در جستوجوی زندگـی عادی/گفتارهایی از چند جامعهشناس درباره بیم و امیدهای جامعه ایران
زندگی عادی یک بدیل پرطرفدار در جنبش ۱۴۰۱ بود. جامعه به این دلیل که در گذشته فرصت اندیشیدن به بدیل را نداشته، حس و تخیلات خامی را مطرح میکند که در جامعه ایران یکدست نیست. تخیلاتی که در کردستان درباره نظم بدیل وجود دارد، شباهتی به آنچه در بلوچستان که به اعتراضات پیوسته بود، ندارد و ممکن است شباهتی با مناطق مرکزنشین هم نداشته باشد

جامعه ایران، التهاب و تنشی فراگیر را تجربه میکند و همین موضوع دستمایه نشستی به نام «بیم و امیدهای جامعه ایران» شد. «بسیاری از روندهای نابرابرسازی که در جامعه وجود دارد مانند طرد از فضاهای شهری، تودهگیر شدن تحصیلات و بیثباتسازی کار، همگی روندهای طردکنندهای هستند که نتیجه آنها انزوای شهروندان است.»
این جمله را مارال لطیفی، جامعهشناس میگوید. او معتقد است جامعهشناسی تنها با توضیح مسائل ملموس جامعه میتواند قدرت پیشبینی و پرچمداری تغییر را در دست بگیرد. هادی آقاجانزاده، پژوهشگر و جامعهشناس موضوع ترومای تاریخی و بازسازی هویت ملی را در این نشست بررسی کرد و از اشکال مختلف مواجهه عاملان با تروما گفت: «نحوه به نمایش گذاشتن روایت تاریخی است که نشان میدهد تا چه حد وجوه دردناک گذشته خاموش میشود یا به آنها اجازه نفسکشیدن در راویت تاریخی تروما را میدهند. واقعیتهای تروماتیک را باید با صراحت و در عریانی کامل بیان کنیم.
زبان باید گویا، صریح و صادق باشد.» اعظم خاتم، پژوهشگر و استاد دانشگاه یورک کانادا هم درباره گفتمانی که حول مفهوم زندگی عادی در ایران شکل گرفته، صحبت کرد: «جامعه به این دلیل که در گذشته فرصت اندیشیدن به بدیل را نداشته، حس و تخیلات خامی را مطرح میکند که در جامعه ایران یکدست نیست. نکته مهم این است که نقطه آغاز در ماجراهای ۱۴۰۱ بهدرستی گذاشته شده و ما با این پرسش روبهرو شدیم که چه جامعهای میخواهیم.» آرمان ذاکری، جامعهشناس هم بر نقد شاخهای از جریان علوم اجتماعی در ایران تمرکز کرد که بهصورت مشخص به بحرانهای جامعه میپردازند اما بررسی تغییرات اجتماعی مثبت در چارچوب نظری آنها جایگاهی ندارد.
در جستوجوی زندگی نرمال
در این نشست، اعظم خاتم، پژوهشگر و استاد دانشگاه یورک کانادا درباره گفتمانی که حول مفهوم زندگی عادی در ایران شکل گرفته، صحبت کرد. به گفته او، مداخلات ایدئولوژیک که از سوی حاکمیت در جامعه اعمال میشود و خصومت با قدرتهای جهانی، بهعنوان وضعیت غیرعادی مطرح شدند: «یکی از خواستههای تکرارشونده جنبش ۱۴۰۱ «زندگی نرمال» بود.
دموکراسیخواهان، جریانهای نرمالیست و جریانهای گذشتهگرا، منابع ارجاع متفاوت داشتند و در تعریف مسئله هم متفاوت بودند.» او نرمالیستها را جریانی دانست که تاکید داشتند مجموعهای از تحقیر، تبعیض، مداخله در امور فردی و حوزه عمومی در ایران وجود دارد که در دنیا و حتی در کشورهای اسلامی هم عادی نیست: «نمونههای آن هم کنترل حجاب، روابط دو جنس مخالف، موسیقی و انواع و اقسام نمودهایی است که سبکهای زندگی متفاوت و خردهفرهنگها را نشان میدهد.» آنها معتقدند، مسافرت ایرانیان به کشورهای دیگر بهویژه ترکیه که یک کشور اسلامی است، این باور را تقویت کرد که ما یک وضعیت غیرعادی و یک حکومت استثنایی داریم و این استثنا بودن و غیرعادی بودن اگر برطرف و عادی شود، مشکلات ما حل میشود.
