| کد مطلب: ۹۶۳۲

زمان جدایی استراتژیک

گفتاری درباره صف‌بندی‌های درون جبهه اصلاحات و چشم‌انداز آینده آن/ بخش پایانی

گفتاری درباره صف‌بندی‌های درون جبهه اصلاحات و چشم‌انداز آینده آن/ بخش پایانی

متن زیر، بخش دوم و پایانی بحثی است که اخیراً در یکی از گروه‌های تلگرامی تحت‌عنوان «صف‌بندی‌های درون جبهه اصلاحات و چشم‌انداز آینده آن» ارائه شده است. در بخش دوم، نخست به بررسی پاره‌ای نوشته‌های انتقادی درباره تغییر رئیس جبهه اصلاحات پرداخته‌ام و سپس در یک محور پایانی بحث، کارنامه دو گرایش حامی عدم شرکت در انتخابات که آنها را در دو دسته «پوپولیسم انتقادی» و «کارکردی کردن حاکمیت یکدست» صورت‌بندی کرده‌ام، ارزیابی شده است و در ادامه، پیشنهاد جدایی استراتژیک در جریان اصلاحات و شکل‌گیری دو جبهه «اصلاح‌طلبان انتخابات‌محور» و «اصلاح‌طلبان جامعه‌محور» ارائه شده است. بخش پایانی این گفتار هم، به پاسخگویی مضمون مصطلح سال‌های اخیر اختصاص دارد که «وقتی اکثریت مردم از اصلاحات و صندوق رای عبور کرده‌اند، چرا اصلاح‌طلبان باید همچنان از انتخابات بگویند و بر راهبرد سابق بمانند؟».

۵. فرا تر از اشخاص

درباره مباحثات اخیر برسر تغییر رئیس جبهه اصلاحات

در اینجا می‌خواهم یک اشاره‌ای کنم به بحث‌هایی که اخیراً در پی تغییر رئیس جبهه اصلاحات و کنار رفتن آقای بهزاد نبوی و ریاست خانم آذر منصوری شکل گرفت. من با کلیت مطالب عنوان‌شده در نقد وضعیت و ساختار موجود جبهه اصلاحات موافقم و شاید نقد من رادیکال‌تر هم باشد. چنان‌که اشاره کردم، اصولا ًوضع موجود را یک ساختار جبهه‌ای نمی‌دانم. ولی دوستان منتقد در مصاحبه‌ها و نوشته‌های خود واقعاً ادبیات و بیان مناسبی نداشتند و مخصوصاً آن مستندات و ادعاهایی که در گزارش مجله «آگاهی‌نو» نوشته شده بود، شایسته نویسنده و سطح این نشریه هم نبود. البته، حرف اصلی که می‌خواست بگوید، حرف جدی‌ای بود و خیلی بهتر می‌توانست آن را مطرح کند و شاید می‌توانست بر روند تحولات جریان اصلاحات هم تأثیر بگذارد. ولی گزارش با لحن و استدلال‌هایی نوشته شده بود که حتی کسانی که در کلیت تحلیل،‌ موافق آن بودند، حاضر به دفاع از آن نشدند. اینکه ما یک بحث ساختاری، تشکیلاتی و راهبردی را شخصی کنیم و برای مستدل کردن ادعای خودمان به داستان‌سرایی رو بیاوریم، چه حاصلی دارد؟ دوستانی که سطح مسئله را به آقای نبوی و خانم منصوری پایین آوردند، باید پاسخ دهند که مگر قرار است آقای بهزاد نبوی رهبر مادام‌العمر و رئیس مادام‌العمر جبهه اصلاحات باشد؟ و یا درباره خانم منصوری باید چنان صحبت کنیم که گویا ایشان هیچ سابقه و کارنامه‌ای در سیاست نداشته و یک‌شبه در این مسئولیت قرار گرفته است؛ آن‌هم، صرفاً به خاطر شعار «زن، زندگی، آزادی»؟ به نظرم، چنین نگاهی به مناسبات سیاسی خیلی بد است، خود آقای نبوی هم این را قبول ندارد. خود آقای نبوی در همان شماره «آگاهی‌نو» مصاحبه کرده‌اند و گفته‌اند من خودم از خانم منصوری و ریاست ایشان بر جبهه اصلاحات دفاع کرده‌ام. بنابراین، انتظار از دوستان و جریانات منتقد وضع موجود این است که در نقد خود بر ساختار و تحولات جبهه اصلاحات، رویکردهای مبنایی و ایجابی داشته باشند؛ نه اینکه مسئله را شخصی و حتی حزبی کنند. این نقد به دوستان هم شخصی نیست. کمااینکه اگر به جای خانم منصوری هر شخصیت دیگری هم انتخاب می‌شد؛ آن نقد مبنایی و ساختاری همچنان وارد بود. بحث درباره ساختار کژکارکردی است که ادعای «جبهه سیاسی» و «نیروی سیاسی» دارد، اما در عمل چند جریان را با راهبردهای متفاوت دور هم جمع کرده است که نهایتاً، یا به تصمیم نمی‌رسد و یا اینکه تصمیم می‌گیرد و طیفی از همان جبهه آن را نقض می‌کنند. در چنین جبهه‌ای، شما حتی اگر ساختار دموکراتیکی هم بچینید، نتیجه نمی‌دهد. بر این اساس است که معتقدم جریان اصلاحات از حالت جبهه‌ای بودن خارج شده است و به نظر من، همان انتخابات سال 1398 که دو طیف شدند و یا حداکثر بعد از انتخابات سال 1400 باید این دو طیف از هم جدا می‌شدند. باید آن جریانی که معتقد است که صندوق رأی و انتخابات را تا اطلاع ثانوی باید ببوسیم و کنار بگذاریم،‌ کنار برود و تبدیل به یک حزب و جبهه شود یا‌ اعلام سکوت و سیاست «صبر و انتظار» کند و آن جریان مقابل هم یک تشکیلات جدیدی را شکل دهد؛ مثلاً در قالب حزب کارگزاران و یا مجموعه‌ای فراتر از آن. این طیف هم باید دور هم جمع شوند و رسماً بگویند راهبرد و الگوی ما این است که در هر شرایطی می‌خواهیم در انتخابات شرکت کنیم و تا جایی که به ما اجازه بدهند و تا جایی که ببینیم گزینه‌ای وجود دارد، لیست می‌دهیم و فعال می‌شویم. مثلاً در همین انتخابات مجلس بیایند و بگویند ما می‌خواهیم یک اقلیت ده‌نفری داشته باشیم و می‌خواهیم شرکت کنیم؛ چون معتقدیم باید در ساختار حضور داشته باشیم. یا در ریاست‌جمهوری از هر کاندیدایی که فکر می‌کنیم به ما نزدیک است و یا ضرر کمتری به کشور و جامعه می‌زند، رأی می‌دهیم. این، یک رویکرد مبنایی و اساسی است که در چارچوب آن، نقد به هر دو طرف وارد است؛ هم به آقای نبوی وارد است، هم به حزب اتحادملت و هم به کارگزاران.

