نواصولگرایان و طالبان
به مناسبت انقلاب و مسئله زن
به مناسبت انقلاب و مسئله زن
محکوم کردن طالبان کار سختی نیست. تصمیمات اخیر این گروه در منع تحصیل و سپس اشتغال زنان وحشتناکترین اقدامی است که در قرن ۲۱ میتوان علیه یک جامعه انجام داد. بهطور قطع در تصویری هم که از اسلام نزد جهانیان ارائه میکنند، اثر منفی دارد. ولی برخی از مسلمانان هستند که نمیتوانند طالبان را تخطئه کنند، حداکثر ایرادی که میتوانند به آنان بگیرند، اختلاف در مصادیق نظرات آنان است، و الا بهصورت منطقی هر دو گروه رویکرد مشابهی دارند. اتفاقاً در این مواجهه نیز دست طالبان در دفاع از خود بسیار بازتر است و میتوانند منتقدان خود را به نفاق و دورویی یا سستایمانی متهم کنند. اگر بیطرفانه به ماجرا نگاه کنیم، گروه طالبان در موضع منطقی برتری قرار دارند.
منطق آنان چیست؟ خیلی ساده، ادعا دارند که در پی بازگشت جامعه به اسلام اصیل هستند. اسلامی فراتر از زمان و مکان، مطابق حدیث و قرآن، بهویژه آنچه از ظاهر آنها فهمیده میشود و حق تجدیدنظر هم در این گزاره وجود ندارد. کوچکترین تجدیدنظر دومینووار کل چارچوب این منطق را فرو میریزد. این قاعده، کلی و بر همه امور زندگی غالب است. در حقوق زنان، در حجاب زن و ریش مرد، در آموزش زنان، در حکومتداری و نفی جمهوریت، در مفهوم کشور و تابعیت، در جرم و شیوههای مجازات، در تقسیمبندی انسانها به مسلم و اهل کتاب و کافر، در حقوق مدنی، حتی در روابط خارجی و... خلاصه در همه امور و فراتر از زمان و مکان به کتاب و سنت و حدیث مراجعه میکنند و هیچ دخل و تصرفی را در آن جایز نمیدانند. از این منظر برای همه سیاستهای خود نیز پاسخهای روشنی دارند. از جمله برای منع تحصیل زنان بهسادگی به احادیث موجود در اینباره استناد و از قول پیامبر نقل میکنند که: «به زنان نوشتن یاد ندهید.» این حدیث در برخی کتب اربعه شیعه نیز آمده است. ظاهراً این حدیث ضعیفی هم نیست، بلکه فقط با دلایل دیگر میتوان آن را مقید به زمان و مکان کرد و نادیده گرفت که البته این
توجیهات نیز موجب تفاوت بنیادی میان آنان و طالبان نمیشود. این یک تفاوت تاکتیکی و فنی است. هر دو گروه معتقدند آنچه که در احادیث آمده و منسوب به پیامبر(ص) یا ائمه (ع) است، باید اجرا شود. حتی قرار نیست کسی از فلسفه و علت آنها مطلع شود، وظیفه آنان تبعیت محض است. از اینرو هنگامی که گفته میشود زنی باید سنگسار شود یا دست دزد قطع گردد یا محارب کشته شود و یا دستوپایش قطع گردد، یا دیگری از بلندی پرت شود، اینها باید انجام شود، حکمت آن را هم خداوند میداند. درباره سوادآموزی زنان نیز همینطور است. اگر هم طالبان در طول این یک سال کوتاه آمدهاند از باب اضطرار بوده و اگر مجالی پیدا کنند مراحل بعدی رسیدن به این تفکر ناب را نیز طی خواهند کرد. البته در این میان، گروه دیگری از مسلمانان هم هستند که مشکل را به شکل مناسبی متوجه شده و کل این دستورات را به عامل زمان و مکان ربط داده و بر اساس قواعدی اجتهاد نمودهاند که در ایران وجود مفاهیم و نهادهایی مثل حکومت بر پایه جمهوریت و تشخیص مصلحت و مسئله را حل کردهاند. اصل بروز انقلاب و دهههای اول و دوم انقلاب بهنحوی بازتابدهنده این رویکرد بود ولی از مقطعی که گروه دیگری با
پرچمداری برخی روحانیون منادی این رویکرد دینی شدند، ماجرا تغییر کرد.
