| کد مطلب: ۴۵۵۹۴

اندک شرری و نفسی هست هنوز/درباره روز خبرنگار

می‌‌خواهم فارغ از فِس‌ناله‌های مرسوم در روز خبرنگار، گوشه صفحه سه روزنامه بنشینم و برای‌تان بگویم در ساختمان شماره ۱۸ کوچه دوازدهم خیابان پاکستان تهران چه می‌گذرد.

رفقا سلام. امیدوارم که سرتان سبز و دل‌تان خوش باشد. اگر از حال ما خواسته باشید، اندک شرری و نفسی هست هنوز. یک‌سال دیگر هم گذشت. یک‌سال سخت، عجیب، تلخ و کمی هم شیرین گذشت.

می‌‌خواهم فارغ از فِس‌ناله‌های مرسوم در روز خبرنگار، گوشه صفحه سه روزنامه بنشینم و برای‌تان بگویم در ساختمان شماره ۱۸ کوچه دوازدهم خیابان پاکستان تهران چه می‌گذرد.

جانم برای‌تان بگوید ظاهراً هر صبح رأس ساعت ۶ صبح چراغ روزنامه را جناب جعفر صادقی روشن می‌کند. آقای صادقی همانطور که زود می‌آید، زود هم می‌رود و بابت همین بیشتر از یک‌سال است که سعادت دیدارش را نداشته‌ام. ایشان امور اداری نوبت صبح روزنامه را عهده‌دار است؛ مرد جاافتاده‌ای که سال‌های‌سال خاک تحریریه خورده است.

کمی که می‌گذرد فرهاد فخرآبادی، خبرنگار گروه سیاسی به روزنامه می‌رسد. فرهاد دهه40 زندگی را پشت‌سر می‌گذارد و تا آنجا که خبر دارم شب‌ها را در سفره‌خانه‌های شهر صبح می‌کند و خستگی‌ روزش را با دود قلیان برازجان به آسمان تهران می‌سپارد.

بعد از فرهاد، آرمین منتظری، دبیر بین‌الملل پا به تحریریه می‌گذارد. آرمین، پسر خوش‌قلبی است. راست‌اش جای زیادی برای توصیف شخصیت بچه‌ها ندارم، اما خودم آرمین را فریدمن روزنامه می‌دانم.

بعد از آرمین، میثم محمدی از بخش اداری و آگهی‌ها به روزنامه می‌آید، اگر بخواهم یک‌کلام درباره میثم بگویم، باید بنویسم میثم گُل است. بعد از میثم، حسین سلیمانی است که قدم‌رنجه می‌کند. حسین، تحصیل‌دار روزنامه است و نامه‌ها و نسخه‌های چاپی روزنامه را به‌دست مشترکین می‌رساند.

نزدیک ساعت ۱۱ شهرام هادی، مسئول ویراستاری به روزنامه می‌آید. شهرام تخصص‌اش غُر زدن است و همین الان که دارم این چند خط را می‌نویسم توی تلگرام پشت‌سر هم پیام می‌دهد که زودتر مطلبت را بفرست.

شهرام هنوز کامپیوترش را روشن نکرده که دوباره زنگ روزنامه زده می‌‌شود و اندک‌اندک جمع‌مستان می‌رسند. سارا سبزی، خبرنگار گروه اجتماعی که آنقدر مهربان است که هروقت می‌خواهد برای خودش چای بریزد از بقیه بچه‌ها می‌پرسد که چای می‌خواهید یا نه؟

بعد از سارا، الهه محمدی به روزنامه می‌آید و احتمالاً قبل از اینکه خودش پشت میز برسد، صدای خنده‌اش توی تحریریه می‌پیچد. در همین گیر و دار یاسمن طاهریان، خبرنگار بین‌الملل که راست‌اش چندروزی است با او کِدِرم، پشت میزش نشسته و بعد از او هم مسعود شاه‌حسینی، خبرنگار گروه فرهنگ پشت میزش می‌نشیند و پاهایش را به‌شکل غیر‌قابل باوری طوری زیر میز جا می‌کند که از آن‌طرف، بیرون می‌زند؛ چیزی شبیه کلاچ و ترمز فرمول یک.

