به شفقت نیازمندتریم تا سیاست
ما باید خط قرمزی برای خود داشته باشیم و چه خط قرمزی مهمتر و غیرقابل گذشتتر از جان انسانهای بیگناه؟ واقعاً ما را چه افتاده است که از آواره شدن انسانها و کشته شدن بچهها ککمان نمیگزد و حتی به خیال اینکه به دشمن ضربهای خورده، بساط شادی پهن میکنیم. آنچه جهان امروز و هر روز بیش از سیاستورزی و موضعگیری سیاسی به آن نیاز دارد شفقت است.
اینکه نتانیاهو بلافاصله بعد از سخنرانیاش در سازمان ملل به اتاق جنگ میرود و بمباران ضاحیه را فرماندهی میکند، آیکونیکترین تصویر از سازوکار جهان امروز را ترسیم میکند.بعد از همه سبعیتها، قتلها، آوارهشدنهای تاریخ، پدید آمدن سازمان ملل و بعدتر اتحادیه اروپا نوید این را میداد که جهان راه و رسم دیگری را پیش خواهد گرفت. گویی جهان به سمت صلح پایدار کانت در حرکت بود. استعمارگران قدیمی به ظاهر از کشورهای مستعمره رفته بودند و جهان دیگر به دهکده جهانی در حال تبدیل شدن بود.
آنها نیک میدانستند که میراثشان در کشورهای مستعمره، دخل و تصرفشان در مرزبندیهای کشورهای قدیمی به این زودیها از بین نخواهد رفت. آنها میدانستند که جنگ نه از بین خواهد رفت نه یکسره برایشان مطلوب است که جنگ از بین برود. برای همین جنگ را به جای دیگری بردند و شکلی نو به آن دادند. خاورمیانه در معادله جدیدشان نقش مهمی داشت بهخصوص که رژیم و کشور تازهتاسیسشان نیاز به مراقبت داشت.
حالا امروز نزدیک به 80 سال پس از تاسیس سازمان ملل نتانیاهو ثابت میکند که نه سبعیت از بین رفته و نه مهرههای اصلی نظم نوین جهانی، توانایی و اساساً ارادهای برای جلوگیری از وحشیگری دارد. نتانیاهو در رژیم خودش به فساد و رشوه متهم شده، در دیوان لاهه پروندهای باز به جرم جنایت علیه بشر دارد، فقط در یک سال گذشته نزدیک به 42 هزار انسان را در غزه کشته است که بیشتر آنها زن و کودک بودند و قریب به اتفاقشان غیرنظامی. عجیبتر اینکه او همزمان که به سازمان ملل میرود در حال آدمکشی و آواره کردن میلیونها انسان است، این است که بسیاری تحت سیطره پروپاگاندا او را مشغول کاری عادی و حراست از کشورش میدانند.
فرض این است که صفات و اعمال چنین شخص وحشیای را برای هر آدمی که به لحاظ سلامت روان عادی باشد و به لحاظ اخلاقی رذل نباشد تعریف کنیم، حس نفرت و انزجاری از او در درونش پدید بیاید. اصلا نام نتانیاهو را بردارید، بگویید آقای فلان یا خانم بهمان این تعداد کودک کشته، خانههای بسیاری را خراب و مردمان بیشماری را آواره کرده است، توقع میرود یک شهروند معمولی چه حسی نسبت به فاعل این اعمال پیدا کند؟
پرسش بسیار مهم این است که چرا بعضی از مردم نهفقط او را سفاک نمیپندارند که بعضاً تا قهرمان پنداشتن او هم پیش میروند؟ طرح و جواب به این پرسش میتواند نقطه عزیمت انسان بودن در دنیای امروز باشد. اینکه آیا به صرف بغض به جریان، گروه یا نظام سیاسی باید تمام دشمنان او را دوست و خوبکردار بدانیم و تمام دوستانش را دشمن؟ آیا بودن در یک وضعیت بد و عناد با آنان که میپنداریم مسبب این وضعیتاند از ما به عنوان انسان سلب مسئولیت میکند تا دیگر به درست و غلط نیاندیشیم و در یک تقسیمبندی کلی از دیگرانی که میپنداریم با ما نیستند انسانیتزدایی کنیم؟ در حقیقت سیاست از ما انسانیتزدایی میکند.
همانطور که آمریکا از ویتنامیها، عراقیها و... برای بسط امپراطوریاش انسانیتزدایی کرد، همانطور که مودی از مسلمانان انسانیتزدایی کرد و همانطور که پروپاگاندای اسرائیل از مردمان غزه و لبنان انسانیتزدایی میکند تا به راحتی خاک و آبادیشان را به توبره بکشد. سیاست سخت پیچیده و غبارآلود است. ما مردمان کمتر به منابع اصلی و پیچیدگیهایش دسترسی داریم. این پیچیدگیها ولی نباید از ما سلب مسئولیت اخلاقی کند.
ما باید خط قرمزی برای خود داشته باشیم و چه خط قرمزی مهمتر و غیرقابل گذشتتر از جان انسانهای بیگناه؟ واقعاً ما را چه افتاده است که از آواره شدن انسانها و کشته شدن بچهها ککمان نمیگزد و حتی به خیال اینکه به دشمن ضربهای خورده، بساط شادی پهن میکنیم. آنچه جهان امروز و هر روز بیش از سیاستورزی و موضعگیری سیاسی به آن نیاز دارد شفقت است.
ما همزمان میتوانیم شهردار را نقد کنیم که مگر آن 50 جان عزیزی که زیر آوار معدن ماندند هموطن نبودند که بیلبوردی را به آن اختصاص دهید و میتوانیم رئیس صداوسیما را ملامت کنیم که روبان مشکی برای داغ معدنچیان طبسی نگذاشتی و همزمان همدل باشیم با مردمانی که چند صد کیلومتر آنورتر آواره شدند. همزمان به کودکی که قربانی جنگ و قحطی میشود بیاندیشم. به این فکر کنیم که چطور اگر خاری بر پای کودک خودمان برود انگار که بر قلب و چشممان رفته است، آن کودک فلسطینی و لبنانی هم مثل کودک ما گوشت و پوست دارد و درد و رنج میکشد. ما امروز بیش از هر زمانی نیاز داریم که برای خودمان خط قرمز مشخص کنیم.