مصمم به ماندن بود، این موضع آمریکاییها و انگلیسیها تغییری نکرد. در آبان1357 آمریکاییها و انگلیسیها پیشنهاد دادند که دولت نظامی مقتدر تشکیل شود و در همین مسیر پیشنهاد داشتند که اویسی نخستوزیر شود، زیرا نسبتاً پاکدست و مذهبی بود و در ارتش هم طرفدار داشت اما شاه نپذیرفت زیرا میترسید کودتا کند. وقتی هم که ازهاری را آوردند تقریباً از همان زمان زمزمه قطعی رفتن شاه آغاز شد و دیگر آمریکاییها و انگلیسیها هم دنبال این بودند که هر چه میشود، جانشینان شاه از طرفداران شوروی و مارکسیست نباشند.
پروژه بختیار
در این مدت بعد از شکست پروژه دولت ازهاری و روی کار آمدن دولت شاپور بختیار، یک موقعیت جدید برای کسانی که بهدنبال سیاستهای رادیکال بودند پیش آمد. شاکله عملکرد بختیار در 37 روز حکومتش و بهعبارتی بزرگترین پروژه بختیار، بهصورت خلاصه این بود که قصد داشت زمانی که در قدرت حضور دارد، از رهبران انقلاب و شخص رهبر انقلاب پروژهربایی کند و هر آنچه را انقلابیون تندرو میخواهند، به تدریج اجرا کند و این پیام را برساند که نیاز به انقلاب نیست و من خودم همه این کارها را میکنم، به همین دلیل هم آقای خمینی در نوفل لوشاتو اصرار داشت زودتر برگردد تا پروژه بختیار ناتمام بماند. این پروژه شامل مواردی میشد که برای مثال میتوان از آزادی زندانیان سیاسی، آزادی روزنامهها و انحلال ساواک نام برد. همچنین در این پروژه انحلال بسیاری از قراردادهای نظامی به آمریکا و انگلیس قرار داده شده بود که مهمترین آنها که در تاریخنگاری به غلط ثبت شده، خروج ایران از پیمان نظامی سنتو است. در تاریخنگاری انقلابی و ضدانقلابی میخوانیم که جمهوری اسلامی از سنتو خارج شد درصورتیکه این دستور و فرمان در دولت بختیار و توسط شخص بختیار صادر شد اما چون دولت مستعجل بود، اجرایی شدن آن به بعد از انقلاب موکول شد. در این شرایط، آمریکاییها در گوادلوپ هم ناامیدانه از دولت بختیار حمایت میکنند ولی خودشان را آماده کرده بودند که اگر این حکومت نتوانست قدرت را ادامه دهد، افرادی در ایران روی کار نیایند که حامی شوروی، کمونیسم و عقاید ضدآمریکایی باشند. این غلط رایجی است که گفته میشود در گوادلوپ نشستند و تصمیم گرفتند که شاه برود.
سیاست مماشات با ایران
در این شرایط، با پیروزی انقلاب اسلامی، با توجه به حضور، نفوذ و استیلای شوروی در افغانستان و خطر گسترش این استیلا به ایران، سیاست آمریکا و بریتانیا با حکومت جدید انقلابی، مماشات و کاهش هزینه و صدمات بود. به همین دلیل سفیر آمریکا در ایران ماند، بریتانیا سفیر جدید فرستاد و سعی کردند یک روابط حداقلی را با ایران حفظ کنند. البته در ماههای منتهی به پیروزی انقلاب، دفاتر فرهنگی آمریکاییها، سفارت بریتانیا و شورای فرهنگی بریتانیا مورد حمله و تعرض قرار گرفت که عمدتاً از سوی گروههای چپ بود.
اولین اشغال سفارت آمریکا
هفته اول پیروزی انقلاب هم بهرغم اینکه دولت انگلیس و آمریکا با ملاحظاتی دولت جدید را به رسمیت شناخته بودند، سفارت آمریکا به اشغال عدهای درآمد. در تاریخنگاری مرسوم و متعارف، مکرر نقل شده که سازمان چریکهای فدایی خلق این حمله را انجام داده است که این حمله با مخالفت رهبر انقلاب، شورای انقلاب، دولت موقت مواجه میشود و اشغالگران را بیرون میرانند. اما براساس آنچه من تحقیق کردم، این حمله مطلقاً هیچ ربطی به چریکهای فدایی ندارد و خیلی عجیب است تاکنون ردپایی از اینکه گروه خاص سیاسی این کار را کرده، وجود ندارد. ضمن اینکه بعد از این اقدام، یک کمیتهای در سفارت آمریکا تشکیل شد که اسمش این بود که باید از منافع آمریکاییها حمایت کند اما مسئله این بود که خودش لانه فساد شد. کسی که خودش رئیس کمیته بود آقایی به نام ماشاءلله کاشانی (معروف به ماشاءلله قصاب) بود که انواع و اقسام کارهای خلاف از سوی او انجام شده بود.
