اخلاق در ژئوپلیتیک
مذاکرات برای یافتن راهحلی صلحآمیز برای جنگ اوکراین، حقیقتی ناخوشایند را آشکار میکند: در ژئوپلیتیک، اخلاق معمولاً امری تصادفی است، نه امری بنیادین.

جورج فریدمن استراتژیست
مذاکرات برای یافتن راهحلی صلحآمیز برای جنگ اوکراین، حقیقتی ناخوشایند را آشکار میکند: در ژئوپلیتیک، اخلاق معمولاً امری تصادفی است، نه امری بنیادین. برخی بر این باورند که مخالفت جهانی با تجاوز در هر شکلی یک ضرورت اخلاقی است. از دیدگاه آنها، سازش با روسیه یک شکست اخلاقی خواهد بود. اما برای کسانی که الزامات ژئوپلیتیکی را بر ملاحظات اخلاقی ترجیح میدهند، سازش نهتنها مطلوب بلکه امری عادلانه است. نتیجه این تقابل بین ژئوپلیتیک و اخلاق، سیاست ملی هر کشور را شکل میدهد؛ هرچند که ممکن است پر از تضاد باشد.
ژئوپلیتیک بر مبنای منافع ملی، یعنی امنیت و رفاه کشور بنا شده است. در این دیدگاه، اخلاق تابع منافع ملی است، و باور به خلاف آن یا بیاهمیت تلقی میشود یا حتی میتواند مضر باشد. از منظر ژئوپلیتیک، اخلاق تا زمانی مفید است که جامعه را از نظر فرهنگی متحد کند یا وسیلهای برای سلطه بر ملتهای دیگر باشد. اخلاق، مفاهیم «خوب» و تهدیدهایی که آن را به خطر میاندازند، تعریف میکند.
هیچ کشور یا جامعهای مالک انحصاری اخلاق نیست و بیشتر کشورها ترکیبی از ارزشهای اخلاقی متفاوت را در درون خود دارند. دین میتواند بر این ارزشها تأثیر بگذارد اما همیشه منشأ آنها نیست. برخی از کدهای اخلاقی، جنگ را محکوم میکنند، درحالیکه برخی دیگر آن را یک ضرورت اخلاقی میدانند. تعجبی ندارد که از اخلاق برای مشروعیتبخشی به جنگ علیه ملتهایی با ارزشهای متفاوت استفاده شده است.
در ژئوپلیتیک، کشور یک اصل مطلق است که باید محافظت شود. قدرت ملی برای دستیابی به این هدف ضروری است و همچنین برای حفظ ارزشهای اخلاقی و پیشبرد منافع ملی از طریق ابزارهای سیاسی، اقتصادی و نظامی اهمیت دارد. ژئوپلیتیک اذعان دارد که جنگها اغلب به دلایل اخلاقی آغاز شدهاند، اما استدلال میکند که این الزامات اخلاقی در نهایت تابع منافع ملی بودهاند.
جنگ جهانی دوم میان کشورهایی با ارزشهای اخلاقی نسبتاً مشابه رخ داد، اما با تغییر این ارزشها، جنگ به همان اندازه که یک نبرد ژئوپلیتیکی بود، جنبه اخلاقی نیز یافت. این روند در دوران جنگ سرد نیز ادامه یافت، زمانی که این تقابل میان ائتلافی از دموکراسیهای لیبرال و کمونیسم تداوم یافت. هر دو طرف، اقدامات خود را از منظر اخلاقی توجیه میکردند و تلاش داشتند شهروندان طرف مقابل را به پذیرش ارزشهای خود ترغیب کنند.
برخی در ایالات متحده و اروپا به مارکسیسم گروییدند، درحالیکه برخی در روسیه به دموکراسی لیبرال روی آوردند؛ فلسفهای که خود از آموزههای مسیحیت نشأت گرفته بود. اخلاق معمولاً دو ویژگی مشترک دارد: یکی تمایل به تغییر باورهای دیگران، و دیگری سرکوب کسانی که تسلیم آن نمیشوند. در دموکراسیهای واقعی، برخلاف دیگر نظامها، عدم پذیرش این باورها یک تهدید محسوب نمیشود.
در چنین نظامهایی، سرکوب مخالفان نه از طریق اجبار دولتی، بلکه از طریق فشار اجتماعی و جناحهای سیاسی صورت میگیرد. جنگ جهانی دوم نبردی علیه استبداد بود، اما اتحاد جماهیر شوروی به دلیل ملاحظات ژئوپلیتیکی در کنار دموکراسیهای لیبرال قرار گرفت. ادعای اخلاقی دموکراسی لیبرال، مانند تمامی نظامهای سیاسی، باید بر مبنای بقا باشد، نه صرفاً اصول اخلاقی. دموکراسیهای لیبرال از بهایی که باید برای پایبندی به اصول اخلاقی پرداخت کنند، نگراناند، چراکه این بها میتواند به معنای اقدامات غیراخلاقی باشد.
آنها، زمانی که لازم باشد، با کشورهایی که ارزشهای متفاوتی دارند متحد میشوند، درست همانطور که در جنگ جهانی دوم با اتحاد جماهیر شوروی متحد شدند. بسیاری در غرب این اتحاد را یک خیانت اخلاقی میدانستند، اما آنها به دلیل تهدید جدی آلمان نازی مجبور به پذیرش آن شدند. جنگ جهانی دوم نشان داد که جلوگیری از جنگ بهتر از درگیر شدن در آن است. این درس، اساس جنگ سرد را شکل داد؛ یعنی سیاست ژئوپلیتیکی که همواره در لبهی جنگ قرار داشت، اما هرگز به یک جنگ جهانی دیگر منتهی نشد. در این شرایط، اخلاق نقش داشت، اما عامل تعیینکننده نبود.
ژئوپلیتیک به جای قطعیتهای اخلاقی، به انعطافپذیری و نسبیت اخلاقی تمایل دارد. ژئوپلیتیک میتواند اقدامات به ظاهر غیراخلاقی را توجیه کند. این دیدگاه، اصول اخلاقی مطلق را بهعنوان تهدیدی برای منافع ملی تلقی میکند. اخلاق نه صرفاً حوزهای دینی، بلکه یکی از ابعاد سکولاریسم است که در کنار ژئوپلیتیک قرار دارد. اما تضاد میان آنچه که «درست» است و آنچه که «ضروری» است، همچنان ویژگی ذاتی شرایط انسانی محسوب میشود.
این نسبیت اخلاقی در ژئوپلیتیک و مطلقگرایی اخلاقی در ارزشهای انسانی، آشتی میان این دو را دشوار میسازد، اما غیرممکن نمیکند. ساختارهای سیاسی وظیفه دارند این شکاف را کاهش دهند. اختلاف فعلی میان تعهد مطلق به دفع تجاوز و پذیرش واقعیتهای روابط روسیه و آمریکا، ناگزیر بحرانهایی را میان و درون ملتها به وجود میآورد.