جوهر آدمی/درباره وضعیت جنگی
مینشینم پشت کامپیوتر تا عکسنوشت بنویسم. یکی از خلبانهای جنگنده سلفی از خودش استوری کرده و بالایش نوشته «شاید آخرین عکس ما باشه، الهی به امید تو» زیر لب لاحول ولا میخوانم و به خدا میسپارمش. جنگ پدیده عجیبی است. جوهر آدمی را آشکار میکند.

تحریریه وضعیت عجیبی دارد. مثل همیشه نیست. انگار چیزی اضافه یا کم دارد. سر همه بچهها توی لپتاپ و گوشی است.
یکی از کانالها به نقل از مقامات رژیم صهیونیستی نقشهای منتشر کرده و هشدار تخلیه داده است. پدافند پشت سر هم میکوبد و هرازگاهی صدایی مهیبتر شیشههای روزنامه را به لرزه میاندازد.
یکی از بچهها خانوادهاش را به شهرستان برده و خودش را به تهران رسانده. «تمیم» هندوانه قاچ کرده، بربری تازه خریده و با یک بشقاب پنیر روی میز اقتصاد بساط عصرانه پهن کرده. توی چشمش چیزی میبینم که فهمش برایم سخت است.
بچهها توی حیاط میچرخند. سیگار پشت سیگار. حرف پشت حرف. بلند بلند اخبار میخوانند. انگار نه انگار که روزنامه است و همه خوره خبرند. یکسری از بچهها روی دور مصاحبه گرفتن و پیدا کردن قربانیان و شهدا و خانوادههایشان افتادند.
همزمان مجری شبکه خبر دارد بیانیه شورای عالی امنیت ملی را روخوانی میکند. صدا زیادتر میشود. از پنجره آبدارخانه زن همسایه گیلاس و زردآلو خریده و بیاعتنا به هیاهو و صف بنزین به خانه میرود.
توی تحریریه اما صدای بچهها بلند میشود. صداوسیما را زدهاند. مجری برنامه صدای تیراندازی را که میشنود شروع به رجز خواندن میکند. چنان با صلابت به کارش ادامه میدهد که حیران میمانی.
جنگ پدیده عجیبی است. جوهر آدمی را آشکار میکند. شما که غریبه نیستید تا همین چند دقیقه پیش، از اجرای این مجری خوشم نمیآمد.
الان که دارم این چند خط را مینویسم، اما به شجاعت و شهامتش غبطه میخورم. همزمان آوار روی سرش میریزد و پخش زنده قطع میشود.
مینشینم پشت کامپیوتر تا عکسنوشت بنویسم. یکی از خلبانهای جنگنده سلفی از خودش استوری کرده و بالایش نوشته «شاید آخرین عکس ما باشه، الهی به امید تو» زیر لب لاحول ولا میخوانم و به خدا میسپارمش. جنگ پدیده عجیبی است. جوهر آدمی را آشکار میکند.