نقش ملت و دولت در دوران پساجنگ
جنگ دوازده روزه ایران و اسرائیل و رویکردی که مردم ایران نسبت به وطن خود در پیش گرفتند، همگان بهویژه حاکمان در سطوح بالایی قدرت را شگفتزده کرد.

جنگ دوازده روزه ایران و اسرائیل و رویکردی که مردم ایران نسبت به وطن خود در پیش گرفتند، همگان بهویژه حاکمان در سطوح بالایی قدرت را شگفتزده کرد. در ایام جنگ و پس از آن با وجود تاکیدهای بسیاری که از سوی صاحبنظران مبنی بر به رسمیت شناختن مردم و بهبود رابطه میان دولت و ملت وجود داشت، اما نگرانی از عدم توجه به این گذاره بسیار پررنگ بوده است.
به عقیده صاحبنظران، اظهارنظرها و گفتوگوهای روشنفکران در شاخههای مختلفی از جمله علوم سیاسی، علوم اجتماعی و ارتباطات بسیار موثر و کارگشا است. خانه اندیشمندان علوم انسانی سلسلهنشستهایی را پیرامون این موضوع برگزار کرده است. در نشست چهارم که با موضوع «گفتوگو درباره مناسبات دولت و ملت در دوره پساجنگ» برگزار شد، اساتید مختلف دانشگاه به ایراد سخن پرداختند. در ادامه این گزارش صحبتهای غلامرضا غفاری، استاد دانشگاه تهران، مقصود فراستخواه، جامعهشناس و نعمتالله فاضلی پژوهشگر به تفصیل آمده است که میخوانید:
بخشی از مدیریت جنگ به دلیل مسئولیتی بود که به استانداران سپرده شد
نعمتالله فاضلی استاد پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی
موضوع «مناسبات دولت و ملت در دوره پساجنگ» لایههای تو در توی وسیعی دارد و من برشی برای پاسخ به یک سوال خواهم داشت. در این موقعیتی که قرار گرفتهایم، در جایگاه افراد تحصیلکرده ایرانی چه کاری میتوانیم برای این روزهای ایران انجام دهیم؟ پیشفرض من چند نکته است؛ نکته اول این است که ما در یکی از بدترین موقعیتهای ممکن قرار گرفتهایم. البته به رسمیت شناختن این گذاره بسیار مهم است که در صداوسیما و اخبار مطلقاً چنین شرایطی دیده نمیشود. پایداری سیاسی، زیست محیطی و اقتصادی ما کاملاً متزلزل است، در عین حال جایگاه ما در خاورمیانه ضعیفترین وضعیت ممکن شده است و ایران تمام بازوهای نظامی و سیاسی خود را کمابیش از دست داده است.
بنابراین ما یک وضعیت بسیار مخاطرهآمیزی داریم، شاید این کلمات اصلاً نتوانند عمق فاجعهای که در آن قرار گرفتهایم را نشان دهند و در هر لحظه ممکن است جنگ دیگری را تجربه کنیم. نه صرفاً از این نظر که کشور را بمباران کنند، بلکه همچنین از نظر بحرانهایی که جامعه را فرا گرفته است و ممکن است هر لحظه اتفاقات مهیبی شکل بگیرد و جامعه نتواند خود را مدیریت کند.
از این روی فکر میکنم این پرسش که ما چه میتوانیم انجام دهیم، باید در میان کسانی که در جامعه عاملیت دارند مطرح شود. الان هیچ صدایی ضروریتر از بانگ تغییر نیست که باید بلند و بلندتر شود. بعد از جنگ در یادداشتی با عنوان «فرصت طلایی تغییر»؛ نوشتم که درست است که وضعیت خیلی بد است اما اگر حکومت شجاعت داشته باشد و بخواهد خود را نجات دهد، بهترین کار این است که چرخش گفتمانی در کل گفتمان جمهوری اسلامی ایجاد شود. ما چه در اقتصاد و چه در فرهنگ و سیاست و پیوند با شهروندان نیازمند تغییر هستیم.
به یقین میگویم با این مفروضات که اصلیترین آن این است که مفهوم شهروند را قبول نکرده و تنها بر مومنان تکیه کرده است و مردم ایران تقلیل پیدا کردند به مومنان و نه بر شهروندان و درپی آن این بحران عظیم ایجاد شد و منجر به بروز شکافهای متعدد سیاسی، اجتماعی شد، در کتاب «مسئله» اشاره کردهام که سوژه مومن پروراندن چه پیامدهای فاجعهباری برای جامعه ما داشته است.