در اشغال اول سفارت آمریکا، ادعا این بود که ما میخواهیم ظهور و نفوذ پنهان آمریکا بهویژه بعد از کاپیتولاسیون احیا نشود. یک نکته هم در حاشیه و برای اولین بار بگویم که کاپیتولاسیون نظامیان آمریکا در ایران انحصاری نبود و در یک مورد که من پیدا کردم، تفنگداران نظامی انگلیسی در ایران که قرارداد رسمی با نیروی دریایی ایران داشتند، دقیقاً همین قرارداد را داشتند اما در هیچ کتاب و مقاله تاریخی این مورد وجود ندارد که در آینده به آن اشاره خواهم کرد.
دولت موقت و خدشه به رابطه با آمریکا
گذشته از اشغال اول سفارت آمریکا، به هر حال برای آمریکا و دولت بازرگان، داشتن روابط خیلی مهم بود. اما یک اتفاقی اینجا میافتد که برای اولین بار توسط دولت مهندس بازرگان، این روابط نسبتاً توأم با مدارا با آمریکا بهشدت خدشهدار میشود. این واقعه عجیبی است که خلاف روند سیاستگذاری دولت بازرگان بود. ما یک شخصیتی در تاریخ روابط ایران و آمریکا به نام «ریچارد کاتن» داریم که افسر CIA در سالهای بعد از شهریور 1320 بود. بعد از 1332 از این سازمان کنار میکشد، دکتری میگیرد و استاد دانشگاه پیتسبورگ میشود و از آن موقع لابی گروههای مختلف سیاسی ضدشاه بهخصوص جبهه ملی و نهضت آزادی میشود. این آقای کاتن در دهه 40 و 50 روابط خوبی با انقلابیون ملی-مذهبی داشت. وقتی مدت ماموریت سولیوان بهعنوان سفیر در ایران تمام میشود (که خیلی هم در دولت کارتر محبوب نبود)، دولت آمریکا بلافاصله سفیری به نام والتر کاتلر را معرفی میکند که دیپلمات کارکشتهای بود. برای او تقاضای تایید ماموریت میشود اما شخص دکتر ابراهیم یزدی بهطرز عجیبی با انتصاب کاتلر مخالفت میکند. علت ظاهری هم این بود که کاتلر قبلاً در کنگو خدمت کرده، سابقه استعماری و نفوذ و دخالت در امور کشورهای ضعیف را داشته و حق ندارد به ایران بیاید، ولی الان اسناد و مدارکی که وجود دارد نشان میدهد که این موضوع بهانه بود. خیلی عجیب است در آن شرایط آقای یزدی از آمریکاییها میخواهد کاتلر معرفی نشود. البته این موضوع عادی است که کشورها سفیری را قبول نکنند اما قسمت دوم آن بینظیر است که آقای یزدی به دولت آمریکا میگوید او را که ما میخواهیم بهعنوان سفیر به ایران بیاید. این در تاریخ بینظیر است که به آمریکا فشار میآورند که ریچارد کاتن، سفیر آمریکا در ایران شود. البته طبیعتاً در شرایط عادی ممکن بود آمریکاییها این را قبول کنند اما در این شرایط که اجبار کنند؛ آمریکاییها قبول نکردند و سفیر نفرستادند. این ماجرا حادثه عجیب و سوءمحاسبه از سوی دولت موقت بود که فکر میکردند آمریکاییها میپذیرند.
