سعید شریعتی:
اصلاحطلبان در انتخابات ۱۱ اسفند کنار اکثریت خاموش ایستادند
فعال سیاسی اصلاحطلب گفت: قاطبه اصلاحطلبان عمدتا مشارکتی در انتخابات نداشتند. نه لیست دادند و نه توصیهای به ثبتنام کردند. بنای اصلاحطلبان این بود که کنار اکثریت خاموش قرار بگیرند. سیدمحمد خاتمی به عنوان رهبر اصلاحات هم در بیانیه خود همین رویکرد را مطرح کرد.
به گزارش هممیهن آنلاین، اعتماد نوشت:
رمزگشایی از دلایل عدم مشارکت ۶۰ درصد ایرانیان در انتخابات یکی از پروندههایی است که به نظر میرسد لازم است درباره آن بحث و تبادل نظرهای عالمانهای صورت گیرد. سعید شریعتی، فعال سیاسی اصلاحطلب معتقد است، آنچه اکثریت ایرانیان در انتخابات ۱۴۰۲ انجام دادند، در واقع در امتداد تحولات و موجِ واگرایی است که از نیمه سال ۹۶ (دولت دوم حسن روحانی) شکل گرفت. موجی که پس از انتخاب دوم حسن روحانی با تحرکات سلبی طیفهای تندرو و افراطی جناح راست با هدف مانعتراشی برای دولت منتخب آغاز شد و ادامه یافت. نتایج این موج واگرایی اما در عرصه اجتماعی و سیاسی منجر به ظهور حداقل 3رخداد اعتراضی بزرگ در سالهای ۹۶، ۹۸و ۱۴۰۱ و یک اعتراض سیاسی گسترده در انتخابات ۱۴۰۲ شد. بر اساس این تحلیل، رخدادهای انتخابات ۱۴۰۲، شکل متفاوتی از استمرار اعتراضاتی است که مردم پس از فوت مهسا امینی آغاز کردند. شریعتی معتقد است مردم به این دلیل کنشگری فعال را در انتخابات برگزیدند تا به همه افراد و طیفهایی که معتقد بودند تعداد معترضان در اعتراضات ۱۴۰۱ دندانگیر نیست، مختصات و قلمروی عددی خود را نشان دهند. اعداد و ارقامی که شریعتی با یک حساب سرانگشتی آن را حول و حوش ۵۰ میلیون نفر ناراضی تصویرسازی میکند.
با پایان انتخابات به نظر میرسد لازم است تحلیلی از وضعیت سیاسی کشور داشته باشیم. به هر حال طیفهای رادیکال در غیاب اصلاحطلبان و میانه روها، اکثریت مجلس دوازدهم را به دست گرفتند. تحلیل شما از فضای سیاسی چیست؟
اگر منظور شما از فضای سیاسی، انتخابات مجلس دوازدهم است که روراست باید بگویم من انتخابات ۱۴۰۲ را پدیده سیاسی تلقی نمیکنم. اگرچه در حواشی هر آوردگاه سیاسی، کنشگران، تحلیلگران و فعالان سیاسی حضور دارند و محتوایی ارائه کرده و هیجانی شکل میگیرد، اما در انتخابات ۱۴۰۲ حتی همین هیجانات هم ایجاد نشد. جامعه در یک فضای سرد سیاسی قرار داشت و استقبالی از انتخابات هم نشد. نتایج انتخابات هم نشان میدهد نباید منتظر تحول چندانی در عرصه سیاسی باشیم.
آیا همین سردی و همین فقدان کنشگری واجد معنا نیست و از منظر هرمنوتیک نیاز به تحلیل ندارد؟
این رخداد واجد معنای تازهای نیست؛ بلکه امتداد یک رویگردانی بزرگ اجتماعی از نظام حکمرانی فعلی است.