شکاف عظیم بین حاکمیت و مردم دهان باز کرده است و اتفاقاً این جنگ شکافهای مردم با حاکمیت را بیشتر برملا کرده، نه اینکه آن را کمتر کند. اینکه مردم در برابر رخداد تجاوز دشمن شورش نکردند به معنای این نبود که شکاف مردم و حاکمیت کم شده است. زمانی برژینسکی در سال 2005 اعلام کرد که اگر یک تجاوز در ایران صورت بگیرد منجر به ظهور یک ملیگرایی شیعی میشود، بله مردم ایران در مقابل اسرائیل، آمریکا و روسیه و هر کشور دیگری، حتی اگر عراق باشد که کشوری مسلمان است و نیمی از آنها نیز شیعه هستند به ایران تجاوز کنند، همبسته خواهند شد، چراکه ایران یک ملت است که پروسه طولانی ملت شدن را طی کرده است و الگوها و کهنالگوهای فرهنگی و تاریخی دارد که براساس آن واکنشاش در برابر تجاوز بیگانه متفاوت خواهد بود.
مردم ایران با وجود آنکه شبکههای تلویزیونی موساد، از جمله اینترنشنال مردم را به شورش تشویق میکردند، اما شورش نکردند و این ربطی به تعلق خاطر آنها به جمهوری اسلامی و آرمانهای جمهوری اسلامی و مذهبی بودن ندارد. تنها به این ربط دارد که زمانی که دشمن بیگانه به ایران تجاوز کند این بزرگترین درس تاریخی ما است که در مقابل دشمن میایستیم.
همانطور که در جنگ جهانی اول و دوم هم این مسئله را دیدیم. مردم شکلهایی از پیوندهای اجتماعی را تقویت کردند و آن را در این جنگ نشان دادند که این مسئله نیز به این باز میگشت که در درون ما خانواده، خویشاوندی و خیلی از ارزشهای تاریخی دیگر وجود دارد، بهویژه اینکه زندگی برای مردم مهم شده است و زیستن، زنده ماندن، خوب زیستن تبدیل به یک ارزش فراگیر شده است.
به همین دلیل در برابر تجاوز هر بیگانهای مردم منسجم میشوند و این یک واقعیت تاریخی است. اینکه ما چه میتوانیم بکنیم، اولینش این است که با ابزارهای شناختی و معرفتی و فکریای که داریم موقعیت فاجعهناک جامعه را برای خودمان و برای محیط اطراف و دیگران صورتبندی کنیم تا جامعه در خواب خوش فرو نرود.
دومین اقدام این است که بر مسئولیتپذیر کردن و تغییر دادن خودمان اصرار بورزیم، اینکه ما دائماً بگوییم حکومت تغییر کند اشکالی ندارد، اما این نمیتواند مسئولت اصلی ما باشد. اینکه خودمان چه تغییری میکنیم و چه تغییری میدهیم اهمیت دارد. سومین کار بزرگی که دانشگاهیها میتوانند انجام دهند این است که پوستی(نقشی) در بازی داشته باشند و مسئولیتی برای تغییر برعهده بگیرند.
اگر قرار باشد دائم به دیگران گوشزد کنیم و خودمان راه قبلی را برویم و همان آدم قبلی باشیم، ما نیز مسئول فاجعهای که پیش رو خواهد بود، هستیم. منفعتطلبیهای فردی موقتاً باید غیرفعال شوند و به فکر این باشیم که جامعه در حال فاجعه را چطور تغییر دهیم. نکته چهارم دیدن ظرفیتهای نهادی در جامعه است و ما باید اینها را ببینیم و باید نهاد دولت را قدرتمندتر کنیم.
در جریان جنگ دوازده روزه اتفاقاتی افتاد که ما ندیدیم، کارهایی که از دل همین بوروکراسی دولت به عنوان قوه مجریه و نه حکومت رخ داد. برای مثال در روز سوم جنگ آقای پزشکیان بخشنامهای به استانداران و وزرا داد و اختیارات خود را به استانداران و وزرا تفویض کرد. شصت سال بود که این آرزوی ملی ایرانیان بود تا تمرکززدایی شود و این اتفاق در حد یک انقلاب در حکمرانی بود و کمک کرد خیلی از امور تسهیل شود و با وجود جنگ و بمبارانها نظام خدماترسانی کشور فلج نشد. بخش عظیمی از این اتفاق به دلیل مسئولیتی بود که به استانداران سپرده شد و آنها میتوانستند تصمیم بگیرند.
