همدلی و باور، عامل اصلی آزادسازی خرمشهر بود
گفتوگو با سردار علی صنیعخانی فرمانده بازنشسته سپاه:
گفتوگو با سردار علی صنیعخانی فرمانده بازنشسته سپاه:
در بین صحنههای ماندگار تاریخ معاصر ایران، بدون شک یکی از ماندگارترینها را باید مربوط به سوم خرداد 1361 دانست؛ لحظهای که محمود کریمیعلویجه روی آنتن رادیو آمد و اعلام کرد: «تا لحظاتی دیگر، خبر بسیار مهمی از جبهههای نبرد به شما خواهد رسید.» و چند ثانیه بعد با این کلام، یکی از شادترین لحظات تاریخ هشتسال جنگ با عراق به گوش مردم رسید؛ جایی که گوینده رادیو گفت: «شنوندگان عزیز، توجه فرمایید، خونینشهر، شهر خون آزاد شد.» حالا 41 سال از آن روز ماندگار گذشته است؛ روزی که ایران بعد از 578 روز خندید و فرزندان ایران ثابت کردند که جان میدهند، اما خاک نمیدهند. رسیدن به چهل و یک سالگی بازگشت خرمشهر به آغوش سرزمین مادری، بهانهای شد تا با سردار علی صنیعخانی، یکی از فرماندهان بازنشسته سپاه در زمان هشت سال دفاع مقدس همکلام شویم. اما اینبار همکلام شدن با یکی از سرداران جنگ، با محوریت اتفاقات درون جبهه نبود، بلکه در آن نگاهی به مدیریت جنگ و پشتیبانی از نیروها شده است.
بیشتر اوقات سخن از جنگ که میشود، بهصورت طبیعی نام رزمندهها و فرماندهانی که در جبهه حضور داشتند، به میان میآید. به نظر میرسد نقش مدیریت جنگ در پشت جبههها به نوعی مغفول مانده است. برای آغاز بحث از این حوزه که در آن فعال بودید، بگویید. پشتیبانی جنگ چگونه بود و چقدر در آزادسازی خرمشهر عملیات بیتالمقدس نقش داشت؟
در ابتدا باید به روح شهدای دفاع مقدس بالاخص شهدای عملیات بیتالمقدس و همه افرادی که در پیروزی آن عملیات نقش موثر داشتند و حالا در بین ما نیستند، درود بفرستیم. همچنین برای سلامتی آنها که نقش موثر داشتند و الان در قید حیات هستند، ولیکن در همان حالات باقی ماندند و در همان جهت حرکت میکنند، دعا کنیم. ما موفقیتهایی که در زمان جنگ داشتیم، اینچنین نبود که فقط بهخاطر تجیهزات و امکاناتمان باشد. امکانات یک بخش موثری از کار بود، اما مهم این بود که یک همدلی کامل بین مردم و دولت، مردم و رزمندگان و افرادی که در جبهه میجنگیدند، برقرار بود. یک نکتهای را به شما بگویم. نهتنها در عملیاتها، بلکه در اداره دولت و کشور، یک چیز خیلی مهم این است که ردههای مختلف کار از کارمندی که در یک اداره کار میکند تا بالاترین مسئولان اجرایی کشور، سلسله بههمپیوسته است. پیوستگی این سلسله، در جنگ این است که در آنجا باید انسان بالاترین سرمایه خود که جانش است را بدهد. اگر این حلقه بههمپیوسته از فرمانده دسته تا فرمانده گروهان، از فرمانده گردان تا فرمانده تیپ، از لشکر تا فرمانده سپاه و در نهایت فرمانده کل قوا؛ اگر هر یک از این حلقهها مورد اعتماد پایینترین رده و هر ردهای نباشد، ایجاد شک میکند. فرمانده دسته به من میگوید که به خط بزن، روی مین برو؛ اگر من بهعنوان یک رزمنده بدانم که فرمان بالاترین مقام سپاه است که فرمانده او هم به امام و امام هم به امام زمان نگاه کند، خیلی راحت خودش را به خطر میزند و در این راه جانش را میگذارد، یعنی شک نمیکند. چون در مسائل نظامی شک بالاترین توقف است. در لحظه باید کار را انجام دهد و این شک اگر باشد، باعث تزلزل در دسته میشود. در گذشتهایام باور ما نسبت به فرماندهان اینگونه بود و در عمل اثبات شده که او خودش، پستش و عنوانش را نمیخواهد، فرماندهی اصلا برایشان