اما این تحولات تازه یعنی فاصله مردم با حاکمیت از چه زمانی آغاز شده است؟
من آغاز این رویکرد را بلافاصله پس از تشکیل دولت دوم روحانی میدانم. یعنی از نیمه سال ۹۶ است که رفته رفته موج واگرایی جامعه از نظام حکمرانی اوج گرفت. متاسفانه محرکهای اصلی این رویگردانی در بخشهای بزرگی از حکومت به وقوع پیوست. با محدود کردن دولت دوم روحانی و مانعتراشی برای مسیر طراحی شده کابینه روحانی، برای ایجاد تغییراتی که مردم به خاطر آنها رای داده بودند. در واقع هم عملکرد نیروهای داخلی و هم نیروهای خارجی مثل ترامپ دست به دست هم دادند تا دولت به عنوان مهمترین خروجی ساختار انتخاباتی از اعتبار بیفتد. نهایتا جامعه از کلیت سیستم رویگردان شد و مشکلات شکل گرفت. همه چیز از این مختصات آغاز شد؛ رای ۲۴ میلیونی و به قول حسن روحانی ۲۷ میلیونی (۳ میلیون رای پشت حوزههای انتخابیه ماندند) هیچ انگاشته شد و مشکلات بعدی شکل گرفت.
تبعات این مانعتراشیهای داخلی در عرصه عمومی چه بود؟
۳ پیک مهم و بزرگ در این رویگردانیها شکل گرفت که منجر به شورش بزرگ و اعتراضات خیابانی گسترده از سال 96 به بعد شد. موج سهمگین رویگردانی در پاییز ۱۴۰۱ و امتداد آن در ۱۴۰۲ نشان میدهد که اتفاق تازهای در کشور نیفتاد. این رویگردانی که تبدیل به یک عدد ۶۰ درصد (عدم مشارکت) و ۸ درصد (آرای باطله) شد، در واقع تجمیع اراده جنبش زن، زندگی و آزادی و ناراضیانی بود که از سال ۹۶، ۹۸، ۱۴۰۰ و ۱۴۰۱ روی هم تلنبار شد. وقتی سیستم مطالبات مردم را نادیده انگاشت، حقیقت این حرکت را انکار کرد و عنوان اغتشاشگر و اغفال شده و جاسوس را برای آنها برگزید، این جنبش هم اراده کرد تا در نخستین آوردگاه سیاسی که پای عدد و رقم در میان است، پیامش را با صدای بلند به گوش حاکمان برساند. این عدد بسیار بزرگ است؛ ۶۰ درصد ۶۱ میلیون نفر ایرانی واجد شرایط، عددی بیش از ۳۶ میلیون نفر را در بر میگیرد. اگر بیش از ۴ میلیون آرای باطله را نیز به این عدد بیفزاییم، عددی حول و حوش ۴۰ میلیون نفر استخراج میشود. یعنی جمعیت افرادی که خواستار اصلاح و تغییر در نظام حکمرانی بودهاند و احساس کردهاند در انتخابات نشانهای از تغییر وجود ندارد، حدود ۴۰ میلیون نفر از ۶۱ میلیون واجد شرایط رایدهی میشود. از سوی دیگر با نصاب جمعیتی که ایران دارد، وقتی گفته میشود ۶۱ میلیون نفر بالای ۱۸ سال هستند، یعنی حدود ۲۶ میلیون نفر هم زیر ۱۸ سال، ایرانی هستند. در زمان رخدادهای پس از فوت مهسا امینی هم اعلام شد که موتور اعتراضات ۱۴۰۱ را نسل Z (زیر ۱۸ سالهها) تشکیل میدهند، نهایتا عدد ناراضیان با اضافه شدن ۱۰ میلیون نفر از جوانان زیر ۱۸ سال، حتی به حدود ۵۰ میلیون ناراضی هم میرسد. باید توجه داشت، رخدادهای اعتراضی ۱۴۰۱ هرچند از مساله حجاب آغاز شده بود، اما حجاب همه مطالبات نبود، بلکه به سبک زندگی مدرن و حق انتخاب و نهایتا «آزادی» مربوط میشد. این مجموعه و کمپلکس از اقشار مختلف ایرانی که در اعتراضات پس از فوت مهسا امینی ظهور و بروز پیدا کرده بود، اراده کرده بود که در سال ۱۴۰۲ تبدیل به یک عدد شود و این عدد را پیش روی سامانه حکمرانی قرار بدهد.