او با اشاره به مذاکرات اخیر میان ایران و آمریکا گفت: «ما با یک چرخش در سیاست خارجی ایران بهدلیل ناکامیهای اقتصادی و پروژه اصلاحات روبهروییم. جامعه با سیاستهای بازارگرای رهاشده اداره میشد و حجم اقتدارگرایی و ناکامی در سیاستهای خارجی قبلی، زمینه این چرخش را فراهم کرده است.» خاتم صحبتهایش را نتیجه بازخوانی مجموعه مقالات مرتبط با ماجرای ۱۴۰۱ در آکادمی ایرانشناسی دانست که نشاندهنده نقش زنان در جنبش تحولخواهی است. به گفته او حداقل چهار کتاب و ۴۰ مقاله تا ژانویه ۲۰۲۵ در این زمینه وجود دارد که بسیار خوانده شدند و ارجاع داشتند و حداقل هشت مقاله اثرگذار در خود ایران نوشته شده و در سایتهای خارج کشور منعکس شدند.
او درباره پاسخی که این منابع به چرایی و چگونگی رخدادن جریانات ۱۴۰۱ دادند، گفت: «برخی از پژوهشگران حوزه اجتماعی بیش از مسئله تبعیض زنان و انباشت تحقیر و تبعیض در طول چهار دهه به تلاقی بحرانها در ایران اشاره کردند. تلاقیای که یک سمت آن، کنترل جنسیت و بازتولید اجتماعی و سمت دیگر آن، تضاد مرکز و حاشیه و سویه دیگر آن، شکست پروژه دموکراسی یا ناکامیهای پروژه دموکراسی و اصلاحطلبی است و سویه دیگر، بحران نئولیبرالیسم اقتدارگرا در ایران است که در طول دهه ۹۰ شاهد دو اعتراض گسترده پیش از ۱۴۰۱ بوده است.
آنها جامعه متحدی را ترسیم کردند که عوامل اثربخش آن بیش از کنترل جنسیت است.» به گفته او، در این تحلیلها اشاراتی به تحول ساختار حکومت هم شده و گفته شده، از میان رفتن میانجی و ناکامی پروژه اصلاحات در تحول رابطه نسل جوان و دولت بسیار موثر بوده است: «آنها جوانان دهههای ۷۰ و ۹۰ را با یکدیگر مقایسه میکنند و میگویند، رابطه نوجوانان دهه ۹۰ با دولت بازتعریف میشود و تغییر میکند. حوزههای خودمختاری در جامعه خلق شده که ناشی از کاهش اقتدار و مشروعیت است که باعث ایجاد یک نظم بدیل شده است. جامعهای که خودمختارتر از گذشته است.»
او به نوعی از همبستگی میان جوانان اشاره کرد و در توضیح بیشتر آن گفت: «ناکامی دولت در تسهیل شرایط گذار به بزرگسالی و بهرسمیت شناختن انتخابهای جوانان، باعث ایجاد همبستگی در طبقات مختلف بهویژه در شهرستانهای مرکز شده است. تحلیل این همبستگی همچنان باقی است و گستردگی این جنبش نیز محل اختلاف است.»
خاتم معتقد است، زندگی عادی یک بدیل پرطرفدار در جریانات ۱۴۰۱ بود: «جامعه به این دلیل که در گذشته فرصت اندیشیدن به بدیل را نداشته، حس و تخیلات خامی را مطرح میکند که در جامعه ایران یکدست نیست. تخیلاتی که در کردستان درباره نظم بدیل وجود دارد، شباهتی به آنچه در بلوچستان که به اعتراضات پیوسته بود، ندارد و ممکن است شباهتی با مناطق مرکزنشین هم نداشته باشد. نکته مهم این است که نقطه آغاز در جنبش به درستی گذاشته شده و ما با این پرسش روبهرو شدیم که چه جامعهای میخواهیم.»
او در ادامه به آمارهای طلاق و دیگر آسیبهای اجتماعی که رو به افزایش است، اشاره کرد و گفت: «وقتی جامعه شروع به تغییر و تحول میکند، در وهله نخست تضادهایش شروع به رشدکردن میکند. پژوهشی در حوزه خشونت علیه زنان در اواخر دهه ۷۰ توسط مرکز امور مشارکت زنان انجام شد که نشان میداد، استانهایی که در آنها سطح تحصیلات زنان و موقعیت اجتماعی و سیاسی آنها بالاتر است، خشونت علیه زنان بیشتر است. در آذربایجان، حجم خشونت خیلی پایینتر از تهران و شهرهای بندری است که در معرض مهاجرت گروههای مختلف بودند.
