| کد مطلب: ۸۹۳۰

براندازی و سیاست‌گریزی راه‌حل نیست

رحیم ابوالحسنی عضو شورای مرکزی حزب اعتمادملی:

رحیم ابوالحسنی عضو شورای مرکزی حزب اعتمادملی:

رحیم ابوالحسنی، عضو هیئت علمی رشته علوم سیاسی دانشگاه تهران و عضو شورای مرکزی حزب اعتماد ملی، در گفت‌وگویی که با هم‌میهن داشت، معتقد است:«اعتماد جامعه به نخبگان سلب شده است و راه‌حل عبور از وضعیت کنونی را می‌توان در گسترش قدرت بدنه جامعه از طریق مسالمت‌آمیز دانست.»

‌طی چند روز اخیر، اظهارنظرهایی از سوی برخی شخصیت‌های سیاسی مطرح در کشور از جمله سیدحسن خمینی و حسن روحانی صورت گرفته، مبنی بر اینکه حضور در کف خیابان راه‌حل نیست و باید به‌دنبال ایجاد تغییر از طریق صندوق رای بود. سوال این است که آیا این نوع اظهارات می‌تواند تاثیری روی جامعه بگذارد؟

در جلسه‌ای که ما هم با اعضاء دفتر سیاسی حزب اعتماد ملی و با آقای حسن خمینی داشتیم، ایشان گفت که معلوم نیست حرف‌های ما اثر داشته باشد و مردم به ما اعتماد کنند. اما من نسبت به تاثیر این اظهارات در نسل جدید مردد هستم و معتقدم که این اظهارات در این نسل تاثیری ندارد زیرا در نزد نسل جدید، ما متهم هستیم. ولی نسل انقلاب و جنگ و نسل بالای چهل سال، با تجاربی که از انقلاب، جنگ و اصلاح‌طلبی داشته‌اند این حرف را می‌زنند. به عبارت دیگر راهی جز این نمی‌بینند و این حرف به نظرم حرف صادقانه، عالمانه و واقع‌بینانه‌ای است زیرا در تعامل با یک نظام سیاسی، یک راه اپوزیسیون وجود دارد که افراطی و براندازی است که هیچ عالم، عاقل و انسان وطن‌دوستی آن را تجویز نمی‌کند زیرا این را منتهی به نابودی کشور می‌داند. آنهایی هم که خارج از کشور این مسائل را مطرح می‌کنند، به نظرم ماموریت‌شان فروپاشی نظام است و خیلی نتیجه برای آنها اهمیت ندارد. در صورت فروپاشی چه به قدرت برسند و چه نرسند، از سوی فرمانروایان‌شان پاداش لازم را خواهند گرفت. بخشی از جوان‌های ما هم مانند ما که در جوانی ساده‌انگار بودیم، فکر می‌کنند براندازی راه‌حل است. البته این موضوع از سوی جوانان هم ناشی از تئوری خشم است، یعنی جامعه‌ای است که الان خشمگین است، جامعه‌ای که احساس محرومیت جدی می‌کند و بنابراین دچار خشم شده است؛ این خشم اگر فروکش کند جوان‌ها هم به این نتیجه خواهند رسید که براندازی راه‌حل نیست. یک راه دیگر هم سیاست‌گریزی است که انزوا، گوشه‌گیری و پناه بردن به سمت تصوف و عرفان و بی‌توجهی است. راه دیگر این است که به‌دنبال منافع فردی و شخصی بروند، انسان‌هایی که غیرت و هویت ملی دارند، این کار را جایز نمی‌بینند. یک راه دیگر در این مسیر همکاری با این آقایان است که البته این آقایان همکاری را نمی‌پسندند، به این معنی که دو سه دهه است بحث خودی و غیرخودی را مطرح کرده‌اند و این حلقه خودی‌شان روزبه‌روز تنگ‌تر می‌شود و طبیعتاً امکان همکاری در این دایره نیست. در این میان یک راه می‌ماند که راه گسترش قدرت بدنه جامعه از طریق مسالمت‌آمیز است که بخشی از آن از طریق انتخابات است اما بخش دیگر از طریق توسعه، تعمیق و نهادینه کردن نهادهای مدنی و گروه‌های اجتماعی مدنی و تقویت جامعه است که بخش مهمی به شمار می‌رود اما متاسفانه جامعه ما به این قسمت توجه ندارد و اساساً قدرت را فقط در مناصب رسمی می‌داند. یک بخش هم در نهادهای سیاسی است که از طریق جامعه تقویت و فعال شود تا بتواند ساختار سیاسی را وادار کند که بخشی از قدرت را به جامعه تحویل دهد. من در مجموع این حرف را عاقلانه می‌دانم اما چون اعتماد نسل جوان نسبت به کنشگران سلب شده، به تاثیر این حرف‌ها در نسل جوان به دیده تردید نگاه می‌کنم. البته منظورم آقای حسن خمینی نیست، بلکه آقای روحانی را می‌گویم که قدر اعتماد مردم را ندانست و این اعتماد را در دور دوم از دست داد و به نظر من به جامعه پشت کرد. اینکه کنش او عقلانی یا غیرعقلانی بود، بحث دیگری است اما ایشان اعتماد جامعه را از دست داد، ولو اینکه حرف عاقلانه هم بزند جایگاه مناسبی ندارد.