این مسئله باید حل شود؛ نه اینکه در سطح اشخاص پائین آورد و دو طرف هر روز به بهانه‌ای به هم نیش و کنایه بزنند و از دل آن، گلایه و مجادله حاصل شود. واقعیت این است که ما الان با دو راهبرد متعارض در جبهه اصلاحات مواجهیم؛ راه‌حل هم این است که یا هر دو طرف به یک راهبرد برسند که به نظر می‌رسد امکان‌پذیر نیست یا آنکه از هم جدا شوند. همان‌طور که در سطح کلان می‌گوییم حاکمیت یکدست قابل انجام نیست، در جبهه اصلاحات هم در شرایط موجود یک موقعیتی شکل گرفته که در آن، «جبهه یکدست اصلاحات» ممکن نیست. البته، این جدایی که من پیشنهاد می‌کنم و معتقدم جایگزین ندارد، در واقع یک جدایی استراتژیک است و نه یک جدایی ایدئولوژیک؛ چراکه طیف‌های مختلف جریان اصلاحات درباره اهداف و برنامه‌های خود در حوزه‌های مختلف سیاسی، فرهنگی و حتی اقتصادی همپوشانی زیادی دارند و اختلاف موجود، بر سر راهبردهای متفاوت و متعارض است.

۶. زمان پاسخگویی

در نقد راهبرد دو جریان درونی اصلاحات و گذر از انتخابات

نکته دیگری که می‌خواستم عرض کنم این است که در دوره‌های مختلف انتخابات، طیفی از جریان اصلاحات و یا صاحبنظران و تحلیلگران نزدیک به آن، با دو توجیه متفاوت در دفاع از عدم‌حضور در انتخابات و کنار گذاشتن راهبرد «اصلاحات صندوق‌محور» نظریه‌پردازی کرده‌اند که به نظر می‌رسد اکنون، زمان مناسبی برای نقد و ارزیابی آنهاست.

گرایش اول را با عنوان «پوپولیسم انتقادی» صورت‌بندی می‌کنم که پیش از این در یادداشتی به آن پرداخته‌ام(روزنامه هم میهن، شماره 252، 24 خرداد 140، صفحه اول). استدلال این طیف از اصلاح‌طلبان این است که چون بخش‌ مهمی از جامعه با صندوق رأی قهر کرده‌اند، ما نیز باید با آنان همراهی کنیم. نیرویی که می‌بیند در حکومت جایی ندارد و می‌خواهد حداقل در سطح جامعه اعتباری داشته باشد و زیاد فحش نخورد. این گرایش، با تقویت فضای مجازی و با حملاتی که به‌ویژه لشکر مجازی براندازان یا انقلابی‌گرایان به گرایش‌ها و راهبردهای اصلاح‌طلبانه می‌کنند، تقویت شده است. البته، مسئله این طیف الزاماً نگرانی از جملات براندازان نیست. آنها بیشتر به دنبال ابراز همسویی و همراهی با جامعه هستند؛ جامعه‌ای که از تجربه مدام رأی دادن و ناکام ماندن در تحقق اهداف خسته شده و با صندوق قهر کرده است. بخش گسترده‌ای از این جامعه که قبلاً پایگاه رای اصلاحات بودند، دنبال براندازی هم نیست؛ اما منفعل است و به همین خاطر با هر کنش اصلاح‌طلبانه‌ای و مبتنی بر صندوق مخالفت نشان می‌دهد و بعضاً تند هم حرف می‌زنند و دشنام هم می‌دهند. بخشی از اصلاح‌طلبان که من اسم این جریان را «پوپولیسم انتقادی» گذاشته‌ام، به‌دنبال ابراز همراهی با این جامعه خسته و خشمگین و سرخورده است. این جریان سیاسی که دیگر داخل حکومت‌ جایی ندارد، به‌زعم خودش می‌خواهد داخل جامعه حضور داشته باشد و مواضع و بیانیه‌هایی که می‌دهد مخصوصاً استراتژی‌ای که انتخاب می‌کند، سمت وسویی داشته باشد که در جهت همراهی و همسویی با اکثریت جامعه باشد. این طیف تصور می‌کند اتخاذ راهبرد «دوری از صندوق/همراهی با جامعه»، باعث تقویت سرمایه اجتماعی‌اش و احیای پایه اجتماعی جریان اصلاحات می‌شود. با چنین تصوری، راهبرد عدم‌مشارکت را پیشنهاد می‌کند که در سال‌های 1398 و 1400 هم، از همین رویکرد تبعیت کرد. یعنی با این استدلال که جامعه نمی‌آید، می‌گوید ما هم نمی‌آییم و اسمش را همراهی با اکثریت مردم گذاشته است. البته، من هم نمی‌گویم اقلیت طرفدار این راهبرد هستند؛ اتفاقاً برآورد من هم این است که اکثریت جامعه همچنان طرفدار این راهبرد هستند و بعید است تا اطلاع ثانوی پای صندوق بیایند. اما نقدم این است که نیروی سیاسی باید به الزامات راهبردی که اتخاذ می‌کند، به نتایج آن راهبرد بیشتر بیندیشد و پایبند باشد تا اینکه نگران همراهی جامعه یا واکنش‌های تند در فضای مجازی و رسانه‌ها باشد.

