| کد مطلب: ۴۱۴۷۵

دست و پاهای قطع‌‏شده در باغچـه‌های اهـالی/روایت ساکنان محله فردوسی آستانه اشرفیه که اسرائیل شب آخر جنگ به آن حمله کرد و ۱۶ نفر را شهید کرد که هنوز ۴ نفر از آنها پیدا نشده‌‏اند

گوشی همراه امیر اگر نیمه‌شب سوم تیرماه شارژ داشت، او حالا مرده بود. مثل ۱۶ همسایه دیگرشان که ساعت ۱:۱۴ نیمه‌شب، سه موشک اسرائیل، جان‌شان را گرفت.

دست و پاهای قطع‌‏شده در باغچـه‌های اهـالی/روایت ساکنان محله فردوسی آستانه اشرفیه که اسرائیل شب آخر جنگ 
به آن حمله کرد و 16 نفر را شهید کرد که هنوز 4 نفر از آنها پیدا نشده‌‏اند

الناز محمدی و سارا سبزی گروه جامعه

گوشی همراه امیر اگر نیمه‌شب سوم تیرماه شارژ داشت، او حالا مرده بود. مثل 16 همسایه دیگرشان که ساعت 1:14 نیمه‌شب، سه موشک اسرائیل، جان‌شان را گرفت. «آستانه» در همه 12 روز گذشته که حرف جنگ همه‌جا را برداشته بود، هنوز روی خوش داشت. مردم صدای چندانی هم از اطراف نشنیده بودند. خبرها اما از میان جنگل‌ها، رودها و دریا گذشته و به آنها رسیده بود. نیمه‌شب سه‌شنبه اما برای آنها که کمتر صدای بمب و موشک شنیده بودند، یک تجربه تازه داشت.

نفیر بمب، گلوی شب را شکافت و به قلب کوچه «تعاون» خورد. مردم آستانه اشرفیه، کوچه «فتح‌المبین» را به نام قبلی‌اش هم صدا می‌زنند. آن شب، آن صدای مهیب کوچه‌به‌کوچه جلو رفت و مردم را، آنها را که در پرالتهاب‌ترین شب‌های ایران، خواب به چشم‌شان آمده بود، بیدار کرد. بیدارها اما از فاصله‌ای نزدیک، نور و صدا و لرزش را دیده بودند. جنگ بالاخره رسیده بود به آستانه.

ساکنان خیابان فردوسی آستانه اشرفیه، بامداد سوم تیرماه با صدای انفجار از خانه‌هایشان بیرون آمدند و زبانه‌های آتش آنها را به سمت کوچه‌ تعاون در این خیابان کشاند. شهر کوچک آنها شوکه شده بود: دو خانه مسکونی، خانه دو همسایه قدیمی دیگر وجود نداشت و از آنها فقط دو گودال بزرگ و عمیق و کوهی از آوار و آتش باقی مانده بود. آن‌ها 16 نفر از همسایه‌هایشان را در آخرین حملات اسرائیل به ایران، قبل از آتش‌بس رسمی از دست داده بودند؛ همان شبی که چند شهر ایران از شدت صدای انفجارها و پدافندها بی‌خواب شده بود. حالا از این 16 نفر، 12 نفر شناسایی شده و چهار نفر هنوز مفقود و ناشناس مانده‌اند. 

5565756 copy

نیمه‌شب سوم تیرماه، خانه‌ای که محمدرضا صدیقی‌صابر، دانشمند هسته‌ای و اعضای خانواده‌اش در آن اقامت داشتند، در آستانه ‌اشرفیه موشک‌باران شد و همه 12 نفری که در خانه پدری صدیقی‌صابر بودند، شهید شدند. تعدادی از اعضای این خانواده همان لحظه جان‌شان را از دست دادند و قطعاتی از پیکرهایشان کم‌کم از زیر آوار بیرون کشیده شد. آنجا خانه پدر همسر محمدرضا صدیقی‌صابر بود؛ هفته پیش از حمله، خانه خودش در تهران با حمله موشک‌های اسرائیل تخریب شد و فرزند 17 ساله‌اش شهید. 

شدت اصابت موشک، تکه‌هایی از پیکر کشته‌شده‌ها را به سمت خانه‌های دیگر پرت کرده بود و اهالی آنها را میان باغچه خانه‌هایشان پیدا کرده بودند. در این حمله خودروهای زیادی تخریب شدند؛ چون موج سنگین انفجار، درِ خانه‌ها را باز کرده و به خودروهای پارک‌شده در پارکینگ‌ها به‌شدت آسیب زد. اهالی خیابان فردوسی می‌گویند در این حمله یک زن و مرد سالمند و یک مرد جوان هم کشته شدند؛ در ساعاتی که هرگز تصور نمی‌کردند جنگ به شهر آنها هم برسد. 

