| کد مطلب: ۲۰۱۴۲

سه شکست، بدون ارزیابی

جریان اصولگرا در سال ۱۴۰۰ با چنان جلال و‌ جبروتی و با ۷۰۰۰ صفحه برنامه آمد که کسی یک برگش را هم ندید و قصد در انداختن طرحی نو برای ایران و جهان داشتند ولی به علت آن سقوط ناگهانی بالگرد که هنوز مسئولیت آن نیز رسماً اعلام نشده که متوجه چه کسی است، پیش از پایان دوره چهارساله مجبور به انجام یک انتخابات زودهنگام شدند و دو شکست بزرگ خوردند.

ظاهراً دوستان اصولگرا کاری جز حکومت‌داری بلد نیستند اگر بتوانند به هر طریقی رای بیاورند که چه بهتر ریز و درشت عازم دولت می‌شوند و فوری اقوام و آشنایان را به کار گرفته و استخدام می‌کنند، به‌طوری که پس از رای نیاوردن هم تعداد زیادی نیروی مزدبگیر و ناکارآمد روی دست نظام اداری و دولت بعدی می‌گذارند و مدیران‌شان هم غزل خداحافظی را می‌خوانند، سپس راه به راه عازم نهادهای موازی شده و مشغول کارهای مدیریتی انقلابی و جهادی می‌شوند.

گویی نه نیاز به مطالعه‌ای دارند و نه اصولاً کار دیگری بلد هستند و اگر یک روز در پست‌های مدیریتی نباشند از پس تامین زندگی خود نیز برنخواهند آمد. جالب‌تر اینکه ماشاالله همه‌فن‌حریف هم هستند و در همه امور می‌توانند مدیریت کنند. البته این توانایی ناشی از سطح انتظارات آنان از مدیریت امور است که چندان تخصصی نگاه نمی‌کنند. بنابراین اگر کسی از آنان بپرسد تخصص شما چیست؟

چاره‌ای ندارند جز اینکه بگویند حکمرانی! این وضعیت قطعاً به سود کشور و حتی خود آقایان و بانوان اصولگرا نیست. این وضعیت را می‌توان نوعی از رانت سیاسی دانست که موجب رکود و توقف این جریان می‌شود؛ همچنان که شده است. چنین وضعی برای هیچ نیروی سیاسی مناسب و مطلوب نیست شاید برای تک‌تک افراد آنان سودآور باشد ولی نه برای مردم و نه برای جریان آنان سودی ندارد. هر نیروی سیاسی که شکست می‌خورد باید ابتدا به تجزیه و تحلیل شکست خود بپردازد. اکنون چه کسانی در میان اصولگرایان عهده‌دار رسیدگی به این شکست هستند؟ معلوم نبودن متولی شکست به این معناست که این جریان به‌کلی فاقد سر و مجموعه مسئولیت‌پذیر است.

این جریان در سال ۱۴۰۰ با چنان جلال و‌ جبروتی و با ۷۰۰۰ صفحه برنامه آمد که کسی یک برگش را هم ندید و قصد در انداختن طرحی نو برای ایران و جهان داشتند ولی به علت آن سقوط ناگهانی بالگرد که هنوز مسئولیت آن نیز رسماً اعلام نشده که متوجه چه کسی است، پیش از پایان دوره چهارساله مجبور به انجام یک انتخابات زودهنگام شدند و دو شکست بزرگ خوردند.

شکست اول در مشارکت بود که اگر به دور دوم نمی‌رسیدیم، شکست فاجعه‌باری رخ می‌داد. اتفاقاً ۱۰ درصد ترمیم دور دوم هم اغلب به دلیل ترس مردم از ادامه همان دوره سه‌ساله اصولگرایان بود. شکست دوم هم از رقیبی بود که ظاهراً هیچ شانسی برای موفقیت او قائل نبودند. البته شکست سومی هم بود که اهمیت آن کمتر از دو شکست سیاسی نبود.

شکست سوم سیاسی-اخلاقی بود که ناشی از نوعی ستیز درون‌گروهی و شبه‌رقابتی بود که اردوگاه آنان را چندشقه کرد. اینها همه یک سو؛ نیروهای اصولگرا به‌جای پرداختن به علل این شکست‌ها و درس‌آموزی از آنها که در جریان رای اعتماد به وزرا نیز برگ دیگری از آنها بر زمین افتاد؛ بلافاصله راهی مدیریت نهادهای موازی شده و روز از نو و روزی از نو، گویی نه خانی آمد و نه خانی رفت. با چنین رویکردی در میان اصولگرایان امکان هیچ‌گونه بازسازی فکری و سیاسی و تشکیلاتی برای آنان وجود ندارد. بقای آنان وابسته به قدرت و بقای در قدرت است. دولت سایه آنان هم در واقع از قدرت اداری موجود ارتزاق می‌کند و این موجب تحولی مثبت در آنان نخواهد شد.

دیدگاه

سرمقاله
پربازدیدترین
آخرین اخبار