مهم نبود. یک چیزی در پرانتز بگویم، آن زمان که آقای میرحسین موسوی، مشاور ریاستجمهوری بودند، ما به لحاظ ارتباطی که با ایشان داشتیم، جلساتی با همراهی افرادی مانند آقای رضا خانی و دکتر حسن عابدیجعفری که وزیر بازرگانی بودند با ایشان برگزار میکردیم. در یکی از جلسات مهندس موسوی مطلبی را فرمودند و این عیناً موضوعی بود که در سپاه ما حاکم بود. ایشان میگفتند ما ریگهایی بودیم که بالا ریخته شدیم، برخی روی دست نشستند و برخی روی زمین ریختند. میگفت ما که آن بالا نشسته بودیم، باورمان بود با آنها که روی زمین ریخته شدند فرقی نداریم، آنها هم که روی زمین ریخته شده بودند، همین باور را درباره ما داشتند. ما که این بالا نشستهایم میگفتیم نشستهایم که این وظیفه را انجام دهیم. شما در سلسله طولی مسئولان چنین چیزی را میدیدید. در سپاه برای اینکه فرمانده گردان یا تیپ را انتخاب کنند، مسئولان بالاتر به زحمت میافتادند که طرف بپذیرد فرمانده شود. طرف میگفت من رده پایینتر راحتتر هستم. شما یک نفر از فرماندهان ما را نشان دهید که متقاضی پست بالاتر باشد، حتی یک نفر را نمیتوان پیدا کرد که دنبال بالا رفتن باشد. این بر باور رزمنده نشسته بود که فردی که فرمانده است نمیخواهد رزمنده را پلکانی برای خودش کند تا بالا برود. این ارتباط دوسویه در دولت هم بود. یک روزی آقای میرحسین موسوی به من گفت که ما به وزرا 7 هزار تومان حقوق میدادیم، بعد از مدتی به این نتیجه رسیدیم که این مبلغ کم است و به 10 هزار تومان رساندیم. برخی از وزرا آمدند و آن 3 هزار تومان را پس دادند و گفتند با همان 7 هزار تومان اموراتمان میگذرد. خود من یکی از این افراد بودم که در شرکت گسترش خدمات بازرگانی عضو هیئتمدیره بودم. یک روز معاون اداری مالی به من نامه نوشت که آقای صنیعخانی حقوق شما در اینجا 13 هزار و 750 تومان است، شما از سپاه چقدر میگیرید؟ به ما بگویید تا مابهالتفاوت را بدهیم. من گفتم که از سپاه 5 هزار تومان حقوق و 2500 تومان کمک هزینه مسکن میگیرم و با این حقوق اموراتم میگذرد، نیازی نیست به من بدهید. ببینید اگر مقررات اجازه میدهد این پول را در اختیار انجمن اسلامی و یا بسیج شرکت قرار دهید تا به کارمندانی که نیاز دارند، کمک شود. من فقط نبودم، بقیه اعضای هیئتمدیره هم این کار را کردند. معاون وزیر بازرگانی هم این کار را کرد. سختترین دورانی که داشتیم، دوران جنگ بود. سختترین تحریمها را در این دوران داشتیم. یک زمانی مهندس موسوی برای ما تعریف میکرد که دورانی گذشت که کف انبارها را جارو کردیم. مردم با همه مشکلاتی که داشتند، در این شرایط هرچه میتوانستند به جنگ کمک کردند. ما سلسله پیوستهای را در جنگ داشتیم. یک نکتهای را آیتالله خامنهای در دیداری که فرماندهان سپاه با ایشان داشتند، فرمودند که بروید فرماندهیتان را تبدیل به رهبری کنید. فرمانده کسی است که بالا نشسته با دستورالعمل و طبق ضوابط دستور میدهد اما وقتی که رهبر شد، در دل و قلب قرار میگیرد و یکی میشود. گفت بروید و از امکانات کمتری برخوردار باشید، بروید با زیرمجموعهتان همغذا شوید، کمتر از نیروها به مرخصی بروید، بیشتر از نیروها در خطر قرار بگیرید. کدامیک از فرماندهان ما بودند که این کار را نکردند؟
این حرف را آیتالله خامنهای در زمان ریاستجمهوری گفتند؟
