تحلیلهایی که شنیده نشد
گفتاری در سال ۱۳۹۷ که در آن درباره رخدادهایی از جنس اعتراضات ۱۴۰۱ هشدار داده شده بود
گفتاری در سال 1397 که در آن درباره رخدادهایی از جنس اعتراضات 1401 هشدار داده شده بود
منصوره محمدی: اعتراضات پاییز ۱۴۰۱ که همچنان با فرازوفرودهایی ادامه یافته است و موجب بازشدن پرونده و محکومیت برای دهها هزار نفر و سپس عفو اکثریت آنان شد و صدها نفر نیز کشته و زخمی شدند، این پرسش را مطرح کرد که آیا این پدیده از سوی ناظران اجتماعی پیشبینی شده بود یا خیر؟ پاسخ از حیث پیشبینی جزئیات خیر، و غیرممکن است، ولی در حد کلان قابل پیشبینی بود و شده بود. یکی از این موارد تحلیل مختصری است که در نشست تحلیل افکار عمومی در دانشگاه تهران در آبان ۱۳۹۷ یعنی یک سال پیش از اعتراضات و بحران سال ۹۸ و ۴ سال پیش از اعتراضات ۱۴۰۱ از سوی عباس عبدی ارائه شد که با مختصر ویرایش تقدیم میشود. این تحلیل ضمن توضیح علل شکلگیری افکار عمومی مخالف با ارزشهای رسمی نشان میدهد که نادیده گرفتن آن از طرف ساختار رسمی موجب تقویتش هم شد.
طی یک سال گذشته (منظور سال قبل از 97 است) که نقطه آغاز آن در واقع دیماه 96 بود، یک تحول کیفی و رادیکال در افکار عمومی به وجود آمد و تقریبا تمامی نظرسنجیهای انجامشده در این زمان، در مقایسه با نظرسنجیهای قبلی، نشان میدهد که این تحول خیلی جدی است.
این تحول را میتوان در دو سطح مشاهده کرد که یکی از آنها سطح کمعمق افکار عمومی است و بخش دیگر حوزه عمیقتری را در بر میگیرد. منظور از حوزه سطحی، در واقع حوزه سیاست است و منظور از سطحی بودن این است که این حوزه میتواند تغییر کند و در واقع با یک تغییر سیاست بهراحتی میتوان آن را تغییر داد. اما در افکار عمومی حوزه عمیقتری نیز وجود دارد و نهتنها نمیتوان آن را بهراحتی تغییر داد، بلکه در مواردی قابل بازگشت به گذشته هم نیست چراکه شامل فرایندهای عمیقتر جامعه هستند و به نظر نمیآید که به سهولت تغییر کنند و چهبسا تشدید نیز بشوند.
در حوزه سطحی افکار عمومی، نخستین عامل بیاعتمادی به مسئولان، وعدههای آنها و اشخاصی است که مسئولان را میگمارند. سطح این بیاعتمادی طی یک سال از 40 درصد به حدود 70 درصد رسید که رقم قابلملاحظهای است. البته 70 درصد بیاعتمادی به این معنا نیست که 30 درصد باقیمانده به مسئولان اعتماد دارند، بلکه بخشی از آنها بینابینی هستند و بخشی هم البته اعتماد دارند. در همین رابطه ناامیدی نسبت به موفقیتها و برنامهها و انتظارات از تصویری که دولت و حکومت نسبت به آینده میدهند، بسیار بالا رفته و در برخی مقاطع به 85 درصد نیز رسیده است که در برابر 10 تا 15 درصد امید به بهبود برنامهها عدد قابلملاحظه و زیادی است. البته اوج این ناامیدی در تیر و خردادماه امسال [1397] حاکم بوده و براساس نظرسنجی اخیر مقداری متعادلتر شده است. در هر حال رقم ناامیدی به آینده بسیار بالا است.
در همین رابطه بیاعتمادی و ناامیدی نسبت به آینده کشور نیز وجود دارد. برای درک اینکه افکار عمومی در این ناامیدی چگونه شکل میگیرد و اثر میگذارد، در ادامه توضیحی خواهم داد. زمانی که جامعهای نسبت به آینده کشور خود بدبین یا خوشبین شود، بقیه مسائل افکار عمومی نیز تحت تاثیر این موضوع قرار خواهد گرفت. در واقع هر اتفاق دیگری نیز در چارچوب بدبینی و خوشبینی به آینده کشور تفسیر میشود. البته این نظری 100درصدی نیست، اما این اتفاق رخ میدهد. برای مثال زمانی که در مورد شهرداری تهران از مردم سوال کنید، میبینید بخشی از نگاه شهروندان به شهرداری تحت تاثیر نگاه آنها به آینده کشور است و اینگونه نیست که مسئله شهرداری را بهصورت مستقل از موضوعات کشور ارزیابی و رسیدگی کنند. پس امید به آینده خیلی مهم ولی در ایران بسیار پایین است.