دوباره زنگ روزنامه به صدا درمی‌آید؛ الان وقت آن رسیده که تمیم حیدری از خواب بیدار شده باشد. تمیم، شب‌ها در روزنامه می‌خوابد و از ظهر به‌بعد چای لب‌سوزِ لب‌دوز دَم می‌کند و هوای بچه‌های تحریریه را دارد.

گفتم زنگ روزنامه به‌صدا درآمده، از این به‌بعد تا وقتی که هوا تاریک شود هر چنددقیقه، زنگ روزنامه زده می‌‌شود و اندک‌اندک جمع‌مستان می‌رسند. پشت در الناز محمدی، دبیر گروه اجتماعی و شاهرخ حیدری، مدیر اداری و آگهی‌های روزنامه با هم رسیده‌اند. الناز احتمالاً لباس هفت‌رنگی به‌تن کرده و کمی اخم دارد و در راه روزنامه در خیال‌اش به سوژه‌هایی فکر می‌کرده که عقل جِن هم به آن‌ها نمی‌رسد.

اما شاهرخ، درحقیقت همه‌کاره روزنامه است و سربسته بگویم، اگر قرار است کارت در روزنامه راه بیفتد، همین که دَم شاهرخ را ببینی، کار درآمده است. زنگ دوباره به صدا درمی‌آید، حسین احمدی است احتمالاً. همین‌قدر کفایت می‌کند که بگویم بچه شاه‌‌عبدالعظیم است و صفحه‌آرای روزنامه.

دوباره زنگ و این‌بار ندا بخشایش، ویراستار و مسئول پخش کیک در تولد بچه‌‌های تحریریه. ندا آنقدر خوش‌قلب است که موقع خواندن مطالب غمگین، اشک می‌ریزد و ادیت می‌کند.

بعد از ندا، منصوره محمدی، خبرنگار گروه سیاسی و بلافاصله احمد زیدآبادی زنگ در را می‌زنند. احمدآقا که معرف حضورتان هست اما این را بگویم که وقتی به روزنامه می‌رسد مسیر طولانی را پیاده‌روی کرده و کمی حالت گُرگرفته دارد. بااین‌حال آفتاب داغ کویر در کودکی با پوست صورت احمدآقا کاری کرده که از این گُرگرفتن، لپ‌اش گُل نمی‌افتد.

منصوره محمدی را بچه‌های تحریریه «مَندی» صدا می‌کنند، اهل قائمشهر است و هروقت که کسی گیر زیاد بدهد از آن‌طرف تحریریه داد می‌زند؛ «وِلَ کِن آقا».

احتمالاً شما هم دنبال این هستید که پس سردبیر کجاست؟ صبر کنید همین‌وقت‌هاست که برسد. رسید، اما چه رسیدنی. از همان اول تحریریه یکی‌درمیان جواب سلام می‌دهد، کافی است انتقادی یا گلایه‌ای به صفحه‌ای که روز قبل بسته، بکنی. واقعیت این است که خشونت هنوز در بین اهالی فرهنگ کاملاً منسوخ نشده، اگر باور ندارید یک‌روز همان‌ساعت‌ها سری به تحریریه بزنید. اما از حق نباید گذشت همین الان که دارم این چند خط را می‌نویسم، ستون عکس‌نوشت پُر شد، بااین‌حال جواد گفت؛ «تو بنویس، ادامه مطلب را به ستون دیگری می‌برم.» پس به حکم از این‌ستون به آن‌ستون فرج است.

از این‌جا به‌بعد آنقدر زنگ پشت زنگ به صدا درمی‌آید که حساب از دست آدم در می‌رود. پس خیال کنید همه آمده‌اند و سر جای‌شان نشسته‌اند. قرار است سر هر سرویس برویم و سلام و علیکی کنیم. وارد تحریریه که می‌شوی، دستِ راست سرویس خبر است.

پریسا هاشمی و محسن صالحی‌خواه زحمت صفحه را می‌کشند. پریسا جلسات شورای شهر و مجلس را هم پوشش می‌دهد و هروقت که پایش بیفتد، از پشت صحنه مجلس و شورا حرف می‌زند. محسن هم به همین مقدار کفایت شود که بانمک است.

