آمارسازی و امیدسازی
مادرم عادت دارد برای هر اتفاق بدی، دلیل خوبی پیدا کند. دقیقتر بگویم، در حوادث بد و تلخ بهدنبال یک عنصر خوب و یک پدیدهای است که آن بدی و تلخی را با آن تلطیف کند. مادرم، در تلخترین روزها و سیاهترین سالهایی که از سر گذراندهایم و در مشکلات و رنجهایی که عارضمان شده، روحیه و بردباری خودش را حفظ کرده، لبخند زده و امر تلخ و گزنده و سخت را چون امری عادی، گذرا، طبیعی و لازمه حیات ارزیابی کرده است. او با همین ترفند لبخند زدن به مصائب، توانسته حوادثی سخت و صعب را پشت سر بگذارد و باز هم با روحیه و امید به زندگی خودش ادامه بدهد.
اینها را عرض میکنم، در شرایطی که در ناامیدوارانهترین روزگار زندگی خودم به سر میبرم. سختی مهاجرت و شنیدن مداوم خبرهای تلخ و گزنده و دیدن مصیبتهایی که بر سر بسیاری از مردم آوار میشود، امانم را بریده. بنابراین نمیخواهم یک نمونه و الگوی انگیزشی بدهم و از آن حرفهایی بزنم که حرص آدم گرفتار را در میآورد و خودم هم به آن باوری ندارم. نه، میخواهم درباره یک موضوع تاریخی- رفتاری خودمان، یعنی قوم و قبیله ایرانی صحبت کنم.
در یکی از سفرنامهها، دقیق نمیدانم کدام ولی تصور میکنم، نویسنده یک آلمانی و زمان سفرش دوره قاجار بود، جملهای خواندم با این مضمون که: «وقتی اتفاق بدی برای ایرانیها میافتد میگویند که خدا را شکر بدتر نشد!».
یادم است که این نقل را با قلمی گزنده و منتقد نوشته بود. البته که او گوهر این رفتار ایرانی را درنیافته بود. نمیدانست که با این تمهید از «امید» پاسداری میکنیم. او در سرزمینی به دنیا آمده که آب شیرین و گوارا در سراسرش جاری بوده و هرگز درکی از سختیهایی که بهطور طبیعی عارض یک ایرانی میشده - و میشود - نداشته است.
نه اینکه بقیه ملل جهان در امن و آسایش بودهاند و ما از گذشته تاکنون در سختی بودهایم. هر ملتی، تاریخ پرفرازونشیبی داشته و دارد و در طول حیاتش مورد هجوم دشمنان قرار گرفته و از عوارض طبیعی و گرفتاریهای دیگر هم در امان نمانده. اما تقدیر تاریخی یا به تعبیری دقیقتر، جبر جغرافیایی، سبب عارض شدن گرفتاریهای مضاعفی برای برخی میشود.
برای ما زندگی در فلاتی خشک، بزرگترین چالش تاریخیمان بوده. ما ناگزیر بودهایم که برای به دست آوردن مایه حیات و ادامه زندگی تمهیداتی بیاندیشیم. اندیشیدن آن تمهیدات البته پایه در «امید» داشته. امید مایه تمدن ما بوده و هست. ما با همین امید به زندگی ادامه دادهایم. در دورههایی چراغ این امید کمفروغ شده و در دورههایی درخشیدن گرفته است.
همین چند سال پیش و با انجام توافق برجام و کمرنگ شدن تحریمها، امیدها در جامعه ما دوباره پرفروغ شدند. جامعه به زندگی باز آمد. همه احساس میکردند باید برای ایران کاری انجام بدهند تا در آینده آن سهیم باشند. چهرهها خندان بود و خون امید به رگهای زندگیمان دویده بود. آن آرزوی ایرانی که «ما چنان کشور خود را خواهیم ساخت که باز رشک جهان بشویم» دوباره در اذهان زنده شده بود.
گذشته خیلی دوری نیست ولی خوب به خاطر دارم، چگونه هرکس که کاری از دستش برمیآمد برای «میهن» قدمی برمیداشت. جوانها در استارتآپها با ایدههای نو و سرشار از امید به زندگی فعال شده بودند. شتابدهندههای استارتآپی، همگام با پیشرفتهترین کشورها و باکیفیتی حتی برتر، میزبان آنها بودند. تکاپو را میشد در ارکان کشور دید و امید به آیندهای روشن و کشوری مرفه و پاکیزه در دسترس قرار گرفته بود. از آنچه شد همه خبر داریم و تکرار آن در حوصله من، شما و این یادداشت نیست.
امروز، بر اثر هزار عامل، آن امید کمفروغ شده. امید نفس و نَفَس تمدن ماست و از بین رفتن امید، به گسسته شدن رشته انس و الفت ملی و علاقه به سرزمین مادری منجر میشود. بازگرداندن امید، با حرف و آمارسازی و جیغ کشیدن پشت تریبونهای سخنرانی و استفاده از اصطلاحات اداری و لفّاظی البته میسر نخواهد شد.