دور و نزدیک
موحد به معنای واقعی کلمه دور و نزدیکش عین هم است. او همانقدر در جلوت متواضع، بزرگ، روشنفکر، محترم و عزیز است که در خلوت.
روزنامهنگاری یک عیب بزرگ دارد. عیب بزرگ این است که به واسطه این حرفه همنشین بزرگان و مشاهیر میشوید. به خودت میآیی و میبینی زانو به زانوی فلان استاد که سالها آرزوی دیدن یک تصویر از او داشتی، نشستی و با یکدیگر گل میگویید و گل میشنوید. لابد میگویید این که نشد عیب. از خدایت هم باشد که در حرفهای کار کنی که صبح تا شبش را با بزرگان بگذرانی و چیز یاد بگیری. توضیح میدهم... واقعیت اما چیز دیگری است، این دل خواستن و دوست داشتن از راه دور بیشتر وقتها با دیدن از نزدیک تفاوت اساسی پیدا میکند.
مثلاً فلان استادی که دم از اخلاق میزند وقتی از یک مرحله بیشتر نزدیکش میشوی چنان بیاخلاق میشود که میمانی این همان بود که سالها میخواستمش؟ فلان کارگردان و فلان بازیگری که همیشه فیلمهای سوپر روشنفکری میسازند در خلوت چنان لمپن میشوند که صد رحمت به فیلمفارسیسازها. فلان سیاستمدار که از دور دل میبرد از نزدیک چنان زهرهای میبرد که هاج و واج میمانی...
اما چرا اینها را نوشتم؟ وقتی تصویر استاد موحد و مواجههاش با رئیسجمهور را دیدم یاد همان روزهایی افتادم که به خانهاش رفتم. یاد همان روزهایی که خودش شخصاً برایمان چای میریخت. یاد آن روزهایی که روی همین مبل و صندلی از ما میزبانی میکرد. یاد همه آن حکمتهایی که لابهلای حرفهای سادهاش بهمان فهماند. موحد به معنای واقعی کلمه دور و نزدیکش عین هم است. او همانقدر در جلوت متواضع، بزرگ، روشنفکر، محترم و عزیز است که در خلوت. برای موحد بین منِ روزنامهنگار یک لاقبا با رئیسجمهور و احتمالاً بالا و پایینتر از ما فرقی نیست. او همانطور که به استقبال رئیس مملکت میآید به استقبال من هم آمد. همانطور که او را بدرقه کرد من را هم.