آن کسی که این ایده را به آقای پزشکیان داد قطعاً یک آدم ایراندوست بوده است و کار بزرگی را انجام داد. در ایران از این دست آدمها داریم و هر کسی باید در این موقعیتی که داریم یک مسئولیتی را بپذیرد و اینگونه نباشد که فکر کند تنها منتقد است. ما با وجود اختلافاتی که با حکومت داریم، باید به نهاد دولت هم کمک کنیم و تکلیف دولت را که سامان اجتماعی است از این اختلافها جدا کنیم.
این مسئولیتی است که برگردن بهویژه بخش تحصیلکرده ایران است و اگر در ماههای آینده کوتاهی کنند به کشور خیانت میکنند. در این شرایط باید دانش تکنیکی، فنی و گفتمانی را بسیار گسترش داد و روشنفکران شجاعتر از گذشته مطالبات فکری و سیاسی را بیان کنند و راوی آن باشند. هرچقدر که دولت تقویت شود ما بهتر میتوانیم در برابر حاکمیت صحبت کنیم و مطالبهگر باشیم.
در کتاب «خرد ایرانی و برآمدن دولت مدرن»، نویسنده در این کتاب با مرور تاریخ ذکر میکند که هیچوقت در تاریخ ایران رهبران سیاسی نماینده خرد ایرانی نبودند. اما سه گروه نماینده عقل و خرد ایرانی بودند، یک گروه شاعران هستند، گروه دوم عالمان چه دینی و چه غیردینی و سوم وزیران هستند. اینها نماینده خرد هستند و نباید از رهبران انتظار چندانی داشت، اما از این گروهها چرا.
تنها اتکای کشور ما ملت آن است
غلامرضا غفاری استاد دانشگاه تهران
در وضعیت کنونی کشور، بحث جامعهشناسی زمان در میان است چراکه زمانی که در آن قرار داریم، ویژگیهای منحصربه خود را دارد. تعبیری که همواره در تحلیل رخدادها و رویدادها مطرح است، میگوید اجازه بدهید گرد و غبار رخداد بنشیند و زمان از آن بگذرد تا بعداً بشود آن را بهتر و بیشتر تحلیل کرد. اما در این جنگ و پس از آن شاهد آرایههای تازهای نیز بودیم که شاید بخشی از آن برای بخشی از محققان و پژوهشگران قدری موجب تعجب نیز بود؛ همانطور که برای من جای تعجب داشت و پاسخی که پیدا کردم این بود که گویا هنوز یک اصالتهایی در جامعه ما وجود دارد که گوهر هستند و آنها چندان واکاوی نشدهاند.
گویا اتفاقاً خودمان را به چیزی که ساختار رسمی تعریف کرده است محدود کردهایم درحالیکه خیلی بیشتر از اینها مسائل و موارد دیگری وجود دارد که شاید به صورت خیلی هویدا در اذهان حضور پیدا نکرده بودند. ما شاهد خیلی چیزها در این مدت بودیم؛ چیزهای بسیاری دوباره سر برآوردند که در همان اصالتی که این جامعه و فرهنگ به لحاظ تاریخی دارد ریشه داشتند.
اگر تا پیش از این اینها محدود به کتابها و روایتها و داستانهایی که مطرح میکردیم بودند، اما دیدیم که گویا خبر بیش از این روایت و این داستانی است که مطرح میشد که در بزنگاه تاریخ و در یک نقطههایی سر در میآورند و دوباره مطرح میشوند. من همیشه دوستان زیادی داشتم که محبت زیادی داشتند اما در این روزها افرادی که از آدم سراغ میگرفتند، خیلی متفاوت از سراغگرفتنهای وقتهای قبلی بود و اینها از سر تعامل و یاری و به فکر یکدیگر بودن بود.
این رویکرد در جامعه ما در چند هفته گذشته خودش را نشان داد و این یک قدرت، پتانسیل و ظرفیت بسیار بالایی است که به نوعی در این جامعه و در این ملت وجود دارد و ای کاش از این ظرفیت و پتانسیل بیشتر و بیشتر استفاده میشد. البته که هنوز هم دیر نیست و فرصتی که به وجود آمده است فرصت بینظیری است. اما اگر به درستی فهم، تدبیر و اندیشه شود و خودش را در عرصه زمانی که بحث دولت مطرح میشود، در عرصه سیاست خودش را نشان بدهد؛ چه سیاست عمومی باشد که در درجه اول اهمیت است، و چه در عرصه سیاست فرهنگی و سیاست اجتماعی و به نظرم اینها نکاتی هستند که باید درباره آنها تأمل کرد.
