انـقلاب یا انحراف؟
خیالپردازان حرکت اعتراضی جنبش پسامهسا را تهدید میکنند
خیالپردازان حرکت اعتراضی جنبش پسامهسا را تهدید میکنند
با گذشت یکماه از درگذشت مهسا امینی، دامنه اعتراضات ادامه یافته است.در کنار اعتراضات و تجمعات مدنی در دانشگاه ها و خیابان ها، تجمعات دیگری در برخی محلات تهران و نیز تعدادی از شهرها و استانهای کشور برگزار شده که با خشونت دو سویه همراه بوده است. این خشونت ها اغلب در مناطقی ظهور و بروز یافته که عموما برخلاف مناطقی که اعتراضات در آن آغاز شد؛ کمتر نشانی از کنشهای مدنی یا پیوند با طبقه متوسط دارند و زمینههای اجتماعی آن، بیشتر با مبارزات خشن تناسب دارد. در واقع، آنچه که تحتعنوان «اعتراض» و «اغتشاش» از سوی نظام سیاسی صورتبندی میشود، چندان بیمبنا نیست. البته، مصداقهایی که در گفتار رسمی برای «اغتشاش» برشمرده میشود، نامتناسب است و دایره مفهومی گستردهای از اعتراضات مدنی و مسالمتآمیز (راهپيمائي، دیوارنویسی، اعتصاب، شعار دادن در دانشگاه و مدرسه و خیايابان )را نیز در برمیگیرد. درحالیکه اینها از ابزارهای اعتراض و تجمع مسالمتآمیز و بخشی از حق شهروندی معترضان و ناراضیان از وضع موجود است. حقوقی که طی چند دهه گذشته از سوی جریان اقتدارگرا از شهروندان زایل شده است و نیروهای اصلاحطلب و میانهرو هم، یا نخواستهاند یا نتوانستهاند در جهت احقاق آن، گامهایی موثر بردارند. اما در نگاهی کلانتر و فراتر از دو سوی راست و چپ (نظم مستقر و نیروی معترض)، میتوان دید که این تمایز میان «اعتراض» و «اغتشاش» بهصورتی واقعی (و نه صرفا برساختهی گفتار رسمی)، در صحنه سیاسی امروز ایران پدیدار شده است. برای آنکه مرز این صورتبندی تحلیلی با گفتار رسمی روشنتر شود؛ در ادامه متن، از واژه «جنبش» بهجای «اعتراض» و از واژه «انقلاب و براندازی» بهجای «اغتشاش» سود میبرم. در این صورتبندی، آن حرکت اعتراضی «پسامهسا» که بهشکلی خودجوش و در صورت بهتزدگی و شوک به وجدان و احساس عمومی شهروندان (بهویژه زنان و دختران) بروز یافت و به گردآمدن و روسری برداشتن و سرودهای «زن، زندگی، آزادی» و «برای...» خواندن رخ نمود، بهعنوان «جنبش» نام برده میشود. در مقابل، «انقلاب» رویکرد جریانهایی است که این سطح از حرکتها و اعتراضات مدنی را تنها در حد یک جرقه ارزیابی میکند و با طرح مطالبات افراطی و ارائه تصویرهایی رویاپردازانه، سهلالوصول و دستیافتنی انتظار دارد هرچه سریعتر، این جرقه آتشی بزرگ را برافروزد و ساختار موجود را بهتمامی سوزد. این نوشته، پیشدرآمدی است برای بازشناسی مبنایی-تاریخی این دو رویکرد و گمانهزنی درباره پیامدها و چشمانداز هریک.
توضیح:
تعابیر چپ و راست رادیکال در این متن، برمبنای نوع مواجهه با ساختار موجود به کار رفته است. چپ رادیکال، نیروی خواستار انقلاب و برانداختن ساختار موجود است و راست رادیکال گرایش امنیتی و سختگیرانه درون ساخت موجود. این توضیح از آن رو لازم است که در صفوف نیروهای انقلابی، ممکن است چهرههایی باشند که در حوزه نظر جهانبینی لیبرال، سکولار یا حتی دینی داشته باشند؛ اما در عرصه عمل و راهبرد سیاسی، راه انقلاب را میجویند که برآمده از گفتمان ساختارشکن است و در انتهای چپ در قبال ساختار موجود جای میگیرد.
