رقـابت بـه جـای درگیـری
آمریکا از چین چه میخواهد؟
آمریکا از چین چه میخواهد؟
رایان هاس
عضو سابق شورای امنیت ملی آمریکا
رایان هاس، مدیر پیشین حوزه چین، تایوان و مغولستان در شورای امنیت ملی آمریکا و یکی از تحلیلگران مؤسسه بروکینگز، در مطلبی در مجله فارنافرز به بررسی عملکرد آمریکا در دوران رشد اقتصادی چین پرداخته است. این تحلیلگر معتقد است آمریکا برای مهار چین باید به جای انزوای پکن، بهدنبال حفظ نظم جهانی فعلی با مشارکت بیشتر چین بهعنوان یکی از رقبای بسیار نزدیک به آمریکا باشد. آمریکا برای رسیدن به این هدف نیاز به همراه کردن کشورهای همسو با خود دارد تا چین را از تقویت یک بلوک ضدغرب منصرف کند.
این مطلب در شرایطی منتشر میشود که براساس گزارشها جو بایدن، رئیسجمهور آمریکا و شیجینپینگ، رئیسجمهور خلق چین قرار است هفته آینده در حاشیه نشست همکاریهای اقتصادی آسیا و اقیانوسیه در سانفرانسیسکو با یکدیگر دیدار کنند.
در سالهای اخیر مقامات آمریکایی درباره رقابت با چین طولانی و علنی صحبت کردهاند. فوریه گذشته، جو بایدن، رئیسجمهور آمریکا در سخنرانی جلسه مشترک مجلس نمایندگان و مجلس سنای کنگره، موسوم به سخنرانی وضعیت کشور آمریکا اعلام کرد، آمریکا به دنبال رقابت است نه درگیری با چین. اما برخلاف تمام سخنرانیها، نشستهای خبری و میزگردها، قانونگذاران آمریکایی مستقیماً به یک سوال اساسی پاسخ ندادهاند: از این رقابت به دنبال چه نتیجهای میگردند؟ در مواقعی که با این سوال تحتفشار قرار میگیرند، اغلب نتایجی را برجسته میکنند که آمریکا امیدوار است از آنها اجتناب کند: یک جنگ سرد جدید یا حتی بدتر از آن، یک جنگ داغ. در محافل خصوصی هم میگویند که هدف متمایل کردن موازنه قدرت جهانی به سمت آمریکا و متحدانش تا جایی که امکان دارد.
خطرناک است که هیچ چشمانداز قانعکنندهای از موفقیت برای استراتژی آمریکا با چین وجود ندارد. اول، اگر مردم آمریکا از هدف استراتژی کشورشان خبر نداشته باشند، احتمال بسیار کمی وجود دارد که از آن سیاست آمریکا حمایت کنند یا برای خدمت به آن حاضر به فداکاری باشند.
نبود چشمانداز همچنین خلأیی را ایجاد میکند که در آن رهبران عوامفریب میتوانند رقابت را در چارچوب شرایط قومیتی شکل دهند، بذر بیگانههراسی و نژادپرستی را بکارند و ساختار اجتماعی کشور را پارهپاره کنند. به همین ترتیب، چارچوببندی رقابت با شرایط اگزیستانسیالی یا وجودی، آمریکا را به سمت دنبال کردن سیاستهای سقوط چین سوق میدهد و در عین حال خطر و آسیبهایی که بر اثر چنین استراتژی برای خود ایجاد میکند را پنهان میکند. نبود یک هدف واضح همچنین بزرگترین مزیت آمریکا در رقابت طولانیمدت با چین را به خطر میاندازد: انسجام شبکه جهانی متحدان و شرکایش. دولتهای همسو با واشنگتن زمانی که از مقصد مطلوب استراتژی آمریکا خبر نداشته باشند، از همراهی طفره میروند. آنها نمیخواهند در تله تقابلی با چین گیر بیفتند که آمریکا ناگهان تغییر مسیر میدهد و کشورهایشان را در معرض خطر تلافی پکن قرار میدهد. برای غلبه بر این محدودیت، واشنگتن نیاز دارد هدفی را برای چین مشخص کند که از حمایت داخلی بادوامی برخوردار است و با اولویتهای شرکای خارجیاش سازگار باشد تا آنها بتوانند جهتگیری سیاست آمریکا و منطق پیشبردی آن را پیشبینی کنند. برخلاف عدم توانایی ظاهری رهبران آمریکا یا عدم تمایل به بیان آن، توضیح هدف درست نسبتاً کار آسانی است: هدف واشنگتن باید حفظ یک سیستم بینالمللی کارآمد باشد که از امنیت و رفاه آمریکا حمایت میکند و برای آن باید به جای انزوا چین را هم دخیل کند.