چون اعتراض است که خشونت را ایجاد میکند.» به گفته او زمانی که زنان در قالب هنجارهای پذیرفتهشده، زندگی خودشان را تعریف میکنند، زمینه خشونت کمتر میشود: «جامعهای که شاهد خشونت کمتر زنان است برای جوامعی مانند ما که در حال گذشتن از مسیر تحولات هستند، لزوماً نشاندهنده دموکراسی بیشتر نیست. معنای آن این نیست که همه خشونتها را به پویایی جامعه، تحولات آن و اعتراضاتی که از طرح خواستهها و خودمختار شدن گروههای متفاوت است، ربط دهیم اما طبیعی است که پس از پیروزی، تراکتور شادی گسترده و بزرگی را مشاهده کنید، چون این موضوع که جای من کجاست، از بعد از جنبش روی میز قرار گرفته است.» او تنها راه پاسخ قطعی به این سوال را که خواست مردم چیست، کارهای میدانی، کیفی و پیمایشی دانست: «مطالبات تازهای در بخشهایی از جامعه مطرح شده که مردان در آن بخشها آماده پذیرش نیستند اما دست آکادمی ایرانشناسی از مطالعه کیفی عمیق بر جامعه ایران کوتاه است.»
جامعه شناسی محافظهکار همه واقعیت را نمی بیند
ادامه این نشست آرمان ذاکری، جامعهشناس، بر نقد شاخهای از جریان علوم اجتماعی در ایران تمرکز کرد که بهصورت مشخص به بحرانهای جامعه میپردازند اما بررسی تغییرات اجتماعی مثبت در چارچوب نظری آنها جایگاهی ندارد. او نگاه این جریان را پاتولوژیک میداند و آنها را بخشی از جریان جامعهشناسی محافظهکار و با دیدگاه کارکردگرای ساختاری طبقهبندی میکند که تنها بخشی از واقعیتهای جامعه را میبینند و علت آن هم چارچوب نظری است که در پژوهشهای خود دنبال میکنند. در کنار نقد این جریان، ذاکری تاکید کرد با وجود این انتقادات هنوز باید از دانشگاه دفاع کرد؛ چون بخش زیادی از بار مدرنکردن فرهنگی ایران در 100 سال گذشته، از سوی دانشگاه رخ داده است.
از نگاه او در شرایط فعلی حمله به دانشگاه کار جریانهای محافظهکار است که ضدیت اصلی آن با خرد انتقادی است. با وجود انتقاداتی که به دانشگاه وارد است، باید مراقب بود و دانست که بخشی از آنها از پروژههای سیطرههای سیاسی و بخشی دیگر برای پیشبرد سیاستهای دستراستی در دانشگاه است که به آن ضربه زده و از نیروهایی که صلاحیت داشتهاند، تهی کرده و برخی دیگر که هنوز حضور دارند در حاشیه به حیات خود ادامه میدهند و اگر از آموزش دفاع نکنیم، با سیطره واپسگرایی و رفتن به دام ارتجاع روبهرو میشویم. علاوه بر این باید از علوم اجتماعی هم دفاع کرد؛ چون دستکم سه جریان شاخه راست مذهبی، راست سکولار محافظهکار و راست اقتصادی هم در این سالها تلاش میکردند که به علوم اجتماعی حمله کنند.
ذاکری توضیح داد: «ما در علوم اجتماعی ایران جریان قدرتمندی داشتیم و داریم که سالهاست با ادبیات پاتولوژیک درباره جامعه ایران صحبت میکند، دادههای متعددی درباره بحرانهای اجتماعی جامعه ایران ارائه میکند و مدام درباره فاجعه و بحران با ادبیاتهایی مانند افول اجتماع و سرمایه اجتماعی و ایران در لبه تیغ هشدار میدهد و میگوید جامعه ایران در شرایطی بحرانی بهسر میبرد. آنها از فروپاشی اجتماعی و آنومی برای توصیف وضعیت جامعه ایران استفاده و شواهدی هم برای آن ارائه میکنند؛ مثل مجموعه دادههایی که در پیمایش ارزشها و نگرشهای ایرانیان، دادههای مربوط به ازدواج و طلاق یا تعداد پروندههای قضایی، فقر و نابرابری. درنهایت با استفاده از این دادهها این تصویر ایجاد میشود که جامعه ایران از یک وضعیت بهتر به وضعیت بسیار بدتری در حال حرکت است.»
