| کد مطلب: ۴۹۲۷۹

جنگ به روایت زنان

میل مهارناپذیر به بدوی‌ترین شکلِ تاریخی خشونت یعنی «جنگ»، یکی از انحرافاتی است که اغلب در نظام‌های مردسالار، جوامع را به خشونت‌پروری کشانده است.

جنگ به روایت زنان

مینا رادمنش/پژوهشگر اجتماعی

میل مهارناپذیر به بدوی‌ترین شکلِ تاریخی خشونت یعنی «جنگ»، یکی از انحرافاتی است که اغلب در نظام‌های مردسالار، جوامع را به خشونت‌پروری کشانده است. ویرجینیا وولف و سوزان سانتاگ ازجمله اندیشمندانی‌اند که مسئله جنگ را از زاویه‌ای زنانه به چالش کشیده‌اند. زن در نقش نمادین مادر، به ویرانی‌ای که جنگ تحمیل می‌کند، همچون ویرانی سقف خانه‌اش نگاه می‌کند، جامعه کودک خیالباف اوست، کودکی‌که در اشتیاق دیدن رویا، بی‌آنکه بداند گوش به لالایی مرگ سپرده است.  ژوئن ۱۹۳۸، وولف کتابی در باب ریشه‌های جنگ منتشر کرد.

کتاب پاسخی بسیار دیرهنگام به نامه‌ای از یک وکیل برجسته نوشته شده که از وولف پرسیده بود: «به‌نظر شما چگونه می‌توانیم از جنگ جلوگیری کنیم؟» وولف با اشاره‌ای تند به این نکته شروع می‌کند که گفت‌وگوی صادقانه بین آنها ممکن است امکان‌پذیر نباشد، زیرا شکافی عظیم آنها را از هم جدا می‌کند؛ وکیل مرد است و او زن؛ و مردان جنگ می‌کنند. بیشتر مردان جنگ را دوست دارند، زیرا برای آنها «نوعی شکوه، نوعی ضرورت و نوعی میل» وجود دارد که زنان آن را احساس نمی‌کنند. به‌همین‌خاطر از منظر سانتاگ و وولف، نگرش زنانه به جنگ می‌تواند نسبت واقعی و عمیق‌تری با جنگ برقرار کند. 

 چرا روایت زنانه؟

جنگ 12روزه در ایران، وضعیتی خاکستری بود که نفس‌های سرد انکار در آتش زیرین آن دمیدند. دوره‌ای که معمولی‌بودن، باید به هر طریق اثبات می‌شد تا به این وسیله، تبرئه آدمی از اتهامات ریز و درشت ممکن شود. اما چرا «جنگ 12روزه» با صمیمیتی غیرمنتظره پذیرفته شد؟ سانتاگ می‌گوید، از وقتی نبردها و قتل‌عام‌ها همزمان با وقوع فیلمبرداری شدند، جنگ جزو جریان بی‌وقفه سرگرمی‌های خانگی شد. درک جنگ در میان افرادی که جنگ را تجربه نکرده‌اند، عمدتاً محصول تاثیر این تصاویر است.

به‌عبارتی، جنگ به‌نوعی سرگرمی، جریانی از پیش تعیین‌شده که قادر نیست ادراک و عواطف انسانی را درگیر کند، فروکاسته شده.  شخصیت انسان در جهان معاصر، پیوسته در خطر ترور با گلوله‌های مشقیِ «درام» است و در ایران بدیهیات زندگی به‌قدری کیفیت دراماتیک به خود گرفته که انسان‌ها مقابل مسائلی نظیر جنگ، ناخودآگاه بی‌تفاوت و توانایی همدلی‌شان محدود می‌شود؛ و پروپاگاندای پشت ایده جنگ، همواره در پی این است که همدلی انسانی را دستکاری کند. بااین‌حال نمی‌توان مردم را به‌خاطر این وضع قضاوت اخلاقی کرد زیرا قضاوت اخلاقی درباره افراد، سرکوب واقعیت جمعی سیاسی ‌است که بر آنها تحمیل شده است. 

 میان تاریکی و کودک

مادری فرزندش را که ترس از تاریکی دارد، در آغوش گرفته است. آغوش او دیو تاریکی را طوری برای فرزند تلطیف می‌کند که حس امنیت به تخیل کودک بازگردد.  روایت زنانه از جنگ، به‌مثابه میانجی‌گری بین تاریکی و کودک به‌مثابه تخیل است. روایت زنانه، به‌دلیل امکان همذات‌پنداری با زندگی‌های در حاشیه، بازتابی اثرگذار از فجایعی همچون جنگ است. 

 از زبان مادر

وقتی مردان در جنگ شکست می‌خورند، جسم آنها دفن یا سوزانده می‌‌شود اما این درباره زنان صدق نمی‌کند. جسم زنان به‌عنوان برده، دزدیده یا فروخته می‌شود. آنها از شهر، خانه و خانواده خود جدا می‌شوند، با آنها به زبانی صحبت می‌‌شود که معنی‌اش را نمی‌فهمند، با نامی صدا می‌شوند که نام آنها نیست و مادر نوزادانی می‌شوند که هیچ نسبتی با پدران‌شان ندارند.  قدرت‌ها می‌دانند که برای انحطاط یک ملت، ابتدا باید نقش‌های نمادینی که آفرینشگری را به‌رخ می‌کشند، نابود شوند. مادر، نماد خلاقیت است و آفرینش و ایستادگی. بنابراین از دید قدرت‌ها، زن و هرچه مربوط به مادرانگی است، باید نابود شود.

روایت زنانه، چونان مادری در جست‌وجوی کودک گمشده خویش، او را بازمی‌یابد، در آغوش می‌کشد و برایش مویه‌ای غریبانه سَر می‌دهد. این بخشیدنِ امکان سوگواری بر جان‌هایی است که به حاشیه‌ رانده‌شدند؛ امکانی‌که باتلر بازتعریف آن را بازتعریف ارزش حیات انسانی می‌داند.  در غیبت روایت زنانه از جنگ، تصاویر می‌توانند احساسات را برانگیزند، اما نهایتاً بدون روایت مناسب، تنها به ابژه‌ای برای مصرف تبدیل می‌شوند.

در مقابل، روایت زنانه می‌تواند اثر جنگ را از شوک و بی‌تفاوتی به تأمل سوق دهد؛ بنابراین ضروری است که روایت‌های زنانه را از حاشیه بیرون بیاوریم تا از دریچه چشم ایشان جنگ را نه آن‌گونه‌ که مصلحت است به‌نظر آید، بلکه آن‌گونه که واقعاً هست ـ یعنی در قامت فاجعه‌ای انسانی ـ درک و مشاهده کنیم. 

به کانال تلگرام هم میهن بپیوندید

دیدگاه

ویژه جامعه
پربازدیدترین
آخرین اخبار