در این میان، آمریکا باید ارتش خود را قوی نگه دارد تا نگذارد چین علیه آمریکا یا شرکای امنیتیاش از زور استفاده کند و در نوآوریهای فناوری بهویژه در زمینههایی با پیامدهای امنیت ملی به برتری کلی برسد. این استراتژی از هدف جنگ سرد که انزوای اتحاد جماهیر شوروی و فروپاشی آن زیر بار تناقضهای خود بود، فاصله میگیرد.
امروز، هدف واشنگتن باید گیر انداختن چین در یک سیستم جهانی باشد که رفتار بین دولتها را تنظیم کند و پکن را به این نتیجهگیری برساند که بهترین راه درک جاهطلبیهای ملیاش، عمل کردن در چارچوب قوانین و هنجارهای موجود است. حفظ یک سیستم جهانی کارآمد که چین را هم شامل شود کار ساده و راحتی نیست. واشنگتن در سالهای اخیر نسبت به تقویت سیستم موجود که نقش بزرگی در طراحی آن داشته، بهطور فزایندهای عملکرد دوگانهای داشته است. اگر نتواند حضور چین را در این سیستم تحمل کند، نمیتواند پایبندی این کشور به سیستم کنونی را هم حفظ کند.
آمریکا نشان داده که تحملاش در عرصه تجارت، سلامت جهانی، تغییر اقلیم و کنترل تسلیحات در تقبل الزامات و محدودهای اعمالشده از سوی نظم کنونی رو به کاهش رفته است. چین همچنین بهدنبال استفاده از قدرت روزافزون خود برای اصلاح المانهای سیستم موجود است که برای شکل غیرلیبرال حکمرانیاش تهدیدآمیز است. پکن قاطعانه از هر گونه مداخلهای در آنچه امور داخلی خود تعریف میکند، جلوگیری میکند. چین میخواهد قدرت هدفمحور دموکراسیهای پیشرفته را تنزل دهد و در تنظیم استانداردهای بینالمللی پیشرو باشد. چین همچنین در جهت ایجاد وابستگی بیشتر اقتصادی جهان به محصولات و خدماتش حرکت میکند و میخواهد توازن قدرت نظامی را به نفع خود تغییر دهد. قانونگذاران آمریکایی برای حمایت از اصلاحاتی که میتواند به نجات سیستم کنونی کمک کند، با گزینههای سختی روبهرو خواهند شد. اگر چین در نهایت از ماندن در سیستم امتناع کند و در عوض از منابع خود برای ایجاد یک بلوک ضدغرب بهمنظور مخالفت با نظام بینالمللی استفاده کند، آنوقت آمریکا از بقیه کشورهای جهان میخواهد پکن را مقصر چندپارگی سیستم بدانند.
با سیستم بینالمللی موجود با تمام نقصهایی که دارد به عدم وقوع درگیری میان قدرتهای بزرگ کمک کرده و در دهههای پس از جنگ جهانی دوم این امکان را برای میلیونها نفر در سراسر جهان فراهم کرده تا از فقر خارج شوند. اگر چین تصمیم بگیرد این موضوع را تضعیف کند، باید هزینه حیثیتی آن را بپردازد.
