یلدای سیاست
گزارشی از آیین گرامیداشت صدوبیستوچهارمین سالروز تاسیس مدرسه علوم سیاسی
صدوبیستوچهارمین سالگرد «تاسیس مدرسه علوم سیاسی» در خانه اندیشمندان علوم انسانی با حضور جمعی از اساتید علوم سیاسی، دانشجویان این حوزه و برخی رسانهها به همت «اتحادیه انجمنهای علوم سیاسی ایران» برگزار شد؛ جلسهای که علاوه بر اینکه میتوان آن را فرصتی برای دورهمی پژوهشگران و تحصیلکردگان حوزه علوم سیاسی و تبادل نظر و بیان تجربیات دانست، شرایطی را فراهم آورد که به یادآوری آنچه در دنیای آکادمیک درباره این حوزه رخ داده و البته آسیبشناسی این رشته در ادوار مختلف و آنچه مبتلابه در دوران امروز است، پرداخته شود؛ وضعیتی که شاید بتوان آن را با توجه به حال و هوای فضای سیاسی کشور و این شبها و جامعه ما «یلدای سیاست» دانست.
صدوبیستوچهار سال قبل مدرسهای بنابر شرایط آن روز ایران شکل گرفت که برپاکنندگان امیدوار بودند بتوانند کشور را از گزند آنچه دنیای مدرن به جوامع سنتی تحمیل میکند، نجات داده و البته متناسب با پیشرفت جهان خود را ارتقاء دهند. بهعبارتی وقتی ایرانیان با تحولات جهان در تاریخ معاصر آشنا شدند؛ و فاصله ایجادشده در پیشرفت و قدرت جوامع غربی با خود را دیدند، در بازههای مختلف تصمیم به تأسیس سه مدرسه در ایران کردند؛ «مدرسه طب» در پی فراگیری بیماریهای واگیر، «دارالفنون» در پی عقبماندگیهای حوزه صنعت و «مدرسه سیاسی» به دلیل اینکه احساس نیاز به کارمند و دیپلمات برای ارتباط با سایر کشورها داشتند. مدرسه سیاسی را میتوان یکی از ارکان شکلگیری تجدد و تلاش برای نجات ایران در عصر جدید دانست؛ مدرسهای که به همت چهرههایی مانند مشیرالدوله و ذکاءالملک(فروغی) شکل گرفت و پیشرفت کرد و از همین مدرسه بعدها «دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران» برپا شد. البته در تقویم ما روزی بهعنوان روز علوم سیاسی وجود ندارد و برپایی این مراسم در چنین روزی همزمان با تلاش جمعی از دانشجویان و دانشآموختگان در سال ۹۳ صورت گرفت؛ آن زمان که اتحادیه انجمنهای علوم سیاسی با حضور ۴۰ دانشگاه برپا شد و تلاش کردند این روز را به ثبت برسانند اما در نهایت به دلایل مختلف با این پیشنهاد موافقت نشد و عملاً بدون ثبت در تقویم این روز از سوی خود دانشجویان و اساتید این حوزه مورد توجه و گرامیداشت سالانه قرار گرفت و تا به الان ادامه پیدا کرد. در مراسم اخیر به این مناسبت، کیومرث اشتریان، استاد دانشگاه تهران، ابوالفضل دلاوری، استاد دانشگاه علامه طباطبایی، مقصود فراستخواه، عضو هیئتعلمی مؤسسه پژوهش و برنامهریزی آموزش عالی و عبدالامیر نبوی، عضو هیئت علمی پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی به ایراد سخنرانی پرداختند و پس از هر سخنرانی نیز سوال و جواب و گفتوشنودی در زمینه علوم سیاسی و اثرگذاری بر دنیای سیاست مطرح شد و علاوه بر آسیبشناسی بخشی از جلسه به نظریه «کنشگری مرزی مقصود فراستخواه» و سوالات حول آن گذشت. خلاصهای از این جلسه در ادامه میآید:
نهادسازی کنشگران مرزی
مقصود فراستخواه
عضو هیئتعلمی مؤسسه پژوهش و برنامهریزی آموزش عالی
در صحبتهایم میخواهم درباره مدرسه سیاسی صحبت کنم و به تاریخچه آن بازگردم چراکه ما ملتی هستیم که داستان و روایت کم داریم و به این دست موضوعات نیاز داریم و مدرسه سیاسی داستان ماست و ما به این روایت از خود نیاز داریم. ابتدا درباره کنشگری مرزی [نظریه مقصود فراستخواه درباره کنش مردم در برابر حکومت] توضیح میدهد؛ یکی از کاستیهایی که در تأملات مفهوم کنشگری مرزی احساس کردم، این است که کنشگران مرزی ما بیشتر تولید فعالیت کردند تا تولید ظرفیت و نهاد و در تاسیس عملکردهای کافی چندانی نداشتند. برای مثال دفتر تنظیمات، مصلحتخوانی عامه، هیئت سبعیه، قانون مطبوعات، اتاق تجارت، انجمن معارف و مدرسه سیاسی برخی از فضاهایی که تولید کردند و درباره هر کدام از اینها در کتاب «کنشگران مرزی» توضیح دادهام. مدرسه سیاسی مدرسه تولید نهاد و در حوزه کنشگریهای مرزی است و فضای سخن، ارتباط، آموختن، دانش و عمل ایجاد کرده است. فروغی ذکاءالملک یکی از هفتهنامههای غیردولتی در ایران به نام تربیت را چاپ کرد. او در شماره ۲۲۸ با عنوان مدرسه مبارکه علوم سیاسی میگوید: «آن مجمع فضل با معلمین منتخب و متعلمین ممتحن». اما میخواهم به این موضوع اشاره کنم که چطور شد که در مدرسه سیاسی، کنشگران مرزی یک تعداد نهاد هم ایجاد کردند؛ براساس یک چارچوب سیستم داینامیک یا پویاییشناسی سیستمها تأملی بر این مدرسه داشته باشم. این مدل دو مفهوم کلیدی دارد که یکی متغیرهای حالت و دیگری متغیرهای جریان هستند. متغیرهای حالت، جریان ماتریسی تشکیل میدهند و در این شرایط میتوانیم داینامیسم (پویایی) سیستم را توضیح دهیم. متغیرهای حالت وضعیتی است که در این سیستم برقرار و موجود است و این متغیرها در ایران در واقع همان قدرت سنتی بودند. متغیرهای حالت وجود دارند اما یک متغیرهای جریان و روانههایی به وجود میآید که اینها متغیرهای جریان هستند. این متغیرهای جریان تغییراتی در متغیرهای حالت ایجاد میکنند و آنها در واقع کالاهایی بودند که به ایران میآمدند، ارتباطاتی که شکل میگرفت و از جمله جریان دانش مدرن بود که فرم تازهای از قدرت در مقابل قدرت سنتی ایجاد میکرد. این جریان مدرن از دولت، از حقوق و مناسبات اجتماعی و روابط و…پرسش میکرد. این طرح پرسش از جهان زندگی سیاسی، مدنی متغیر جریانی بود که تصور میکنم در متغیرهای حالت تغییراتی میدهد و از اینجا یک پویایی تازهای در درون جامعه ایران ایجاد میشود. روایت مدرسه سیاسی را از اینجا میشود دنبال کرد که چه صداهایی تولید شد، چه فضاهایی تولید شد، فضای سخن در ایران ایجاد کرد و غیره.