ذاکری اضافه کرد که این دادهها را نمیتوان زیر سوال برد و بخشی از آنها را دقیقترین محققان علوم اجتماعی ایران تهیه کردند که باید آن را جدی گرفت و گفتوگو کرد. نمونه آن، پیمایش ملی مشهور علی اسدی در سال 53 و بعد از آن، پیمایشهای ملی ارزشها و نگرشهای ایرانیان در دهههای 80 و 90 است که دادههای بسیار مهمیاند و وجهی از واقعیت را به ما نشان میدهند: «این دادهها همه واقعیت نیستند و مسئله از اینجا شروع میَشود. من این پرسش را مطرح میکنم که چرا این دستگاههای نظری که بهنوعی جریان اصلی جامعهشناسی ایران را هم تشکیل دادند، از دیدن بخشهای دیگری از واقعیت اجتماعی ناتواناند؟ آیا در طول این سالها هیچ وجه مثبتی در جامعه ایران وجود نداشته است؟ هیچ همبستگی در جامعه ایران ساخته نشده؟ هیچ تحولی که از جنس امید و تغییراتی باشد که بتوانیم در آن ساخته شدن جامعه را ببینیم، وجود نداشته است؟ بخشی از پاسخ به این سوالات نیازمند تحقیقات تجربی است.
به نظر من مانعی برای کنار گذاشتهشدن نگاههای پاتولوژیک و دیدن وجه دیگری از تحولات در جامعه ایران وجود دارد که از خود چارچوب نظری آنها میآید. این چارچوب برای ما امکانهایی را تعیین میکند که بتوانیم به کمک آنها بخشهایی از واقعیت اجتماعی را ببینیم یا نبینیم. در طول این سالها و حتی قبل از انقلاب هم این پارادایم نظری در بخش مهمی از جامعهشناسی وجود داشته است.»
او از مقالهای گفت که علت وجود این چارچوب را در جریان جامعهشناسی ایران توضیح میدهد و میگوید، جامعهشناسی ایران بر مبنای نوعی جامعهشناسی آمریکایی شکل گرفته است که چارچوب نظری دورکیمی دارد. مصداقهای آن در جامعهشناسی آمریکا جامعهشناسانی مانند پارسونز و مرتوناند که آنها را بهعنوان کارکردگرای ساختاری میشناسیم. این کارکردگرایی بعد از انقلاب هم در دانشگاه شهید بهشتی و تهران به حیات خود ادامه میدهد و ویژگی آن این است که تعادلهای وضع موجود باید حفظ شود؛ بنابراین آنچه بهمثابه تغییر اجتماعی در جامعه رخ میدهد، برهمزدن وضع موجود است و معمولاً با نگاه پاتولوژیک و آسیبشناسانه دیده میشود.
ذاکری اضافه کرد : «تصور من این است این که چارچوب نظری پشتوانه بخش زیادی از مطالعات حوزه جامعهشناسی است و ناتوان از دیدن تغییرات اجتماعی است. به بیان دیگر تغییرات اجتماعی را بهمثابه آسیب میفهمد و همواره در معرض این نگاه قرار دارد که چیزهایی را از دست میدهد، بدون آنکه چیزهایی را به دست بیاورد. اگر بخواهیم بخشهای دیگری از واقعیت را ببینیم، وجهی از ماجرا در نقد این پارادایم و رفتن سراغ پارادایمهای نظری دیگر است.» این جامعهشناس از مفهوم آنومی و دیدگاههای دورکیم وام گرفت تا توضیح دهد چرا این خوانش محافظهکارانه نمیتواند تحولات اجتماعی ایران را بهشکلی کامل توضیح دهد.
به گفته او، در یکی از مفاهیم مهم علوم اجتماعی بهنام آنومی، زمانی رخ میدهد که نظم عمومی جامعه و هنجارهای قدیمی سست میشود. دورکیم معتقد بود، در این شرایط جامعه دچار شرایط آنومی است، اما از این بحث او درباره شرایط آنومیک، خوانشی محافظهکارانه صورت گرفته و دال بر این است که باید به کمک مجموعهای از تدابیر که داخل جامعه پیش میرود، وضعیت آنومی را متوقف و جامعه را به نظم قبلی برگردانیم، اما دورکیم دنبال این نیست که نظم ازدسترفته را برگرداند. ذاکری توضیح داد: «آنچه برای دورکیم مهم است، نماندن جامعه در شرایط آنومی است که جامعه را بهسمت شرایط درگیری همه علیه همه شکل میدهد.