این شکافی که همواره مطرح شده؛ که به غلط هم نبوده، و در فضای اجتماعی خود را نشان داد، اما به نظر میرسد میتوانیم نشانههایی را در این دوره جنگ دوازده روزه پیدا کنیم که امکان کاهش این شکاف و فاصله وجود دارد. این نیست که بگوییم ذات این جامعه است چراکه در واقع آن را امر ذاتی نمیدانیم، بلکه آن را به وجود آوردیم و اگر ارادهای وجود داشته باشد اینجاست که مجموعه علوم اجتماعی رسالت دارد که بیاید اینها را مطرح و تحلیل کند و پیوسته این ظرفیت را گوشزد کند که از آن به صورت درست و بهینه استفاده شود و این وضعیت را به عنوان یک فرصت مغتنم دریابد و مطرح کند. خوشبختانه الان اقتصاددانها، این موضوع را مطرح کردهاند و مجموعههای دیگر نیز این پتانسیل و ظرفیتی که مطرح شده در جهت کاستن فاصلهای که وجود دارد به آن واقف هستند و در جهت فهماندن این مسئله هستند.
واقعاً این چند روز نشان داد که ما به لحاظ کشور، تنهاترین کشور هستیم و چیزی که داریم تا به آن اتکا کنیم، ملت ما است. با این ظرفیت و پتانسیلی که وجود دارد چگونه مجموعههای حاکمیتی بیایند و در خدمت این ملت قرار بگیرند. متقابلاً ملت هم که اثبات کرده چقدر هوشمند است و در آن دوران نیز نشان داد که دنبال هوچیگری در پی تغییر نیست، بلکه به دنبال کمک است و این کمک و نیرو را به نوعی به نفع خود و نسلهای آینده قرار میدهد. اینها مواردی است که باید درباره آن صحبت کرد و مورد تحلیل و بررسی قرار داد و در ابعاد و جنبههای مختلف آن را دید و فهم کرد.
این روزها امید داریم که در چارچوب اصالت و چیزی که جزو تعهد خود میدانیم، در راستای تقویت، بازسازی و یا احیای همبستگی که حاصل شده است تلاش شود. طبیعتاً در این راستا هم رویکرد گفتمانسازی اهمیت دارد و هم نگاه تبیینی و تحلیلی مهم است و هم سیاست مهم است و هم دعوتی که از مجموعهها و نیروهای مختلف باید صورت بگیرد. چیزی که در این بین اهمیت دارد و میتواند مسئله شکاف را کاهش دهد مجموعههایی است که به صورت افقی و شبکهای میتوانند تعریض بیشتری پیدا کنند و این جامعه را مجدداً احیا و از حالت انفعال خارج کنند.
باید صدای رادیکالها و تندروها مدیریت شود
مقصود فراستخواه جامعهشناس و پژوهشگر علوم انسانی
من در کاربرد واژه «پساجنگ» تردید دارم، چراکه ما نه در دوره جنگ و نه پساجنگ هستیم و توقف جنگ آسیبپذیر است. کشور ما در یک وضعیت بسیار پرمخاطره قرار دارد و به این همبستگی که اتفاق افتاده هم نباید خوشبینانه نگاه کنیم. این همبستگی با همه تکثرهایی که داشته، اما عقلانیت ایران و یک دانش و آگاهی تاریخی مردم ایران است که در پشت آن است و این خرد اجتماعی و عقل اجتماعی در جامعه هست. ما 20 میلیون تحصیلکرده عالیه در ایران داریم و نسبت به ابتدای انقلاب متوسط سواد مردم براساس شاخص یونسکو پنج برابر شده است.
تغییرات نسلی و گروههای جدید اجتماعی هم ایجاد شده و این تغییرات دموگرافیک جامعه به وضعیتی رسیده است که پشتوانه عقل تاریخی مردم است. در نتیجه این اتفاق مسئله جدیدی نبوده است، در سال 76 عقل مردم کار میکرد، حتی در دهههای 80 و 90 و در انتخابات 92 و 96 این خرد کار میکرد. در اعتراضات سال 96 مردم به نوعی همدل بودند، اما دیدگاه خاص خودشان را نیز در تغییر ایران داشتند؛ یعنی یک مراقبتهایی از این سرزمین داشتند که چطور این تغییر رخ دهد اما با معترضین و مشکلاتی که داشتند نیز به شدت همدل بودند و با وجود آنکه تغییر سیاست را میخواستند اما ملاحظاتی هم داشتند.