یکی از اقوام پدری شهید صدیقی‌صابر حالا به «هم‌میهن» می‌گوید که از 12 شهید خانواده، بعضی پیدا شده و به خاک سپرده شده‌اند و تعدادی هم هنوز نتیجه آزمایش DNA شان مشخص نشده تا متوجه شوند قطعات بدن‌شان متعلق به این خانواده است یا همسایه‌ها. 

روایت دست‌ و پاها در باغچه‌ها

در جریان جنگ 12 روزه، ساکنان آستانه اشرفیه نه صدای پهپاد و پدافند شنیدند، نه صدای انفجار و حمله به شهرشان رسید. آنها هرگز تصور نمی‌کردند که یک کوچه فرعی در خیابان فردوسی، مورد حمله قرار بگیرد. اواخر شب حمله، معاون سیاسی، امنیتی، اجتماعی استانداری گیلان اعلام کرد که تعداد شهدای حمله اسرائیل به این منطقه مسکونی در آستانه ‌اشرفیه، به ۱۶ نفر رسید و همان شب هم پیکر همه جانباختگان از زیر آوار بیرون کشیده شد.

یکی از کشته‌شدگان این حمله، مریم صابر، مسئول واحد تغذیه بیمارستان رسول اکرم تهران، یکی میلان صابر، اسکیت‌باز شش‌ساله استان گیلان و دیگری فاطمه صدیقی‌صابر، دانشجوی ترم دوم پزشکی دانشگاه علوم پزشکی اصفهان بود که تا امروز نام‌شان بیشتر از شهدای دیگر این انفجار شنیده شده است. 

شدت انفجار ناشی از اصابت موشک آنقدر شدید بود که اهالی روستاها و شهرهای اطراف هم آن را شنیده بودند. حمید، یکی از ساکنان تهران است که آن روزها به روستایی اطراف آستانه‌ اشرفیه پناه برده بود. او می‌گوید لحظاتی قبل از حمله، هواپیما یا پهپادی از بالای سر ویلایشان رد شد و آنقدر نزدیک بود که آب استخر مواج شد و چنددقیقه بعد صدای انفجار به گوش آنها هم رسید. 

افسانه، روانشناس و ساکن آستانه اشرفیه است و در خانه‌ای نزدیک به محل اصابت موشک زندگی می‌کند. بامداد سوم تیرماه، موج انفجار شدید به خانه او هم رسید و آنقدر شدید بود که برای چندلحظه تصور کرد خانه خودش منفجر شده است. ساعت حدود یک و 30 دقیقه بامداد بود که او صدای آن انفجار شدید را شنید؛ زمانی که خودش را برای خوابیدن آماده می‌کرد. اهالی آستانه اشرفیه تا پیش از این حمله، با صدای پدافند، پهپاد و انفجار آشنا نبودند و خودشان را برای صداهای ناگهانی و نیمه‌شب آماده نکرده بودند. 

«ساعت حدود یک و 15دقیقه نیمه‌شب بود و در حال خوابیدن بودم که صدای انفجار آمد. تا قبل از آن، صدای هواپیما نمی‌آمد اما همون لحظات، صدای موشک‌هایی رو که از بالای سر خونه رد می‌شدن، شنیدیم و بعد اون انفجار رخ داد. صداش اونقدر نزدیک بود که احساس کردم خونه خودمون منفجر شده. چون به‌شدت تکون خورد ولی آسیبی ندید و شیشه‌ها و پنجره‌ها نشکست. بعد متوجه شدیم ابتدای خیابان فردوسی آسیب دیده.» 

افسانه ترجیح داد آن شب در خانه بماند و مانع امدادرسانی نشود. صبح سه‌شنبه، ساعاتی بعد از آن انفجار شدید از خانه بیرون آمد و با حجم آوار و تخریب دو خانه ویلایی روبه‌رو شد. در این حادثه، خانه دو خاله او هم خراب شد اما خودشان سالم ماندند. او تعریف می‌کند که از آن دو خانه، فقط یک گودال بزرگ و عمیق باقی مانده که پر از آب شده است. شدت انفجار باعث شده بود که تا شعاع 20 متری از محل حمله، پنجره خانه‌ها شکسته شود. 