در این استراتژی بدیهی نیست که چین بهعنوان یک ذینفع مسئول ظهور کند یا اینکه رابطه آمریکا و چین بهشدت رقابتی شود. هیچ دلیلی برای امید وجود ندارد که توسعه اقتصادی بیشتر منجر به اصلاحات سیاسی چین شود.
این رویکرد، چین را همانگونه که هست میپذیرد: بازیگری تهاجمی، سرکوبگر و بهصورت گزینشی تجدیدنظرطلب در صحن جهانی. اما پیروی از این راه از عطش چین برای شناخته شدن بهعنوان یک قدرت اصلی که در امور جهانی حرفی برای گفتن دارد را برطرف میکند. در واقع پررنگتر کردن گزینه برای پکن است: چین میتواند از پذیرش گسترده صعود ادامهدار خود لذت ببرد اگر در حفظ و سازگاری با سیستم موجود سرمایهگذاری کند یا میتواند از نظم خارج شود و چندپاره شدن آن را تسریع کند. تحت سناریوی دوم، چین میتواند به رهبر بلوکی از کشورهای در حال توسعه که دارای قدرت کمتری هستند، تبدیل شود و با گروهی از کشورهایی مقابله کند که از نظر ایدئولوژیک همسوترند و توسط دموکراسیهای توسعهیافته رهبری میشوند.
زندگی پس از شی
سرعت رشد چین موجب نگرانی بسیاری از آمریکاییها شده است. در دوران پس از جنگ جهانی دوم، هیچ کشوری به اندازه چین نتوانسته حتی به رقابت با نفوذ و قدرت فراگیر ملی آمریکا نزدیک شود. چین در کنار رشد سریع اقتصادی، تقویت نظامی گسترده خود را آغاز کرده، تهدیدها علیه تایوان را تشدید کرده، هنگکنگ را تحت کنترل خود درآورده، پایگاههای نظامی خود را در دریای چین جنوبی گسترش داده، در مرز با هند خونریزی بهراه انداخته و کمپینی از سرکوب وحشیانه علیه اقلیتهای قومی و مخالفان داخل چین راهاندازی کرده است. برای برخی از ناظران، دوران شی نشاندهنده بازگشت چین اصیل است درحالیکه دوران اصلاح و بازگشایی پس از سال 1979 تحت رهبری حزب کمونیست چین، دنگ شیائوپنگ، دوران انحراف بود. چین به مدت کوتاهی کشوری تکحزبی از حزب کمونیسم چین بود که قدرت در ساختار سیستم توزیع شده بود اما حالا همانطور که شی لقب جدید خود را بهعنوان «هسته» حزب-دولت کسب کرده، لقبی که حزب کمونیسم در اکتبر 2022 از آن پشتیبانی کرد، به حالت طبیعی خود یعنی حکومت تکنفره شی بازگشته است.
طبق این منطق، دیگر هیچ کنترلی روی غرایز شی، هر چقدر بیپروا باشد، وجود ندارد. این درست است که شی عجول، ایدوئولوژیک و تهاجمی است. اما او فناپذیر هم هست. شی الان 70ساله است و نمیتوان پیشبینی کرد که حکومتاش برای 5 سال دیگر تمدید میشود یا 15 سال دیگر.
اما بالاخره تمام میشود. آمریکا به استراتژی نیاز دارد که هم بتواند با زمان حال رقابت کند و هم فراتر از شی نگاه کند تا برای آیندهای آماده شود که چین در آن با محدودیتهای ساختاری فزاینده روبهرو است. اگر تاریخ راهنما باشد، احتمال قوی وجود دارد که پاندول سیاستهای چین زمانی که شی صحنه را ترک میکند به نوسان میافتد.
