از خاطرات یک معلم دورکار شده
اواخر سال ۱۳۹۸ که برای نخستین بار زمزمههای همهگیری کرونا در ایران مطرح شد، در هنرستانی در تهران ادبیات فارسی تدریس میکردم.
پیمان طالبی
روزنامهنگار
اواخر سال 1398 که برای نخستین بار زمزمههای همهگیری کرونا در ایران مطرح شد، در هنرستانی در تهران ادبیات فارسی تدریس میکردم. آن روزها وزارت آموزش و پرورش پس از مدتی مماشات و رفتارهای کجدار و مریز در نهایت تصمیم قطعی و قاطع خود را گرفت و معلوم شد که این سال تحصیلی باید از حوالی بهمن و اسفند تا آخرین روزهای خرداد 1399 بهصورت مجازی برگزار شود. خبر در ابتدای امر، دستکم برای مدرسهایها اعم از معلم و شاگرد، آنقدرها هم بد نبود و دانشآموز و استاد، میتوانستند با لباس راحتی در منزل پا روی پا بیندازند، چای یا قهوهای را نوش جان کنند و همزمان درس بدهند یا به درس گوش دهند. اما هرچه ماجرا جلوتر رفت، همهچیز از همهسو بغرنج شد، چنانکه آن تجربه بد سبب شد تا همین امروز بهطور کامل عطای معلمی را به لقایش ببخشم!
آموزش، اساسا پدیدهای است که ارتباطات روانشناختی در آن حرف اول را میزند. چندتا از معلمهای دوران کودکی و نوجوانیتان را به علت تسلط و دانشی که در یک حوزه مشخص داشتند، در حافظه دارید؟ حالا بگویید چندتا از همان معلمها را که ویژگی اخلاقی بهخصوصی داشتند یا با شما صرفنظر از درس و مدرسه، «رفیق» بودند را به یاد میآورید؟ احتمالا باید تعداد دسته دوم بیشتر باشد. مسئله به همین سادگی است. زمانی که بهصورت حضوری سر کلاس حاضر میشدم، به علت فاصله سنی اندکم با دانشآموزان، در مقایسه با سایر اساتید آن هنرستان، رفاقت بیشتری بین من و آنها شکل گرفته بود. تازه این را هم درنظر بگیرید که من معلم یک درس عمومی بودم که برچسبِ «اینها را چرا باید یاد بگیریم؟» یا «رستم و سهراب به ما چه ربطی دارد؟» همیشه بر پیشانیام خورده بود! با این وجود، در آن هنرستان که اکثر بچهها در رشتههای مربوط به انیمیشن و فیلمسازی تحصیل میکردند، توانسته بودم خرده علاقهای به ادبیات فارسی ایجاد کنم، چنانکه بعضی از دانشآموزانم در دروس تخصصیشان، بازسازی یکی از داستانهای شاهنامه یا گلستان سعدی را بهعنوان پروژه درسی برگزیده بودند. اما همه این
ارتباطات دوستانه و بازخوردهای مثبت، به یکباره با مجازی شدن کلاسها از بین رفت. دانشآموزی که تا دیروز، در هر جلسه به دنبال کشف یک رابطه تازه بین شخصیتهای شاهنامه بود و در این مسیر، بازسازی و بازسراییهای شاعران معاصر چون مهدی اخوانثالث از شاهنامه را نیز واجد مطالعه و تحقیق یافته بود، حالا دیگر کارش این بود که صرفا ابتدای صبح سر کلاس حاضری بزند و کافی بود یک ربعی از کلاس بگذرد که دیگر نتوانی تشخیص بدهی که چه کسی سر کلاس است و چه کسی خوابیده! از این بینظمیهای آزاردهنده که بگذریم، برای من آن ارتباطات موثر امیدبخشترین دلیل معلم ماندن بود که گویا به کل داشت از بین میرفت.
با شنیدن خبر تعطیلیهای پیدرپی در سال تحصیلی جاری در مدارس تهران و شهرستانها، بار دیگر خاطرات آن سال کذایی و هنرجویان مستعدی که تعداد زیادی از آنها ناگاه در غبار گم شدند، برایم زنده شد. بیهیچ اغراق و بزرگنمایی، هر روزی که کلاس درسی در این کشور تعطیل میشود، یکی از رشتههای انس و الفت میان معلمان زحمتکش و دانشآموزان مستعد گسسته میگردد. باید بدانیم - و نمیدانم کی دیگر میخواهیم بدانیم - که امر آموزش چیزی نیست که با یک برچسب «غیرحضوری» در اطلاعیهها و استفاده از نرمافزار «شاد» بتوانیم آن را محقق کنیم. نسل امروز دانشآموزان در کشور ما، هزار و یک علت و عامل دارند که درس خواندن را خستهکننده و بیفایده بدانند. از کتابهای درسی غیرجذاب و فرمایشی گرفته تا آینده شغلی نامعلوم، همه و همه به انضمام گوشیهای تلفن همراه سبب شده که امروز برای بچهمدرسهایها «کلش آو کلنز» از «نبرد رستم و اشکبوس» جذابتر باشد. معلمان حقیقی که با وجود درآمد حقیقتا ناچیز این شغل، صرفا بهخاطر وجدان و دغدغه شخصی، در آموزش واقعی شاگردانشان میکوشند، با مجازی شدن کلاسهای درس دچار مشکلات عدیدهای در روند آموزشی خود میشوند. آنها - و
در واقع همه ما - با این اتفاق فرصت همنفسی با نسلی را از دست میدهیم که در اولین جلسه سال تحصیلی باید قبل از هر چیز ثابت کنیم «امیر تتلو» از «حسین بشیریه» بیشتر نمیفهمد که بخواهد برای ما نسخه سیاسی تجویز کند! حالا در این میان، کارخانهها روزانه بهصورت دیوانهوار مازوت میسوزانند تا دست ما از همین آخرین ریسمانی هم که برای تربیت نسل فردا داریم - یعنی مدرسه به معنای حقیقی آن - کوتاه شود.
آلودگی هوا و تعطیلی ناشی از آن، هزار و یک آسیب و تبعات منفی دارد و در هیچیک از آنها شکی نیست. اما آیا در میانه این دعوا، کسی حواساش هست دارد چه بر سر آموزش در این کشور میآید؟ این نرمافزار «شاد» اتفاقا دارد شادی را از سیکل آموزشی نسل جوان آینده ایران میگیرد!