در این حال اگر آرای دورکیم را در پرتوی برخی مفاهیم دیگر آن بخوانیم، آنوقت چهره دیگری از واقعیت شکل میگیرد. این چارچوب نظری از این نظر اهمیت دارد که ما امکان داریم به پدیدههای اجتماعی نگاه دیگری هم داشته باشیم. مفهوم غلیان جمعی میگوید لحظات بحران، میتواند لحظات ساختن جامعه هم باشد؛ یعنی در لحظات بحران است که نظم قدیم سست میشود و امکان انتقال و سوژگی به وجود میآید. قواعد سست میشود، قطعیتها و ثبات از بین میرود که خودشان شرط امکان تغییر اجتماعیاند.
به معنای دیگر، دورکیم نگران لحظه آنومی نیست؛ چون معتقد است اگر با ویژگیهای خاصی همراه باشد، میتواند لحظه درخشانی باشد. لحظه آنومی همزمان لحظه غلیان جمعی است و جامعه به خود و گذشتهاش نگاهی انتقادی دارد. تخیل در این دورهها میتواند فعال شود و جامعه به سمت آفرینشهای جدید حرکت کند. دورکیم اصلاحات مذهبی، انقلاب فرانسه و جنبشهای سوسیالیستی را بهعنوان مصادیقی از مفهوم غلیان جمعی در اروپا در نظر میگیرد و میگوید آنها لحظاتی بودند که جامعه به خودش میاندیشد و آبستن دوسویهگی میشود؛ فهم این مفهوم بسیار مهم است.»
ذاکری در ادامه توضیح داد که عاملیتها در این دوران اهمیت پیدا میکند و یک انسان معمولی میتواند عامل رخدادن حوادث بزرگ شود. حالا پرسش این است که در لحظات غلیان جمعی چه چیزهایی به جامعه کمک میکند که از حرکت در مسیر تباهی بازداشته شود و در مسیر تعالی حرکت کند؟ از نگاه او زمانی که بخشهای مهمی از جامعه ایران از سیاست پارلمانتاریستی (نوعی از نظام حکومتی است که در آن دولت از قوه مقننه منشعب شده و در برابر آن پاسخگو است)، ناامید شده و گونهای از سیاست خیابانی را برای تحقق اهداف خود پیش گرفتهاند.
جامعه ایران دستکم در دورههایی غلیان جمعی را تجربه کرده است؛ لحظاتی که باورهای قدیم به پرسش گرفته شده، جامعه به حرکت درآمده و خواسته چیزی را خلق کند. ذاکری درنهایت اضافه کرد که نظریات جامعهشناسی محافظهکار، حرفی برای این موضوع ندارند؛ چون یا باید این لحظات را در تداوم وضعیت آنومی بفهمند یا بگویند جنبشهای اجتماعی هم تداوم آنومی و بههمریختگی است یا اینکه باید بپذیرند نظریه آنها نمیتواند تغییرات را توضیح دهد. به همین دلیل وقتی لحظات جنبشی به عرصه میآیند، جامعهشناسی محافظهکار یا سکوت میکند یا هشدار بحران میدهد، اما در این لحظات بهرغم همه شواهد منفی که در جامعه وجود دارد، میتواند خودش را خلق کند.
شهروندان منزوی
مارال لطیفی؛ مترجم، نویسنده و دانشآموخته دکترای جامعهشناسی دانشگاه تهران یکی دیگر از سخنرانان این نشست بود. او در این نشست دو مسئله را بررسی کرد؛ یکی اینکه، چرا جامعهشناسی از واقعیت سیلی میخورد و درنتیجه از جامعه عقب میماند و مسئله دیگر اینکه، چرا جامعهشناسی نمیتواند نسبت درستی با رنج برقرار و آن را بهدرستی تبیین کند. به گفته او ایندو، یک موضوع و دو روی یک سکه هستند.
لطیفی بر این باور است که جامعهشناسی مقهور واقعیت شده و مرزهایش با اندیشه اجتماعی که در فضای عمومی و امر اجتماعی میاندیشد، نامشخص است: «ما در جامعهشناسی یک مسئله جدی بهنام ایدهآلیسم داریم و یکی از مصادیق جدی این موضوع در ایران این است که ما از توضیحدادن سازوکارها طفره میرویم. ما مکانیسم چگونه از رنج به رهایی رسیدن را توضیح نمیدهیم و این درحالیاست که پیوند میان ایندو بهشکلی بدیهی در ذهنمان وجود دارد. اگر جامعهشناسی به خودش زحمت فکر کردن بدهد تا حد زیادی از وضعیت مقهور جهان بیرون بودن، خارج میشود.»