«یکی از دوستام توی خونه خوابیده بود که شدت انفجار باعث شد درِ خونه‌ش از جا کنده بشه و به سرش برخورد کنه. همون‌موقع هم پاش سوخت و تاول زد. وقتی از خونه بیرون آمد، متوجه شد که زن همسایه‌ و سه فرزندش، زیر آوار موند‌ن و فریاد می‌زنن ما زنده‌ایم، مارو بیارین بیرون. اونقدر فریاد می‌زنن که مردم بهشون کمک می‌کنن و از زیر آوار میارنشون بیرون. فقط فرزند کوچک اون خونه، دستش شکست.»

شهر آستانه ‌اشرفیه بعد از این حمله، تعطیل نشد و آنطور که اهالی آن تعریف می‌کنند، زندگی در آن به حالت عادی برگشته است. ساکنان این شهر کوچک همدیگر را به خوبی می‌شناسند و حالا اهالی خانه‌های آسیب‌دیده، در خانه‌های یکدیگر پناه گرفته‌اند. بعد از اصابت موشک، سقف تعدادی از خانه‌ها کنده شد، کف کوچه‌ها از خرده‌شیشه پُر شد و باقی‌مانده شیشه‌های شکسته روی چارچوب پنجره‌ها در آستانه فروریختن بود، اما مدت کوتاهی بعد، محله پاکسازی شد. حالا لودرها در حال پوشاندن روی آن گودال بزرگ‌اند. افسانه شنیده است که دو روز پیش، یک خانواده را از زیر آوار زنده بیرون کشیده‌اند. یک مادربزرگ، دختر و دو فرزندش.

«انفجار طوری بود که یکی از همسایه‌ها به هلال‌احمر زنگ زد و گفت که در باغچه خانه‌اش یک دست قطع‌شده افتاده. جنازه‌ها پرتاب شده‌‌بودن و فکر نمی‌کنم جسد سالمی از زیر آوار بیرون کشیده شده باشه. از بعضی از اونا فقط دست و پا و تکه‌هایی از بدن باقی مانده بود. چیزی که برای مردم خیلی تعجب‌آور بود، این بود که چطور این اتفاق توی شهر به این کوچکی رخ داده؟ اینجا خیلی امن بود، توی رشت صدای پدافند و پهپاد شنیده می‌شد اما توی آستانه اشرفیه خبری نبود و به همین دلیل باور نمی‌کردند که توی یک خیابان مسکونی همچین اتفاقی بیفته.» او می‌گوید غیر از خانواده صدیقی‌صابر و زن و مرد سالمند همسایه‌، یک مرد جوان در این انفجار جان‌شان را از دست دادند. افسانه شنیده است که آن مرد جوان در حال پارک کردن ماشین‌اش بود که ترکشی از انفجار به گلوی او رسید و کشته شد.

آستانه‌ اشرفیه در دو هفته گذشته مثل شهرهای شمالی دیگر، پر از مسافر نشده بود و وضعیت شهر بعد از انفجار، تغییر چندانی نداشته است. اسماعیل، یکی دیگر از ساکنان این محله، تعریف می‌کند که آن شب اهالی خانواده صدیقی‌صابر برای مراسم ختم پسر 17 ساله محمدرضا صدیقی‌صابر، دور هم جمع شده بودند. اسماعیل هم آن زن و مرد سالمند کشته‌شده را به خوبی می‌شناسد.

می‌گوید بچه‌محلمان بودند، اهل سیاه‌کوچه نیاکو (روستایی در آستانه اشرفیه) بودند. او نام این زن و مرد را هم می‌داند؛ شهربانو خرم‌زاد و احمد لطیفی‌راد که چهار فرزندشان همان شب میهمان خانه آنها بودند و نیم‌ساعت قبل از انفجار، برای آخرین‌بار با پدرومادرشان خداحافظی کردند. خانه اسماعیل حدود 500 متر با محل انفجار فاصله دارد. او همان شب وقتی به محل انفجار رسید، زنی را دیده بود که فریاد می‌زد. او می‌گوید، تا ساعت‌ها بعد از آن حمله، پیکر اعضای خانواده صدیقی‌صابر بیرون نیامد.

«اون دو تا خونه کامل تخریب شد. شدت انفجار اونقدر زیاد بود که شیشه‌های خونه ما رو با 500 متر فاصله، تکون می‌داد. نیروهای هلال‌احمر کمتر از 20 دقیقه بعد به این کوچه فرعی توی خیابون فردوسی رسیدن و بعد آتش‌نشانی لاهیجان و نیروهای امدادی دیگه هم به منطقه رسیدن. شنید‌م که هنوز چهار نفر دیگه پیدا نشد‌ن.»