تفاوت میان دو طرف در موضوع حق آموزش زنان ظاهری و جزئی و حتی موقتی است، یعنی اینکه دو طرف در بنیانهای نظری خود که رجوع به کتاب و سنت بدون توجه به نقش مکان و زمان است، اشتراکنظر دارند. البته طالبان بهدرستی معتقد است که اغلب علمای سلف در ۱۴ قرن گذشته، همواره در مخالفت با حق یادگیری نوشتن زنان بر همین طریق بودهاند و اتفاقاً هم آنان درست میگویند، چون سوادآموزی زنان در جوامع اسلامی معمول نبود، که دلیل آن نیز استناد به ظواهر همین احادیث و اجماع علما در طول قرون گذشته است. اگر امروز توجیهات گوناگونی نزد برخی از اهل سنت و شیعه در این باره بهوجود آمده ناشی از فشاری است که جامعه ایجاد کرده و آنان را به تجدیدنظرطلبی و توجیه و تفسیر این احادیث رسانده است. در همین ایران نیز صدسال پیش در جریان نهضت مشروطیت با قاطعیت برابر مطالبه آموزش و مدارس زنان مقاومت میکردند و حتی آن را معادل فحشا میدانستند، که شاید با معنای نامتعارف و موسعی که آنان از فحشا داشتند، این انتساب نیز دور از ذهن نبود.
جالب است که حتی پیش از انقلاب هم بسیاری از مردم آموزش دختران را در حد محدود مجاز میدانستند، و اگر تصور امروز نواصولگرایان سنتی! در ابتدای انقلاب حاکم بود، بهطور قطع ماجرای حضور زنان در جامعه و آموزش بهکلی متفاوت از آن چیزی میشد که اکنون هست. خوب است که یادآوری شود برخی خانوادههای متدین حتی اجازه نمیدادند که پسرانشان به دانشگاه بروند، چون تعلیمات عالی را مترادف بیدینی میدانستند و چندان هم بیراه نمیگفتند، زیرا درکی که آنان از دینداری داشتند و دارند با آموزش بهطور کلی و آموزش عالی بهطور خاص تطابق ندارد. انقلاب این نگرش را به حاشیه راند؛ نگرشی که به طالبانیسم نزدیک است و نزد نواصولگرایان ایرانی نیز رواج دارد. مخالفت آنان با علوم انسانی و اجتماعی نمونه روشن این ادعا است. بخشی از تفاوت آنان با طالبان هم بهدلیل تفاوت در سنت سیاسی و سطح توسعه اجتماعی و اقتصادی ایران با افغانستان است، و الا بنیان نظری و رویکرد کلی هر دو گروه یکی است و نمونه روشن آن هم در این روزها رویکرد آنان به پوشش زنان است.
بنابراین بدیهی است که آموزش عالی زنان حداقل بهلحاظ نتایج آن مغایر با درک از مفهوم سنتی و ظاهربین از اسلام است. بهقول یکی از فیلسوفان مشهور و همسو با انقلاب، کسی که دورکیم بخواند چگونه میتواند با گزارههای سنتی همراهی و همدلی و موافقت کند؟ نمونه روشن آن ایران است چرا طالبان باید این راه را برود؟ نهفقط در مورد ورزش و هنر زنان بلکه اشتغال عمومی آنان را هم نمیپذیرند. اگر از رویکرد سنتی و طالبانی به دین نگاه کنیم، اسلام کنونی ایران التقاطی است؛ هم جمهوریت را میخواهند هم نظارت استصوابی را، هم توسعه اقتصادی و علم و فنآوری و ورزش و هنر و آزادی و تحصیلات عالیه برای همگان بهویژه زنان را میخواهند و هم ایفای نقش سنتی از زن و منحصر شدن به خانه و فرزندآوری را. این تناقضات ریشه بحرانهای متراکم امروز جامعه ایران است.