اثر حلقهای/ پژواک خودکمبینی در سرنوشت جمعی
در شبکههای اجتماعی، گویی ما ایرانیان در آیینهای کج، مدام تصویر تحقیرشدهای از خود را بازتاب میدهیم. ملتی که انگار در همهچیز کم میآورد؛ مردمی فریبکار، مدیرانی دزد، کارمندانی بیوجدان، کالایی بیکیفیت و فرهنگی بیمار. چنان این گزارهها را تکرار کردهایم که دیگر نه روایت اعتراض بلکه بدل به واقعیت زیستهمان شدهاند.

در شبکههای اجتماعی، گویی ما ایرانیان در آیینهای کج، مدام تصویر تحقیرشدهای از خود را بازتاب میدهیم. ملتی که انگار در همهچیز کم میآورد؛ مردمی فریبکار، مدیرانی دزد، کارمندانی بیوجدان، کالایی بیکیفیت و فرهنگی بیمار. چنان این گزارهها را تکرار کردهایم که دیگر نه روایت اعتراض بلکه بدل به واقعیت زیستهمان شدهاند. ما نهتنها از بیرون که از درون هم تحقیر میشویم و با تکرار این تحقیر، به آن خو گرفتهایم. «اثر حلقهای» یعنی درست همینجا: وقتی روایتها، آهسته اما پیوسته، هویتمان را از درون میفرسایند و ما بیآنکه بدانیم، همان میشویم که از ما گفتهاند.
«اثر حلقهای» به این معناست که انسانها، خواه آگاهانه و خواه ناخودآگاه، بهتدریج به بازتابی از تصاویری بدل میشوند که جامعه از آنها ارائه میدهد. اگر فرد یا گروهی، مکرراً با گزارههایی چون «تو ناتوان، بیعرضه یا ناکارآمدی» مواجه شود، چهبسا در گذر زمان، این روایت تحمیلشده به واقعیتی درونی بدل شود. برعکس، هنگامی که پیامهای تقویتکنندهای چون «تو توانمندی، میتوانی تغییر بیافرینی» دریافت کند، باور به امکان کنشگری شکل میگیرد و لابد واقعیت فردی یا جمعی هم میتواند متحول شود. در این چارچوب، «خودتحقیری ملی» یا «خودکمبینی جمعی»، نه صرفاً نوعی احساس، بلکه پدیدهای زبانی و رفتاری است که در لایههای گوناگون فرهنگ عامه ما ریشه دوانده است.
عباراتی نظیر «اینجا ایران است دیگر»، «فقط در ایران چنین اتفاقی میافتد»، یا «ایرانیبازی درآوردن»، دیگر نه شگفتانگیز که عادی و حتی بخشی از زبان روزمره شدهاند. اما آنچه اهمیت دارد این است که این جملات صرفاً نوعی گلایه یا طنز نیستند، بلکه حامل نوعی روایت خودکاهندهاند که در اثر تکرار، به الگویی هویتی بدل میشوند. پیشزمینه این خودتحقیر، اغلب در ناکامیهای تاریخی و جمعی ما ریشه دارد؛ در تجربههایی که مردم برای بهبود شرایط اجتماعی خود تلاش کردند اما نتیجهای معکوس گرفتند؛ در جنبشهایی که به امید اصلاح برپا شدند، اما به بیسرانجامی و شکست انجامیدند.
این شکستها، اگرچه بخشی از تاریخ بسیاری از ملتهاست، در ایران بدل به حافظهای جمعی شده که احساس بیاثر بودن، ناامیدی و بیپناهی را تشدید کرده است. بدینترتیب نسلهای بعد، پیش از آنکه فرصت تجربه کنشگری بیابند، با این روایت مواجه میشوند که ما ملتی ضعیف و بیمقداریم و چنین روایتی، در طول زمان، همان اثر حلقهای را پدید میآورد که فیلسوفی چون ایان هکینگ دربارهاش هشدار میدهد: «تبدیل روایتهای مسلط به واقعیتهای روانی و اجتماعی.» اثر حلقهای را میتوان در نسل جوان بهخوبی دید.
بسیاری از نوجوانها و جوانها در فضایی رشد میکنند که مدام به آنها القاء میشود؛ «تو کاری از دستت برنمیآید»، «همهچیز از قبل تعیینشده است» و «صدایت به جایی نمیرسد». نتیجه چیست؟ نسلی که در ظاهر بیتفاوت است، اما درونش پر از خشم، غصه و ناامیدیست. نه به این دلیل که ذاتاً چنیناند، بلکه چون چنین دیده شدهاند و بهتدریج خود را با آن هماهنگ کردهاند.
یا به کارمندان نظام اداری نگاه کنید. سالهاست که کارمند دولت را مترادف با بیانگیزگی، کاغذبازی و تنپروری میدانیم. اما کمتر کسی میپرسد این وضعیت چطور ساخته شده است. شاید چون بارها به این آدمها گفتهایم: «تو کار نمیکنی»، «تو فقط حقوق میگیری» و «تو اهل تغییر نیستی». آنها هم بهتدریج، تبدیل به همان تصویری شدهاند که از آنها ساختهایم. اثر حلقهای همین است، رفتاری که شاید ابتدا تقلید باشد، کمکم به باور و بعد به عادت بدل میشود. در مقابل، هرجا که امید، اعتماد و نگاه مثبت حاکم بوده، نتایج متفاوتی دیدهایم.
کافی است سری به کسبوکارهای نوپا، استارتآپها یا محافل فرهنگی مستقل بزنید. جوانانی را خواهید دید که چون کسی به آنها باور داشته، خودشان هم خودشان را باور کردهاند. چون تصویر موفق از آنها ساخته شده، بهسوی موفقیت رفتهاند. اگر جامعهای پیوسته به خود بگوید که ناتوان است، اگر زبانش آکنده از تحقیر خویشتن باشد، اگر کودکِ امروز از زبان بزرگترها بشنود که «در این کشور نمیشود کاری کرد»، آنگاه نمیتوان انتظار داشت که فردا، نسلی بالنده، امیدوار و اهل تغییر از دل این خاک برخیزد.
اثر حلقهای، تنها یک مفهوم فلسفی یا روانشناختی نیست؛ این اثر، سرنوشتساز است. ما آنگونه میشویم که درباره خود میاندیشیم و سخن میگوییم. راه رهایی نیز، از دل همین چرخه آغاز میشود؛ از بازگشتِ صادقانه به خود. شاید هنوز دیر نشده باشد که زنجیر این حلقه را بگسلیم و از نو، داستانی شایستهتر برای خود و سرزمینمان بنویسیم.