به گفته او، جامعهشناسان گیرههای اتصال به واقعیتاند: «خارج از چارچوب نظری اندیشیدن ناممکن است؛ چون نمیتوان خارج از یک منظومه منسجم حرف زد. در این صورت تفاوتی بین یک سخنران انگیزشی و یک جامعهشناس نیست. یکی از انگیزههای جامعهشناسی کردن، رها شدن از رنج و توضیح دادن وضعیت رنجآور است که ما از آن فاصله گرفتیم.»
او در بخش دیگری از صحبتهایش، از نادیده گرفتن محدودیتها و ویژگیهای انسانی در تحلیلهای جامعهشناسی انتقاد کرد: «ما کنشگران را بهعنوان کسانی که محدودیت فضا و مکان و ویژگیهای انسانی دارند، در نظر نمیگیریم و جامعهای هم که از آن حرف میزنیم، جامعهای است که هیچگونه وجه فضایی و مادی ندارد. بهعنوان مثال شهر و جامعه متفاوتند و ما از چیزی بین شهر و جامعه حرف میزنیم.» لطیفی انزوای اجتماعی شهرواندان را حاصل طردشدن آنها از شهر و فضاهای اجتماعی دانست و گفت: «بسیاری از روندهای نابرابرسازی که در جامعه وجود دارد مانند طرد فضایی، تودهگیر شدن تحصیلات و بیثباتسازی کار، همگی روندهای طردکنندهای هستند که نتیجه آنها بهطور جدی انزواست.
کسی که از شهر طرد میشود، از بسیاری از فضاها و جمعها هم طرد میشود.» او از شهروندانی یاد میکند که در شهرهای حاشیه تهران زندگی میکنند اما محل کارشان تهران است: «او بهدلیل همین رفتوآمد در ترافیک میماند، خسته میشود، سردرد دارد و با تمام این موارد، شکلی از کنشگری را خواهد داشت. ممکن است این کنش، انفجار از خشم یا پناهبردن به خانه و خوابیدن باشد. در شرایط حداکثری، حوصله کنشگری ندارد و بهدلیل همین فاصله فضایی که دارد، از جمعهای خانوادگی، دوستانه و محیطی که آن را میشناخته و از امکاناتش برای کنشگری استفاده میکرده، فاصله میگیرد. همه این موارد در کنار هم، انزوا ایجاد میکنند.»
این جامعهشناس نیاز جامعهشناسی را داشتن رویکردی درباره رنج دانست و در توضیح رنج گفت: «رنج آن شکل اغراقشده داستانها و فیلمها نیست، جامعهشناسی باید رنج را درون دستگاه نظری مفهومپردازی کند و توضیح دهد نسبتاش چگونه با واقعیت برقرار میشود.» لطیفی پیشنهادی از موضع نظری مطرح کرد: «ما باید به خودمان و جایگاه خودمان در جامعه بیاندیشیم و مسائل ملموسی که داریم را از طریق جامعهشناسی توضیح دهیم.» به گفته او، جامعهشناسی به این شکل، به قدرت پیشبینی و پرچمداری تغییر پیدا خواهد کرد.
تروماهای تاریخی
هادی آقاجانزاده، جامعهشناس و پژوهشگر مطالعات فرهنگی در این نشست درباره ترومای عاملان و بازسازی هویت ملی صحبت کرد و در تعریف تروما گفت: «تروما یک بحران فاجعهبار است که چارچوبهای تاریخی معناسازی را با اختلال جدی روبهرو میکند و هر تلاشی برای بازسازی چارچوبهای معنایی با کارکرد قبلی با مشکل روبهرو است.»
او بحرانها را به سه دسته کلی؛ بحرانهای معمول، بحرانهای اساسی و بحرانهای فاجعهبار تقسیم کرد و در توضیح بیشتر این دستهبندی گفت: «بحرانهای معمول در جوامع کم پیش نمیآیند و با امکانات موجود و آگاهی تاریخی در آن زمانه قابل رفعشدن هستند و میتوان آنها را در روایتهای تاریخی از قبل موجود ادغام کرد و معنا بخشید. بحرانهای اساسی از بحرانهای معمول جدیتر است، افراد و چارچوبهای تفسیری را که از خلال آنها جهان خود را معنادار میکنند، بیشتر به چالش میکشند و معمولاً با یک سری نوآوریها، تلاشها و بدعتسازیها تغییر میکنند. دسته آخر بحرانهای فاجعهبار است که بهنظر من، ما چندیندهه است در این شکل از بحران زندگی میکنیم.»