امیر و خانواده‌اش در خانه‌ای مخروبه

امیر کلهر، 18 ساله همراه با برادرش محمدرضا، 22 ساله و پدر و مادرش، آن شب در سکوت خانه بودند. هرکس در اتاقی و در حال آماده‌شدن برای خواب. خانه آنها دو ساختمان با خانه دانشمند شهید فاصله داشت. دیوار ساختمان کناری خانه آنها کاملاً ریخت و حالا از محل حادثه کاملاً داخل این خانه، تخت و اتاق‌خواب‌هایش دیده می‌شود. دیوار خانه خانواده کلهر هم ریخته و فقط یه حلب آویزان از آن باقی مانده. سقف خانه آنها هم کلاً جدا شده و «خیلی شانس آورده‌اند که حالا زنده‌اند.» 

«اون شب مامان و بابام خواب بودن، من نیمه‌خواب بودم و داداشم داخل هال نشسته بود. صدای موشک اول که اومد، داداشم دوید سمت اتاق مامانم اینا و از تخت آوردشون بیرون. منم توی شوک بودم و اصلاً نمی‌تونستم صحبت کنم. یه‌جا جمع شدیم. از پنجره آتش و نور دو تا موشک بعدی رو دیدیم. سه تا موشک بود کلاً. مردم میگن یکی از موشک‌ها، مواد منفجره‌اش بیشتر بوده و دوتای دیگه رو گوشه‌های خونه زدن که مطمئن بشن هدف‌شون خورده. خونه ما سه طبقه‌اس. ساختمون کناری‌مون دو طبقه بود، به همین خاطر، موج انفجار را برای ساختمون ما تا دو طبقه گرفت، خونه ما طبقه سوم بود که بیشتر آسیب دید. کلاً دیوار ما ریخت ولی طبقه اول و دوم کمی دیوار ریخت و شیشه‌ها شکست.

اون شب صدای انفجار تا رشت هم رفته بود. لحظه انفجار ساعت 1:14 دقیقه بود. خیلی شانس آوردم من. اگه شارژ گوشیم کامل بود، احتمال داشت بمیرم. روی تختم خوابیده بودم، برای رسیدن به پریز برق باید روی تخت برعکس می‌خوابیدم. برای همین تا گوشیم شارژ بشه، اون‌وری خوابیده بودم و موشک اول که خورد، سقف کلاً ریخت روی بالشم. یعنی اگه سرم روی بالشم بود، مرده بودم. داداشم، مامانم اینارو از اتاق کشید بیرون، دو تا موشک بعدی باعث شد سقف اتاق مامانم اینا هم بیاد پایین. صدا و لرزش خیلی وحشتناکی داشت. بعد از اینکه موشک خورد، برق کل شهر رفت. کوچه ما روبه‌روی اداره محیط‌زیست و پشت اداره ارشاده. اسم کوچه‌مون فتح‌المبین (تعاون) است. جزو محله‌های قدیمیه.» 

امیر جزئیات آن شب را به خوبی به یاد دارد؛ «پدر و مادرم هول کرده بودند ولی داداشم چون بیدار بود، کمتر هول شده بود و خیلی خوب تونست آرامشو به ما برگردونه. طبقه پایین‌مون پدربزرگ و مادربزرگم بودن، بعد اینکه انفجار تموم شد، رفتیم سمت طبقه اونا، مادربزرگم بیدار بود اما پدربزرگم روی تخت خواب بود، شیشه خرد شده و سر و صورتشو زخمی کرده بود. طبقه اول هم دو خواهر مسن زندگی می‌کردن؛ 60 و 65 ساله که وقتی اومدیم در خونه‌شونو بزنیم، جواب نمی‌دادن، چنددقیقه پشت در منتظر موندیم، بعد از تأخیر حدود پنچ، شش دقیقه‌ای، یکی از خواهرا با صورت زخمی و دست بریده شده، درو باز کرد.

منو با همون دست کشید داخل، گفت خواهرم داخل اتاق مونده، شیشه توی رختخوابش پودر شده، نمی‌تونه بلند بشه، اگه میتونی برو کمکش بکن. من رفتم داخل اتاق، دیدم کلاً رختخوابش پر از شیشه‌س و اصلاً نمی‌تونست تکون بخوره. دستش هم با شیشه بریده شده بود. پتویی که کنار رختخوابش بود رو تکون دادم، پهن کردم تا از روی اون بتونه قدم بزنه، آروم بیاد بیرون، دستشو گرفتم و اومدیم بیرون. آوردمش تا پارکینگ، گفت من روسری ندارم نمی‌تونم بیام بیرون. دوباره اومدم بالا براش روسری آوردم. الان خونه نداریم.