البته که رهبر آینده چین ممکن است ادامه راه گرایشهای شی را پیش بگیرد. اما مسیر سیاسی چین مدتهاست که در یک خط مستقیم حرکت نکرده و در آینده هم این اتفاق نمیافتد. مسیر چین پس از شی همچنین به روندهای دیگری نیز بستگی دارد. درک سیزورز اقتصاددان، پیشبینی کرده بود که اقتصاد چین در سالهای 2020 رشد سریعی خواهد داشت اما در سالهای 2030 کاهش مییابد چون با اثرات بالا رفتن سن جمعیت، افزایش بدهی و محدودیتهای خودخواسته بر نوآوریهای بخش خصوصی از طریق تخصیص سرمایه دولتی، استعداد و فناوری روبهرو خواهد شد. او انتظار دارد که شکاف بین تولید ناخالص داخلی آمریکا و چین که هماکنون 7 هزار میلیارد دلار است تا سال 2040 به 4هزار میلیارد دلار برسد اما بعدها در اواسط قرن دوباره افزایش پیدا کند. به عبارت دیگر پکن نه در آستانه اوج خود قرار دارد نه در راه تبدیل شدن به هژمونی. چین رقیبی سرسخت اما محدود برای ایالات متحده خواهد بود.
حلقه داخلی
از روی خیرخواهی نبود که رهبران آمریکایی یک سیستم بینالمللی را از خاکسترهای جنگ جهانی دوم توسعه دادند؛ آنها بهشدت بهدنبال منافع ملی خود بودند. برندگان جنگ جهانی دوم خود را اعضای دائمی شورای امنیت سازمان ملل منصوب و نفوذ خود را برای اختلافات بیندولتی آینده پایهریزی کردند.
تا به امروز، آمریکا در مرکز بسیاری از نهادهای بینالمللی قرار گرفته که اشتراکات جهانی را مدیریت میکند، در چالشها واسطهگری میکند و تجارت آزاد را تسهیل. موقعیت آمریکا این امکان را فراهم کرده که قدرتمندترین ارتش در تاریخ جهان را در اختیار داشته باشد و با فقط حدوداً 4درصد از جمعیت جهان تقریباً 25درصد از تولید ناخالص داخلی جهان را به خود اختصاص دهد. واشنگتن باید مزیتهای بزرگی که از این سیستم کسب میکند را حفظ کند و چین را در آن درگیر نگه دارد. ایزوله کردن چین ممکن است احساس خوبی داشته باشد اما همانطور که تاریخ نشان داده به نفع منافع آمریکا نیست. از اواخر سالهای 1940 تا 1970، چین خارج از سیستمی که به رهبری آمریکا بود، قرار داشت. در آن دوران کام رهبران چینی تلخ، غیرقابل کنترل و مشتاق راهاندازی انقلاب شده بود.
پکن تمایل نابودی این سیستم را داشت و بهدنبال مسلح کردن دشمنان واشنگتن افتاد. چین در آن زمان فقیر بود و مداخلاتش اثرات محدودی داشتند. امروز اما رقبای آمریکا از جمله ایران، کرهشمالی، روسیه و ونزوئلا میتوانند از حمایتهای چین با محدودیتهای کمتر استفاده کنند؛ بهگونهایکه میتوانند به امنیت ملی آمریکا آسیب جدی وارد کنند.
حتی اگر به کشورهای متخاصم تسلیحات نفروشد، پکن میتواند حمایتهای مالی خود به نهادهای غربی را قطع کند و بهطور قابلتوجهی در سازمانهایی سرمایهگذاری کند که میتوانند رقیب و در نهایت جایگزین نهادهای امروزی باشند. آنها میتوانند از منابع طبیعی خود برای جلب حمایتهای بینالمللی گسترده استفاده کنند تا گروه بریکس را که از برزیل، روسیه، هند، چین و آفریقای جنوبی تشکیل شده به تعیینکننده اهداف جهانی تبدیل کنند و در نهایت آن را جانشین گروه 7و گروه 20 کنند.