گرایش دوم را با عنوان «کارکردی کردن حاکمیت یکدست» صورت‌بندی می‌کنم که نماینده بارز این طیف آقای زیدآبادی است. این صاحبنظران، مدافع یکدست شدن حاکمیت هستند، با این تصور که فشار بیرونی، واقعیت‌های اجتماعی، اعتراضات مدنی، مطالباتی که دولت مجبور است به آن پاسخگو باشد، جریان اقتدارگرا را وامی‌دارد تا در شرایطی که کل ساختار سیاسی را در دست دارد و دیگر نمی‌تواند مسئولیت را گردن اصلاح‌طلبان و میانه‌روها بیاندازد، به تغییراتی دست بزند، مجبور به یک خوداصلاحی‌هایی می‌شود و مجبور می‌شود حتی یک چرخش‌ها و نرمش‌ها در حوزه سیاست خارجی، در حوزه اقتصاد، در حوزه فرهنگ، در همین حوزه سبک زندگی و حجاب و... از خودش نشان بدهد. اینها از این جهت معتقدند که حتی اگر جامعه هم آماده مشارکت در انتخابات و رای به اصلاح‌طلبان بود و حکومت هم امکان رقابت به اصلاح‌طلبان می‌داد، باز ما نباید مثلاً در انتخابات 1400 شرکت می‌کردیم. بلکه عامداً باید اجازه می‌دادیم حاکمیت یکدست شود تا بر اثر فشارهای بیرونی و مطالبات جامعه، اصلاحات اتفاقاً به دست نیروهای ضداصلاحات پیش برود. چنان‌که می‌بینیم آقای زیدآبادی در مصاحبه‌ها و یادداشت‌های خود مدام تلاش می‌کند استنادها و استدلال‌هایی بیاورد و نشان دهد این راهبرد جواب داده است. یعنی، معتقد است این سیستم دارد یک کارهایی می‌کند که در شرایطی که مثلاً اصلاح‌طلبان در سیستم بودند، حاضر نبودند انجام بدهند و جلوی کار اصلاح‌طلبان را هم می‌گرفتند. به‌عنوان نمونه، به همین بحث برقراری روابط با عربستان اشاره می‌کنند. یا اینکه می‌گویند روزنامه‌ها الان نسبت به دولت‌های قبل آزادتر هستند، یا اینکه سیستم مجبور شده آزادی حجاب را بپذیرد اما فقط اعلام نمی‌کند و مواردی از این قبیل. با چنین مصادیقی معتقدند راهبرد پیشنهادی‌شان جواب داده یا دارد به سمت جواب دادن پیش می‌رود و بنابراین، در انتخابات بعد هم باز نباید شرکت کرد تا مبادا این روند به هم بخورد.

بااین‌حال، با گذشت بیش از دو سال از یکدست شدن حاکمیت، به نظر می‌رسد از هر دوی این راهبردها (مخصوصاً راهبرد اول که معتقد است هم‌‌سویی ما با جامعه باعث افزایش سرمایه اجتماعی‌مان می‌شود)، اعتبارزدایی شده است. درحالی‌که من فکر می‌کنم تغییری در شرایط رخ نداده است. امروز هم، مثل دو سال پیش آنهایی که آقای خاتمی را دوست دارند یا اصلاحات را درست می‌دانند، از آن حمایت می‌کنند. اما آنهایی که به دنبال براندازی هستند و یا از صندوق رأی عبور کرده‌اند، اگر اصلاح‌طلبان یا آقای خاتمی حرفی بزنند، همان واکنش‌های دو سال قبل را نشان می‌دهند و یا حداقل، می‌گویند دوباره نزدیک انتخابات شد و اصلاح‌طلبان آمدند و حرف زدند. (کمااینکه در اعتراضات سال گذشته هم، این طیف‌ها در برابر اصلاح‌طلبان قرار گرفتند). در مورد راهبرد دوم (کارکردی کردن حاکمیت یکدست) شاید شواهد عینی بیشتری در تائید درستی ادعای خودش ارائه دهد؛ ولی در برابر آن هم، مثال‌های نقض زیاد است. مثلاً اگر این طیف مدعی است، اگر اصلاح‌طلبان یا دولت روحانی بود، رابطه‌ با عربستان برقرار نمی‌شد؛ محل تردید است. باید از این دوستان پرسید چطور مذاکره با آمریکا در چهارچوب برجام در موقعی که اصلاح‌طلبان قدرت را در اختیار داشتند، با تأیید رهبری و کلیت نظام قابل انجام بود، اما اگر تصمیم برای رابطه با عربستان گرفته شده بود و شخصیتی مثل آقای روحانی دولت را در اختیار داشت، می‌گفتند با عربستان توافق نکنید؟ چطور در رابطه با آمریکا که خیلی تابوی جدی‌تری است، این شدنی بود؟ البته، کارشکنی‌ها و تندروی‌های دلواپسان قطعاً جدی‌تر از الان می‌شد؛ ولی همان‌طور که برجام 20 دقیقه‌ای تصویب شد، این توافق هم برقرار می‌شد. کمااینکه الان هم آقای شمخانی که بالاخره، نزدیک و منتسب به دولت قبل است، رفتند و کار را انجام دادند.