به تعبیر قائممقام مردم قانون حساب دارند. این خصیصه ضمنی در ایران وجود دارد، یک خصیصه ادراکی و شناختی هم هست. همین که با وجود اعتراض به حکومت، خرد تاریخی مردم میداند که این ساختار ما را به سمت نابودی میبرد، و واقعاً مردم ضعف شدید این ساختار را مطمئن هستند و تغییر را میخواهند اما اینگونه هم نیست که اسرائیل حمله بکند و بعد اینها بریزند و کشور را به باد فنا دهند. مردم میفهمند و عقل سلیمی در جامعه وجود دارد که سرمایه بسیار بزرگی است.
اما از نظر من، در این جنگ سرمایه اجتماعی عمودی یک مقدار بیشتر هم دچار فرسایش شد، اصلاً وضع بهتر نشده است و مردم تنها سعی کردند از این کشور دفاع کنند. وگرنه اعتماد مردم نسبت به آسمان ایران کمتر شده است. نسبت به سیاستهای ملی و نسبت به آینده کمتر شده است و با این شرایطی که پیش میرویم مطمئناً سرمایههای اجتماعی خیلی بیشتر نیز دچار فرسایش میشوند.
در کنار این سرمایه عقلانیت اجتماعی که نمیتوانیم از آن بهره بگیریم، یک سرمایه دیگر هم انباشت پیدا کرده است که آن ظرفیت میانی جامعه است. در این دوازده روز، دولت به معنای ارائه خدمات از هم نپاشید و این نتیجه حضور کارشناسان و مدیرانی است که بخشی از این عقلانیت جامعه هستند و در لایه میانی، بین مردم و حکمرانی قرار دارند. نمیگویم که این خدماترسانی ایدهآل بوده است اما یک عقلانیتی نیز از طریق کارشناسان و مدیران سطح میانی دولت نمایان شد که میتوان بهعنوان یک سرمایه روی آن حساب کرد.
هرچند که ما یک تغییر در سیاست ملی لازم داریم که متاسفانه اصلاً شواهدی برای آن وجود ندارد، در واقع ما به یک آتشبس داخلی و آتشبس بینالمللی نیاز داریم و الان باید صدای آتشبس از ایران برخیزد؛ آتشبسی مبنی بر اینکه ما دیگر نمیخواهیم بجنگیم و اصلاً به جنگ نیازی نداریم. این همبستگی از نوع متکثر بود چراکه سیاستهای زندگی مردم کثرتگرا است و سیاستهای حکومت هم باید کثرتگرایانه باشد که اینگونه نیست. این شناخت از کجا نشأت میگیرد؟ آیا ما ظرفیت شناختی برای عبور از این بحران داریم؟ آیا از این بحران راه برونرفت وجود دارد و چه ظرفیت شناختی و ادارکی برای آن وجود دارد؟ این ظرفیت شناختی یا باید از بالا جاری شود، مثلاً همانطور که رهبری به حسینیه رفتند، همانطور نیز به صحنه بیایند.
ژاپن در جنگ جهانی دوم شکست خورد، اما دیگر به دنبال خونخواهی نرفت؛ گفت میخواهم صلح کنم و زندگی کنم و شروع کرد به تغییر و یک عقلانیتی در آن بود که این کار انجام شد. آیا در ایران این عقلانیت وجود دارد که تغییر شروع شود؟ آیا آتشبس داخلی اعلام میشود؟ مبنی بر اینکه ما با مردم بیخود جنگیدیم، با سرمایهگذار و بازاری و نخبه و نسلها جنگ کردیم و وقت آن است که نگاه امنیتی به رسانهها و نهادهای مدنی کنار گذاشته شود. اما من شواهدی در این مورد نمیبینم و ایکاش اینگونه باشد و از بالا دچار تغییرات شویم و از ظرفیتهای ملی استفاده کنیم و به موقع تغییرات را قبل از اضمحلال رقم بزنیم.