بخشی از خاطره فرهنگی و حافظه تمدنی که در ایران وجود دارد و در واقع صورتهای خیال در ایران است، کمک کرده است تا تنوع کنشگری در ایران شکل بگیرد و یکی از آن تنوعات کنش را کنشهای مرزی نامیدند. این کنش مرزی در واقع میان دولت و جامعه کمتر دیده میشود و در امر اجتماعی ایران موجود بوده است. وقتی در امر سیاسی خیره میشویم، این امر اجتماعی را نمیبینیم. امر اجتماعی زندگی در جامعهای وجود داشته که مدرسه سیاسی به وجود آمده است. مدرسه سیاسی یک نیاز بود و اینها سبب شد از طریق عاملان تغییر که لزوماً هم مستقل از دولت نبودند و تنها تعهدی میان ایران و جهان داشتند، این مدرسه شکل بگیرد. فروغی که از معلمان این مدرسه بود، مدرسه سیاسی را اینگونه تعریف میکند: «مدرسهای که در آن قوانین تدریس میشود.» و متغیرهای جریان در اینجا و از طریق این ترددهای میانی در این فضای بینابینی، یک اتفاقاتی جامعه ایران براساس وسعت صور خیال ترتیب میدهد که صورتهای مختلفی از عمل دارد و در اینجا میبینیم که درسهای حقوق بینالملل عمومی گذاشته میشود.
یک فرمان مظفری درباره مدرسه سیاسی وجود دارد که در کتاب «استادانِ استادان چه کردند» به تفصیل این مورد را آوردهام. فرمانی که مظفرالدین شاه در هنگام افتتاح مدرسه سیاسی در شهر ذیالحجه ۱۳۱۷ نوشته این است: «خارج از تکالیف مذهبی تعلیم ندهند. آنچه میل و رای همایونی ماست، به همان قسم مرتب و منظم بدارند. اشخاصی متدین، موافق قانون مذهبی تربیت کنند. عقاید ضایع نشود. یک نفر مفتش مراقب باشد و نگذارد خلاف امری واقع شود.» در اینجا مفهومی وجود دارد، در واقع مظفرالدینشاه برای مدرسه سیاسی یک نقشی تعریف میکند. در واقع مدرسه سیاسی براساس یک انتظارِ نقش به وجود آمد. اما آنچه که من تصور میکنم فقط «role/ نقش» نیست و یک اجرائیتی نیز دارد و نتیجه این performativity یا اجرائیت مدرسه سیاسی، مشروطه شد. یعنی نقشی نشد که در فرمان مظفری بوده باشد. این زندگی ایران است که سیستم حتی از آن استفاده میکند، از آن منابع میگیرد، با آن رفتوآمد و گفتوگو دارد اما زندگی خود را نیز دنبال میکند. مدرسه سیاسی یک زندگی داشت که از دل آن ادبیات برای مشروطه تولید میشود، فضاهای ارتباطی با دنیا ایجاد میشود، فضای سخت اداره جمعیت که ژانر دیگری از دولت است و با مفهوم سنتی قدرت و حکومت متفاوت است، ایجاد میشود. اسنادی در مدرسه سیاسی وجود دارد که بهخوبی توضیح داده است که چه اتفاقاتی در مدرسه سیاسی که یک دهه قبل از مشروطه ایجاد شده بود رخ داد که تأثیر خود را در مشروطه نشان داد و توضیح میدهد که در جزئیات اتفاقات آن دوره مدرسه سیاسی چه کار کرده است. برای مثال نظامنامه انتخابات که برای مجلس آزاد ملی برادران پیرنیا و مشیرالملک و.. نوشته شد، اینها معلمان مدرسه سیاسی بودند. تاکید من در این مبحث بر این است که داینامیسم (پویایی) ایران را همیشه ببینیم، متغیرهای جریان را بشناسیم و بدانیم که متغیرهای جریان در تعارض و تعامل با متغیرهای حالت میتوانند رویدادهایی را ایجاد کنند و خصیصه رویدادی ایران از اینجاست که نشأت میگیرد. مدرسه سیاسی یکی از این رویدادها و در واقع نابهنگامیها بود که رخ داد. در ادامه نقش و انتظاری برای نخبگان نهادی تعریف شد اما زندگی در ایران و ارتباطات و جریان مبادلاتی که از طریق این افراد و روابط ایجاد شد، عملکرد دیگری برای مدرسه سیاسی رقم زد که در تاریخ معاصر ما هم از نظر دانش و هم از نظر تأسیسات اجتماعی، معنوی و سیاست در ایران میتواند نقش داشته باشد.