1 جنبش مطالبه محدود مقاومت نامحدود
فارغ از تعاریف آکادمیکی که برای جنبش و صورتهای مختلف آن وجود دارد، شخصا تعریف مهندس لطفالله میثمی را برای حرکت جنبشی در جامعه ایران مناسبتر میدانم. میثمی را میتوان از کهنهکارترین و صادقترین سیاستورزان نیمقرن اخیر ایران دانست. او همه وجوه کنش سیاسی از اقدامات چریکی تا تودهای و سپس اصلاحی را آزموده و در راه آن، دستان و چشمان خود را نیز از دست داده است و پس از انقلاب هم، نه در میان حاکمان که در صف «منتقدان منصف و بیغرض» (تعبیری که مقامرهبری در وصف دکتر یدالله سحابی بهکار برد)، جای گرفت. میثمی در این چهاردهه کوشید همچون همرزم و همراه خویش، مهندس عزتالله سحابی، که دغدغه «ایرانفردا» داشت، با لحاظ وجوه مختلف فکری، سیاسی، اقتصادی، امنیتی و ژئوپلیتیک از «چشمانداز ایران» بگوید و بنویسد. با چنین مشی و تجربه همهجانبه و محترمی است که تعریف او درباره «جنبش» را میتوان متناسبتر از تعاریف صرف آکادمیک دانست و آن را فولادی تفته و آبدیده دید که از کوره تحولات نیمقرن اخیر بیرون آمده است و درعینحال، بر مجموعه جنبشهای پسامشروطه نیز متکی است. میثمی در این تعریف، جنبش را با عبارت «مطالبه محدود/ مقاومت نامحدود» صورتبندی میکند. او در مقالات مختلف خود، تحولات سه سال نخست انقلاب را که به نقطه خونین خرداد ۱۳۶۰ انجامید، با همین معیار و مبنا میسنجد و البته، در گفتوگوهایی با ذینفعان مختلف ماجرا، آن را بازمیخواند. میثمی، تجارب اصلاحی و اعتراضی سالهای ۱۳۷۶ و ۱۳۸۸ را نیز با همین تعریف نقد میکند و توضیح میدهد که حرکت اصلاحی «مطالبه محدود» خود در جهت اجرای قانون اساسی را گاه به سطوح فراتر برد و همزمان، «مقاومت نامحدود» را وانهاد و در نتیجه، میدان را به رادیکالترین نیروهای راست سپرد. این درحالی است که جنبشهای سالهای ۱۳۷۶ و ۱۳۸۸ برخلاف جنبش کنونی، دارای رهبری مشخص و شناختهشده بودند؛ آنهم رهبرانی که در ساخت سیاسی هم حضور و نفوذ داشتند و در جایگاه ریاستجمهوری (محمد خاتمی: ۱۳۷۶ و ۱۳۸۰)، ریاست و نیابت مجلس (مهدی کروبی، بهزاد نبوی و محمدرضا خاتمی: ۱۳۷۹) و نامزدی ریاستجمهوری (میرحسین موسوی و مهدی کروبی: ۱۳۸۸) اعتماد دوسویه جامعه و حکومت را جلب کرده بودند. حتی حرکت خشونتآمیز و خونین سال ۱۳۶۰ هم که تا قبل از رخداد ۳۰خرداد هنوز متناسب با حرکتی جنبشی و اعتراضی مینمود، دارای نماینده و سخنگویی در جایگاه ریاستجمهوری (ابوالحسن بنیصدر: ۱۳۵۹) بود.
بااینحال، آن جنبشهای اصلاحی و اعتراضی از آسیب «انحراف» در امان نماندند. بنیصدر در میانه دوگانه مهدی بازرگان و مسعود رجوی، به بیراهه چپروی افتاد و خاماندیشانه در رویای رهبری انقلابی در انقلاب رفت و کابوس آفرید. خاتمی و موسوی نیز، با مجموعه بسترسازیهایی که از دو سوی رادیکالیسم چپ و راست صورت میگرفت، ناگاه با کنار نشستن جامعه مواجه شدند. جامعهای که با رای دادن، میخواست در دومخرداد ۱۳۷۶ «فردایی بهتر» برای خود بسازد، در پس چند پیروزی انتخاباتی بهتدریج «فردایی متفاوت» را مطالبه کرد. آنچه در رویکردهای چپروانه جریان «تحکیم وحدت/ تحریم انتخابات» در سالهای ۱۳۸۲ تا ۱۳۸۴ بروز یافت و گویی، با ابزار «۶۰ میلیون امضاء» (و بهتعبیر سعید حجاریان: «کلیک، کلیک؛ بنگ، بنگ») میخواست از اینترنت نوپدید، دستاوردی فراتر از ظرفیتهای صندوق رای داشته باشد. خروجی آن «انحراف» از اصلاحات، اما انحراف بنیانکن و توسعهسوزی بود که در ظهور محمود احمدینژاد رخ نمود.