با چنین شرایطی چراکه اگر تغییر رخ ندهد ایران خیلی ضرر میکند. اگر تغییرات از بالا رخ ندهد، از پایین شروع خواهد شد که به نظرم سطح پایین کار خود را شروع کرده است و سه دهه است که تغییر میخواهد؛ آن هم یک تغییر عقلانی. از نظر من انقلاب در عقلانیت و دانش ضمنی جامعه ایران جایی ندارد و مردم به نوعی معتقدند که باید با ملاحظات فنی پیش رفت. مردم میدانند که اگر شرایط در قالب انقلاب به هم بریزد مانند سال 57 نیست که به سادگی ساخته شود. مردم از پایین شروع کردند، اما اجازه نمیدهند پیش بروند؛ مثلاً کاسبان تحریم الان غوغا ایجاد میکنند و تولید خشونت میکنند.
الان از همبستگی اجتماعی هم یک روایت فیگورال، آیینی، نمایشی و مذهبی توصیف میشود. مثلاً میگویند ایران عاشورایی، درحالیکه عاشورا یکی از نمادهای این سرزمین است و ما میخواهیم از همبستگی هم یک روایت نمایشی ایجاد کنیم. نظام جهانی هم اجازه این تغییر را نمیدهد. از نظر من هیچوقت نظام جهانی اجازه نداده است که در ایران یک تغییر پاکیزه از درون ملت جلو برود.
یعنی مدام این بازی مردم را به هم زده است. اما قدرتها و رانتها و انحصاراتی که در ایران است تولید غوغا و خشونت میکنند و اجازه نمیدهند جنبش اجتماعی مردم و اراده معطوف به تغییر به شکل مدنی، محلی، انواع ظرفیتهای صنفی و حرفهای پیش برود. اما حالت سوم یک حالت میانی است. من همچنان در ایران یک ظرفیت میانی میبینم که نمیگذارد فروپاشی در ایران اتفاق بیفتد؛ بدین معنی که ظرفیت میانی حتی هر تغییری در سطح سیاسی صورت بگیرد این ظرفیت میانی میتواند این سرزمین را حفظ کند که در جنگ دوازدهروزه نیز همین ظرفیت میانی را داشتیم. حالا باید بحث کرد که در دوره پساجنگ چگونه باید این ظرفیت میانی جامعه را فعال کرد.
باید از این ظرفیت پشتیبانی و کمک کرد و آن را توسعه داد که بتواند آن ظرفیت شناختی، ادراکی و ظرفیت عاملیتی جامعه، کنشگری اجتماعی را در این دوره بسیار پرخطر مدیریت کند چراکه نهچندان امیدی است که از بالا اتفاقی رخ دهد و نه صرفاً از طریق خیابان و پایین میسر است.زیرا از یک طرف این اجازه را نخواهند داد و از طرف دیگر مردم نیز به یک عقلانیتی رسیدهاند که نمیشود همه چیز را در خیابان حل کرد.
بلکه در کنار این خواست تغییر در جامعه و ظرفیتهای شناختی که در لایههای میانی وجود دارد، به نظر میرسد باید تلاش کنیم تا روی سرمایهگذاریهای مدنی، سمنی، حرفهای، صنفی، محلی، همبستگیهای همسایگی و... بیشتر صحبت شود؛ برای نمونه در زمینه دیپلماسی چه ابتکاراتی در نظر گرفته شود چراکه رئیسجمهور به تنهایی نمیتواند کاری کند. تمام تلاش آقای پزشکیان در گفتوگوی اخیر با کارلسون را دیدیم؛ ساختار بیش از این اجازه نمیدهد که یک رئیسجمهور سخن بگوید.
سقف ریاستجمهوری در این حد است که بگوید ما خواهان جنگ نیستیم اما باید آن ظرفیتهای میانی را به گونهای فعال کنیم که برای مثال مهارتهای دیپلماسی جدید ارائه شود. باید روی ظرفیتهای شناختی که در جامعه وجود دارد تمرکز کرد و روی همبستگی خلاقی که بتواند تغییر را مدیریت کند دست گذاشت و تغییر ایجاد کرد. بعلاوه اینکه چطور در این ایام میشود صدای رادیکالها و تندروها را مدیریت کرد نیز بحث دیگری است که باید به آن پرداخت. در مجموع به نظر من یک امید اگزیستانس وجودی دارم اما چشمانداز بسیار مهیبی پیش روی خود میبینم که هزینه بزرگی برای این سرزمین ایجاد میکند و ممکن است مردم برای تاوان این هزینههای بزرگ متحمل خسارت شوند.