درباره کنسرتی که لغو شد
قرار بود همایون شجریان، جمعه ۱۴شهریور در میدان آزادی، برای مردم بخواند. در کنسرتی رایگان برای همه مردم. در میدانی که نماد بزنگاههای تاریخی ماست، قرار بود نوای موسیقی طنینانداز شود؛ دعوتی به یک گردهمایی مدنی، به لحظهای نفس کشیدن در هیاهوی جنگ و فقر و تحریم.

قرار بود همایون شجریان، جمعه ۱۴شهریور در میدان آزادی، برای مردم بخواند. در کنسرتی رایگان برای همه مردم. در میدانی که نماد بزنگاههای تاریخی ماست، قرار بود نوای موسیقی طنینانداز شود؛ دعوتی به یک گردهمایی مدنی، به لحظهای نفس کشیدن در هیاهوی جنگ و فقر و تحریم. اما این اتفاق ساده، گویی زخمی عمیق بر پیکر دو گروه تمامیتخواه زده است؛ دو لبهی گازانبر که همواره برای قطع کردن ریشههای امید و زندگی در این سرزمین، همدست بودهاند و در نهایت موفق شدند که این گردهمآیی مردمی را لغو کنند.
در یک همسویی شگفتانگیز، اپوزیسیون تندرو خارج از کشور و تندروهای حاکم در داخل، هر دو از برگزاری کنسرت آزادی برآشفتهاند. هر دو گروه حضور میلیونی مردمی را که بیاعتنا بر عقیدهی ایشان گرد هم میآیند، برنمیتابند. منطق هر دو گروه، به طرز ترسناکی، یکی است: «مردم نباید شاد باشند». آنها اندوه را تقدیس میکنند و غم را ابزاری برای کنترل میدانند. از نگاه آنان، جامعهای عبوس، خشمگین و خسته، زمینی حاصلخیز برای کاشتن بذر ایدئولوژیهایشان است. شادی، امید و هرآنچه روح جمعی را زنده کند، برنامههایشان را به هم میریزد؛
اپوزیسیونی که از اروپا و آمریکا، نسخهی «مقاومت» میپیچد، معتقد است این کنسرت، سوپاپ اطمینانی است که نظام برای طولانیتر کردن عمر خود به کار گرفته است. در حالی که خودشان از هیچ تفریح، کنسرت و سفری چشمپوشی نمیکنند، اما همین امور را برای مردمی که در قلب حوادث زندگی میکنند، گناهی نابخشودنی و خیانت به آرمانها میدانند. آنها ایران را ماتمکدهای میخواهند که شهروندانش هر روز در عزای عمومی به سر ببرند تا روایت آنها از یک سرزمین ویران، سندی باشد برای تضمین کمکهای مالیشان.
آنها به غم و اندوه اکتفا نمیکنند؛ ماندن زیر بمباران در زمانهی جنگ را برای مردم تجویز میکنند و هر که این دستور را رعایت نکند به تیرهای چراغ فردای آزادی حواله میدهند. همین جماعت حتی بر شهرام شپره، خوانندهای که در آمریکا زندگی میکند، اما تنها آرزویش بازگشت به وطن قبل از مرگ بود نیز رحم نکردند. چنان تاختند که وادار به عذرخواهی شد. گویی حق زندگی، حق دلتنگی و حق انتخاب، تنها در انحصار خودشان است
اما در این میان، صدایی دیگر نیز به گوش میرسید؛ صدای ما. صدای نسلی که در کف همین خیابانها قد کشیده است. ما که هم طعم خشونت و دیدهتنگیهای سیاست را چشیدهایم و هم سنگینی فشار اقتصادی را بر شانههایمان حس کردهایم. ما که به وقتش فریاد زدهایم و به وقتش، برای بازپسگیری کوچکترین حقوق خود، شادی کردهایم. نبرد ما، نبردی گام به گام برای بهتر زیستن و برای پس گرفتن وجب به وجب زندگی از دست رفته است.
این حرکتهای مدنی، این کنسرتها و این گردهماییها، عقبنشینیهایی است که شما را وادار به پذیرش آن کردهایم. اینها غنائم جنگی ما در نبرد روزمرهمان برای زندگی است. میدانیم که مضطرب میشوید از این که زنان و دختران در خیابان قدم میزنند؛ آزرده میشوید از شادی کوچک بعد از برد تیم ملی و مشوش میشوید از یک کنسرت خیابانی. اما ما بزم و رزم را با هم پیش میبریم. شما که با فیلمها و عکسهای مبارزات ما برای خود اعتبار و بودجه فراهم میکنید، حق ندارید به ما درس مقاومت در برابر شادی بدهید.
این کنسرت را لغو کردید، اما به یاد داشته باشید که مبارزهی ما برای «ایران» است و هدف ما حفظ سرزندگی این خاک است، نه تبدیل آن به سرزمین سوختهای که این رئیس باشد یا دیگری. آینده به دست شهروندان شاد، امیدوار و سرسبز بنا میشود، نه بر خاکستر خشم، نفرت و اندوه.