گروههای سهگانه و آمریکا
موضوع بعد که وجود دارد، این است که از آن زمان به بعد ایران دستخوش یکسری تبلیغات توسط گروههای مختلف سیاسی از جمله گروههای سهگانه «حزب توده، چریکهای فدایی و مجاهدین خلق» میشود که هم دولت بازرگان، هم شورای انقلاب دولت بازرگان بهخصوص مهندس بازرگان، دکتر یزدی و دکتر بهشتی مشاطهگران امپریالیسم هستند و میخواهند پای آمریکا را در ایران باز کنند. این ماجرا به دلایل مختلف در ایران بالا میگرفت و مطرح میشد. از جمله بهخاطر اینکه بارها گزارش شده بود که شاه قرار است برای اقامت به آمریکا برود که این مورد اعتراض قرار گرفت. دولت بازرگان و شورای انقلاب هم تلاش میکردند که به نوعی نشان دهند ما با آمریکا نیستیم و آمریکاستیز هستیم. این رقابت به تدریج شکل گرفت و بیشتر شد. آمریکاییها اگرچه در انقلاب ایران ضربه خورده بودند، اما تلاش آنها بر بهبود روابط بود.
دو اتفاق مهم در آستانه اشغال سفارت
در آستانه اشغال سفارت دو اتفاق میافتد که یکی از آنها بیشتر گفته شده که البته به غرضورزی و تحریف بوده و دیگری تقریباً گفته نشده است. اولین حادثه جشنهای انقلاب الجزایر است که دولت موقت یک هیئت میفرستد که مهندس بازرگان، دکتر یزدی و دکتر مصطفی چمران به آن جلسه میروند. در تاریخنگاری جمهوری اسلامی و طرفداران اشغال سفارت آمریکا خیلی به این موضوع پرداخته شده اما اسم دکتر چمران حذف شده است. درصورتیکه آن چیزی که به دولت بازرگان اتهام زده شد که سازش با آمریکا بود، اساساً گفتوگوهای نمایندگان دولت با آقای «زبیگنیف برژینسکی» بود که این گفتوگوها بر سر مسائل معوق مالی و نظامی بود. اصل مذاکرهکننده براساس اسناد آمریکایی و انگلیسی، شخص دکتر چمران بود و بازرگان و یزدی در حاشیه بودند؛ زیرا موضوع، یک موضوع نظامی بود. اما در تاریخنگاری بعد از انقلاب، اسم دکتر چمران از این ماجرا که آن را مایه ننگ یاد میکنند، حذف میشود زیرا ما امت شهیدپرور هستیم و نباید به حرمت شهید خدشه وارد شود.
موضوع دوم کمترمطرحشده، مسئله سفر یک هیئت بلندپایه آمریکایی به ایران با سرپرستی «هنری پرکت» (رئیس میز ایران وزارت خارجه آمریکا) یک هفته قبل از اشغال سفارت است که ریز مذاکرات در اسناد سفارت آمریکا وجود دارد. آقای پرکت تقریباً با همه مقامات ایرانی به غیر از شخص امام خمینی دیدار میکند و بحث این بود که در روابط تنشزدایی شده، کنترل بحران شود و ایران بتواند یک روابط منصفانه با آمریکا داشته باشد. باید اینجا یک نکته را بگویم که شاید گفتن آن جسورانه و سخت باشد، من هیچ سندی پیدا نکردم که تا روز 13 آبان 1358، آمریکاییها بهدنبال براندازی جمهوری اسلامی باشند. حتماً دنبال تضعیف جمهوری اسلامی و کنترل انقلاب ایران در مرزهای خودش بودند، ولی من قبل از 13 آبان پروژه براندازی را ندیدهام زیرا آمریکاییها به علت موضوع شوروی و افغانستان، این را به صلاح خودشان نمیدانستند.
ربودن پروژه آمریکاستیزی
اتفاقی که میافتد این است؛ فشاری که روی نیروهای مسلمان وجود داشت، عملاً باعث شد که گروههای تندرو مسلمان، بهخصوص در دانشگاهها و روحانیت، به این نتیجه برسند که برای ربودن پروژه آمریکاستیزی از گروههای رقیب بهخصوص مجاهدین خلق، حزب توده و چریکهای فدایی، لازم است که اقدامی صورت بگیرد. از چند ماه قبل این حرفها وجود داشت اما اوج ماجرا را 13 آبان قرار میدهند که مصادف تقریبی با سه حادثه تاریخی بود (کنسرسیوم{مصوب 6 آبان1333}، سالگرد درگذشت آقای مصطفی خمینی{اول آبان1356} و سالگرد کشتار دانشگاه تهران{13 آبان 1357}). آنچه که وجود دارد این است که هم در بین دانشجویان و هم در بین روحانیون، اختلاف نظر شدید در این ارتباط وجود داشت و تصور عمومی هم این بود که این اقدام مثل اقدام اول کوتاه خواهد بود و بعد هم تمام خواهد شد. ولی به تدریج این حادثه طولانی و از کنترل دانشجویان خارج میشود. حضور و نفوذ شخص آقای محمد موسویخوئینیها بهعنوان نماد روحانیت چپ، خیلی در این ماجرا معما بود. به نظر میرسد هیچ روحانی دیگری در سطح و یا بالاتر از ایشان حاضر به قبول این کار نبودند. در بین دانشجویان طیفهای وسیعی وجود داشتند، معدودی از دانشجویان طرفداران مجاهدین خلق بودند اما بیشتر دانشجویان حزباللهی بودند که گرایشهای رو به چپ داشتند. اما نکته جالبی که وجود دارد، این است که هیچکدام از این دانشجویان و رهبریشان باور نداشتند که باید سفارت آمریکا را اشغال کرد و این تبعات را اصلاً پیشبینی نمیکردند. به همین علت و چون پیشبینی نشده بود، ماجرای اشغال سفارت آمریکا تبدیل به جریان خارج از کنترل دانشجویان شد.