یا مثلاً بحث حجاب را مطرح می‌کنند که جامعه توانسته پیشروی کند و ساختار سیاسی هم تلویحاً و عملاً آن را پذیرفته است؛ اما اشاره نمی‌کنند که این دستاورد از چه مسیری و با چه هزینه‌ای محقق شده است. ضمن آنکه سابقه موجود در دولت‌های خاتمی و روحانی نشان می‌دهد اصولاً بعید بود در دولتی میانه‌رو، وزارت کشور و گشت ارشاد به این تندی برخورد کنند تا مسئله به این مرحله بحرانی برسد و اتفاقی مثل مرگ مهسا امینی بیفتد. یا اتفاقاتی که در زاهدان رخ داد. چرا این اتفاقات آن موقع نیفتاد که بعد بخواهد تبدیل به اعتراضات شود و بعد به آن برخوردها منجر شود؟ حتی اگر بگوییم در آبان 98 و زمان دولت روحانی هم بروز اعتراضات، موجب واکنش خشونت‌آمیز سیستم شد؛ اما در حوزه حجاب و گشت ارشاد سال‌ها بود شاهد چنین برخوردهایی نبودیم و در واقع حوادث پارسال را باید نتیجه حضور تندروها در دولت سیزدهم و یکدست شدن ساختار سیاسی دانست. الان هم که بعد از همه این اتفاقات، مجدداً به سمت کنترل بیشتر، صدور بخشنامه‌ها، برخورد با کسب‌وکار مردم و نهایتاً این قانون حجاب رفته‌اند که عملاً روند را حتی سخت‌تر از قبل می‌کند و هزینه دفاع از زندگی مستقل و انتخاب سبک زندگی را بالاتر می‌‌برد. یا در بحث اینترنت، درست است آبان 98 هم یک مقطعی اینترنت قطع شد؛ ولی وضعیت اینترنت الان با آن موقع قابل قیاس نیست. بنابراین، اگر به فرض که ما بپذیریم تحلیل دوستانی مثل آقای زیدآبادی درست باشد که حاکمیت وقتی یکدست شده، مجبور شده مسئولیت بپذیرد و یک کارهای مثبتی را انجام بدهد (که در مورد همان هم تردید وجود دارد و به نظر می‌رسد اگر اصلاح‌طلبان هم در حکومت بودند آن کارها انجام می‌شد)؛ آن طرف مسئله و واقعیت‌ها و نتایج این یکدست شدن را هم باید ببینیم. این برخوردهای سیستماتیکی که در این دو سال با کانون وکلا، اتاق بازرگانی، نهادهای مدنی، استادان دانشگاه و... شده است، نه در دولت روحانی و نه در دولت خاتمی سابقه ندارد و اگر موردی هم بوده، دولت عامل آن نبوده و طرف جامعه مدنی ایستاده است.

بنابراین، می‌توان مدعی شد که طی همین مدت دو سال از ایده یا راهبرد «کارکردی کردن حاکمیت یکدست» (یا به تعبیر دیگر: «پیشبرد اصلاحات به دست مخالفان») هم اعتبارزدایی شده است. به عبارت دیگر، اگر دوستان راهبرد حاکمیت دوگانه را زیر سوال می‌برند و معتقدند به نسبت هزینه‌های آن، دستاورد چندانی نداشته (که به‌زعم من و طبق کارنامه دولت‌های خاتمی و روحانی، حتی در ضعیف‌ترین حالت حاکمیت دوگانه که همان دولت دوم روحانی است، دستاوردهای قابل دفاعی را می‌توان برشمرد) و بر اساس آن، از آن الگو عبور می‌کنند و می‌گویند اصلاحات مدل دوم‌خرداد و «اصلاحات صندوق‌محور» را باید کنار گذاشت؛ حال، با گذشت دو سال از یکدست‌سازی کامل ساختار سیاسی، باید در مورد خروجی «اصلاحات بدون صندوق» هم توضیح دهند و راهبرد پیشنهادی این طیف از صاحبنظران را در معرض نقد و قضاوت قرار داد. همین‌طور، تشکل‌ها و روشنفکرانی که انتخابات 1384 را تحریم کردند، باید در مورد خروجی این 18سال و خارج شدن ایران از مسیر توسعه، توضیح بدهند. اما می‌بینیم که هر دو طیف مخالف شرکت در انتخابات، نه‌فقط درباره خروجی راهبرد پیشنهادی خود پاسخگو نیستند؛ بلکه از هم‌اکنون انتخابات 1402 را هم نفی می‌کنند.

