مطهری و اندیشهای که به محاق رفت
مرحوم استاد شیخ مرتضی مطهری در زمینههای بسیاری کتاب نوشته و اظهارنظر کرده و در عین حال با طیفِ گستردهای از گرایشهای فکری و اعتقادی جامعۀ زمان خود، در تعامل
مرحوم استاد شیخ مرتضی مطهری در زمینههای بسیاری کتاب نوشته و اظهارنظر کرده و در عین حال با طیفِ گستردهای از گرایشهای فکری و اعتقادی جامعۀ زمان خود، در تعامل و ارتباط بوده است. آن مرحوم در عموم علوم حوزوی صاحبنظر به حساب میآمد و برای آشنایی با فلسفه و علوم انسانی جدید نیز تلاش میکرد. از همین رو، مجموعۀ عظیمی از آثار قلمی و بیانی او باقی مانده است که در برگیرندۀ تتبعات و تحقیقات و نظراتش دربارۀ بسیاری از مسائلِ الهیاتی، فلسفی، کلامی، عرفانی، فقهی و حتی ادبی، تاریخی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی است. روابط فکری و اجتماعی او هم منحصر به همصنفانش در حوزه و خارج از آن نبود.
مرحوم مطهری با گرایشهای مختلف در حوزۀ روشنفکری نیز رابطه داشت؛ از مهندس بازرگان و دکتر سحابی و دکتر شریعتی و دکتر عنایت و دکتر آریانپور گرفته تا شمار بسیاری از دانشجویان فعالی که بعدها سازمان مجاهدین خلق را تأسیس کردند و یا به سازمانهای سیاسی دیگر پیوستند.
فردی با این دو خصلت، بهطور طبیعی یک سر و گردن از اغلبِ همصنفانش بلندتر و با مسائل و مشکلات روزِ جامعه آشناتر بوده است.
مطهری بهعنوان چهرهای که حوزه را رها کرد و وارد دانشگاه شد، از ابتدای دهۀ چهل، گام در راهی گذاشت که اگر با بدبیاری روبهرو نمیشد، میتوانست صورتی از «الهیات رهاییبخشِ دنیای مسیحی آمریکای لاتین» را در بین بخش بزرگی از روحانیت شیعه در ایران تئوریزه و ترویج کند.
چنین حرکتی در سال 1354 اما با مانع بدسگالی روبهرو شد که روند حرکت کسانی مانند مرحوم مطهری را نهتنها متوقف بلکه تا اندازهای معکوس کرد.
آنچه در ادبیاتِ سیاسی معاصر بهعنوان «ضربۀ 54» شهرت یافته است، به طیفهای مذهبی برخاسته از سنت اما علاقهمند به بازسازی مفاهیمی چون عدالت و آزادی و دموکراسی با مددگیری از عناصر مفهومی تجدد، شوک روانی عمیقی وارد کرد و همچون ریزش کوهی بر سرشان آوار شد.
اعلام مارکسیست شدن طیفی از رهبری سازمان مجاهدین خلق، عملاً تعادل امثال مطهری را بر هم زد و آنان را نسبت به رسوخ اندیشههای روشنفکرانه به حوزۀ فکر دینی بهخصوص از نوع مساواتطلبانۀ آن، به شدت بدبین ساخت.
مقایسۀ آثار مرحوم مطهری در دو دورۀ پیش از ضربۀ 54 و پس از آن، به روشنی از تغییر جهت و لحن او در برابر روشنفکران مسلمانی مانند اقبال لاهوری و دکتر شریعتی و گرایش ملایمش به راستکیشی ایدئولوژیک پرده برمیدارد. با این همه، مطهری ضرورت نوگرایی در اندیشۀ دینی را کاملاً کنار نگذاشت و بهخصوص در چند مصاحبهای که بعد از پیروزی انقلاب تحت عنوان «پیرامون جمهوری اسلامی» به انجام رساند، به نظریهپردازی دربارۀ آزادی و عدالت و دموکراسی بر مبنای معیارهای عام بشری و لزوم تبعیت نظام نوپا از آنها پرداخت.
اگر او زنده میماند، احتمالاً در ابتدا با اندیشههای چپگرایانۀ متأثر از مارکسیسم روسی درگیری شدیدتری پیدا میکرد، اما پس از منزوی شدن این اندیشه، خواه ناخواه با جریانهای خشکهمقدس و ظاهرپرست و بنیادگرای حوزوی و متحدانِ مکلّای آنها هم بهشدت به مقابله برمیخاست.
ناگفته نماند که مرحوم مطهری در دوران خود با مفهوم هرمنوتیک بهمعنای امروزی آن آشنایی نداشت و از همین رو، نوعی قرائتِ متکی بر سنتِ منقح از خرافه، اما استوار بر عقلگرایی مرسوم در دوران زرین تاریخ اسلام را بهعنوان تنها قرائت معتبر از اسلام و تشیع تلقی میکرد و خود را نیز عملاً برجستهترین نمایندۀ معتبر و ویژۀ این قرائت میشمرد. این نوع اندیشهورزی خودمحور قاعدتاً او را در معرضِ نقد دیگران از جمله برخی همصنفانش قرار میداد، اما استناد او به نوعی از عقلگرایی متکی به استدلال از یک طرف و ذهن بازتر او در برابر اندیشههای متفاوت، موضوع را تا اندازۀ زیادی تلطیف میکرد.
در نهایت اما مطهری هم مانند بسیاری دیگر از اهل فکر و اندیشه در کشور ما قربانی سیاست و جنگ قدرت و تزویر شد.
پس از ترور نابهنگامش، آیتالله خمینی تمام آثار او را بلااستثناء تأیید کرد و مفید دانست. چنین تأیید مطلق و معیارسازی از اندیشۀ مرحوم مطهری، از یک طرف مانع از جان گرفتن برخی جریانهای واپسگرای حوزوی و غلبۀ اندیشههای طالبانیستی آنها بر عموم فضای کشور شد و اما از طرف دیگر، نقد آثار و اندیشههای آن مرحوم را به تابویی سیاسی و اعتقادی تبدیل کرد.
در سایۀ عدم امکان نقدِ آزاد اندیشههای مرحوم مطهری، برخی جریانهای فکری معارض با او، مزورانه خود را در زیر پارهای از نظرات حاشیهای او پنهان کردند و از طریق برخورد کاملاً گزینشی با آثارش، به قلع و قمع سیاسی و فکری رقبا مشغول شدند.
در حقیقت، برخی از مدعیان میراث مطهری که میتوان آنها را «میراثخواران غاصب» نامید، همۀ انگارههای سطحی و ایدئولوژیکی را که آن مرحوم عمر خود را وقف ابطال یا اصلاح آنها کرده بود، تحت نامِ خود مطهری احیاء و ترویج کردند و بدین وسیله انتقام سختی از او گرفتند.
این روند به نقطهای انجامید که افکار و اندیشههای بنیادگرایانه و بسیار سختگیرانه و نابردبارانۀ برخی افراد و جریانها، بهعنوان همسنگ و همردیف و مشابه اندیشههای مرحوم مطهری موقعیت پیدا کرد و بدینوسیله آثار استاد بهعنوان معیار و میزانِ نظریۀ جمهوری اسلامی در ایران به حاشیه رفت و در عوض آثار مصباح به جای آن ترویج و معیارساز شد!