آیا اساسا برای طیفهای رادیکال جناح راست اهمیت دارد که میزان مشارکت بالای ۵۰ درصد باشد یا زیر ۵۰ درصد؟ به هر حال طیفی قدرت را در کشور قبضه کرده که رای مردم را تزئینی دانسته و فقط آن را تکلیفی برای ایجاد مقبولیت بیشتر برای حاکمیت میداند نه بیشتر. این عدم مشارکت چه دستاورد عینی برای جامعه مدنی، گفتمان اصلاحات و نسلهای نو میتواند داشته باشد؟
فلاسفه اصطلاحی دارند و میگویند علت «محدثه» هر شیء، علت «مبقیه» آن هم است. یعنی علت حدوث هر چیزی، علت بقای آن هم محسوب میشود. اگر علت حدوث نظام جمهوری اسلامی و انقلاب اسلامی و آرمانهایش «مردم» هستند و همگی مفتخریم که مردمیترین انقلاب قرن ۲۰ در ایران به ثمر نشسته، علت دوام و بقای این انقلاب و نظام را هم باید مردم بدانیم. اگر مردم به این رویگردانی ادامه بدهند، خطرات بسیاری در پیش خواهد بود. آیتالله خمینی در یکی از سخنرانیهای مشهور خود که اخیرا بسیار وایرال شده میگویند: «خدا نکند مردم به باطن ذات برخی افراد و جریانات آگاه شوند که اگر بفهمند این افراد و گروهها چه ایدهها و افکاری در سر دارند، یومالله دیگری در پیش خواهد بود.» وقتی مردم رویگردانی کنند و نظام سیاسی در ذهن مردم فاقد اعتبار قبلی باشد، اعتماد و امید از میان برود و... بنیان ساختارها دچار از هم گسیختگی میشود. اساسا مشروعیت یک نظام سیاسی قبل از هر چیز در ذهن شهروندان شکل میگیرد. اگر این ذهنیت دچار خدشه شود، اوضاع بدی شکل میگیرد. هیچ کدام از دلسوزان کشور دوست ندارند چنین روزی را ناظر باشند. لازم است روند رویگردانی مردم طی سالهای ۹۸، ۱۴۰۰ و ۱۴۰۲ از منظر تحلیلی بررسی شود. برای این منظور کمیتهای تحلیلی نیاز است.
جدا از همه تحولات، تغییراتی در دو قطب اصلی عرصه سیاسی کشور یعنی راست و چپ هم رخ داده. روند تخریب میان چهرههای اصولگرا بسیار شدید بود، در بطن اصلاحات هم حوادثی رخ داد که به تحلیل نیاز دارد. شما این تحولات را چطور ارزیابی میکنید؟
با توجه به اینکه نقطه عطف جدی در انتخابات شکل نگرفته، تحولات ریشهداری هم در بطن آن نمیتوان توقع داشت. بیشک در همه زیربخشهای اصولگرایان شاهد یک ریزش جدی رای بودهایم. محمود نبویان که نفر اول لیست تهران است در مقایسه با سال ۹۸ با ریزش رای حیرتانگیزی روبهرو شده است. در سال ۹۸، قالیباف به عنوان نفر اول تهران از لیست اصولگرایان یک میلیون و ۲۰۰ هزار رای داشته است. امروز این رای به بیش از ۵۰۰ هزار رای رسیده است. یعنی بیش از ۶۰۰ هزار رای از نفر اول لیست کم شده است. از آرای خود قالیباف بیش از ۸۰۰ هزار رای کم شده است. این اعداد حاکی است که اصولگرایان بر خلاف تصوراتشان هیچ آوردهای در انتخابات نداشتهاند. به عبارت روشنتر، بیش از نیمی از پایگاه اصولگرایی که در سال ۹۸ در انتخابات حضور داشتند و رای دادهاند در این انتخابات غایب بودهاند. حالا اینکه در میان اصولگرایان چه شکافها و نقارهایی ایجاد شده، فاقد اهمیت است. مورچه چیه که کلهپاچهاش چی باشه! وقتی رای سرلیست یک جریان سیاسی کمتر از نصف شود و ۷۰ درصد رای خود را از دست بدهد، طبیعی است که نمیتوان از دستاورد برای این جریان صحبت کرد.
