نقد سخن میگوید
نقد هنری را گفتوگویی آگاهانه درباره هنر خواندهاند. این گفتوگو هنگامی که گسترش یابد، عمیق شود و در اذهان رسوب کند، بخشی از حافظه فرهنگی را شکل میدهد.
اشکان قشقایی
پژوهشگر معماری
نقد هنری را گفتوگویی آگاهانه درباره هنر خواندهاند. این گفتوگو هنگامی که گسترش یابد، عمیق شود و در اذهان رسوب کند، بخشی از حافظه فرهنگی را شکل میدهد. به قول نورتروپ فرای، در جامعهای که نقد را کنار بزنند و ادعا کنند به آن چیزهایی که میخواهند و خوش دارند واقفاند، هنر را از اندیشه عاری میکنند و حافظه فرهنگی خود را از دست میدهند. فرهنگ، فرآیند طولانی گزینش و پالایش است. نقد، ابزار این گزینش و پالایش. منتقد، خواسته و ناخواسته همواره به کار گزینش مشغول است. همینکه سوژهای برای نوشتن انتخاب شود، تمامی سوژههای دیگر کنار گذاشته و حذف میشوند. گزینش، از انتخاب سوژه، آغاز و تا انتهای فرآیند نقد ادامه دارد؛ گویی بافت و ساخت نقد با انتخاب و گزینش شکل گرفته است. رابطه مستقیم نقد با شکلگیری فرهنگ بیش از آنکه باعث تفاخر منتقد باشد، اهمیت و جدیت هولناک نقد را نمایان میکند. آثار مهم بسیاری که در امتداد زمان به خاک فراموشی سپرده شدهاند، اگر توسط منتقدان، درک، تحلیل و داوری میشدند، سرنوشت دیگری داشتند. شاید این پرسش مطرح شود که اگر این آثار ارزشی داشتند چرا نتوانستند بدون کمکِ نقد دوام بیاورند؟ پاسخ اینکه،
منتقد نمیپذیرد که اثر هنری خود گویاست و حتی پا را فراتر میگذارد و ادعا میکند که نقد میتواند سخن بگوید و دیگر هنرها لالاند. مقصود آن نیست که هنرمند از گفتن درباره اثر خود عاجز است، بلکه مقام هنرمند، محل تحلیل و تفسیر نیست. گاهی هم خالق اثر به شرح اثر میپردازد، به مقام منتقد پای گذاشته و باید یادآور شد که آنچه از اثر خود میگوید، بر دیگر منتقدان ارجحیت ندارد. ریشه این دیدگاه، تفکیک جایگاه نقد از اثر هنری است. فرای، معتقد است لازمه دفاع از حقِ حیاتِ نقد، پذیرفتن این فرض است که نقد عبارت است از نوعی ساختار اندیشه و معرفت قائمبهذات، و از هنری که با آن سروکار دارد تااندازهای مستقل است. این نگاه سختگیرانه شاید همه طیفهای نقد را پوشش ندهد و به نقدهای شاخص که حتی خود به اثری هنری تبدیل شدهاند، نزدیکتر باشد. اما اگر سختگیری کمتری داشته باشیم، منتقد را میتوان واسطه شناخت دانست. به قول موریس بلانشو (Maurice Blanchot) منتقد دلال شرافتمند است. در طیفی که یکسر آن خالق اثر و سر دیگر آن مخاطب است، منتقد، میاندار است و واصل. درعینحال منتقد ریشههای پنهان را آشکار میکند و راه را بر مخاطب میگشاید؛ شاید پس
از آنکه راه گشوده شد و مخاطب توانست عبور کند، آنگاه منتقد خاموش شود.
نوشتن نقد از سرِ درک کامل و شناخت تاموتمام نیست. برای منتقد و احتمالاً هر نویسندهای، نوشتن، خود نوعی کنکاش است و مکاشفه. نویسنده، سرانجامِ متن را از پیش برنامهریزی نمیکند و حتی شاید علت آغاز آن را هم بهروشنی نداند. به قول آلن رب گریه (Alain Robbe-Grillet)؛ «مینویسم تا کوشش کنم که بفهمم برای چه میل به نوشتن دارم.» پس نوشتن میتواند خود وسیله یافتن باشد، ابزار کنکاش در ذهن خود و در اثر هنری. همانطور که مارسی سیگل (Marcia B. Siegel) از تجربه خود میگوید؛ «بارها شده که هنگام نوشتن درباره یک اثر بیشتر از آن خوشم بیاید. ازآنجاکه کلام ابزار انتقال اندیشه است، بهوسیله کلمهها میتوانم ذهن خالق اثر را دریابم یا فرآیند خلق هنر را درک کنم و منطق خالقش را بفهمم.» اما همین کلماتی که ابزار کشف هستند اگر به ترس و تعارف و محافظهکاری آغشته شوند راه به کشف تازهای نمیبرند. ازآنجاکه نقد چه توصیفگر باشد، چه ارزشگذار، درگیر قضاوت و انتخاب است پس نباید با دست لرزان و ملاحظهکار نوشته شود. منتقد، مرزبندی و موضع خود را متناسب با جهانِ اثر روشن میکند. نقدی که خنثی و ترسو است، نمیتواند بیدارگر و راهنما باشد.
چنانکه پیش از این گفته شد، گاهی هنرمند خود وظیفه نقد اثر را به عهده میگیرد. نقدی که هنرمند بر اثر خود دارد، میتواند او را یاری کند تا از خود عبور کند و گامی به جلو بردارد. برخی حتی منتقد بودن هنرمند در برابر اثر خود را نیاز اساسیِ خلق هنری میدانند. به عقیده شارل بودلر (Charles Baudelaire) از اولین منتقدان جهان مدرن، منتقد بودن برای هنرمند از الزامات است؛ «بدا به حال شاعری که فقط تابع طبع و غریزهاش باشد، این مسئله به عقیده من نقصانی در شخصیت اوست. هر شاعری در جریان حیات معنویاش عاقبت با بحرانی مواجه خواهد شد که برای از سر گذراندن آن، مایل است هنرش را به زیر تیغ استدلال کشد تا از این کشف قواعد مرموزی برآید که مطابق آنها اثر خود را آفریده است و از رهگذر این بررسی مجموعه قواعد را استخراج کند. غیرممکن است که شاعر در وجودش منتقد نباشد.»
تأکید به نقد، اصرار به خودآگاهی است. بیداری منتقد و از پس آن بیداری مخاطب و رشد فرهنگ، حاصل این خودآگاهی است. باید پذیرفت ما در عرصه نقد کمتجربه هستیم و اگر خیال رشد و جهش در هنر را داریم نیازمند انباشت تجربه هنری و از پسِ آن، وسعت دادن به عرصه نقد هستیم و این هم حاصل نمیشود، مگر آنکه جدیتر و عمیقتر کار کنیم و باور داشته باشیم که در جهانِ پرهیاهوی امروز که همه معیارها مخدوش و کمرنگ شدهاند، هنوز هم فضیلتِ هنر، نسبتی با واکنش عامه به آن ندارد و تنها نقد است که گزینش میکند و با همدستی زمان، فرهنگ میسازد.