این «انحراف» در جنبش ۱۳۸۸ بستر مهیاتری برای خود یافت. جنبش اعتراضی و مدنی و آرام «رای من کو؟» که در ۲۵خرداد نمایش درخشان و بیبدیل خود را به صحنه خیابان آورده بود؛ خیلی زود از خشم «خس و خاشاک» خوانده شدن از سوی رادیکالیسم راست و در رویای «انقلابی دیگر» از سوی رادیکالیسم چپ، مطالبه محدود خویش وانهاد و تن به مجادلهای نافرجام داد که در نهایت با حصر ۲۵ بهمن ۱۳۸۹ رو به خاموشی نهاد. جامعه اما در انتخابات ۱۳۹۲ روزن و منفذی یافت تا بار دیگر به مطالبه محدود (و چهبسا محدودتر) خود در دومخرداد ۱۳۷۶ بازگردد و در انتخابات سالهای ۱۳۹۴ و ۱۳۹۶ هم با تکرارهای خاتمی، بر آن پای فشارد و یکی دو گام به پیش بردارد. «انحراف» اما بار دیگر رخ نمود. شعارها و سخنرانیهای انتخاباتی رادیکال حسن روحانی که در پی «پیروزی به هر قیمت» بود و پس از انتخابات گویی همه را به بایگانی سپرد، امیدها به «احیای اصلاحات با نمایندگی راست میانه» را زدود. راست رادیکال هم با زدن جرقه ناآرامیهای کور و خشونتآمیز دیماه ۱۳۹۶ و آبانماه ۱۳۹۸، فضایی روانی را برای چپ رادیکال فراهم آورد که در نتیجه آن، بازگشت به اصلاحات نهتنها رویایی جمعی نباشد که گویی، ناسزایی سیاسی و نشانه «استمرارطلبی» بود. چنین بود که در سال ۱۳۹۸ جامعه ایران و گفتمان غالب به همان نقطهای بازگشت که چهل سال قبل در ۱۳۵۸ بود. دیگربار، «اصلاحطلبی» و «رفرمیسم» تبدیل شد به یک فحش و پیروان و حامیان و حاملان آن، عوامل ارتجاع و «مالهکشان» آن. موتور فحاشی چپ رادیکال بار دیگر روشن شد. تنها مخاطب ناسزاها عوض شد. اگر در ۱۳۵۸ این بازرگان و ابراهیم یزدی و یدالله سحابی و هاشم صباغیان بودند که در دولت و مجلس و خیابان این فحش را میشنیدند؛ اینبار، نوبت خاتمی و محمدجواد ظریف و بهزاد نبوی و حتی سیدمصطفی تاجزاده بود. به قول هاشمیرفسنجانی: «آسیاب به نوبت!»
2 انقلاب مطالبه نامحدود محدودسازی مقاومت
در این سه سال از پسِ آبان ۱۳۹۸، چرخه حذفطلبی و ناسزاگویی نیروهای خواهان سرنگونی هر روز تند و تندتر شده است. دیگر، نهتنها سیاستمداران و کنشگران اصلاحطلب که هنرمندان زنده و مردهای چون محمود دولتآبادی و رضا براهنی و هوشنگ ابتهاج هم، از آن در امان نماندند. همه متهم بودند که اگر نبودند انقلاب ۱۳۵۷ رخ نمینمود. هیچ استناد تاریخی و جامعهشناسی هم برای کوبیدنشان لازم نبود. کافی بود در روزهای گرم قبل و بعد از انقلاب، سخنی در مذمت محمدرضا پهلوی یا تایید امامخمینی گفته باشند.