اینطور نمی‌شود که وقتی اصلاح‌طلبان در دولت‌اند، مدام خودمان را بزنیم و نقد کنیم و بعد هم بگوییم حضور در ساخت قدرت چه سودی داشت. اما وقتی انتخابات را رها می‌کنیم و ساختار یکدست می‌شود؛ یک نفر نپرسد خروجی راهبردی کسانی که به عدم شرکت دعوت می‌کردند، چه بوده است؟ آیا دوستانی که شعار «اصلاحات جامعه‌محور» و «همراهی با مردم» می‌دادند، امروز معتقدند سرمایه اجتماعی‌ جریان اصلاحات افزایش پیدا کرده یا اینکه نتیجه این دو سال، محدودیت و مشکلات بیشتر برای فعالان و کنشگران سیاسی، مدنی، اجتماعی و علمی و از دست دادن ابزارهای بیشتر و مهاجرت خیلی از نخبگان و بدنه اجتماعی بوده است؟ به نظر می‌رسد هر دو طیف باید در مورد وضعیت دانشگاه، نهادهای مدنی، اقتصاد، مدیریت دستگاه‌های مختلف، سیاست خارجی و... پاسخگو باشند.

بنابراین، می‌توان گفت هر دو راهبرد بدیل اصلاحات متقدم دوم خرداد (یا همان «اصلاحات صندوق‌محور» و «اصلاحات مبتنی و متکی بر انتخابات») اگر نگوییم شکست خورده‌اند، دست‌کم از آنها اعتبارزدایی شده است. بعد از گذشت همین دو سال، روشن شده چیزی به اسم «اصلاحات یک پا» نداریم. اصلاحات یا دو پا دارد یا هیچ پایی ندارد و «پا در هوا» می‌ماند. ما الان در وضعیت «اصلاحات پا در هوا» هستیم. اینکه جبهه اصلاحات نمی‌تواند به تصمیم برسد، ناشی از همین است. اصلاحاتی که پا در هوا باشد، بدون تصمیم هم می‌شود.

۷. شرط راهبردی

پیشنهاد جدایی اصلاح‌طلبان «جامعه‌محور» و «انتخابات‌‌محور»

در مقام جمع‌بندی، راه‌حلی که می‌‌شود داشت تا براساس آن، واقعاً بتوان آینده‌ای برای جبهه اصلاحات متصور شد، این است که این دو گرایش راهبردی موجود در این جبهه (اگر نگوییم گرایش سومی هم در میانه آنها قابل‌تصور است)، از یکدیگر جدا شوند و تشکیلات مجزایی داشته باشند. یک طیف، جریان چپ اصلاحات یا همان «اصلاحات جامعه‌محور» و دیگری طیف میانه یا محافظه‌کار سیاسی که می‌توان آن را «جبهه اصلاحات انتخابات‌محور» نامید. این روند طبیعی است که رخ می‌دهد و به‌یک‌معنا، در انتخابات 1398 و 1400 هم شکل گرفت. اما به نظر می‌رسد در هفته‌های اخیر، به شکل بارزتری در حال تحقق است. با صحبت‌های اخیر آقای روحانی در دیدار کمیته سیاسی حزب کارگزاران، به‌نوعی کلید این جدایی زده شد. در این مسیر، به نظر می‌رسد طیفی از جریان اصلاحات (که همان جریان راست میانه نامیده می‌شود)، در فقدان آقای هاشمی، به‌تدریج دارند از سمت آقای خاتمی (با حفظ احترام جایگاه ایشان) به سمت آقای روحانی می‌روند. آنها حتی انتظار ندارند در انتخابات آتی رأی چندانی هم بیاورند؛ اما می‌خواهند تکلیف خودشان و راهبرد خود را روشن کنند. همانطور که با این جدایی، تکلیف طرف دیگر هم روشن می‌شود. معلوم شود بالاخره این نیروی سیاسی دنبال چیست و چه افراد و جریان‌هایی از چه راهبردی حمایت می‌کنند. رهبر هر جریان کیست و چشم‌انداز کوتاه‌مدت، میان‌مدت و بلندمدت چیست. هر اتفاقی که پس از این جدایی بیفتد، از این وضعیت بلا‌تکلیفی و فعالیت ظاهراً جبهه‌ای که عملاً غیر از دورهم‌نشستن‌های بی‌حاصل است، بهتر خواهد بود. از این منظر، صحبت‌های آقای روحانی که گفت: «راه‌حل نهایی صندوق رای است»، از این جهت مهم بود و آن را می‌توان نماد «عبور جریان میانه از جبهه اصلاحات» خواند.