محبوبیت دولت و حکومت نیز در طی این سالها بین افکار عمومی کاهش پیدا کرده است. از طرفی یک اتفاق بسیار مهم در افکار عمومی رخ داده که شاید برای اولین بار شاهد آن هستیم و آن موضوع وضعیت اعتماد به سیاست خارجی کشور است. در مسئله سیاست خارجی همواره افکار عمومی با سیاستهای خارجی کشور همراه بوده است، حتی در بدترین دولتها که شاخصهای اقتصادی و فرهنگی افت میکرد، هیچگاه همراهی مردم با سیاست خارجی از 50 یا 60 درصد کمتر نمیشد. اما اکنون این موضوع نیز دچار چالش شده است و ریزش بسیار جدی داشتهایم.
در پی چنین تحولاتی، لایه زیرین و عمیقتر افکار عمومی بهدلیل تحولات در لایه سطحی، خودش را نشان داده است. البته منظور این نیست که چنین لایههایی وجود نداشته، بلکه این لایهها به این دلیل که قدرت رسمی اتوریته داشته، اجازه بروز و ظهور پیدا نمیکرد. اما هنگامی که اقتدار رسمی از بین رفته یا ضعیف شده، لایه عمیقتر جامعه که وجود داشته، حالا فرصت ظهور پیدا کرده است. این لایه در واقع به چند مسئله اصلی یعنی سبک زندگی، دین، روابط جنسی و نقش زنان بازمیگردد.
اینها مهمترین مواردی است که افکار عمومی در آنها به شکل واضحی تغییر کردهاند. برای مثال بررسی نظرسنجیهای مربوط به حجاب طی 10 سال گذشته نشان میدهد که در یک سال اخیر تحول بسیار روشنی در این زمینه به وجود آمده است. نهتنها اندیشه مردم بلکه رفتار آنها نسبت به این مسائل نیز تغییر کرده است. در حوزه دین نیز تغییرات بسیار جدی رخ داده است. برای نمونه، هیچگاه در طول تاریخ ایران اینگونه نبوده که 50 درصد مردم ایران بگویند ما روزه نمیگیریم، بهویژه که در افکار عمومی روزه از مسئله نماز کلیدیتر است اما امسال[۱۳۹۷] این اتفاق رخ داده است.
حال این سوال مطرح است که چرا این اتفاقات رخ داده است؟ چرا این تحولات در جامعه ایران شکل گرفته است؟ اولین دلیل، مربوط به حوزه سیاست است. در این حوزه، دولت آقای روحانی اشتباهاتی کرد که اولین آن افزایش شدید انتظارات در انتخابات سال 92 و پس از آن بود. برای خود دولت روحانی نیز جای سوال بود که چگونه تورم پایین آمد.
درحالیکه آنها کاری نکردند، اما انتظاراتی ایجاد شد و مردم خود را با آن انتظارات تطبیق دادند و طبیعتا منتظر بودند تا ببینند این انتظارات محقق خواهند شد یا خیر؟ انتظارات در سال 94 تا 96 و با تصویب برجام به اوج خود رسید. اما با خروج آمریکا از برجام بهشدت انتظارات افکار عمومی فروکش کرد و بر ضد خودش و علیه دولت تبدیل شد.
نکته دیگر انتظارات انتخاباتی بود. مشکلی که جامعه ایران (دولت) دارد، این است؛ درحالیکه افکار عمومی را به رسمیت نمیشناسد اما در عین حال کسب رای در انتخابات مبتنی بر جلب افکار عمومی نیز هست؛ دولت در خیلی از موارد با مردم همراهی میکند اما فقط در کوتاهمدت، مقطعی و در زمان انتخابات. این مثال در قرآن نیز هست که وقتی وسط دریا موج سهمگینی میآید همه اهل کشتی دست به دعا بر میدارند و از خدا نجات میطلبند، اما وقتی به ساحل میرسند خدا را فراموش میکنند. این وضعیت تقریبا در سیاست ایران نیز وجود دارد. در زمان انتخابات، فرقی هم نمیکند از کدام جناح باشی، یک طرف با فلان هنرمند عکس میگیرد و دیگری سخنرانیهای رادیکال میکند و در اصل ماجرا تفاوتی نیست. بعد که انتخابات تمام شد، فراموش میشود. اما این بهتنهایی برای دولت مشکل ایجاد نکرد. علل دیگری هم دارد.
حوزه بعدی که این بحران را ایجاد کرد، امتزاج بیش از حد دین و دولت است. شاید برخی فکر کنند این امتزاج بلافاصله پس از انقلاب رخ داده است، اما درست نیست. استقلال دین و حوزه پس از انقلاب حفظ شده بود و رهبری انقلاب نیز اصراری به این امتزاج نداشتند و بلکه برعکس استقلال را نیز تایید میکردند، اما هرچه جلوتر آمدیم، این امتزاج بیشتر میشود و در نامه آقای شیخ محمد یزدی این موضوع را به وضوح میبینید که معرف این امتزاج است و استقلال وجود ندارد. دین قدسی است و میخواهد سیاست را هم قدسی کند، اما سیاست بزرگتر و توانمندتر از این است که قدسی شود و دین را عرفی میکند و عکس چیزی که انتظار دارند اتفاق میافتد. نکته دیگر سطحی شدن دین و مناسکی شدن آن است و این دو ویژگی از دین در ایران موجب شده است که نهاد دین آمیخته به عوارض نهاد سیاست و بحرانهای آن شود.