نسبت علوم سیاسی با ایرانِ آینده
سیدعبدالامیر نبوی
عضو هیئت علمی پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی
در این مبحث درباره نسبت علوم سیاسی با ایرانِ آینده و تصمیمات حیاتی که باید گرفته شود، توضیحاتی میدهم. گفته میشود تحولات مهم سالهای ۷۸ و ۸۸ بیشتر صبغه سیاسی داشته است که غلط نیست. تحولات سال ۹۶ و ۹۸ بیشتر صبغه اقتصادی داشته است که غلط نیست. تحولات سال ۱۴۰۱ صبغه فرهنگی و اجتماعی بیشتری داشته است که غلط نیست اما همزمان در تمامی این اتفاقات یک روند مشترک دیده میشود؛ سیاست برخورد با معترضان، منتقدان، مجازاتهای دستهجمعی و… است. پس میبینیم غلبه صبغه اعتراضات در حال تغییر است اما نوع برخورد نهتنها همچنان ادامه مییابد، بلکه شدیدتر هم میشود. در نشستی اعلام کردم که ایران تبدیل به روسیه خاورمیانه شده است یعنی جایگاه ژئوپلیتیک ممتاز، سیستم نظامی قوی و سیستم اقتصادی بسیار ضعیف و شکنندهتر دارد و باید جلوی حرکت به سمت کرهشمالی شدن را بگیریم چراکه عملکرد جریان حاکم نشان میدهد که درباره ایرانِ آینده تصمیم خود را گرفتهاند و قرار نیست که صداها شنیده شود و نشان داده چگونه قرار است با دشواریها در این مسیر برخورد کند. به نظر میرسد تحولات و سبک زندگی هم نشان میدهد که جامعه دارد به تدریج تصمیم خود را برای گذر از این وضعیت فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی و شاید سیاسی میگیرد. نه اینکه انقلابی شود، بلکه قواعد را به تدریج از طریق زندگی روزمره دگرگون میکنند. این دوگانه عملاً به چشم دیده میشود. در واقع دوگانهها زمانی در زندگی عینی پیش میآید که افراد ناچار هستند موضع خود را مشخص کنند و این حالت و در واقعیت به تدریج، خوب یا بد، در حال شکل گرفتن است. سوال این است که علوم سیاسی ایران این وسط چهکاره است؟ چه نسبتی دارد؟ و باید چکار کند؟ از نظر من بخشی از انتقاداتی که به رشته علوم سیاسی میشود که به چه درد جامعه ایران میخورد، همینجا مشخص میشود که علوم سیاسی باید نسبت خود را با سبک زندگی روزمره و واقعیتهای جامعه معاصر ایران مشخص کند. سال ۸۲ کتابی با عنوان «فرهنگ لغات زبان مخفی» منتشر شد که نشان میداد خبرهایی در جامعه ایران است و جوانان دارند تفاوتهایی را رقم میزنند که نسل پدر و مادرهای آنها متوجه این کلمات نمیشوند. وقتی با همکارانم صحبت کردم متوجه شدم تنها یک نفر از وجود چنین کتابی خبر دارد و آن را خوانده است. در واقع دوری محققان علوم سیاسی از واقعیتهای عینی که بخشی از آن بر زبان نسل جدید جاری است، عمیقتر شده است. در اینجاست که علوم سیاسی باید تصمیم بگیرد چکار کند و چگونه به جامعه ایران کمک کند که این گذار سهلتر، کمدردسرتر و با آسیب کمتر به تمامیت ارضی و استقلال کشور رخ دهد. تنها راهی که به ذهن من میرسد این است که علوم سیاسی سعی کند به ذهن و زبان نسل جدید نزدیک شود و درک کند که این نسل جوان چه انتظارات، نیازها و آرزوهایی دارد و به چه امکاناتی نیاز دارد. برای اینکه این نقش ایفا شود، باید تاریخزدگی علوم سیاسی کمتر شود. تاریخ مهم است اما رشته علوم سیاسی تاریخزده است. ما الان در مورد آنچه در صفویه گذشته میدانیم؛ در مورد قاجاریه، پهلوی و جنگ تحمیلی هم همینطور، اما نمیدانیم نسبت آن با زندگی کنونی ما چیست؟ توجه بیش از حد به رشته روابط بینالملل موضوع دیگری است که در علوم سیاسی باید به آن توجه کرد. علوم سیاسی از روابط بینالملل اشباع شده است. دانستن درباره روابط بینالملل خوب است اما نمیدانیم چه نسبتی با زندگی ما دارد. توجه بیش از حد به مباحث فلسفه و اندیشه موضوع دیگر است. علوم سیاسی بیش از حد اندیشهزده و فلسفهزده شده است. توهمات چپگرایی که استقلال و تمامیت ارضی کشور را با این ذهنیت که نظر همه محترم است، تحتالشعاع قرار داده و موضوع دیگری است. همه اینها مهم است اما در وضعیتی که ما رگههای قوی فسادها و دولت کارآمد و... را میبینیم، در وضعیت اقتصادی سیاسی ایران، علوم سیاسی ناچار است به داستان زندگی ایرانیان در سال ۱۴۰۲ بیشتر توجه کند. روندهای جاری را درک کند و در چارچوب این روندها نسبت خود را با جامعه مشخص و برای ایرانِ آینده گمانهزنی و فرضیهپردازی کند و توصیههایی برای اینکه این گذار آسیبی به تمامیت ارضی و استقلال کشور نزند، داشته باشد. در این شرایط انجمنهای مدنی که بتوانند بهصورت مستقل مباحث را بررسی کنند و وفادارانه به تمامیت ارضی و استقلال کشور پایبند باشند، نقش دیگری پیدا میکنند. البته اینکه این گذار امروز یا ده سال دیگر رخ خواهد داد را نمیشود دقیقاً گمانهزنی کرد چراکه متغیرهای متعددی مؤثر است و تحولات آینده برآیند این متغیرها خواهد بود.
در جامعه سیاسی فعال باشیم
کیومرث اشتریان
استاد علوم سیاسی دانشگاه تهران
صدوبیستوچهارمین سالگرد تأسیس مدرسه علوم سیاسی را باید مغتنم بشماریم و فتح بابی باشد که راجع به علوم سیاسی فکر کنیم. چرا علم سیاست وارد بدنه قدرت نمیشود و ارتباطی با سیاستگذاران برقرار نمیکند؟ و چرا علم سیاست کاربردی نمیشود؟ برای پاسخ به این سوالات از چند مفهوم استفاده میکنم و جغرافیایی را در حوزه علوم سیاسی تعریف میکنیم تا ببینیم چگونه میتوانیم با این مفاهیم تاثیرگذار باشیم. یک مفهوم « Epistemic community/ اهالی معرفت» دیگری «Policy community/جامعه سیاسی(سیاستگذار)»، «Social learning/ یادگیری اجتماعی» و دیگری «Popularization of science/ رواج یا عمومیسازی علم» مفاهیمی هستند که برای اندیشیدن به موضوع علوم سیاسی و چرایی سوالات بالا استفاده میشوند. اهالی معرفت، یک شبکه ارتباطی از پژوهشگران در علوم سیاسی است که تنها ارتباطات ساده ندارند بلکه هنجارهای مشترکی تولید میکنند، جهانبینی مشترکی دارند، نظام معنایی مشخصی دارند و از این شبکه استفاده میشود تا دانش را به عرصه عمل