کارشناسا که اومدن گفتن قابل تخریب نیست اما خب طوری نیست که بشه الان توش زندگی کنیم. الان از طرف بانک که محل کار بابام بود، توی لاهیجان بهمون خونه دادن. بعد انفجار کلاً به خونه نرفتیم. کارشناسا هم جواب خاصی ندادن. بابام رفت اداره مربوطه معطل شد. منتظر کارشناسا موند بعدش با ماشین رفتن دم خونه، حتی بالا نیومدن، پایین نشستن و گفتن، بگین ما بنویسیم و منتقل کنیم. هنوز کسی خبر قطعی به ما نداده.» 

خانواده کلهر نزدیک 10 سال بود که در این خانه زندگی می‌کردند. امیر این روزها شنیده است که قرار است خانه کناری کاملاً تخریب شود اما صاحبخانه دیروز گفته،کارشناسان دولت گفته‌اند یک‌هفته‌ای آن را بازسازی خواهند کرد؛ خانه دیوار به دیوار خانه شهید صدیقی‌صابر که یک بتن به اندازه یک ماشین لباسشویی از سقف‌اش کنده شده و افتاده وسط هال، طوری که نزدیک بوده سقف طبقه پایین را هم خراب کند و برود پایین.  

«این انفجار 16 نفر کشته داشت که چهار نفرشون مفقودن و فعلاً خبری ازشون نیست. 12 نفر از خانواده شهید هسته‌ای بودن و مابقی از خونه‌های اطراف. کلاً اونجا سه تا ویلا بود که ازشون هیچی دیگه باقی نیست. ما که اون‌شب داشتیم از خونه بیرون می‌رفتیم، توی محل حادثه دیدیم که دارن دست و پا جمع می‌کنن. فکر می‌کنم چندنفر رو خاکسپاری کردن و چندنفر دیگه، روز خاکسپاری‌شون فرق می‌کرد. شناسایی بعضی از اونا هم نیاز به آزمایش دی‌ان‌ای داشت. همسایه بغلی‌مون، یکی‌شون از هم‌باشگاهی‌هام بود. می‌گفت اون شب بعد مدت طولانی پسرم لج آورد که امشب همه با هم بخوابیم.

برای همین همه توی هال با هم خوابیده بودن. اتاقای خوابشون کلاً رفت و از محل انفجار کاملاً دید داره. خانم طبقه بالایی‌شون هم میگه من و همسرم روی تخت بودیم و کامل موشک‌هارو می‌دیدیم. دیدیم دیوار اتاقمون داره میره، ولی کاری نمیشد کرد. بیشتر کشته‌ها و مجروحا از سمت راست بودن. وقتی اومدیم پایین، دیدیم سر و صروت همه خونیه و هرکی یه‌طرف داره جیغ و داد میکنه.

به‌محض اینکه رسیدیم پایین، صدای آژیر آتش‌نشانی میومد ولی انقدر شلوغ بود که نمی‌تونستن بیان داخل کوچه. بعد یه‌نفر داد زد که دارن ریزپرنده میفرستن. جمعیت حدود 700-600 نفر همه زیر دست و پای هم داشتن می‌دویدن، خیلی صحنه عجیبی بود برای اینکه بتونن جمعیت‌رو متفرق کنن تا آتش‌نشانی بیاد. چهار نفر مفقود شدن چون موشک خیلی نزدیک بهشون خورده و تست دی‌ان‌ای شون زمانبر بوده. الان جست‌وجو تموم شده.» 

دو روز بعد از حمله اسرائیل به خانه پدری شهید صدیقی‌صابر، رسانه‌های محلی عکسی خانوادگی را از آنها منتشر کردند که روی چندنفرشان یک قلب قرمز قرار گرفته بود. قرمز به رنگ خون؛ به نشانه نبودن. امیر حالا می‌گوید، شنیده است که آن شب اقوام نزدیک دانشمند، به آن خانه رفته بودند تا برای شهیدشدن پسر 17 ساله‌اش به او تسلیت بگویند. تسلیتی که برای آن خانواده ادامه‌دار شد. 

بعد از این حمله، بنیاد مسکن وضعیت خانه‌هایی آسیب‌دیده را بررسی کرد و حالا بعضی از اهالی تعمیرات خانه‌هایشان را شروع کرده‌اند و رفت‌وآمد در خیابان فردوسی و آن کوچه فرعی و نزدیک دو گودال عمیق برجای مانده، هنوز برقرار است.

به کانال تلگرام هم میهن بپیوندید

دیدگاه

ویژه جامعه
پربازدیدترین
آخرین اخبار