خیر، این حرف را زمانی زدند که رهبر شده بودند. امکانات همه چیز نبود، ما واقعا چیزی نداشتیم. من یادم میآید در پرسنلی بسیج بودم، آقای خامنهای و مرحوم دکتر چمران که نماینده امام در شورای عالی دفاع بودند، هر دو در جنوب بودند. آقای خامنهای، هادی غفاری و محمدابراهیم سنجقی را از خرمشهر به تهران فرستادند. آیتالله خامنهای یک پیامی را برای ما فرستاد که اگر ده هزار نفر نیرو به ما بدهید، با سلاح سبک ما نمیگذاریم خرمشهر سقوط کند. این موضوع را به ما گفتند. آن زمان آقای بنیصدر رئیسجمهور بود. تماس گرفتند و به ارتش گفتند که به ما تجهیزات را بدهند. نمیدانم دستور از سوی بنیصدر بود یا فرمانده ستاد مشترک ارتش، اما میخواهم آن چیزی را که اتفاق افتاد بگویم. به ما حواله دادند که به دپوی ارتش در اول جاده شهریار برویم. به ما دو هزار تا سلاح دادند؛ این سلاحها چه بود؟ امیک، برنو و بازوکا سلاحهایی بودند که تحویل گرفتیم. وقتی اینها را آوردیم و مشغول بازرسی بودیم، بعضیها سوزن نداشتند، بعضیها چکاننده نداشتند. ما از سلاحهایی که جمع کرده بودیم، دو هزار نفر را مجهز کردیم و با سه قطار به خوزستان فرستادیم. یک قطار را هادی غفاری برد، یک قطار را آقای سنجقی برد و یک قطار هم حسین اخوان برد. البته رفتند و موفق هم نشدند. میخواهم بگویم امکانات این بود. یک مطلبی که رایج بود، امکاناتی که میخواستند میگفتند که پشت خط، این پشت خط یک چیز واقعی بود. یادم میآید در عملیات فتحالمبین و بیتالمقدس کمربند نداشتیم که به رزمندهها بدهیم، اینها شلوارشان را با طناب بسته بودند. یعنی تا این حد کمبود داشتیم. حاج داوود کریمی، مسئول عملیات جنوب بود. محمد کریمی برادرش فرمانده ایلام بود. اینها مشکل خمپارهانداز داشتند. محمد آنجا با فرمانده یکی از تیپهای ایلام رفیق شده بود. حاج داوود برای محمد کامیون میفرستاد و محمد هم با رفاقتی که داشت، خمپارهانداز برایشان میگرفت و میفرستاد. این کمبودها، موثر بود، اما یک چیزی آن کمبودها را جبران میکرد که این موضوع، روحیه جهادطلبی رزمندهها بود. این روحیه البته روحیهای بود که از پایین شارژ میشد. حتما شنیدهاید یکی از کارهایی که صورت میگرفت کمکهای مردمی بود که به جبهه میآمد، فکر میکنید کمکهای مردمی چقدر بوده است؟ خیلی ناچیز بود. اصلا رقمی در برابر هزینههای جنگ نبود اما پیاز داغ روی آش بود. وقتی یک پیرزن بخشی از قند کوپنی خودش را به جبهه میفرستاد، این خونی بود که در رگ رزمنده جاری میشد. ما در زمان جنگ، برنامهریزی کردیم که یک ماه به یک ماه بچهها تقسیم شوند. محمد حدیدی از بچههایی بود که با ما بود. در عملیات فتحالمبین ایشان را فرستادیم. بعد از عملیات من و آقای خانی و چند نفر دیگر رفتیم سر بزنیم ببینیم چه خبر است. محمد حدیدی که مسئول توزیع کمکهای مردمی بین رزمندهها بود، آنجا یک مطلبی را به من گفت. میگفت یکسری چیزها بستهبندی بود، ما اینها را باز نمیکردیم، اینها را همینطور به رزمندهها میدادیم. در تقسیمات یک چیزی به من رسید که سنگین نبود، این را باز کردم و دیدم که یک قوطی خالی کمپوت است که داخل آن یک نامه وجود دارد. نامه را باز کردم دیدم نوشته است برادر رزمنده، در خانه بودم. در بلندگوی محل گفتند هر کسی کمکی برای جبهه دارد، بیاورد. من بیکار بودم و چیزی نداشتم بفرستم، این قوطی کمپوت را لبههایش را خوب کوبیدم و کاملا شستم که از این به عنوان لیوان استفاده کنید. این را متوجه میشوید یعنی چه؟ این چه اثری میتواند در روحیه رزمنده داشته باشد. این بود که مردم تمام ناملایماتی که کشور داشت را باور داشتند. یک نکته دیگر را بگویم. یک روز آقای میرحسین میگفت برای بازدید به پالایشگاه آبادان رفته بودم، یک نفری هم با من بود که در صنعت خیلی به ما کمک کرد. او به من گفت که اگر 80 یا 90 میلیون دلار به من بدهید، ظرف کمتر از 100 روز من پالایشگاه را با 200 هزار بشکه تحویل خواهم داد. گفت من به او گفتم که این را رسانهای میکنم، این کار را میکنی؟ گفت بله. مهندس موسوی گفت که از آبادان به تبریز رفتم، آنجا سخنرانی داشتم. میگفت به مردم گفتم که من الان از آبادان میآیم، گفتهاند اگر بخواهید پالایشگاه راه بیفتد، باید این مبلغ را بدهید. بدانید اگر من این رقم را بخواهم بدهم، یک دوره کوپن نمیتوانیم اعلام کنیم. این یک دوره کوپن میدانید، یعنی چه؟ اگر یک دوره اعلام نشود یعنی 25 درصد آذوقه یک نفر میشود. ما به هر نفر ماهی یک کیلو برنج میدادیم، یعنی 3 کیلو گرم میشد. مهندس موسوی میگفت تکبیری به نشانه موافقت فرستادند که من تکبیری به آن عظمت نشنیده بودم. یک چیز دیگر هم تعریف میکرد، میگفت من با هلیکوپتر داشتم میآمدم، چادرهای عشایر را سمت خرمآباد دیدم. به خلبان گفتم که بنشین. نشست و کنار ما آمدند. یک پیرمردی که احساس کردم رئیس آن جمع است، جلو آمد. به او گفتم که من نخستوزیر هستیم، من را میشناسی؟ گفت بله. گفتم چه چیزی از ما میخواهی. پیرمرد به من نگاه کرد و گفت الان وقتش است من از شما چیزی بخواهم؟ رفت و در سبد مقداری طلا آورد و به ما داد. ببینید این پیوستگی است که کار میکند. میگفتند موشک جواب موشک، نمیدانستند که برای هر موشک چه رقم بالایی باید پرداخت میشد. خیلی دستمان خالی بود، البته جوانها آمدند. خدا آقای سیدمحمد علیزاده (معاونت وقت صنایع وزارت دفاع در زمان وزارت آقای رفیقدوست) را حفظ کند، آمد گفت که این پولی که قرار است برای واردات سلاح و مهمات پرداخت کنید، من این اقلام را در کشور تولید میکنم و پایه صنعت دفاعی کشور را ریخت. صنعت دفاعی کشور اثرش با همان روحیه بود، من علیزاده را دیده بودم. نماز که میخواند در قنوت نماز میگفت خدایا فلان طرح موفق شود. یعنی با او عجین شده بود. یک روزی من مسئول فنی مهندسی نیروی دریایی بودم. آقای علیاکبر احمدیان که بهتازگی دبیر شورای عالی امنیت ملی شده است، رئیس ستاد نیروی دریایی بود. من و ایشان با آقای علیزاده قرار داشتیم. گفت ساعت یازده شب بیایید. رفتیم و آنجا جلسه را برگزار کردیم، آمدیم برویم گفت من فردا صبح ساعت 4 باید به تبریز بروم. آمدیم بیرون، دیدیم که یک نفر هم بعد از ما میخواهد داخل برود. این یعنی چه؟ چه چیزی باعث میشود فرد به این مرتبه برسد؟ این همان باوری است که درباره آن گفتم. این اتفاقاتی که افتاد بهخاطر راحتطلبی و عنوان و مسئولیت نبود. اگر یک نفر منتظر بود که جای فرمانده بنشنید میدانید چه اتفاقی میافتاد؟ کجا رزمنده خودش را در معرض خطر قرار میداد. وقتی فردی که بالاست اینطور کار میکرد، در سطوح پایین هم حاکم میشد. مملکتی بخواهد موفق شود، باید این روحیه از سران نظام تا پایین حاکم شود، چیز نشدنی هم نداریم. وقتی مردم میبینند چیزی سر جای خودش نیست، افراد صلاحیت جایگاه ندارند، طبیعی است ناراحت شوند. شایستهترین افراد برای استخدام به جایی برود، به خدای لا شریک له خودش و پدرش مطمئن نیستند به آنجا که رفت، یک سفارش شده جای او را نگیرد. شما در آن زمان این را نمیدیدید. کدامیک از این نفراتی که بودند خودش شغلش را انتخاب کرد.