در سمت اصلاحطلبان چه؟ چه تفسیری میتوان از تحولات این جریان داشت؟
قاطبه اصلاحطلبان عمدتا مشارکتی در انتخابات نداشتند. نه لیست دادند و نه توصیهای به ثبتنام کردند. بنای اصلاحطلبان این بود که کنار اکثریت خاموش قرار بگیرند. سیدمحمد خاتمی به عنوان رهبر اصلاحات هم در بیانیه خود همین رویکرد را مطرح کرد. از این جهت اصلاحات یک آورده بزرگ کسب کرد. درست است که اکثریت جامعه شاید از اصلاحطلبان هم ناراضی باشند و نقدهایی داشته باشند، اما این حرکت آشتی بین اصلاحطلبان و اکثریت جامعه در این انتخابات بود. انتخاباتی که عدم مشارکت مردم در آن انفعالی نبود و فعال بود. به دنبال ارسال پیامی با عدم مشارکت بودند. همراهی با این کنش اجتماعی و سیاسی به اعتبار اصلاحات در جامعه افزود. امیدوارم اصلاحطلبان بتوانند از این ۶۰ درصد نمایندگی بگیرد.
پس جبهه اصلاحات کنار مردم ایستاده تا سیستم دچار تغییر بنیادین یا تحول، دگردیسی و... شود و تا آن زمان نشانهای از مشارکت را بروز نمیدهد؟
نه، نه هرگز...
به هر حال اگر مردم در آوردگاههای انتخاباتی بعدی مشارکت نکنند و جریان اصلاحات بخواهد در کنار مردم بایستد، عملا همین اتفاق رخ میدهد. قبل از ۲ خرداد ۷۶ هم یک فضای انسدادی شبیه امروز در کشور ایجاد شده بود و جناح چپ سالها در یک فترت قرار داشت. سیدمحمد خاتمی هم در آن برهه نامزد حداکثری جناح چپ نبود و بسیاری از مردم شاید حتی ایشان را نمیشناختند. اما کنشگری، اتحاد و همراهی چهرههای موثر جناح چپ باعث شکلدهی به مهمترین حماسه سیاسی طی دهههای اخیر شد. فکر نمیکنید اگر قبل از سال ۷۶ قرار بود تصمیمسازان جناح چپ، همراهی با مردم را انتخاب کنند و رای به عدم مشارکت بدهند اساسا دوم خردادی شکل نمیگرفت؟
تلقی غلط و سنتی از کارکرد سنتی در ایران وجود دارد که فکر میکند حزب لیدر جامعه سیاسی است. مثلا احزاب را الیتهایی میدانند که مردم باید دنبال آنها راه بیفتند. این طور نیست؛ تلقیهای مدرن، احزاب را سخنگویان و نمایندگان طبقات و اقشار اجتماعی میداند. احزاب از اقشار مختلف نمایندگی میگیرند و مطالبات آنها را پیگیری میکنند.
حرف من هم همین است؛ اگر مردم بنا به هر دلیلی نخواهند در افق پیش رو (مثلا ۲ الی ۳ دهه) در انتخابات شرکت کنند، ایده جریان اصلاحات دور ماندن از کنشگری است؛ درست متوجه شدم؟
کنشگری در ساحت قدرت آفیشیال و حکومتی به مقدماتی نیاز دارد. اگر این مقدمات فراهم شود، مردم که با سرنوشت خود قهر نمیکنند.
فرض کنیم به هر دلیلی این مقدمات شکل نگیرد؟
عباس عبدی در یکی از یادداشتهای خود حرف درستی میزند؛ اساسا انتخاباتی شکل نگرفته که مردم در انتخابات شرکت کنند. رخدادی که شکل گرفت هر نامی داشته باشد، انتخابات نیست. اگر ردصلاحیتی وجود نداشته باشد و بسترهای لازم ایجاد شود مردم که بیمار نیستند لگد به سرنوشت خود بزنند. در خاطرتان باشد در آخرین مصاحبهای که ما با هم در «اعتماد» داشتیم، گفتم یکی از شروط حل مساله و آشتی مردم با سیستم، آن است که در قالب همین قانون اساسی، تفسیر اصل ۹۹ (نظارت استصوابی) تغییر پیدا کند.