کنار سرویس خبر، سرویس سیاسی است که فقط درباره دبیر گروه ننوشتم. پس به سمیه متقی هم سلامی می‌کنم و رد می‌شوم. بعد از آن به میز اقتصاد می‌رسیم که رقیه ندایی و علی ایوبی، خبرنگاران و فرزانه طهرانی، دبیر گروه است. فرزانه و علی زن و شوهرند و جزو معدود بچه‌های تحریریه هستند که سرشان در لاک خودشان است و با همه بچه‌ها خوبند.

بعد از آن، میز سرویس بین‌الملل است که یکی روح‌الله نخعی مهربان، اما تجسم حقیقی نمک است و دیگری شهاب شهسواری که برای خودش بالابلند عشوه‌گری است.

بعد از آن، گروه اجتماعی است که فقط درباره نسیم سلطان‌بیگی حرف نزدم و به همین مقدار بسنده می‌کنم که بسیار کنجکاو است.

روبه‌روی گروه اجتماعی، گروه فرهنگ است که مهسا طاعتی و فرزاد نعمتی خبرنگاران و علی ورامینی دبیرگروه است. دکتر فرزاد از آن لیبرال‌های دوآتشه است و مهسا را خیلی نمی‌شناسم. علی هم رفیق گرمابه و گلستان من است اما شما که غریبه نیستید همین چنددقیقه پیش از دست‌اش دلخور شدم و نمی‌توانم آنچه در درونم می‌گذرد را روی کاغذ بیاورم.

بعد از گروه فرهنگ، گروه عکس است که ستاره کاظمی عکاس و آرش خاموشی دبیر عکس است. ستاره سخت‌جوش است و خیلی اهل معاشرت نیست. بااین‌همه دل صاف و مهربانی دارد و کمی هم لج‌درآر است. آرش هم آرام است و بیشتر اوقات سرش به کار خودش است و هروقت که اعصابش بابت عکس ستون‌های صفحات خراب شود، به کافه سر کوچه سری می‌زند.

قبل از اینکه به صفحه‌آرایی بروم، در طبقه بالا مهرداد خدیر معاون سردبیر را می‌بینم، بدی ماجرا این است که اگر قرار باشد شرح ملاقاتم با مهرداد را بنویسم باید کل 16صفحه را بنویسم؛ از بس که خوش‌صحبت و خوش‌مشرب است.

از کنار میز مسئول مالی، داریوش‌خان صارمی می‌گذرم و به صفحه‌آرایی می‌روم. علیرضا تاجیک، گُل سرسبد صفحه‌آراهای مطبوعات ایران، از بس که خوش‌اخلاق است. به‌جرأت می‌گویم که هیچ‌کس در تمام روزنامه‌هایی که با علیرضا همکار بوده، بداخلاقی‌اش را به‌چشم ندیده است.

حسین غیوری هم که جورِ بیشتر بچه‌ها را با لطف و مهربانی زیاد می‌کشد.

مهدی قربانی‌تبار، مدیر هنری که صفحه یک برایش حکم خانه را دارد و همین که به روزنامه می‌رسد، لحاف و تشک‌اش را کنار صفحه پهن می‌کند و خیلی‌وقت‌ها آنقدر با عکس و صفحه وَر می‌رود که از اصل عکس و اصل تیترها چیزی نمی‌ماند.

یواش‌یواش دارم به آخر خط می‌رسم اما قبل‌اش باید درباره بچه‌های آنلاین هم بگویم که با این اوضاع مملکت تقریباً شب‌وروزشان یکی شده است. بنابراین به احترام‌شان کلاه از سر برمی‌دارم.

شبنم رحمتی، دبیر آنلاین و نرگس کرباسچی، شیما اعلایی، علیرضا سرفرازی، سیدمهدی ‌غیبی، شیما بهادری و حسین غیوری اعضای محترم گروه آنلاین روزنامه  هستند.

به کانال تلگرام هم میهن بپیوندید

دیدگاه

ویژه تیتر یک
پربازدیدترین
آخرین اخبار