قرمز پوشِ رو سیاه/ درباره عکسی از حاجی فیروزهای شهر
من در همه این سالها به سنت نیکانم با دیدن این مرد سیهروی قرمزپوش دنبال همان نور در تاریکی گشتهام. سیاهی که از جهان مردگان بیاید و جان دوباره به زندگان دهد.

از صبح که چشم از خواب باز کردم پنج نفر هم زمان توی دلم نشستهاند و رختهای یک سالشان را چنگ میزنند. هر چند دقیقه یکبار گوشم چنان سوت میکشد که ناخودآگاه بر میگردم و به چپم نگاه میکنم. چه میشود کرد؟ به روزهای رفتهام نگاه میکنم و به آیندهای که قرار است پیشرویم باشد چشم میدوزم. قرار است چه شود؟ روزهای پیشرویم نورانی یا تاریک است؟
من عکاسم. هر روز و هر ثانیه درگیر نورم. نسبت عکاس با نور با یک بقال یا کهو که فرق میکند. نه اینکه بخواهم به این اعتبار برای خودم کِرِدیتی دست و پا کنم. دلخوشی و زندگیام عکاسی است. عکس بدون نور هم به معنای واقعی کلمه هیچِ هیچ است. همه این سالها در ته هر چاهی، در انتهای هر سیاهی به دنبال کورسوی نوری گشتهام بلکه از این هیچ لعنتی رهایی پیدا کنم.
اینطور بود که از وقتی خودم را به عنوان عکاس شناختم هر سال با دیدن اولین شکوفه، اولین حاجیفیروز یا حتی باد بهاری دوربین روی دوشم انداختم و تن به باد بهار سپردهام. من به توصیه آن نگار که به مکتب نرفت و خط ننوشت، تن به باد بهار میسپردم تا آنچه با نسرین ریحان میکند با تن و جان بیجانم همان بکند... بیست سال آزگار هر سال و هر سال همین روزها و شبها سر هر چهارراه و هر جا که راه داد پسربچه قرمزپوشی پیدا کردم و روبهرویش ایستادم و شاترم را فشار دادم. میگویندحاجیفیروزِ قرمزپوشِ روسیاه، ریشه در اسطورههای کهن دارد.
او را «دوموزی» (ایزد گیاهان) میدانند. وقتی «ایزدبانوی باروری» به جهان مردگان سفر میکند. جهان کنفیکون میشود و زایش و باروری روی زمین از بین میرود. خدایان که اوضاع را قمر در عقرب میبینند به دنبال آب زندگی میگردند. اما دنیای مردگان قوانین سفت و سختی دارد و اگر قرار باشد کسی دوباره به عالم زندهگان برگردد باید که برای خودش در جهان مردگان جانشینی انتخاب کند.
برای همین ایزدبانوی باروری همسرش، «دوموزی» (ایزد گیاهان) را به جهان زیرین میفرستد.با رفتن او، سرسبزی زمین از بین میرود. حالا نوبت مردمان است که برای ایزد گیاهان سوگواری کنند که بیاید، که باران ببارد. ظاهراً گریه و زاری مردمان جواب میدهد و «دوموزی» در نیمهای از سال به زمین میآید و باعث رویش گیاهان و آغاز بهار میشود. من در همه این سالها به سنت نیکانم با دیدن این مرد سیهروی قرمزپوش دنبال همان نور در تاریکی گشتهام. سیاهی که از جهان مردگان بیاید و جان دوباره به زندگان دهد.