۸. حضور در بازار سیاست

افول موقعیت اصلاحات
یا عبور از هویت اصلاحات؟

اما نکته پایانی بحث، درباره سخنی است که در این سال‌ها بسیار شنیده‌ایم و آن اینکه «مردم از صندوق رای عبور کرده‌اند»؛ و براساس آن، کنار گذاشتن «اصلاحات انتخابات‌محور» توجیه می‌شود. برای پاسخ به این بحث، من چهارچوبی را بدین‌شکل طرح می‌کنم: ببینید! ما یک چیزی به اسم «بازار سیاست» داریم؛ چیزی مشابه «بازار اقتصاد» یا «لیگ فوتبال» که در آن باشگاه‌ها حضور دارند. در اقتصاد یا در فوتبال شما فارغ از اینکه چقدر هوادار دارید، فارغ از اینکه بازی شما چقدر تماشاچی دارد، فارغ از اینکه در اقتصاد آن مغازه شما، یا شرکت شما در آن مقطع خاص فروشش خیلی بالا باشد یا یک مقدار پایین آمده باشد و مشتری‌اش کم شده باشد، حتی‌الامکان سعی می‌کنید تا جایی که امکان دارد و ظرفیتش را دارید، آن دکان و آن باشگاه و آن شرکت را حفظ کنید. ممکن است در فوتبال، یک موقع مجبور شوید بازیکنان ارزان قیمت‌تری بخرید، حتی ممکن است به لیگ پایین‌تر بروید، به سطح پایین‌تر می‌روید، ولی باشگاه را حفظ می‌کنید. در اقتصاد ممکن است شرکت زیان‌ده شود، مقروض شود، ممکن است کارگر تعدیل کنید، ممکن است یک مدت با ظرفیت پایین تولید کنید، ممکن است یک بخشی از سرمایه را منتقل کنید و یک کار موازی ذیل همان شرکت تعریف کنید؛ اما تا جایی که بتوانید شرکت را تعطیل نمی‌کنید و می‌کوشید آن برند و آن فعالیت اقتصادی ادامه یابد. در بدترین حالت، آن را به شرکت بزرگ‌تری واگذار می‌کنید و ادغام می‌شوید؛ اما فعالیت خود را ادامه می‌دهید. (البته، بحث من درباره شرکت‌های خصوصی است؛ نه شرکت‌های دولتی که وقتی زیان‌ده می‌شوند، آن را به یکی می‌دهند، او هم زمین را چندبرابر قیمتی که برای خرید کارخانه داده، می‌فروشد و شرکت را تعطیل می‌کند). آن شرکتی که ریشه داشته باشد، آن باشگاهی که ریشه داشته باشد؛ در بدترین شرایط هم می‌خواهد خودش را حفظ کند. یک شرکت ریشه‌دار، از ذات شرکت بودن خارج نمی‌شود، از ذات فعالیت اقتصادی و حضور در بازار پا پس نمی‌کشد به خاطر اینکه الان فروشم کم شد، الان مشتری ندارم، یا در فوتبال، به این خاطر که امسال تیم من سقوط کرده یا تماشاگرها قهر کرده‌اند، باشگاه را نمی‌بندند.

در سیاست هم همین است. در سیاست هم می‌گوییم احزاب مشابه باشگاه‌های فوتبال‌اند. ولی حزبی که از راهبرد مبنایی خود و آن راهبردی که برایش هویت‌ساز بوده، بریده باشد، عملاً خود را منحل کرده است. راهبرد اصلاحات هم روشن است؛ همان راهبرد مشارکت در انتخابات و ایفای نقش میانجی نیروی اصلاحی بین جامعه و حکومت. اما حزب یا نیروی اصلاح‌طلبی که از این هویت، هم از لحاظ نظری و هم از نظر عملی در استراتژی سیاسی‌اش عبور کرده و آن را کنار گذاشته، به این معنی است که دکانش را در بازار سیاست تعطیل کرده است؛ گرچه به‌ظاهر تابلوی آن همچنان برقرار باشد. در این حالت، آن حزب یا نیروی سیاسی در صحنه سیاسی حضور دارد اما دیگر کالای خود را عرضه نمی‌کند و به تعبیر دقیق‌تر، دیگر در بازار حضور ندارد.

به نظر من، در شرایط کنونی ایران فارغ از اینکه اصلاً این انتخابات چه بشود، فارغ از اینکه حکومت به منتقدان راه بدهد یا راه ندهد، جامعه رأی بدهد یا رأی ندهد؛ نیروهای سیاسی دارای مسئولیت هستند. مسئولیت یک نیروی اصلاح‌طلب هم، روشن نگه‌داشتن چراغ اصلاح‌طلبی و ایفای نقش به‌عنوان نیرویی میانجی است. «دکان اصلاحات» را همچنان باید باز نگه داشت. حتی اگر این دکان کساد شده باشد، مشتری نداشته باشد و فروشندگانش مگس بپرانند، باید بگوید من همچنان در بازار حضور دارم و کالاهایی که می‌فروشم همین اصلاح‌طلبی معمول و متعارف است. اینکه ما می‌خواهیم نیروی اجتماعی را حول یک‌سری مطالبات جمع کنیم و به قدر استطاعت خود، عمل کنیم. تجربه دولت‌های خاتمی و روحانی هم نشان می‌دهد اگر مردم کالای این دکان را بخرند فضا بازتر می‌شود، تنش‌های خارجی یک مقدار کمتر می‌شود و حملات تندروها به جامعه محدودتر می‌شود. به‌نوعی، نهادهای انتخابی تا حد قابل‌قبولی سپر بلای جامعه می‌شوند و یا دست‌کم، از آسیب‌دیدگان حمایت می‌کنند؛ نه اینکه مستقیم بیایند دانشجو را بزنند، مستقیم بیایند روزنامه‌نگار را ببرند. نه اینکه وزارت ارتباطات به جای بسترساز آزادی ارتباطات، خودش تبدیل به ابزار کنترل شود. در اقتصاد، کالای دکان اصلاحات این است که تاحدی به سمت شفافیت و بازار برود. این‌ها، همان کارهایی است که دولت‌های خاتمی و روحانی (و حتی هاشمی) تا حدی کردند و کارنامه هرکدام هم وجود دارد. بنابراین، اصلاح‌طلبان امروز هم لازم نیست برای گرم شدن بازار خود وعده‌های عجیب و غریب بدهند و بگویند می‌خواهند کار شق‌القمری بکنند. همانطور که واقعاً مسئولیت و هدف جریان اصلاحات برداشتن اصل 110 قانون اساسی نبوده است. اما تقویت بخش دموکراتیک قانون اساسی بوده است و در این جهت هم، گام‌های مشخصی برداشته است. وقتی از «حاکمیت دوگانه» سخن می‌گوییم؛ اصلاح‌طلبان با حضور در قدرت تلاش می‌کنند بخش دموکراتیک را با استفاده از ابزارهای دولت، فضای عمومی، رسانه‌ها و بدنه اجتماعی تقویت کنند که البته، تحقق این امر سازماندهی بیشتری را می‌خواسته که حتی در اوج دوران دوم‌خرداد، این سازماندهی کافی نبوده است.

