تلخی مستمر سرنوشت سودان
سودان بار دیگر صحنۀ جنگ و ستیز میانِ نظامیانِ حاکم بر آن کشور شده است. دریک طرف جنگ، ارتش به رهبری ژنرال عبدالفتاح برهان حاکم نظامی سودان و در طرف دیگر آن، نظام
سودان بار دیگر صحنۀ جنگ و ستیز میانِ نظامیانِ حاکم بر آن کشور شده است. دریک طرف جنگ، ارتش به رهبری ژنرال عبدالفتاح برهان حاکم نظامی سودان و در طرف دیگر آن، نظامیان موسوم به «نیروی واکنش سریع» به فرماندهی ژنرال محمد حمدان دقلو قرار دارند.
بحث بر سر نحوۀ انتقال قدرت از ارتش به یک دولت غیرنظامی، آتش جنگ را بین دو نیروی رقیب شعلهور کرده است. ژنرال محمد حمدان دقلو که معاون ژنرال عبدالفتاح برهان است، در مورد ادغام نیروی واکنش سریع در ارتش و فرماندهی آنان در آینده بهعنوان بخشی از ترتیبات مربوط به انتقال قدرت به غیرنظامیان، با رئیس خود اختلاف پیدا کرده و دست به شورش زده است.
جنگ بین دو طرف تاکنون بیش از صدها کشته و هزاران زخمی برجا گذاشته و خارطوم پایتخت کشور را به شدت ناامن و بیثبات کرده است.
ظاهراً جنگهای داخلی متناوب و کودتاهای نظامی پیاپی بهصورت یکی از ویژگیهای حکمرانی در جامعۀ سودان درآمده است. این کشور از حدود دو قرن پیش، معمولاً بیثبات بوده و حتی پس از کسب استقلال از بریتانیا در سال 1956 فقط یک دهه آرامش را تجربه کرده است.
سودان بهعنوان عضوی از اتحادیۀ عرب، پیوند نزدیکی با خاورمیانه دارد و سرنوشت آن با کشورهای این منطقه شباهت بسیاری پیدا کرده است.
ملتهای خاورمیانه در تاریخ معاصر خود، بهدلایل مختلف در جهت تشکیل دولتهای توانا و کارآمد و شکل دادن نهادهای مدنی و سیاسیِ قدرتمند و متکی به خود، ناتوان ظاهر شدهاند و همین ناتوانی از یک سو آنها را در معرض ناکارآمدی و استبداد و فساد دائمی دولتها و فقر و فلاکت ناشی از آن قرار داده و از سوی دیگر حرکتهای اجتماعی مردم را به ورطۀ آشوب و بیثباتی و جنگ داخلی کشانده است.
تاکنون در این کشورها نه اصلاح از بالا امکان ظهور و بروز یافته و نه انقلاب از پایین زمینۀ پیشرفت و توسعه را فراهم کرده است. هر انقلابی در این کشورها به جای باز کردن راه توسعه و مشارکت ملی در امر حکمرانی، عمدتاً سبب آشوب و جنگ داخلی و به تبع آن بازتولید استبداد در صورتی خشنتر شده است.
این وضعیت بهخصوص خود را در انقلابهای موسوم به «بهار عربی» به روشنی نشان داد. در واقع هیچکدام از کشورهایی که تجربۀ بهار عربی را بهعنوان یک جنبش فراگیر تودهای و یا انقلاب از سر گذراندند، کمترین موفقیتی در جهت عبور از مشکلات همیشگی نصیبشان نشد.
در مصر، جنبش بهار عربی، سبب سقوط دولت حسنی مبارک و سلطۀ اخوانالمسلمین بر آن کشور شد؛ ائتلافی از ارتش، بروکراتها، سکولارها و حتی سلفیها، دولت منتخب اما انحصارگرای اخوانی را تاب نیاوردند و به حمایت از کودتای ژنرال عبدالفتاح سیسی علیه آن برخاستند. سیسی پس از غلبه بر اخوانیها، زندگی را برای آنان به جهنم تبدیل کرده است، بهطوریکه در مقایسه با رفتار او، دوران حکومت حسنی مبارک برای اخوانیها را میتوان دورهای از ملایمت و رأفت به شمار آورد.
لیبی دیگر کشور درگیر در بهار عربی، عملاً به دو قلمرو جداگانه و در حال جنگ و ستیز با یکدیگر تبدیل شده و سالهاست که روی ثبات و آرامش را ندیده است.
بهار عربی در سوریه، کشور را وارد جنگ داخلی بسیار پیچیده و بغرنجی کرده و رشتههای انسجام ملی آن را از هم گسسته است. در عین حال، بشار اسد که وعدۀ سرنگونی او بر اثر عصیان عمومی داده میشد، همچنان بر سریر قدرت نشسته و بر کشوری متفرق و دچار هزاران بلا و مصیبت حکمرانی میکند.
در یمن، کارِ بهار عربی به جنگ داخلی در یک کشور فقیر و فلاکتزده کشید و در بحرین نیز چنین تلاشی با تمام قوا در نطفه خفه شد.
در این میان تنها تونس در ابتدا بهعنوان آغازگر جنبش بهار عربی، در مسیر آرامش و تکثر و مشارکت سیاسی گام نهاد، اما این روند در آن کشور هم عقیم ماند، بهطوریکه قیس سعد، رئیسجمهور منتخب تونس با منحل کردن پارلمان و لغو قانون اساسی مصوب نیروهای دخیل در انقلاب، پا جای پای زینالعابدین بنعلی گذاشت و بساط استبداد برچیدهشده را بار دیگر پهن کرد. حکومت قیس سعد همچنین با انحلالِ جنبش اسلامگرای بسیار معتدل النهضه، اخیراً به بازداشت راشد الغنوشی رهبر این جنبش مبادرت کرده و کار را بر او سختتر از دوران زمامداری بنعلی کرده است.
سرنوشت کشورهای عرب دیگری که موج دوم بهار عربی را از سر گذراندند نیز بهتر از این نبوده است. الجزایر با پشت سرگذاشتن یکشبه انقلاب، وضعی بهتر از گذشته پیدا نکرده و سودان هم پس از قیام عمومی علیه عمر البشیر و برکناری او، نه فقط روی ثبات و آرامش به خود ندیده، بلکه بار دیگر اسیر و طعمۀ جنگسالاران مسلط بر نیروهای نظامی و شبهنظامی شده است.
خلاصه آنکه، سودان مانند برخی دیگر از کشورهای خاورمیانه و آفریقا، در مخمصهای گرفتار آمده است که رهایی از آن در درجۀ نخست در گرو سطحی از توسعۀ زیربناهای مادی و آگاهی عمیق عمومی از شرایط زندگی در دنیای معاصر است، اما تحقق این مقدمه هم به اندازۀ نتیجۀ آن دشوار و دور از دسترس به نظر میرسد.