نسخه جدید نظم بینالمللی
سیاستگذاران آمریکایی بهجای اتکا به تجربیات پیشین سیاست در زمینه حمایتگرایی و سیاستهای صنعتی، نیاز دارند راههای مبتکرانهای پیدا کنند که سیستم جهانی امروز بیشتر برای منافع آمریکا باشد، نگرانیهای شرکای آمریکا را برطرف کند و چین را تشویق کند در کنار آنها باقی بماند. بهترین رهبران جهان شرکایی مشتاق دارند، کسی آنها را بهزور وادار به همراهی نکرده است. هر چه آمریکا بتواند برای دیدگاه خود حمایتهای بیشتری جلب کند، تجزیه و چندپارگی سیستم برای چین هزینهبرتر و خطرناکتر خواهد شد. بسیاری از شرکای آمریکا چالشی که چین ایجاد میکند را درک میکنند اما باید با مشکلات امروزی بیشتری مانند کاهش اثرات تغییرات آب و هوایی، تامین مواد غذایی کافی برای جمعیت، ایجاد فرصت برای توسعه اقتصادی و تقویت امنیت بهداشت و سلامت مبارزه کنند. تا زمانی که آمریکا نتواند حمایتهای مالی چین و دیگر قدرتهای توانمند را برای رسیدگی به این چالشها جلب کند، مقصر شکست در رهبری خواهد بود. بههمین ترتیب سیاستگذاران آمریکایی برای متقاعد کردن چین برای سرمایهگذاری در راهحلهای چندجانبه وظیفه سنگینی دارند حتی با اینکه پکن اغلب ترجیح میدهد کمکهایش را بهطور دوجانبه در اختیار قرار دهد تا بتواند از قدردانی بیحد و حصر کشورهای دریافتکننده لذت ببرد.
یکی از راههای پیشروی آمریکا تشویق قدرتهای نوظهور و سازمانهای منطقهای برای پیشرو شدن در پاسخهای جمعی به برخی از مشکلات جهانی است.
تصور اینکه آمریکا و چین هر دو از پروژهای به رهبری اتحادیه آفریقا برای گسترش دسترسی به آموزش فناوری حمایت میکنند آسانتر است تا اینکه تصور کنیم هر کدام از پروژهای به رهبری دیگری حمایت میکند.
واشنگتن همچنین باید با پکن همکاری کند تا معیارهای قابل قبول رفتاری را در فضاهای غیرقابل کنترل یا کمتر کنترلشده برقرار کنند. مثلاً این دو کشور باید توافق کنند از فعالیت در فضا که زبالههایی در مدار زمین ایجاد میکند، امتناع کنند. به همین ترتیب آنها در طول زمان به سوی معیارهایی پیش میروند که مخالف استفاده از جنگافزارهای ضدماهوارهای در لایههای جوی زمین است. هم آمریکا و هم چین از اعمال محدودیتها برای استفاده از سیستمهای تسلیحاتی خودکار مجهز به هوش مصنوعی در درگیریها بهره خواهند برد.
هرگونه تلاش از سوی آمریکا برای سقوط دولت چین نتیجه عکس خواهد داد. چنین اقدامی آمریکا را از شرکایش دور میکند چون تقریباً هیچکدام از آنها علاقهای به دنبال کردن چنین اقدامی ندارند. از سوی دیگر چنین اقدامی رهبران آمریکایی را نسبت به آگاهی از محدودیتهای قدرت نفوذشان بهطور خطرناکی ساده نشان میدهد: چین آنقدر قوی هست که آمریکا نمیتواند به آن حمله کند یا رژیم را تغییر دهد و عکس آن نیز صدق میکند. با این حال سوال اینجاست که با اینکه رهبران پکن متقاعد شدهاند آمریکا در نهایت به دنبال نابودی کمونیسم چینیهاست آیا چین تمایلی به داشتن رابطه نشان میدهد یا نه. رهبران چین هرگز علناً از هیچ استراتژی آمریکایی استقبال نخواهند کرد.