ببرند. تعبیر مکتب را میتوان برای آن در نظر گرفت اما آن معنایی که از مفهوم شبکه و اتصال به شبکه اجرایی کشور دارد را نمیتوان از مکتب انتظار داشت. در این حوزه به نظر میرسد ضعف شدیدی داریم و پژوهشگران علوم سیاسی بسیار پراکنده هستند و در واقع در کشور ما چیزی به نام اپیستمیک کامیونیتی نداریم. جامعه سیاسی(سیاستگذار)، شفافتر و عملیاتیتر است و تنها علوم سیاسیدانان را شامل نمیشود، بلکه مدیران مجموعهها، گروههای منافع و… نیز میتوانند در این گروه باشند. در این حوزه نیز ما کمتر حضور داریم. یادگیری اجتماعی مفهوم مهم دیگر است و کتاب مشهور فریدمن چند سنت برنامهریزی را مطرح میکند که یکی از آنها سوشاللرنینگ است. جان کلام این است که گروههایی داریم و انسان برای توسعه در قالب فعالیتهای عمومی و اجتماعی غیرروتین میتواند به خودشکوفایی برسد و از همین منظر در علوم سیاسی وام میگیرم. اگر علم سیاست بخواهد رشد کند و توسعه یابد، در فعالیتهای گروهی غیرروتین باید بتواند حضور اجتماعی پیدا کند. این حضور منافاتی با علم ندارد و منظور این است که شبکههایی تشکیل شود که تولید فکر معنادارِ «Policy oriented/سیاستمحور» داشته باشند. بنابراین مسئله اصلی ما از منظر کاربرد دانش در علوم سیاسی شبکه است. ما شبکه ارتباطی نداریم و به مکتبهای سیاسی از منظر شبکه و جامعه سیاسی نگاه نکردیم. ما امروز این فرصت را باید برای بازاندیشی و تفکر راجع به مکانیزمهای اجرایی علم سیاست به کار گیریم. موضوع آخر بحث استراتژی است؛ استراتژیهای ما باید برای عمومیسازی علم استفاده شود اما در این زمینه نیز ضعف زیادی داریم. عمومیسازی علم که امروزه شاخههای مفصلی دارد، میگوید چگونه مقالاتی که توسط اندیشمندان نوشته میشود را در سطح عامه مردم مطرح کنیم. استراتژیها و تکنیکهایی که براساس آن گفته میشود چگونه ارتباط برقرار کنیم در روابط سیاسی مطرح میشود. اولین راهکار این است که به عمومیسازی علم بپردازیم، یعنی حرفهای پیچیده در این علم را به صورت عامیانهتر و سادهتر مطرح کنیم. یکی دیگر از ابعادی که باید به آن پرداخت، روزنامهنگاری سیاستی است. در روزنامهنگاری سیاستی مرز باریکی است و نه باید در جدل سیاسی جناحها قرار بگیرید و نه در فضای دانشگاهی و برقراری تعادل در این دو مرز خود به استراتژی خاصی نیاز دارد و نیازمند تمرین است. روزنامهنگاری علمی، سخنرانیها، ارائه مطالب در جاهای مختلف و حضور فعال داشتن، استراتژیهایی است که در این بخش میتوان استفاده کرد. بنابراین برای بهکارگیری دانش سیاست در جامعه نیازمند شبکهای از اهالی معرفتی این حوزه هستیم تا بتوانیم در جامعه سیاسی فعال باشیم و بتوانیم دانش سیاسی را در قالب گروه و یادگیری اجتماعی پیش ببریم و به عمومیسازی علم با استراتژیهای مختلف بپردازیم و با تمرکز کردن بر روی این موارد میتوانیم دانش سیاسی را در ایران کاربردی یا کارآمد کنیم.