این جریان که در کنشهای مجازی و رسانهای خود تا مرگ سایه (مرداد ۱۴۰۱)، چنین در نفی و رد انقلاب بر طبل میکوفت؛ ناگاه با مرگ مهسا (شهریور ۱۴۰۱) نت ساز و آوازش دیگرگون شد. حالا، یک ماهی است که «انقلاب» نهتنها مذمت نمیشود که مقدس خوانده میشود. گویی، گفتمان آفریننده ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ زنده شده است. «انقلاب اول» (۱۳۵۷) را نفی میکند؛ اما رویای «انقلاب دوم» (۱۴۰۱) در سر دارد. زمان «انقلاب در انقلاب» است. راه طینشده ۱۳۶۰ را میخواهد در ۱۴۰۱ از سر گیرد. بنیصدرها و رجویها در لندن و پاریس و تورنتو نشستهاند و به ظهور موسی خیابانیها در زاهدان و سنندج و جنوب تهران دل بستهاند. آری، این «انقلاب» را با «جنبش» نسبتی نیست؛ که جنبش، ادامه منطقی و تاریخی دومخرداد 1376 و 25خرداد 1388 است. گفتمان انحرافی «انقلاب» اما دومخرداد را «فتنه خاتمی» میخواند و اعتراضات 1388 را به طعنه و کاریکاتور، سانتیمانتالیسمی بورژوایی میپندارد. فراتر از این، حتی جنبش پسامهسای 1401 را هم نمیپسندد. چنین است که این اعتراض مدنی و خودانگیخته که جهانی را به تماشای خود واداشته، ناکافی میداند. شعار میدهد: «دیگه نگید اعتراض/ این، خود انقلابه!». مطالبه محدود روسری انداختن و در خیابانها راه رفتن را برنمیتابد.
آنان البته این پرسش را بیپاسخ میگذارند که چطور وقتی مطالبه محدود و جنبشی، با این سطح از موانع و برخورد مواجه میشود و هنوز بخش اصلی جامعه چشماندازی نمیبینند و به درستی هزینه و فایده میکنند و درعینحال، نگرانی برهم ریختن ثبات سیاسی-اجتماعی جدی است؛ و با توجه به تجربه کشورهای منطقه میتوان انتظار داشت بدنه اجتماعی با این رفتار همراهی نخواهند کرد. آیا چنین راهبردی را جز «چپروی خاماندیشانه» نامی دیگر میتوان نهاد؟ راهبردی که آدرس بیراهه را به جامعه خواهان تغییرات مسالمتآمیز و کمهزینه و مبتنی و متکی به کنشهای مدنی میدهد؟
متاسفانه، احساسی و دوقطبی شدن فضای سیاسی (و بهویژه رسانهای) فرصت طرح این پرسشهای جدی را نمیدهد. موجی برخاسته است و خیالپردازانی بر آن سوار شدهاند و هر دم با شعاری رادیکالتر، در پی تندتر کردن موج هستند و ازآنسو، نیروهای حامی وضع موجود هم با برخوردها و اقدامات هرروزه خود، ژست حقانیت بلندپروازان انقلابی را تقویت میکنند و صداهای میانه را به حاشیه میرانند. در چنین جامعه دوقطبی است که برخی نخبگان هم کموبیش دارند از بوی خشم و خون پیچیده در فضا، مست میشوند و همه تجربه اندوخته و حرفهای پیشگفته خود در وصف امکانپذیری و ضرورت پایبندی به راهبرد اصلاحات را نادیده میانگارند. گویی، آب توبه میجویند بابت پوپرخوانیها و لوترخواهیهای خود در دهه ۷۰. دوباره در پی زنده کردن مارکس درآمدهاند و گویا هراسی از برآمدن استالین و لنین هم ندارند. همچنان که طیف گستردهای از روشنفکران و عموم نیروهای سیاسی در آبان ۱۳۵۸ معبدوار گرد سفارت میآمدند تا میخ آخر را بر تابوت اصلاحطلبی بازرگان بکوبند؛ امروز هم، کم نیستند انقلابیونی که از تحریم ظریف و زندان تاجزاده و سکوت خاتمی مشعوفاند.
چنین است که اگر از منظری کلان به واقعیت میدان امروز سیاست بنگریم، خیالپردازانی را در انتهای چپ میبینیم که علم «انقلاب» برافراشتهاند تا «جنبش» را براندازند و رویای «فردای براندازی» را گفتمان مسلط سازند؛ اما در عمل، آب به آسیاب ارتجاعیترین نیروهای انتهای راست میریزند. همانها که جز «امنیتی کردن فضا» نسخهای برای اداره کشور و متاعی در انبان ندارند و میخواهند دیگربار خیابان را به انحصار خویش آورند.