آنها از تلاشهای واشنگتن برای حفظ قدرت بازدارندگی نظامی و پیشرفت فناوری خوششان نمیآید و بهدنبال تضعیف ویژگیهای لیبرالی نظام بینالمللی کنونی بهویژه اهمیت آن به آزادی فردی فراتر از ثبات اجتماعی خواهند بود.
اما چند فاکتور میتواند پکن را با بیمیلی بهسمت پذیرش هدایت کند. رهبران چین در محافل محرمانه میگویند که آمادگی تقبل مسئولیت توسعه و رهبری یک سیستم بینالمللی جایگزین را ندارند. پکن مایل است نظم بینالمللی موجود را بهگونهای تحت فشار قرار دهد که به نفع منافع چین باشد. رهبران این کشور معتقدند که باید قدرت بیشتری داشته باشند. به اینها اصلاحات گفته میشود نه بازبینی کلی. آنچه مسکو و پکن را متمایز میکند این است که مسکو آماده است تا بهعنوان یک قدرت نظامشکن عمل کند درحالیکه پکن همراهی نمیکند، حداقل تا الان.
صعود چین از اواخر سالهای 1970 با تصمیم برای ادغام با جهان و حمایت از نهادهای زیربنای نظم جهانی همزمان شده است. اگر چین همچنان اصرار داشت در دوران ایزولاسیون مائو باقی میماند، پیشرفتهای قابل توجه اقتصادی و اجتماعی کشور طی 4 دهه گذشته امکانپذیر نمیشد. اهداف توسعه ملی چین در دهههای آینده همچنین به شبکههای باقیمانده در داخل یک سیستم بینالمللی فراگیر بستگی دارد که دسترسیاش به سرمایه خارجی، فناوری و بازارها را حفظ میکند. دا وی، یکی از پژوهشگران روابط بینالملل پیشرو در چین مینویسد که سقوط یک سیستم بینالمللی یا تجزیه آن توانایی چین برای مدرنسازی را از بین میبرد.
بسیاری از کارشناسان ارشد چین نیز بر این نکته تاکید میکنند. صندوق بینالمللی پول هم همینطور. این سازمان هشدار داده است که تجزیه شدید اقتصاد جهان میتواند تقریباً 7درصد از بازده جهانی را کاهش دهد. از آنجایی که چین بزرگترین قدرت تجاری جهان است، تحت چنین سناریویی بیشتر از کشورهای دیگر آسیب میبیند. پس حتی با اینکه رهبران چین بهوضوح خواهان شناسایی و فضای مانور بیشتری در سیستم بینالمللی کنونی هستند، آنها باید با این حقیقت دستو پنجه نرم کنند که هرگونه شکنندگی در بلوکهای رقیب بهرهبری آمریکا و چین، پکن را در یک نقطه ضعف عمیق قرار میدهد. در چنین سناریویی، آمریکا احتمالاً گروهی را تشکیل میدهد که از نظر ایدئولوژیکی با اقتصادهای بزرگ همسو هستند. آنها بسیاری از فناوریها و تواناییهای نظامی پیشرفته را رهبری میکنند و چین با گروهی از کشورهای در حال توسعه باقی میماند که از لحاظ ایدئولوژیک متفاوتند و توانایی فناوری و نظامی کافی را ندارند.
برای هماهنگی و هوشیاری از این نتیجه احتمالی، واشنگتن باید هماهنگی خود را نهفقط با کشورهای دموکراتیک در اروپا و آسیا بلکه با ائتلاف گستردهای از کشورها تا جای ممکن عمیقتر کند. هدف ایزوله کردن یا محاصره چین نیست بلکه این است که از هر گونه تصور اشتباهی که پکن میتواند در تشکیل یک ائتلاف ضدغربی منسجم موفق باشد و میتواند توسعه و نیازمندیهای امنیتی چین را تامین کند، جلوگیری شود.
مترجم: یاسمن طاهریان