آسیب شبهعلم به علوم سیاسی
ابوالفضل دلاوری
استاد علوم سیاسی دانشگاه علاوه طباطبایی
علوم سیاسی قدیمیترین رشته مدون تاریخدار در جهان است. در واقع علوم سیاسی یک رشته علمی است که دستاوردهای باستانی آن، هم موضوعیت و هم اعتبار دارد. علوم سیاسی افلاطونی و ارسطویی هنوز هم چه به لحاظ اعتبار علمی و چه از نظر اعتبار فلسفی چیزی از آن کم نشده است. البته ممکن است بگویید این از نقاط منفی یک رشته است؛ مثلاً میگویند اینکه زبان فارسی نسبت به چند قرن قبل تغییر چندانی نکرده نکته منفی است اما در بحث زیباییشناسی این نکته را مثبت میداند. علوم سیاسی هم از قدیمیترین و پایدارترین دانشهای علمی است. از قدمت علم جدید سیاست یک قرن هم نمیگذرد و از روشهای جدید و نظام مفهومی محقق و پژوهشهای علمی در علوم سیاسی کمتر از یک قرن میگذرد. تاریخچه علم سیاست جدید در ایران از این میزان نیز کمتر است و به نظر میرسد از اواخر دهه چهل شکل میگیرد. اگرچه امروز برای سالگرد صدوبیستوچهارمین سال تأسیس مدرسه علوم سیاسی گرد هم آمدهایم، اما آنچه بهعنوان مدرسه عالی علوم سیاسی شکل گرفت، در حوزه علم سیاست نبود بلکه دانش سیاست بود. درست است که دانش سیاسی در ایران معاصر با یک مدرسه شروع میشود اما چند مرحله را طی کرده است. مرحله اول که ممکن است عقبه آن تا امروز نیز ادامه داشته باشد، اما در برههای از زمان کارویژه اصلی آن تربیت بوروکرات و تکنوکرات سیاسی بوده است. یعنی تعدادی کارشناس و دیپلمات و کسانی که بتوانند بهویژه در حوزه روابط خارجی و نه سیاستهای داخلی کمک کنند، بودند. در زمینه سیاست داخلی ما سنتهای دیگری در دوره شکلگیری مدرسه عالی علوم سیاسی داشتیم. این ادامه پیدا میکند و تا امروز هم این کارکرد را دارد اما خیلی کم و حاشیهای است و بنا بر این نیست که این رشته، تکنوکرات و بوروکرات برای دستگاهها فراهم کند و قوانین استخدامی هنوز هم فرصتهای زیادی برای این رشته قائل نیست. اما کم و بیش این نقش را داشته است. بعد از آن کمکم وارد مرحله آموزش دانش سیاسی میشویم. گرایشها و دروس متنوعی در حوزه دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران اضافه میشود و بیشتر تمرکز روی حقوق سیاسی و سیاست خارجی و تاریخ سیاسی است و بر هیچکدام از اینها نیز نظم علمی حاکم نیست. اما از دهه چهل به بعد برخی از دانشآموختگان جدید این رشته از کشورهای مختلف اعم از آمریکا و اروپا وارد میشوند و سعی میکنند هویتی به این رشته بدهند. اما همچنان نقش اصلی آن آموزشی است و هیچ گرایش چندان روشنی در زمینه تبدیل این رشته به یک حوزه پژوهشی تا دهه 70 نداریم. از دهه ۷۰ به بعد است که این رشته علاوه بر آموزش، رویکردهای پژوهشی هم پیدا میکند. البته یک استثنای کوچک در دورهای از مدرسه عالی مطالعات بینالمللی در دانشگاه تهران را داریم که در آن دوران تعدادی پژوهشگر در آنجا فعال میشوند اما بعد از آن کارکرد این رشته مجدداً آموزشی میشود و این وضع تا دهه ۷۰ هم ادامه دارد. از دهه ۷۰ به بعد شاهد رشد کمی این رشته هستیم و علوم سیاسی یکی از پرجمعیتترین دانشآموختگان رشته علوم انسانی را به خود اختصاص میدهد. بهویژه با توسعه دانشگاه آزاد و برخی دیگر دانشگاهها که سادهترین رشته را برای راهاندازی علوم سیاسی میبینند چراکه محتوا و برنامههای آن بهگونهای بود که در هر جایی میشد آن را برپا کرد. نه به کتابخانه و آزمایشگاه نیاز بود و نه حتی استاد به معنای دقیق کلمه میخواهد. اتفاقی که در این روند تحولی رخ میدهد، دوگانه است و یا بهتر است