| کد مطلب: ۴۰۶۵۷

صاحب عروسک کشته شد/درباره عکسی از آوار جنگ بر سر کودکان

مدرسه جای عجیبی است. یک جورهایی شروع خط کشیده شدن روی سفیدی آدم است. کدام نکبتی روی وجودت را اینطور خط خطی کرده که...؟ حواست باشد آن کسی که برایش کف می‌زنی و سوت می‌کشی صاحب این عروسک را کشته است.

صاحب عروسک کشته شد/درباره عکسی از آوار جنگ بر سر کودکان

مدرسه جای عجیبی است. یک‌جورهایی شروع خط کشیده شدن روی سفیدی آدم است. مدرسه همان جایی است که مفاهیم پایشان به زندگی آدمی باز می‌شود. آنجا همان جایی است که  مفهوم دوستی، دشمنی، منفعت و... یواش یواش برای آدم مشخص می‌شود.

آنجاست که اگر قلدری هم‌میزی‌ات را اذیت کند رگ گردنت بیرون می‌‌زند. آنجاست که مفهوم رازداری برایت معنا پیدا می‌کند. مدرسه است که همیت گروهی را در درونت بیدار می‌کند. آنجاست که می‌فهمی اگر همه بچه‌ها با هم باشند می‌شود زیر بار حرف زور نرفت.

مدرسه همان جایی است که عشق روی دیگرش را بهت نشان می‌دهد... دلم گرفته است. دلم مثل لوله‌ای که با ده گالن چنته هم باز نمی‌شود گرفته است. گرفته و هر چه فنر می‌زنم این راه باز نمی‌شود، که نمی‌شود، که نمی‌شود.

می‌توانی به حال و روزم بخندی من اما تلخ‌تر از آنم که بتوانم اسباب خنده کسی شوم. دو سه شب یا یکی دو شب پیش. اصلاً این موقع‌ها اعداد چه اهمیتی دارند؟

تو بخوان چند شب پیش که از خواب بیخواب شدیم. که آمدیم پشت پنجره‌ها و خانه‌هایمان لرزید. چند شب پیش که بیست کودک فرصت مدرسه رفتن پیدا نکردند؛ بیست کودکی که آنقدر معصوم بودند که وقت نشد روی لوح سفید وجودشان خط خطی شود. بیست کودکی که قلمم نمی‌کشد ادامه ماجرایشان را روی کاغذ بیاورم.

همان شب و فردا شبش که پهپاد‌های رژیم کثیف مثل مگسی مزاحم روی سر شهرمان می‌چرخیدند. رفیق ایام کودکی‌ام. رفیق دبستانم که حالا سال‌هاست جل و پلاس جمع کرده و گوشه دیگری از این دنیای نکبت به زندگی‌اش ادامه می‌دهد، برای بی‌بی و رفقایش دست و هورا می‌کشد. نه‌تنها هورا می‌کشد که...‌ای تف به این روزگار...

این همان رفیقم بود که اولین بار طعم رفاقت را در وجودم زنده کرد. این همان هم‌میزی دبستانم بود که بالاخواهش درآمده بودم. این همان بچه مهربان و تمیزی بود که توی لیوان کسی آب نمی‌خورد. این مردی که الان برای دشمن وطنش دست می‌زند و هورا می‌کشد، بچه‌ای بود که تغذیه‌اش را با همه تقسیم می‌کرد.

رفیقم هنوز در این شهر کس و کار دارد. می‌دانم که دیگر ما را رفیق خودش نمی‌داند. اما خانواده‌اش که هستند. خانه‌شان که هنوز هست. خاطراتش که هست. اصلاً مدرسه‌مان که هنوز هست.

مدرسه جای عجیبی است. یک جورهایی شروع خط کشیده شدن روی سفیدی آدم است. کدام نکبتی روی وجودت را اینطور خط خطی کرده که...؟ حواست باشد آن کسی که برایش کف می‌زنی و سوت می‌کشی صاحب این عروسک را کشته است. 

 عکس: مهدی دهقانی، فارس

به کانال تلگرام هم میهن بپیوندید

دیدگاه

ویژه تیتر یک
پربازدیدترین
آخرین اخبار