یادمان باشد تقریباً در همه ترورهایی که صورت گرفت، اتهامی که به قربانیان این ترورها زدند، اتهام وابستگی به آمریکا بود. جو ضدآمریکایی اینقدر بالا بود که به صراحت میگویم تقریباً همه گروههای جدی سیاسی در ایران، در روز اشغال سفارت همراهی و حمایت کردند. همه کسانی که ادعا میکنند مخالف هستند، برای روزها و ماههای بعد هستند. حتی نهضت آزادی که قربانی این جریان بود، روز اول حمایت کرد. دوستانی که یادشان است، جلوی سفارت آمریکا با آن بحثها و پاتوقهایی که وجود داشت، اوج مسابقه مبارزه با آمریکا بود. در شرایطی که میدانیم، گروههای سیاسی مسلمان هم از سالها قبل به تأسی از ادبیات و آموزههای مارکسیستی، مبارزه با امپرالیسم و آمریکا را در آموزههای خود میدیدند. یک ادبیاتی در محاکمات رهبران مجاهدین خلق وجود دارد، این است که گفته میشد شما مارکسیست اسلامی هستید. یکی از این دفاعیات که خیلی مهم است، در دفاعیات علی میهندوست، یکی از رهبران سازمان که بعدها هم اعدام شد؛ میبینیم که به او گفته میشود شما مارکسیست و کمونیست هستید و چطور میتوانید مسلمان باشید، او شروع میکند چند دقیقه در دفاع از اسلام و انقلاب و حرکت اسلامی حرف میزند و در آخر میگوید البته مارکسیسم علم انقلاب ماست و ما بهعنوان یک مبارز محکوم هستیم که علم انقلاب را بیاموزیم. بنابراین علاقهمندی به روش و منش مارکسیسم در انقلاب و آمریکاستیزی، حرف بیربطی نبود. حادثه اشغال سفارت آمریکا، یک پادزهر برای اتهام به گروههای کلاسیک مذهبی بود که شما با آمریکا مماشات میکنید و به اندازه کافی ضدامپریالیسم نیستید. در واقع ربودن شعار و پروژه آمریکاستیزی از دست مدعیان این شعار بود.
تغییر موضع آمریکا
چیزی که اتفاق میافتد این است که اولاً مواضع آمریکاییها و متحدانش به یکباره درباره ایران تند میشود. ما قبل از اشغال سفارت هم دورههایی از تحریم درباره ایران را داشتیم اما عمده تحریمهای ایرانی از 13 آبان شروع میشود. برای اولین بار شاهد این هستیم که مواضع آمریکاییها و اروپاییها علیه ایران یکی میشود. ما همیشه تحت فشار آمریکا و اروپا بودیم اما ایران همیشه از اختلاف مواضع استفاده میکرد. اولین بار در گروگانگیری این اتفاق افتاد، دومین بار زمان آقای احمدینژاد بود و سومین بار هم شاید بتوان گفت در زمان ترامپ بود. در فاصله این سه دوره، ایران همیشه توانسته به اشکال مختلف از اختلاف آمریکا و اروپا استفاده کند. اتفاقی که میافتد، آمریکاییها که تا قبل از 13 آبان سعی میکردند کشورهای اصلی بازار مشترک اروپا را توجیه کنند که با ایران مماشات کنند، بهیکباره به متحدان اروپایی حمله میکند که شما با ایران مماشات میکنید و باید بیشترین حد ممکن ایران را تحریم کنید. آمریکاییها در چند اجلاس از جمله در یک اجلاس که در شهر ناپل ایتالیا برگزار شد، اروپاییها را برای دشمنی با ایران مقهور خود میکنند.