اینکه اصلاح‌طلبان می‌توانستند کارنامه بهتری برجای گذارند یا اینکه فرصت‌های زیادی را سوزاندند، حرف درستی است. اما اینها دلیل نمی‌شود که «دکان اصلاحات» را کلاً تعطیل کنیم. اصل آن این است که نیروی اصلاح‌طلب بگوید در کنار دکان «انقلابی‌گری و براندازی»، در کنار «دکان اقتدارگرایی و بنیادگرایی»، «دکان اصلاح‌طلبی» هم هست؛ حال چه مشتری داشته باشد و چه مشتری نداشته باشد. نیروی اصلاح‌طلب مثل هر نیروی سیاسی دیگری، باید بگوید ما در بازار سیاست حاضر هستیم، جنس و محصول‌مان هم مشخص است. ما این جنس‌هایمان را می‌فروشیم شما می‌خواهید بیایید بخرید، می‌خواهید نخرید، اما وقتی نخریدید و سراغ کالای دیگران رفتید، دیگر به ما فحش ندهید، تصمیم خودتان بوده است. اگر خواستید، به خیابان بیایید و اگر می‌توانید انقلاب کنید. اگر خواستید، رأی ندهید و همه ارکان قدرت را به جریان اقتدارگرا بسپارید. اما جنس و کالای ما، همین اصلاحات است.

این را نیروی اصلاح‌طلب خیلی شفاف باید بگوید. نه اینکه حرکت آونگی بین انقلابی‌گری و اصلاح‌طلبی داشته باشد و دنبال «پوپولیسم انتقادی» باشد. اصلاحات که ابزار دیگری جز رای مردم ندارد. به همین خاطر، باید همچنان با هویت و راهبرد مشخص در عرصه سیاسی حاضر باشد و مثل هر مغازه یا شرکتی در بازار اقتصاد، کالای خود را تبلیغ کند تا شاید افراد بیشتری با وجود همه این شرایط و ناامیدی که هست، بیایند کالاهایش را بخرند. اما امروز می‌بینیم بخش مهمی از اصلاح‌طلبان، انگار از خودشان و اصلاح‌طلب بودن‌شان شرمنده هستند. اینکه یک چهره اصلی و درجه اول جریان اصلاحات بگوید «اسم بردن از انتخابات تهوع‌آور است»؛ یعنی چه؟ یعنی، وضعیت انتخابات چهار سال پیش تهوع‌آور نبود؟ آن زمان، نظارت استصوابی وجود نداشت؟ آبان 98 رخ نداده بود؟ هواپیمای اوکراینی را ساقط نکرده بودند؟ برخوردهای مختلف با فعالان رسانه و دانشجو و روحانیون و روشنفکران و کارگران و... نشده بود؟ چطور، آن زمان نه‌فقط از این حرف‌ها نمی‌زدید، بلکه کاندیدا هم می‌شدید؟ یا در انتخابات 1400 که حتی آقای تاج‌زاده هم کاندیدا شد؛ چه تفاوتی با امروز وجود داشت که الان، بسیاری از اصلاح‌طلبان حتی نامزد انتخابات نشدند؟