‌تجربه تاریخی ما پس از دوم خرداد تا 96 این بوده که احزاب توانسته‌اند بخشی از مردم را قانع کنند که پای صندوق رای حضور داشته باشند. آیا در شرایط فعلی تلاش‌ها از سوی احزاب برای اقناع جامعه پاسخ خواهد داد؟

با توجه به اینکه در دهه 70 و 90 مردم به آنها اعتماد کردند اما نتوانستند کار را به نتیجه برسانند، به نظرم نسبت به احزاب هم بی‌اعتمادی شکل گرفته است. یعنی مردم احساس می‌کنند که اینها نمی‌توانند در مقابل قدرت حاکم مطالبات مطرح‌شده را به منصه ظهور برسانند. البته چنین دیدگاهی به این معنی نیست که مردم آنها را خائن می‌دانند، بلکه مردم به این نتیجه می‌رسند که قدرت حاکم به آنها اجازه فعالیت و مداخله نداده است. البته دیدگاه جامعه نسبت به آقای روحانی نوعی شک‌برانگیز و همراه با تردید است. البته در مقابل احزاب اصلاح‌طلب این دیدگاه وجود دارد که آنها توانایی این کار را ندارند. تنها چیزی که می‌تواند نقش احزاب را در این فرآیند مؤثر کند، یک فشار بیرونی یا درونی است که منتهی به یک نوع قدرت اجتماعی فعال اما سرگردان شود. این قدرت اجتماعی می‌تواند به‌دنبال احزاب باشد که احزاب چه راه‌حلی را پیشنهاد می‌دهند. فعلا به نظر نمی‌رسد که جامعه توجهی به احزاب داشته باشد.

‌در شرایطی که مشخصاً یک بخش در حاکمیت به‌دنبال یکدست‌سازی بیشتر است؛ اگر قرار بر این باشد که یک کنش‌گر اصلاح‌طلب بخواهد مانع از این اتفاق شود و یا حداقل در آن خلل ایجاد کند، راهکار چیست؟

همانطور که قبلا گفتم، یک فشار و جریانی دیگر باید جامعه را به حرکت وادار کند و بعد به این حرکت جهت داده شود. برای مثال در سال 56 و 57 جامعه به حرکت درآمد و امام خمینی به آنها جهت داد. امام جامعه را به حرکت در نیاورد، ابتدا جامعه بود که به حرکت درآمد. من متاسفانه به این اعتقاد دارم که نخبگان نمی‌توانند به جامعه حرکت دهند و جامعه را بسیج کنند بلکه نخبگان می‌توانند به جامعه جهت دهند. برای مثال دکتر شریعتی به‌رغم اینکه دارای جادوی سخن‌وری بود و توانست گفتمانی را به جامعه القا کند، اما نتوانست موجب حرکت شود. من احساس می‌کنم حرکت جامعه با برنامه و استراتژی نیست. براساس تئوری محرومیت‌نسبی جامعه باید به یک اعتراض برسد و آن موقع است که نقش رهبران سیاسی و روشنفکران در جهت‌دهی مهم می‌شود. البته این جهت‌دهی هم بستگی به این دارد که جامعه معترض این کادر رهبری و روشنفکران را قبول داشته باشد. در همین اعتراضات 1401 دیدیم که جامعه اعتراض کرد اما به روشنفکران توجهی نداشت. در مجموع جامعه باید آگاه شود که در خشونت قدرت حاکم دست برتر را دارد، پس باید خط‌مشی مقاومت و مهار مقاومت را بیش از عاصی شدن یاد بگیرد که هزینه‌های کمتر و پیش‌برد بیشتری خواهد داشت.

دیدگاه

ویژه سیاست
پربازدیدترین
یادداشت
آخرین اخبار