از سوی دیگر و در حوزه اقتصاد، بالا بودن انتظارات نسبت به دستاوردها، کاهش درآمد ملی در سالهای 92 و 93 و کاهش اشتغال موضوعات بسیار مهمی هستند که به آنها توجهی نشد. در دوره ریاستجمهوری احمدینژاد، در مجموع فقط به اندازه یک سال آخر دوره اصلاحات شغل ایجاد شد. زمانی که 8 سال ایجاد اشتغال نداشته باشید، در ادامه بحران بسیار بزرگی ایجاد خواهد شد. یعنی تشکیل نشدن 5 میلیون شغل در زمان احمدینژاد بر کاهش درآمد ملی سالهای 92 و 93 فشارهایی را وارد کرد. انتخابات سال 92 نیز با انتظاراتی که شکل گرفته بود میخواست این موارد را جبران کند، اما امکانپذیر نبود.
کاسته نشدن از حجم فساد در این دولت یکی از عوارض مهم این وضعیت است. افزایش نقدینگی و سرکوب ارز نیز به این موضوع دامن زد. در حوزه سیاست خارجی نیز بحث شدت مواضع ترامپ، عربستان و اسرائیل مورد توجه است.
اما مهمترین بخش، تاثیر از طرف رسانه است که کل این بازیها را به هم زده و شکست رسمی در حوزه رسانه بیش از هر جای دیگری خود را نشان داد. دیدید که با تمام توان تلگرام را فیلتر کردند، اما بر میزان مخاطبین آن افزوده شد. شکست انحصار رسانهای اتفاق مهمی است که در این حوزه رخ داده است. تقریبا در گذشته همیشه بیش از 90 درصد افراد از رادیو و تلویزیون استفاده میکردند، اما الان این رقم به 42 درصد رسیده است. فکر نکنید نسبت قدرت این 42 درصد به 53 درصدی که استفاده نمیکنند، مشابه همین اعداد است. این 42 درصد بیشترشان از افراد کم سواد و روستایی هستند که در قشر جوان و تحصیلکرده، این عدد 90 درصد به 10 درصد نیز نمیرسد و رادیو و تلویزیون در بین اقشار جوان و تحصیلکرده اوت است؛ در واقع رادیو و تلویزیون ابزار اصلی کنترلی و توجیهی سیستم بوده است که کلاً این ابزار از دست رفته است. اعتماد به رادیو و تلویزیون بسیار پایین آمده است و در تحقیقات مربوط به دیماه 96 مشخص شد افکار عمومی کلا نسبت به این نوع اخبار به صداوسیما بیاعتماد هستند. خروج مرجعیت رسانهای از کشور مسئله بسیار مهم و کلیدی است که حکومت اصلاً نمیخواهد به آن اقرار کند و
هنوز فکر میکند مرجعیت رسانهای در داخل است.
اتفاق بسیار مهم دیگر، فعال شدن منابع غیررسمی بهجای رسمی است. در گذشته مراجع و منابع رسمی بود و معلوم بود چهرهها و احزاب و... چه میگویند و نسبت به گفته خود مسوولیتپذیر بودند، اما امروز اصلا چنین موضوعی را نداریم و معلوم نیست چه کسی چه میگوید. هرچند مجموعه نیروی اسم و رسمدار و رسمی نیز در رسانه حضور دارند، اما بخش کوچکی از افکارسازی را شامل میشوند.
در کنار این موارد به حاشیه رفتن مراجع سیاسی و فرهنگی سنتی نیز مطرح است و حالا سلبریتیها و افراد شناختهشده دیگری برای افکار عمومی مرجع شدهاند.
مجموعه این مسائل موجب یک اتفاق شده است؛ یک تغییر افکار عمومی در جامعه در حال شکلگیری است که از نظر ساخت رسمی، در واقع غیررسمی تلقی میشود و در عین حال رو به رشد است و این بیشترین خطری است که ثبات و انسجام جامعه را درگیر میکند. هرچه که افکار عمومی غیررسمیتر باشد، ممکن است بیشتر جامعه را به واکنش وادار کند و بیشتر در خود فرو ببرد و کمتر از افکار عمومی رسمی ارتزاق کند و این خطری است که افکار عمومی جامعه ایران را تهدید میکند. میبینید دستاندرکاران رسانه رسمی ما آدمهایی هستند که نمایندگی 10 درصد جامعه را نیز پوشش نمیدهند و نتیجه این میشود که این رسانه بیشتر به حاشیه میرود و اثرگذاری آن کمتر میشود. بنابراین جامعهای در حال شکلگیری است که با دو رسانه، دو نوع اجتماعی شدن و دو نوع افکار عمومی سروکار دارد؛ با این تفاوت که یکی قطعا رو به گسترش است و دیگری قطعا رو به محدود شدن است.