بنابراین، من معتقدم که حضور در بازار سیاست با کالای مشخص، وظیفه جریان اصلاحات و هر جریان سیاسی دیگری است. از این نظر، اتفاقاً دورترین نیروها به جریان اصلاحات، عملکرد منطقی‌تری داشته‌اند. همین جریان جبهه پایداری درست است که از رانت حکومت برخوردار بوده، اما تئوریسین و پدر معنوی آن در سال‌های اوج دوم‌خرداد به نمازجمعه می‌رفت و با سخنرانی‌هایش، کالای واقعی خود را عرضه می‌کرد. در آن فضا که اکثریت مطلق جامعه طرفدار تکثرگرایی و دموکراسی بودند، با صراحت می‌گفت کالای ما همین است. کالای ما اتفاقاً بنیادگرایی است، کالای ما ضدیت با پلورالیسم است، حتی می‌گفت کالای ما زیر سوال بردن جمهوریت نظام است. با اینکه گفتمان او اقلیت بود، اما به‌تدریج توانست نیرویی سیاسی-اجتماعی را شکل دهد که نماد بیرونی و تشکیلاتی آن، جبهه پایداری کنونی و بخش مهمی از دولت و مجلس فعلی است (البته، اظهرمن‌الشمس است که این موقعیت را با حمایت‌ها و رانت قدرت شکل داده است؛ اما اصل رویکرد «حفظ دکان و عرضه کالا در بازار سیاست، حتی در دوران کسادی و بی‌مشتری بودن» را به‌درستی رعایت کرده است تا توانست آن حمایت و موقعیت را کسب کند). از آن طرف، جریان سلطنت‌طلب با محوریت رضا پهلوی هم این اصل را رعایت کرده است. طبعاً، ما به‌عنوان نیروی سیاسی اصلاح‌طلب نه مواضع اقتدارگرایان و نه سلطنت‌طلبان را نمی‌پسندیم؛ اما باید پذیرفت که آنها در دورانی که بازار اصلاح‌طلبی گرم بود و آنان جایی در نزد مشتریان نداشتند، دکان خود را حفظ کردند و کالای خودشان را عرضه کردند. جریان سلطنت‌طلب و دیگر طیف‌های اپوزیسیون انقلاب‌گرا، در اوج دوره اصلاحات که هیچ‌کس سراغ اینها را نمی‌گرفت، همچنان می‌گفت این سیستم باید برود و ما دنبال انقلابیم. الان هم که جامعه منفعل شده و تاحدزیادی از راهبرد اصلاحات جدا شده، باز دارد همان را می‌گوید و به نظر می‌رسد مشتری‌اش بیشتر شده است. (البته، من در بحث موقعیت و محبوبیت اپوزیسیون همچنان نوستالوژی پهلوی با استراتژی پهلویستی و رهبری حرکت انقلابی توسط پهلوی، تفاوت قائلم و در این یک سال هم، ظرفیت و توان واقعی این طیف مشخص شد). اما به‌هرحال، در هر شرایطی در بازار سیاست حضور داشته است و به مشتریان می‌گوید کالای من این است، تو می‌خواهی بیا بخر و هزینه‌اش (از حضور در خیابان تا رفتن به زندان) را بپذیر تا این نظام برود. من هم از خارج از شما با لابی‌ها و رسانه‌هایی که دارم، از شما حمایت می‌کنم. فارغ از اینکه راهبرد انقلابی‌گری، واقع‌گرایانه یا تخیلی است و حتی به‌فرض امکان، مفید است یا نه، باید پذیرفت که این نیرو طی چند دهه گذشته در بازار سیاست حضور داشته و کالای خود را هم تحت‌تاثیر میل مشتری تغییر نداده است. اصلاحات هم باید همین را بگوید که مغازه من اینجاست و کالایم هم اصلاح‌طلبی با استفاده از ابزارهای موجود که مهمترین آن هم انتخابات است؛ نه اینکه هر روز یک چیزی بفروشد و باز هم مدعی شود اصلاح‌طلب هستم. نمی‌شود یک مغازه یک روز ماشین بفروشد، یک روز گندم بفروشد. اگر هم این کار را کند، نه در میان فروشندگان ماشین معتبر می‌شود، نه بین فروشندگان گندم. همانطور که یک تیم فوتبال که امروز باشد و فردا نباشد، تبدیل به یک تیم بی‌ریشه می‌شود؛ حتی اگر در دوره فعالیت‌اش جام‌های قهرمانی هم آورده باشد (چنان‌که ما چنین تیم‌های بی‌ریشه و موسمی با موفقیت‌های کوتاه‌مدت در فوتبال ایران داشته‌ایم).

بنابراین، مسئولیت اصلی جریان اصلاحات هم این است که با وجود همه شرایط نامناسب سیاسی و اقبال اندک اجتماعی، باز هم با چنگ و دندان موجودیت و راهبرد و هویت‌اش را حفظ کند. اگر شدنی است که در قالب همین «جبهه یکدست» این کار را کنند که فبهالمراد یعنی، همین جبهه موجود باید به توافق برسند که راهبردهای اتخاذشده در این چهار سال تخیلی و بی‌حاصل بوده و برخلاف همه شعارها و مواضعی که این روزها می‌گیرند، کل جبهه اصلاحات بیاید بگوید ما در بازار سیاست همان کالای همیشگی خود را می‌فروشیم. اگر هم بازارمان فعلاً کساد است، عیبی ندارد، فعلاً از جیب می‌خوریم، هر وقت رونق بازارمان برگشت، دوباره می‌فروشیم، سود می‌کنیم و موقعیت به دست می‌آوریم. (گرچه، به نظر من اتخاذ این موضع مشترک با ترکیب فعلی جبهه اصلاحات شدنی نیست). اگر هم امکان اتخاذ این راهبرد مشترک وجود ندارد، آن بخشی که خود را «جامعه‌محور» می‌داند و شعار «همراهی با مردم» می‌دهد، برود مغازه دیگری در بازار بزند و کالای جدید خود را تبلیغ کند و اگر مشتری داشت، بفروشد. آن بخشی هم که همچنان به «اصلاحات انتخابات‌محور» پایبند است، برود دکان خود را بزند؛ حتی اگر می‌بیند الان مشتری ندارد و هزینه دکان زدن صرف نمی‌کند، یک دکه بزند و همین را بگوید؛ نه اینکه به خاطر کسادی بازار و تغییر حال‌وهوای مشتریان (که یک روز سردی‌شان می‌شود و روز دیگر، گرمی) اعلام ورشکستگی و اعلام تعطیلی کنند.

دیدگاه

ویژه سیاست
سرمقاله
آخرین اخبار