به گفته او در این شکل از بحران، توانایی آگاهی تاریخی برای مدیریت تجربههای غیرمنتظره بهطور کامل مختل میشود: «ما فکر میکنیم یک توانایی داریم که با بهرهگیری از دانش تخصصی و درک عمومی، وضعیت را مدیریت کنیم اما اتفاقی که در بحرانهای فاجعهبار میافتد این است که زبان معناسازی تاریخی خاموش میشود و نیاز است چندین نسل بگذرد تا برای مواجهه زبانی پیدا شود.»
عمده تلاشها برای معنابخشی به این بحرانها با شکست روبهرو میشود و به باور آقاجانزاده، همین شکستهای پیدرپی پس از بحرانهای فاجعهبار نشاندهنده همین ماهیت فاجعهبار است: «در لحظههای تاریخی معینی این مسئله رخ داده و ما در حال حاضر در وضعیت تروماتیکی نسبت به آن هستیم. بسیاری از این موضوع حرف میزنند که آن لحظه فاجعهبار بوده و درک عمومی نسبت به موضوع، فاجعهبار است.» او معتقد است، نسبت این مسئله با ساخت هویت ملی، موضوع مهمی است. به همین دلیل هم در روندهای تاریخی مواجهه با تروماهای مشابه، یکی از رویکردها تاریخیسازی تروماست: «کمی بعد از پیروزی انقلاب ۵۷ استراتژی تاریخیسازی تروما با هدف ترومازدایی در حال رخدادن بود. زیستن در وضعیت تروماتیک دردناک است اما استراتژیهای تاریخیسازی برای ترومازدایی یا کاهش تروما، استراتژیهای تقلیلگرایی هستند.»
یکی دیگر از رویکردها، ناشناشسازی است و با واژههایی کلی مانند «دوره تاریک» یا «سرنوشت» مشخص میشود که غیرشخصی و کلیاند. به گفته او این نوع نگاه، از تمرکز مستقیم بر جنایت و رنج جلوگیری میکند. نوع دیگری از نگاه که آقاجانزاده آن را در میان جامعهشناسان رایج دانست، رویکرد طبقهبندی و دستهبندی است: «آنها به این شکل میخواهند مفاهیم را قابل فهم کنند، درحالیکه تروما غیرقابل فهم است و به همین دلیل این یک مکانیزم دفاعی است که میخواهد آن را ادغام کند و در دستهبندیها قرار دهد و بهصورت یک سیر تحولی معنادار آن را ببیند.»
در ادامه، نوع دیگری از رویکرد وجود دارد که عادیسازی تروماست. آقاجانزاده معتقد است در این رویکرد، رویدادهای تروماتیک، وقایعی تکرارشونده شناخته میشوند که در طول تاریخ رخ میدهند، ازلی و ابدی هستند، همیشه در تاریخ وجود دارند و بسیاری مواقع هم مانع هر تغییری میشوند: «در نتیجه این رویکرد، این باور پدید میآید که درنهایت با هر تلاشی، همان نتیجه قبلی بهدست میآید. این افراد معمولاً به خیر و شر و ماهیت بشری ارجاع میدهند و میگویند این اتفاقات رخ میدهد، چون بشر یک سری ویژگیهای ثابت دارد.»
رویکرد دیگر در مواجهه با تروما، اخلاقیسازی است: «این استراتژی، قدرت تخریب تروما را مهار میکند و نمونههای آن، بازنماییهایی در سینما یا موزههای یادمانی است. کار آنها کاستن از قدرت تخریبگر تروما و اخلاقیسازی است و ما را در فضایی قرار میدهد که تروما را تقبیح کنیم و بگوییم دیگر نباید رخ دهد.» رویکرد دیگری که به گفته آقاجانزاده برای ما بسیار آشناست، غایتانگاری است: «در این مدل، از ترومای تاریخی و ملی برای مشروعیتبخشی به نظمهای زندگی گروهی استفاده میشود. در این شکل از مواجهه با تروما، ما هستیم که نظم فعلی را نگه میداریم تا ترومای تاریخی و بحران فاجعهبار بازنگردد و این نوع از رویکرد برای ما بسیار آشناست.»