بگویم پیامدهای دوگانهای دارد. از یک طرف امروزه شاهد جامعه بزرگی از دانشآموختگان علوم سیاسی هستیم که حاوی سرمایههای بینظیر در تاریخ تحول علوم انسانی و اجتماعی است. این جمعیت زیاد طبیعتاً انتظار زیادی نیز مبنی بر اینکه این رشته باید مملکت را بچرخاند، جامعه مدنی را آموزش دهد، دانش سیاسی عمومی تولید کند، فرهنگ سیاسی را پالایش کند و غیره ایجاد میکند. به نظر میرسد که این انتظار دور از انصاف است چراکه این رشد کمی یک جنبه منفی هم دارد و آن تاثیر بر کیفیت است. الان با این دوگانه مواجه هستیم و جامعه بزرگ فارغالتحصیلان و دانشجویان علوم سیاسی و از آن طرف درصد نهچندان مطلوبی از کیفیت آموزش، پژوهش و... در جامعه دانشآموختگان را داریم. اخیراً موج سومی که این رشته را فرا گرفته است، تلاش برای شکلگیری و تشکیل جامعه علوم سیاسی در شکل انواع و اقسام انجمنهای علمی، اعم از انجمنهای مادر و یا انجمنهای دانشجویی وابسته به آن است. این رشته از این جهت دچار«overdose / سرریز» شده است و آنقدر تعداد تشکلها و انجمنها زیاد شده است که به نظر میرسد کارکردهای اصلی تشکلهای علمی که کمک به تعامل جامعه علمی و در عین حال صیانت از هویت این رشته و همافزایی علمی است، بیشتر در حال دچار شدن به داستان تحزب در ایران است. به قول یکی از احزاب سیاسی انگلیسی که بر روی احزاب ایران کار میکرد؛ میگوید وقتی ایرانیها سه نفر میشوند حزب تشکیل میدهند و وقتی چهار نفر میشوند، منشعب میشوند و دو حزب میشوند. او در سالهای ۱۳۲۰ تا ۱۳۲۲ تشکیل قارچگونه حدود ۱۵۰ حزب را شناسایی کرد. به نظر میآید تشکلهای اجتماعی جامعه علوم سیاسی نیز امروز دارد به همین وضعیت میرسد، این را نه اینکه فرصت ندانم، اما آفت هم میدانم کمااینکه توسعه کمی آن نیز آفت است. آنچه که امروز داریم یک سرمایه بزرگ است. ما چندین نحله دانشآموختگان، اساتید و صاحبنظران علوم سیاسی داریم که کار میکنند و آثار بینظیری در حوزه اندیشه سیاسی، جامعهشناسی سیاسی، سیاستگذاری و... خلق میکنند. اما چیزی که در حال رخ دادن است، این است که به تدریج آموزش علوم سیاسی جنبههای انتظام علمی آن را دچار آشفتگی میکند. آموزش علوم سیاسی همیشه در این زمینه ضعیف و نحیف بوده اما امروز دچار آشفتگی و وضعیت نگرانکنندهای است. بهویژه امواجی از نسبیگراییهای معرفتشناسانه و روششناسانه و حتی آنارشیسمهای نظری و روشی نیز باب شد که بیش از هرجا در علوم سیاسی خود را نشان داد. مانند برداشتهای بعضاً سطحی از پارادایمهای جدید مانند پساساختارگرایی و پسامدرنسیم و فمینیسم و غیره. این موارد بیش از پیش نظمی که از آن سخن گفتم را در این رشته آشفته کرده است. در حوزه پژوهش با وجود آنکه فعالیتهای پژوهشی زیادی داریم اما آسیب بزرگ توسعه شبهعلم است که هر کسی به خود اجازه میدهد هر مطلبی را بهعنوان مقاله تولید کند و در همه جا نیز چاپ میشود. این مقالات بیانگر شبهعلماند و در مسئلهشناسی و در کاربرد دقیق مفاهیم مشکلساز هستند. در واقع واژههای علمی به کار برده میشود اما نه در جایگاه درست آن. در رشته علوم سیاسی با وجود همه سرمایهها و انباشتههای خوبی که صورت گرفته دو خطر در حوزه آموزش یعنی نداشتن یک دیسیپلین و تعریف دقیق آموزشی و تولید شبهعلم در حوزه پژوهش علوم سیاسی را تهدید میکند. جایگاه علوم سیاسی از نظر ارتباط با حوزههای کاربردی ضعیف است و این دو آسیب که روز به روز در حال گسترش نیز هست، کارکرد این رشته را تحت تاثیر قرار میدهد و این چیزی است که بیش از پیش باید به آن توجه کرد.