پس اگر این باور و همدلی نبود، خیلی از پیروزیها از جمله آزادسازی خرمشهر اتفاق نمیافتاد؟
قطعاً نمیتوانست اتفاق بیفتد. ما چه چیزی داشتیم؟ سپاه کجا بود؟ ارتش به چه روزی افتاده بود؟ ارتش را نابود کرده بودند. ارتش از هم پاشیده شده بود و شالودهاش از بین رفته بود. خدا امام خمینی را رحمت کند. منافقین بهشدت شعار انحلال ارتش را میدادند، اما امام ایستاد. اینکه ارتش و سپاه دو بال هستند حرف درستی بود. سازمان ارتش یک سازمان از بالا به پایین بود، در سپاه بحث آتش به اختیاری که گفته بودند، واقعا حاکم بود. اما در ارتش هیچوقت کسی نمیتوانست آتش به اختیار باشد چون شالودهاش این نیست، هر چیزی دستور مافوق میخواهد. نیاییم زحمتی که ارتشیها در اول جنگ کشیدند را کم کنیم. بچههای نیروی دریایی خیلی زحمت کشیدند، اگر آنها نبودند که ما نمیتوانستیم کاری کنیم. گروههای مردمی اعزامی به جبهه اینگونه بودند. فرمانده یک گروه، یک نجار بود، مرتضی قربانی که فرمانده بود، یک بنا بود. خداوند ذهنهای اینها را در عمل باز کرد و نگذاشتند آبادان سقوط کند. آقای سیدمجتبی هاشمی را خدا رحمت کند، فرمانده گروه فداییان اسلام بود و اینها نگذاشتند آبادان سقوط کند.
هنوز هم ارتش و سپاه دو بال هستند و در کنار هم و در یکسطح هستند؟
هر کدام از اینها را باید در جای خودش دید. هریک از آنها شرح وظایف دارند. ماموریت ارتش حفظ و نگهداری مرزهاست، اما سپاه تعاریف دیگری هم دارد که حفظ امنیت داخلی هم در همان دسته قرار دارد.
نظرتان درباره تفاوت نسلها چیست. بالاخره فرزندان آنها که در جنگ بودند الان در سنین میانسالی هستند. نظرتان درباره سیاستهای اعمال شده درمورد خانواده شهدا چیست. آیا عرق وطندوستی در هر دو گروه به یک اندازه است؟
من قبول ندارم که عرق کم شده باشد. اما چیزی که ما دیدیم را این جوانهای نسل فعلی ندیدهاند. فرزند شهیدی که از بچههای سوسنگرد بود، به منزل ما آمده بود. پدر و مادرش در زمانی که سوسنگرد بمباران سوسنگرد میشود، شهید میشوند. وقتی به منزل ما آمده بود در شرکت نفت استخدام شده بود. میگفت از صداوسیما آمده بودند مصاحبه کنند. گفته بودم من پدر و مادرم شهید شدهاند. از من پرسیدند که نظرت درباره صدام چیست که پدر و مادرت را شهید کرده است و بدون حضور آنها بزرگ شدهای؟ گفتم که من خیلی ممنون هستم از صدام، چه خدمت بزرگی به من کرده است که فرزند شهید شدهام. نگاه میکنم که من چون فرزند شهید هستم، استخدام شدهام اما بچههای دیگری را میبینم که بیکار هستند. این خدمتی بود که صدام به من کرد. حرف من این است، وقتی یک جوان چنین اجحافهایی را میبیند، این اجحاف را به حساب دین میگذارد. سر همین مسائل است بعضی از بچهها نسبت به دین کماهمیت شدهاند. ما جوانهایی بودیم که در مسجد بزرگ شدیم و در مساجد همه کار دست ما بود. من در سال 57 در مسجد الرسول نازیآباد کلاس تقویتی راه انداختم. معلمهایی مثل خودم میآمدند و درس میدادند. نفت را قبل از انقلاب، ما در نازیآباد توزیع میکردیم. انقلاب شد، کمیتهها را ما تشکیل دادیم و همچنین سپاه را و جوانها هر جا که باید حضور فعال میداشتند حاضر میشدند. الان شما به مسجد بروید ببینید اوضاع چطور است. تعداد صندلینشین در مساجد بیشتر از تعداد افرادی شده است که عادی نماز میخوانند. ببینید ده درصد جوان در مساجد میبینید؟ با این کاری که ما با آنها کردهایم از این جوان شما چه انتظاری دارید؟ حالا به این جوان انگ بزنید که از دین بریدهاند و نظام را قبول ندارند. نه، اینها شما را قبول ندارند، شمایی که سفارش برادرزادهات را برای استخدام میکنی قبول ندارند. تویی که فرزندت را بدون توانمندی سرکار میآوری، قبول ندارند. کاری که اینها کردهاند باعث شده که عملکرد همه خوبها زیر سوال برود. همه توانمندیها و فضائل آنها زیر خاک رفته است. جنگ و ایثار ما را زیر سوال بردند. اینها خود را متولی جنگ و پیروزیهای جنگ میدانند. چه کسی احمد کاظمی، مهدی باکری، حسین خرازی، محمد بروجردی و محمدابراهیم همت را میبیند؟
جمعیت میلیونی برای تشییع سردار قاسم سلیمانی به خیابان آمدند و بسیاری الان این حضور را به عنوان حمایت از جریان خاص معرفی کردهاند. نسبت نیروهای نظامی و جریانهای سیاسی را چه میدانید؟
هفته قبل من جلسهای داشتم، یک فرد مسنتر از دیگران که بالای 70 سالش بود، پیش من نشسته بود. گفت وقتی که حاج قاسم سلیمانی شهید شد من 8 ساعت برای تشییع جنازه در خیابان بودم. آن جمعیت میلیونی که به خیابان آمده بودند، چرا آمده بودند؟ چون این فرد را از جنس خودشان میدانستند، کسی بود که برای خودش چیزی نمیخواست. برای قدردانی از او آمدند. اما حاج قاسم را به نفع خودمان تصاحب میکنیم. شما چه نسبتی با حاج قاسم و فضائل او دارید. اینها هستند که باید عوض شوند، نه اینکه جابهجا شوند، بلکه باید خودشان را عوض کنند. وقتی خودشان را عوض کنند میدانید چه اتفاقی خواهد افتاد؟ همین جوانها وقتش که برسد بیشتر از جوانهای زمان جنگ جانشان را فدا میکنند. شرط این است که مسئولان خودشان را عوض کنند. ما امید داریم که این باور در آنها ایجاد شود که همدلی برگردد. دولت به تنهایی نمیتواند کاری کند. هر چه به مردم نزدیکتر شوند، قدرتشان بیشتر خواهد شد. مردم همه اینها نیستند که میبینیم، خیلی از مردم ساکت هستند. این مردم وابسته به جایی نیستند. همه دلبسته به وطن هستند. هیچکس دلش نمیخواهد کشور وابسته شود. تو باکری باش ببین چه اتفاقی میافتد. این ادبیاتی که برخی به کار میبرند جوانها را دور میکند. این بیحجابیهایی که میبینیم واقعا فکر میکنید ثمره شش ماه است؟ این کار سیاسی شده است، آقای عبدالله نوری وزیر کشور شده بود. ما به اتفاق مسئولان حوزه نمایندگی ولایت فقیه برای تبریک نزد ایشان رفتیم. آقای نواب گفت که آقای نوری، راجع به این بدحجابی چه خواهی کرد. ایشان گفت که بدحجابی مقوله فرهنگی است، باید همه دستگاههای فرهنگی خودشان را مسئول بدانند و کار فرهنگی کنند. مقوله فرهنگی، ابزار فرهنگی میخواهد. هر جا ما در ارتباط با حجاب با قوه قهریه وارد شدیم، نتیجه عکس گرفتیم. رضاشاه آمد با زور چادر را بردارد، نتوانست و بدتر شد. ما آمدیم به کار فرهنگی رنگ سیاسی دادیم و تبدیل به دهنکجی شد.