شما از وظایف حزب صحبت کردید، اما یکی از مهمترین وظایف احزاب هم ایجاد رابطهای دو سویه با حاکمیت است. اصلاحطلبان در این زمینه توانستهاند به درستی عمل کنند؟
هر کنش حزبی معطوف به اخذ نمایندگی از یک پایگاه اجتماعی است. سپس به اتکای این نمایندگی، چانهزنی در مناسبات قدرت است. مذاکره، چانهزنی و قدرت تعامل یکی از شروط اصلی کنشگری سیاسی است. میدانم پرسش شما معطوف به صحبتهای روزنهگشایان است. یکی از نقدهایی که من به روزنهگشایان وارد میدانم، آن است که میگویم، اگر افراد ایده حل مساله داشته باشند، یک چیز است، اما اینکه این ایده تبدیل به یک امر سیاسی میشود یا نمیشود، موضوع دیگری است. پایاننامههای مختلفی در تبیین مشکلات کشور تهیه شده و بعد از اخذ نمره به بایگانی دانشگاهها رفته است. اما منجر به تحول و امر سیاسی و چانهزنی در راستای تحول نشده است. روزنهگشایی هم حرف قشنگی است زمانی که حمایت و رای و نظر مردم را همراه داشته باشد. وقتی شما میتوانید بگویید ۲ خرداد ۷۶ روزنهگشایی شده که ۲۰ میلیون رای پشت خاتمی بود. اگر این ۲۰ میلیون رای نبود، در سال ۷۶ هم روزنهگشایی نشده بود. صدا ملت، زمانی صدای ملت است که رای اکثریت ملت را همراه خود داشته باشد. اگر سرلیست صدای ملت ۲ میلیون رای میآورد، میتوانستند بگویند روزنهگشایی کردهایم. روزنه مایه میخواهد؛ بیمایه فطیر است.
راستش من هنوز پاسخ یکی از پرسشهایم را نگرفتم؛ اگر مردم چند دهه به هر دلیلی در انتخابات حضور نیابند و رویکرد حاکمیت هم همین رویکرد انقباضی و سلبی باشد و ردصلاحیت کند، اصلاحطلبان در وضعیت ساکن باقی میمانند. منظورم این است فراتر از سکوت چه کار دیگری میتوان انجام داد؟
اینکه شما درباره تداوم قهر و نهادینه شدن آن صحبت میکنید، بیتوجهی به اصولی است که جامعهشناسی با آن سر و کار دارد. ما به نظام جمهوری اسلامی تعلق خاطر داریم و عمر و جوانیمان را برای این نظام دادهایم. اما برای دور ماندن از مشکلات باید نگاهی به سرنوشت نظامهایی انداخت که با انقلاب مردمی آغاز و در پایان به رویکردهای سلبی و انسداد رسیدند. لیبی را ببینید، سوریه، مصر و...
ما نمونه کرهشمالی را هم داریم؛ هرچند رادیکالهای ایرانی از مدل چینی صحبت میکنند، اما تحلیلگران معتقدند که ایران از مسیر چین به کرهشمالی میرسد.
اگر قرار باشد اینقدر جزیی بحث کنیم، نتیجه نخواهد داشت. اینکه آیا ممکن است کرهشمالی شود یا اینکه ایران در خاورمیانهای است که تجربههای متفاوتی را ثبت کرده است. همسایگان ایران، سوریه و عراق و مصر و روسیه و... هستند. تجربیات این کشورها روشن است. کرهشمالی کشوری کوچک، بسته و تحت نفوذ مرگبار روسیه و چین است. در یک توافق بینالمللی این کشور به دو بلوک وقت پس از جنگ جهانی دوم واگذار شده است. این محدودیتها در کره جنوبی هم وجود داشت. از دهه ۷۰ میلادی بود که کرهجنوبی به سمت جامعه آزاد گام برداشت. من معتقدم در تحلیل دورنمای ایران باید ویژگیهای اقلیمی، منطقهای و تاریخی ایران را هم در نظر داشت. ایران، ایران است و سرنوشت خود را دارد.