دو نکته مهم
دو نکته دیگر که باید مورد اشاره قرار بگیرد این است؛ نکته اول اینکه، میتوان صدها ساعت در مزمت گروگانگیری حرف زد و گروگانگیرها را نکوهش کرد. واقعیت تاریخی بعد از ارزیابی 44ساله این است که اصل گروگانگیری چیز عجیبی نبوده، هم ایرانیها سفارتخانهها را بارها اشغال کردهاند و این موضوع درباره سفارت ایران در کشورهای دیگر هم بوده است؛ موضوعی که اشغال سفارت آمریکا را به موضوع تاریخی و تاریخساز و تاثیرگذار تبدیل کرده، اول از همه استمرار آن است. این استمرار برای ایران پرهزینه شد. دوم اینکه، موضوع گروگانگیری تبدیل به گروکشی گروههای حاکم و مناقشه درون نظام در ایران شد. بدتر اینکه تبدیل به فوتبال سیاسی داخل جمهوری اسلامی شد. این مسئله باعث شد که خسارتهای بینالمللی نادیده گرفته شده و در زمان به آن توجه نشود و عملاً حوادث تلخ آمریکاییها در ایران را تحتالشعاع قرار دهد و یک نفرتی در بین آمریکاییها علیه ایران شکل دهد.
من سالهای سال در جلساتی که در انگلیس و آمریکا شرکت میکردم، با آدمهایی روبهرو شدم که روزگاری در ایران بودند و ماجرای گروگانگیری روی زندگی آنها تاثیرگذاشته بود و بخش زیادی از نفرتی که از ایران داشتند ناشی از گروگانگیری بود. اینها افکار عمومی آمریکایی را علیه ایران شکل دادند. نکته بعدی اینکه مسئله گروگانگیری از نظر اقتصادی و نظامی همواره ایران را گوشه رینگ قرار داده و سابقه 28مرداد و شهریور 20 را تا حدود زیادی در ذهن و روان جامعه بینالمللی به فراموشی سپرده و با ایران بهعنوان یک کشور مذاکرهناپذیر رفتار کرده است. آنچه که برای جمهوری اسلامی ایران در جهت گروگانگیری مثبت بود، تلاشی است که برای یکدستسازی حکومت انجام شد. ولی یک اقدام فاجعهبار دیگر در گروگانگیری این است که در فاصله بین بهمن 1357 تا آبان 1358، در چند مورد اطلاعات و اسنادی وجود دارد که صدامی که علاقه داشت به ایران حمله کند و در این مسیر حامیان ایرانی و عرب هم داشت، به دلیل ملاحظاتی که آمریکا و اروپا داشتند، نمیتوانست این کار را انجام دهد اما اشغال سفارت آمریکا باعث شد که آمریکاییها درباره حمله صدام به ایران یا سکوت کرده یا مماشات کنند. این موضوع از تبعات مستقیم اشغال سفارت آمریکا بود.
سوال پایانی
من فکر میکنم درباره تبعات اشغال سفارت میتوان ساعتها حرف زد ولی این مسابقه آمریکاستیزی بعداً روی خود آمریکا تاثیر گذاشت ولی نکات عبرتآموز دارد. در پایان یک ماجرا را میخواهم بگویم. زمانی که تحت فشار افکار عمومی، رسانهها و رقبا، جیمی کارتر مجبور به قبول حمله نظامی به ایران میشود، وقتی سایروس ونس (وزیر خارجه آمریکا) که حقوقدان حقوق بشری و مخالف حمله به ایران بوده، متوجه ماجرا میشود، به دیدار کارتر میرود و با اعتراض میگوید که این حمله اخلاقی و انسانی نیست. بعد از دو سه ساعت بحث، آقای ونس از وزارت امور خارجه استعفا میدهد و فقط متقاعد میشود که این استعفا بعد از پایان عملیات طبس اعلام شود. در استعفانامه خود مینویسد مهم نیست این عملیات موفق شود یا نشود، من به صورت اصولی استعفا میدهم. سوالی که برای من وجود دارد این است که ما در ایران الان چند دیپلمات داریم که به خاطر اصولی که دارند قید سمت خود را بزنند و استعفا دهند؟