او تمام این رویکردها را صرفاً التیامهایی دانست که در مواجهه با یک ترومای جدید، کارکرد خود را از دست میدهند: «اینها رویکردهای بدی نیستند اما تا زمانی که ترومای تاریخی حلوفصل نشده، این شکل از رویکرد ما را درون تروما باقی میگذارد و مسئلهساز میشود.» به گفته او در تمام این اشکال مواجهه، شکلهایی از جابهجایی وجود دارد و درباره سرکوب ذهنی که اتفاق افتاده، کمتر صحبت میشود. او با اشاره به نحوه روایتگری تروما و شکلی که برای این روایتگری انتخاب میشود، گفت: «نحوه به نمایش گذاشتن روایت تاریخی است که نشان میدهد تا چهحد وجوه دردناک گذشته خاموش میشود یا به آنها اجازه نفسکشیدن در روایت تاریخی تروما را میدهند. در این شکل از مواجهه با تروما، تحریف و فرمهایی از «ازخودبیگانگی» بسیار دیده میشود.»
او معتقد است، ما باید روش مواجهه با تاریخ را تغییر دهیم و در این باره گفت: «تروما اختلال است و روایتی که از جنس اختلال نیست، در روشهای تفسیری و بازنمایی تاریخی امکانپذیر نیست. بیمعنایی میتواند خودش جزء برسازنده هر شکلی از معنای تاریخی باشد. واقعیتهای تروماتیک را باید با صراحت و در عریانیکامل بیان کنیم. زبان باید گویا، صریح و صادق باشد.»
او از نقطههای گسست معنادار در مواجهه با تروما صحبت کرد و در توضیح این موضوع گفت: «ما باید بدانیم نقطههای گسست معنادار چیست و نارضایتی چرا شکل گرفته که حالا به شکلهای مختلف سرریز میکند. فرمی از ناتوانی در سوگواری وجود دارد که باعث تشدید تروما میشود و ما هم در دهههای مختلف با این مسئله در ایران مواجه بودیم.» او «ائتلاف در سکوت» را اولین مواجهه مردم با تروماهای تاریخی دانست: «این مواجهه در نسلهای اول و دوم کسانی که در مواجهه مستقیم با تروما بودند، قابل مشاهده است.
رخدادهای فاجعهبار ابتدای انقلاب و پس از آن گرهخوردن آنها به جنگ، بسیار وحشتناک بوده و زبانی برای روایت فاجعه وجود نداشته و به همین دلیل واکنشها، فردی و گاهی انکارکردن بودند.» به گفته او ائتلاف سکوت در دولتمردان هم وجود دارد: «دولتمردان در عرصههای سیاسی بهندرت از تروماهایی که رخداده حرف میزنند و زمانی هم که حرف میزنند، از فعل مجهول استفاده میکنند و از عاملان نام نمیبرند.» مواجهه بعدی مردم، شیطانسازی است که به باور آقاجانزاده سبب میشود مردم مسئولیت اخلاقی تروما را برعهده نگیرند: «این نوع از مواجهه همان مکانیزم دفاعی قهرمانسازی است که جایش واژگون شده است. بهعنوان مثال، هیتلر که زمانی مرجع معنای تاریخی است، روزی قهرمان بوده و امروز شیطان شده است.»
در این شکل از مواجهه، گناههای فردی سبب میشود بار گناه جمعی فراموش شود و عدالت به یک موضوع جزئی بدل میشود که با آن میتوان افراد را محاکمه و گذشته را فراموش کرد. آقاجانزاده بحران این مسئله را در این سوال خلاصه میکند که «چه کسی باید محاکمه شود.» به گفته او، در مواجهه با ترومای تاریخی، شکلی از کنارهگیری وجود دارد که در آن جامعه از درگیری، مخاطره و تهدیدها، قلمرو امن فردی میسازد و واپسگرایی میکند. آنچه این وضعیت را تغییر میدهد، ورود نسل جدید است: «آنها شروع به سوالهای آزاردهندهای مثل کجا بودی را مطرح میکنند. این تلاش برای مواجهه با منشأ تروماتیک است. ایده نسل پاکی که آلوده شده را زیر سوال میبرد و این یک تکانه است که باعث دوپارگی جامعه میشود. این رویکرد کمکی به حلوفصل تروما نمیکند اما سکوت را میشکند.»
پس از این مرحله است که پذیرش شکست اتفاق میافتد و شکلی از آیینهای خودجوش به وجود میآید که درنتیجه تلاشهای نسل جدید است و میخواهد تروماها و شکافهای اجتماعی بزرگی که ایجادشده را آشتی دهد. آقاجانزاده این موارد را نتیجه پژوهشهایی درباره بحرانهای فاجعهآمیزی مانند هولوکاست دانست که مجموعهای از مثالهای پدیدارشناختی است، اما برای ما بسیار آشناست و گفت، به همین دلیل آنها را مطرح کرده است.